علی امرائی
وقوع انقلابهای علمی به پدیدهای اجتنابناپذیر تبدیل شده است. فاصله زمانی میان انقلاب کشاورزی تا انقلاب بورژوازی به نسبت فاصله میان انقلاب سوم و چهارم صنعتی به طرز شگفتآوری کاهش یافت و انقلاب چهارم هنوز به تکامل نرسیده، صحبت از پنجمین انقلاب به میان آمده است. البته درهمتنیدگی مرزها از انقلاب صنعتی سوم (TIR) به بعد به گونهای است که گاه دستهبندی شاخصهای انقلاب را نیز با تردید مواجه میکند.
آنچه مهم است وقوع و وجود چنین مشخصههایی است، اما دستهبندی شناور آنها چندان خللی به اصل موضوع وارد نمیکند. مساله مهم اما، میزان همپوشانی و همراهی این شاخصها با مفهوم وسیع توسعه پایدار است. آنگونه که «کمبل» و «هک» هدف سهگانهای را برای توسعه پایدار مطرح میکنند. اهداف اقتصادی، اکولوژیکی و اجتماعی سهگانه مهمی است که تناسب و توازن منطقی میان رئوس آن میتواند جهانی پویا، زیبا و مرفه را برای همه پدید آورد. اگرچه انقلابهای صنعتی اول و دوم، عصر پیشرفت صنعت و اقتصاد را به سرعت رقم زد، ولیکن منتقدان به ناترازی شاخصهای زیست پاک و آسیبهای اجتماعی آن باور دارند. رویکرد متکی بر سود اقتصادی صرف از مواردی است که بسیاری آن را عامل دگرگونی و تغییرات اقلیمی و زیست محیطی میدانند. کنفرانسها و پیمانهای بینالمللی از براتلند، ریو و لندن تا نشستهای ناشی از نگرانیهای روزافزون تاثیر توسعه صنعتی بر محیطزیست در پکن، پاریس و کیگالی نشان از اهمیت حوزه محیطزیست کره زمین برای عموم جهان دارد.
فارغ از تناقضهای ماهوی و نقض پیمانهای عمدتا سیاسی، نمیتوان توسعه متوازن و پایدار را بدون توجه به تناسب میان سه ضلع اصلی آن برقرار کرد. قابل درک است که فربه شدن هر ضلع منجر به ضعف ضلعی دیگر خواهد شد. امروزه مساله اصلی یافتن راهحل منطقی میان توسعه صنعت و حفاظت از محیطزیست است. انقلابهای سوم و چهارم صنعتی گامی موثر و علمی در این مسیر بوده است. اصولا نه میتوان به بهانه محیطزیست و حفظ یکپارچگی اکوسیستم و تنوع زیستی و دغدغه روزافزون دوستداران این حوزه، خط بطلان بر رشد و توسعه صنعتی به عنوان یکی از ملزومات اقتصادی توسعه پایدار کشید و نه زیست کره را قربانی توسعه صنعتی کرد. آنچه به وضوح مشخص است، توسعه صنعتی اعم از معدن و فولاد تا صنایع الکترونیک و مخابراتی و انرژی زنجیرهای از ارزش افزوده را به وجود میآورند که نهایتا رشد، رفاه، کارآیی و پویایی اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. این مهم خود بر شاخصهایی نظیر همبستگی اجتماعی، توانمندسازی جوامع و توسعه نهادی به عنوان شاخصهای اجتماعی توسعه پایدار موثرند. نگاهی دقیق نشان میدهد حل مناقشه میان رشد و توسعه صنعتی و حفاظت از محیطزیست کلید تکامل سهوجهی توسعه پایدار است.
در این میان رشد علم، موجبات حرکت سریع به سمت توسعه صنعتی را فراهم میآورد. شاید بتوان مولفه مهم دستاوردهای علمی نوین را تناسب و حساسیت آنها به اکوسیستم کره دانست. یافتههای جدید علمی- صنعتی در قالب طرح توسعه پایدار به همان اندازه که بر توسعه صنعتی و رشد اقتصادی تاکید دارد، به مقوله محیطزیست و مسائل اجتماعی نیز حساس است.
امروزه بخش معدن و فولاد بهعنوان یک مولفه مهم و راهبردی در صنعت و اقتصاد مطرح میشود. بخش معدن و فولادسازی در کنار نفت و پتروشیمی، مهمترین صنایع در تولید ناخالص داخلی کشورها به شمار میآیند، هرچند طرفداران جدی محیطزیست وجود آنها را بسیار آلاینده میدانند. ولی آلودگیهای ناشی از صنایع الکترونیک و حتی کشاورزی و… را نباید از نظر دور داشت. از آنجا که فرآیند توسعه ارتباط مستقیمی با منابع طبیعی دارد هم بخشی از محیطزیست تحتالشعاع قرار خواهد گرفت و هم حساسیت حامیان محیطزیست را تشدید میکند. اما پذیرش این نکته که توسعه صنعتی و محیطزیست در یک قالب قرار دارند بخشی از راهحل نهایی این مناقشه است. به واسطه رشد علمی صنایعی مانند فولاد، مس و سایر فلزات، بهدلیل استحصال مواد اولیه از دل طبیعت از ابتدای زنجیره تا انتها به دنبال راهکاری جایگزین هستند. وقوع انقلاب سوم صنعتی و متعاقب آن انقلاب چهارم، ایده و آرزوی ورود به دوران پساکربن را بیش از هر زمان به تحقق نزدیک کرده است.
استفاده روزافزون از انرژیهای تجدیدپذیر، انرژی حاصل از پنلهای خورشیدی و انرژی پاک مانند نیروی باد، حرکت به سمت اینترنت انرژی؛ به معنای ایجاد هابهای انرژی در محلهها و اشتراک آن (برق سبز) و تغییر در ناوگان حملونقل محرکی برای بهروزآوری فناوریهای بخش صنعت و معدن شده است. امروزه درکنار فولاد سبز سخن از معدنکاری سبز متداول و مرسوم شده است. پدیدهای که دو دهه از عمر آن میگذرد، دریچهای را در بخش معدن گشوده است که از مهمترین اثرات و نتایج آن صیانت از محیطزیست است. رشد علمی باعث حرکت و تغییر از پارادایم سنتی صنعت به سمت مدرن و سبز شده است. رویکرد معدنکاری سبز
Green Mining بهکارگیری روشهای علمی برای کاهش آسیبهای زیست محیطی بخش معدن است. استفاده از روشهای سنتی و تجهیزات با فناوری قدیمی در مراحل اکتشاف، استخراج و حمل باعث افزایش ضریب آسیب به اکوسیستم معادن شده بود. در حال حاضر بهکارگیری تجهیزات ماهوارهای و عمقسنجی و کانیسنجی در کشورهای پیشرو بخش معدن مانند چین، استرالیا، سوئد و… توانسته است نتایج رضایتبخشی را به ثبت برساند.
در مراحل بعدی استفاده از فناوریهای نوین به جای روش قدیمیتر (استفاده از الکترومغناطیس به جای مواد شیمیایی) در مرحله فرآوری و افزایش فرآوری کانسنگها، باعث کاهش اثرات نامطلوب زیست محیطی شده است.
خنثیسازی معادن و جنگلکاری، مهار و دفع کاملا ایمن پساب صنعتی و نگهداری و بازفرآوری باطله و مهار اسید و زهاب اسیدی برای نگهداری و دفع ایمن FeS۲ از مهمترین اقدامات معدنکاری سبز است که کمک شایانی به حفظ محیطزیست کرده است. در نهایت بازسازی معادن متروکه بهعنوان یک رویکرد اجتماعی در قالب تعهد شرکتها به محیطزیست و زیست اجتماعی انسان مورد استفاده قرار میگیرد.
این مساله از آن رو مهم است که دو وجه اصلی توسعه پایدار یعنی رشد اقتصادی در قالب توسعه صنعتی و محیطزیست و مسوولیت اجتماعی در یک هماهنگی کامل عمل میکند و در نتیجه رفاه، توسعه و جهانی کمتر آلوده را رقم میزند. استفاده از فناوری استخراج زیرزمینی معادن از دیگر راهکارهای سودمند و حافظ محیطزیست در بخش معدن است که تاثیر بسزایی بر همگونگی و پایداری وجوه توسعه دارد. البته باید اذعان کرد این مساله نیازمند بازطراحی برنامههای کلان بخش معدن و سیاستگذاریهای دقیق علمی است اما این اقدام در کنار استراتژی تبدیل معادن متروکه به موزه میتواند راهکاری مهم در تقویت فرآیند توسعه پایدار باشد.
در حالی که کشورهای مختلف دنیا به سمت معدنکاری سبز حرکت میکنند، ضروری است که ایران نیز با دارا بودن پتانسیل معدنی بالا و پهنههای معدنی مختلف در کنار مزیت نیروی انسانی مناسب، برای رقابتپذیری بالاتر در بازارهای جهانی، حفظ بازه ارزش افزوده ناشی از صادرات محصولات باکیفیت منطبق بر استانداردهای زیست محیطی، در این مسیر به صورت جدیتر گام بردارد.
در این راستا تدوین استراتژی سطح کلان، استفاده از فناوریهای روز دنیا در تمامی زنجیره از اکتشاف تا حمل، تجهیز ناوگان حمل در معادن، تغییر شیوههای انفجاری و استفاده از پتانسیل بخش خصوصی با لحاظ قوانین بالاسری راهگشاست. ناگفته پیداست که رعایت جنبههای مختلف توسعه پایدار، مستلزم عزمی جدی و تلاشی همهجانبه است و صیانت از محیطزیست و توسعه صنعتی و اقتصادی به صورت همزمان و بدون حذف هیچ یک از ابعاد آن، نتیحهای خوشایند، سودآور و متوازن را به همراه دارد.
قرار به کاهش حجم کتابها بود، یعنی کتابهایی سبکتر و در عین حال کاربردیتر تا دانشآموزان فرصتی برای نفسکشیدن لابهلای انبوهی از حفظیات و تکالیف بیشمار داشته باشند. کمتر کارشناسی است که اعتراف نکرده باشد عمده محتوای کتب درسی، کوچکترین کاربردی در زندگی و آینده دانشآموزان ندارد.
متأسفانه در سطرسطر کتابهایی که برای دانشآموزان تألیف شده، آموزشی برای زندگی بهتر، جایی ندارد؛ محتوایی که هر روز بچهها را درگیر حفظیات میکند و بعد از پایان امتحانات نیز همه این دروس بیهوده از ذهنشان بیرون میرود. تذکرات پیدرپی داده شده، بررسیهایی هم انجام شده، آن هم نه یک بار، بلکه بارها و بارها! اما به نظر میرسد موانعی بر سر راه کاهش حجم کتب درسی قرار گرفته است که هیچ ربطی به اصول کار ندارد و مشکل از جای دیگر است. آنقدر این مسئله بغرنج شده که حتی گاه صدای اعتراض معلمان و والدین دانشآموزان نیز به گوش میرسد. با وجود این، اما به نظر میرسد مسئولان تصمیمگیرنده در این زمینه، سبکشدن کولهبار دانشآموزان و کاربردیترشدن دروس، برایشان هیچ سودی ندارد، برای همین به تکرار همان مسیر قبلی ادامه میدهند.
غرقشدن معلم و دانشآموز لابهلای سطرسطر کتابها و دلمشغولیهای ایجادشده برای تهیه کتب کمک آموزشی و تستهایی که حالا از دوره ابتدایی، بچهها را درگیر خود کرده، همه و همه بخشی از برنامهریزیهای ازپیشتعیینشده از سوی افرادی است که این روش تحصیلی برای آنها سود مالی هنگفت دارد؛ رقمی آنچنان درشت که ابایی ندارند سالهای زندگی و آینده کودکان و نوجوانان را به پایش قربانی کنند.
عجیب است که چرا برای مسئولان تصمیمگیرنده اهمیتی ندارد که بعد از گذشت ۱۲ سال از عمر دانشآموزان، همه آنچه به آنها آموزش داده میشود، به اندازه یک سال تحصیلی در زندگیشان کاربرد ندارد؛ حفظیات بیمورد، یادگیریهای مقطعی و تکالیفی که تنها سطرهای سفید دفترچهها را پر میکند، برای جامعه اگر فایدهای ندارد برای بسیاری از افراد، سود و منفعت به دنبال دارد.
تکلیف دلالان و سودجویان مشخص است، عجیب نیست که آنها جز منفعت خود و سنگینتر کردن حسابهایشان به هیچ چیز دیگری نمیاندیشند، اما اینکه مسئولان نظام آموزشی و مدیران سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزش در این بیراهه گم شوند، جای سؤال دارد!
رسیدن به سرمنزل مقصود در این مسیر سنگلاخی بیشک ساده نیست، اما غیرممکن هم نیست، خصوصاً اینکه بررسیهای زیادی در این راستا شده و تنها عزمی برای عملیاتیشدن این امر مهم نیاز است.
صدای اعتراض کارشناسان از این مشکلات گوش فلک را کر کرده و صدای ناله دانشآموزان و خانوادههای آنها از این روند آموزشی بارها و بارها بلند شده است، اما کو گوشی که این حجم از گلایه و شکایت را بشنود.
به طور قطع، بازبینی روش کاری کشورهای موفق و پیشرو در آموزش، در این راستا کمک شایانی خواهد کرد. نمیتوان مدعی شد آقایان در این مسیر قدم نگذاشتهاند، اما اینکه چرا بررسیهای انجامشده و نتایج مثبت آن تا به امروز آنطور که باید و شاید برای عملیشدن مورد توجه قرار نگرفته، سؤالی بیجواب است؛ سؤالی بیجواب که تا به امروز به قیمت هدررفتن وقت و همچنین هزینه دانشآموزان و حتی کشور شده است.
قرار بود فوتبال بهانه حالِ خوب ما باشد؛ قرار بود فوتبال روزمرگیهای ما را مملو از شور و هیجان کند. قرار بود آن اتفاق شیرینی باشد که با خانواده بهبهانهاش دورهم جمع شویم و از تماشایش لذت ببریم؛ اما حال فوتبال ما اینروزها بدجوری خراب است، طوریکه باید نگرانش باشیم و فکری اساسی برایش بکنیم. بههر سمت فوتبال که نگاه میکنیم اتفاق بد یا لااقل نگرانکننده میبینیم. از حاشیههای بیپایان فوتبال باشگاهی بگیرید تا حذف غیرمنتظره تیم ملی امید و البته روند آمادهسازی پر از ابهام تیم ملی بزرگسالان. از تخلفات باشگاهها در ثبت قرارداد بازیکنان تا بیانیهنویسیهای مکرر تیمها علیه هم و نگرانیهایی که بابت حضور نمایندههای کشورمان در لیگ قهرمانان آسیا و مقابل تیمهای قدرتمند حریف داریم. فوتبال بدجوری در محاصره اتفاقات بد قرار گرفته و در این شرایط نمیتوان انتظار داشت انسجام اجتماعی ایجاد کند و یکی از زمینههای ایجاد غرور ملی در کودکان و نوجوانان باشد؛ بعید است در این مسیر فوتبال ما باعث ایجاد نشاط در طبقات اجتماعی مختلف شود و اگر با این اوصاف، کارکردهایش عکس نشود جای شکرش باقی است! همینکه برای حذف غیرمنتظره تیم ملی امید واکنش همیشگی را بین اهالی فوتبال نمیبینیم معنیاش این میشود که مدتهاست از فوتبال ناامید شدهایم. حتی چشم روی نتایج بد فوتبال میبندیم تا لااقل سرخورده نشویم. برای همین وقتی هفته قبل تیم ملی امید ما که نزدیک به نیم قرن در حسرت صعود به المپیک بود، در اتفاقی نسبتاً عجیب، حتی در مرحله مقدماتی انتخابی المپیک از گروهش صعود هم نکرد، آب از آب تکان نخورد! پیش از این در چنین موقعیتهایی رسم بود چند کارشناس را در چند برنامه تلویزیونی ببینیم که از ضرورت توجه به فوتبال پایه بگویند، از لزوم شکلگیری زیرساختهای ورزش و ... اما اوضاع فوتبال ما آنقدر عجیب است که دیگر خبری از میزگردهای همیشگی برای بررسی علل شکستها نیست. تیمملی امید که حتی چند لژیونر مطرح دارد و چند بازیکن تراز اول از لیگ برتر خودمان، حذف میشود اما کسی متعجب نمیشود. نگران هم نیستیم که این نسلی که امروز نتیجه نمیگیرد چطور میخواهد اسکلت تیم ملی ما را در آینده شکل بدهد؛ چون اساساً نبود نگاه بلندمدت زیرسایه درخششهای ناگهانی ستارهها و نتایج مقطعی نادیده گرفته میشود و تیمهای ملی نوجوانان، جوانان و امید ما صرفاً برای انجام چند بازی تشکیل میشوند و هیچوقت برای سالها در تیم بزرگسالان کنار هم بازی نخواهند کرد. از آن سو، فوتبال باشگاهی ما که باید با لیگی پویا و باکیفیت هیجان را به هواداران منتقل کند برخلاف همیشه که از نیمه راه درگیر حواشی مثل داوری و... میشد امسال از همین آغاز با بیانیههای تند و تیز، اتهامات ریز و درشت و شکایت تیمها از هم کارش را شروع کرده و وای بهروزهای آخرش که بازیها حساس شود. همانطور که پیشبینی میشد قوانین مربوط به ثبت قراردادها و... هم زمینه تخلفات برخی باشگاهها را فراهم کرده و روزی نیست که خبر تازهای در اینبار نشنویم. اینجاست که شور فوتبال و هیجان پیگیری نتایج، جایش را به نگرانی کاذب بین هواداران داده که مبادا رقبا تخلفی کردهاند و تیم محبوبشان ضرر کند و کُریهای فوتبالی هم جایش را با اتهامزنی و بحثهای نامناسب هواداری عوض کرده است. با این اوصاف هم نمیتوان دل به کیفیت این لیگ بست تا پدیده و ستاره جدید رو کند و بازیکنانش با تمرکز و کیفیت بالا عصای دست تیم ملی در جامملتها باشند. بازیکنانی که بسیاریشان برای کمی پول بیشتر و کمتر هرسال باشگاه عوض میکنند و تصاویرشان در حال بوسه بر لوگوی تیمی جدید منتشر میشود. شرایط وقتی پیچیدهتر میشود که یادمان باشد امسال در لیگهای معتبر دنیا جز 2-3 مورد بازیکن خاص و با کیفیت دیگر لژیونری نداریم و بازیکنان ما حتی از لیگهای متوسط هم به لیگ خودمان برمیگردند؛ لیگی که سالهاست چندان مولد نیست. آنسوی این دردسرها تیم ملی را داریم که 10 میلیارد هزینه میزبانی از آنگولایی را میکند که بازی برابر آن، احتمالاً هیچ فایدهای برای تیم و بازیکنانش جز افزایش تعداد گلهای ملی طارمی نداشت. آنگولایی که بعید نیست از نصف بیشتر تیمهای حاضر در لیگ برتر خودمان هم شکست میخورد. مشکلات تیم ملی بزرگسالان محدود به بازیهای تدارکاتی نیست. تیم ما بعد از جامجهانی تغییر نسلی را تجربه نکرده و روی بدنه تیمی که کیروش با آن نتایج پرنوسانی را رقم زد، سوار شده. بهوضوح بسیاری از بازیکنان این تیم در جامجهانی بعدی حضور نخواهند داشت اما در تیم حفظ شدند تا لااقل جامملتها را آبرومندانه سپری کنیم و محافظهکارانه نتیجه امروز را فدای تجربه برای فردا نکنیم. اما در همین فوتبال آسیا تیمهای مثل ژاپن و کرهجنوبی را داریم که روز بهروز بهتر میشوند و در هر دوره برای جامجهانی بعدی برنامهریزی میکنند و جالبتر اینکه در جام ملتها هم بهتر از ما نتیجه میگیرند. با این اوصاف شاید میشد مثل قبل تنها امیدمان از فوتبال، درخشش تیمهای داخلی در لیگ قهرمانان آسیا باشد که آنهم با این شرایط غیرمنتظرهای که بهخاطر مخارج عجیب تیمهای عربستانی رقم خورده غیرممکن است. هرچند بحث تامین مالی مشترک تیمهای عربستانی از یک منبع، میتواند با قوانین فیرپلی مالی فیفا در تضاد باشد و جای خودش قابل پیگیری، اما در شرایط فعلی تنها سرمایه تیمهای ما برابر رقبای قدر میتوانست هواداران پرشور باشد که آنهم درباره پرسپولیس بهخاطر محرومیت و احتمالاً در مراحل بعدی مشکلات ورزشگاه آزادی از آن بیبهره خواهیم بود. حالا تیم امیدمان حذف شده، لیگ شروع نشده غرق حاشیه و بیانیه است، نگرانیها بعد از بازیهای اخیر تیم بزرگسالان با رقبای ضعیف شدت گرفته و لااقل نگاه تیم به جام جهانی آینده و کسب تجربه بازیکنان جوان برای آنروزها نیست، تیمهای باشگاهی هم در رقابتهای آسیایی روزهای سختی پیشرو دارند؛ مگر اینکه خلاقیت و غیرت بازیکنان در لحظات حساس اتفاقاتی را رقم بزند که جای برنامهریزی و کار زیربنایی و... را بگیرد تا بار دیگر به بهانه فوتبال، نشاط و حال خوب را تجربه کنیم.
تبیین استگلینز از توسعهیافتگی البته هماهنگی بالایی با توضیح دکتر همایون کاتوزیان از چرایی توسعهیافتگی در غرب و ناکامی ما دارد. دکتر کاتوزیان در توضیح توسعهنیافتگی ایران، به ویژگی کوتاهمدتبودن جامعه ایرانی اشاره میکند. کوتاهمدتبودن به این معنا که به دلیل نبود نهادها، قواعد یا چارچوبهای حقوقی باقدمت و باثبات، امکان انباشت سرمایه، دانش و تجربه در آن فراهم نمیشود. در یک جامعه کوتاهمدت طبعا حتی اگر امکان ارتقای سطح دانش فنی فراهم شود به دلیل عدم استمرار، امکان انباشت تجربه و یادگیری مستمر فراهم نخواهد شد. اما چرا استمرار و ارتقای ظرفیت دانایی یا ساخت «جامعه یادگیرنده» برای ما مهم است؟ به دلیل فرورفتن مستمر ما در تله توسعه در ۱۵ سال گذشته. اقتصاد ایران بعد از تقریبا دو دهه رشد پایدار پنج تا شش درصدی، از اواخر دهه ۸۰ وارد دورهای از خشکسالی تولید ثروت شده است. رشد قطرهچکانی متوسط یک تا دو درصدی، خود را در تورم بالای ۴۰درصدی، فقر بالای ۴۰درصدی، کسری بودجه ۳۰ تا ۴۰ درصدی سالانه و ناترازی روزافزون نظام بانکی و ورشکستگی و ناپایداری نظام بازنشستگی بازتاب داده و جامعه ایران را از ۱۰ تا ۱۲ میلیون شغل جدید محروم کرده است. مطابق تعریف صندوق بینالمللی پول برای مرز ورشکستگی دولتها با درآمد متوسط پایین، میزان بدهی دولت از مرز ۳۰درصدی تولید ناخالص داخلی گذشته است و از نظر مالی میتوانیم آن را ورشکسته بدانیم.
نظام کارشناسی دولت نیز به دلیل افزایش سن کارکنان، عدم استخدام نیروی جدید، تغییرات مدیریتی و گزینشها یا فقدان انگیزه و مهاجرت به شدت تحلیل رفته است. بنابراین توانایی نهاد دولت به عنوان اصلیترین نهاد حل مسئله کشور نیز چه از منظر برخورداری مالی، و چه از نظر یافتن راهحل و انتخاب سیاستهای درست و مؤثر و چه از منظر اجرای آن سیاستها کاملا تحلیل رفته است. چه باید کرد؟ یا چه میشود کرد؟ طبعا ابتداییترین پاسخ برای خروج از بحران تولید ثروت ملی، توصیه به انباشت سرمایه یا سرمایهگذاری و افزایش بهرهوری عوامل تولید است؛ دو عاملی که تقریبا در 15، 16 سال گذشته در ایران سیر نزولی داشته است. برخی از اقتصاددانان نهادگرا، با طرح بهرهوری پویا در برابر بهرهوری ایستا، این باور اقتصاد متعارف را که رشد اقتصادی، صرفا تابعی از میزان انباشت سرمایه و ارتقای سطح بهرهوری عوامل تولید است، نقد میکنند. ایشان معتقدند که به جای بهرهوری ایستا، رشد بلندمدت، نیازمند بهرهوری پویاست. این موضوع به معنای توانایی یادگیری بهبود مستمر کارها، یادگیری در کشف شیوههای جدید خلق ثروت، یادگیری استفاده بهتر از عوامل تولید محدود و ارتقای بهرهوری است. طبعا این یادگیری مستمر نیز نیازمند نهاد باثبات است. دانشگاه چه در تبیین استگلینز و بانک جهانی و چه در تبیین کاتوزیان، یکی از مهمترین نهادهای ساخت «جامعه یادگیرنده» است. دانشگاه اصلیترین نهاد جذب، انتقال و بومیکردن دانش تکنیکی و ایجاد ظرفیت از یک سو و انباشت دانایی به مفهوم خلق و انباشت سرمایه انسانی و انباشت تجربهای یادگیری و جمعبندی از شکستها و توفیق از سوی دیگر است. در مقابل ممنوعالتدریس کردن، اخراج اساتید و اعطای بورسیههای غیرقانونی و گزینش سختگیرانه و در یک کلام امتیازدانستن حق بهرهمندی از نهاد دانشگاه و دستکاری در فرایند تولید و انباشت دانش و دانایی، تخریب این ظرفیت یادگیری و خلع سلاح کردن جامعه از کلیدیترین عنصر خروج از بحران است. مدافعان اخراج اساتید از دانشگاهها که هزینه تصفیه دودرصدی اساتید در یک سال گذشته را در برابر مزایای امنیتی و ایجاد فرصت شغلی برای نیروهای نزدیک به خود بسیار ناچیز میدانند، یا درکی از عوارض بلندمدت و عمیق آن بر توسعه کشور ندارند یا اهمیتی برای آن قائل نیستند. چه بیاطلاعی و چه بیاهمیتی، مشارکت در تخریب ظرفیت یادگیری کشور، پیام روشنش این است: برنامه، آگاهی و صلاحیتی فعلا برای تغییر وضعیت کنونی اقتصاد ایران وجود ندارد. پیام اخراج اساتید در بحرانیترین شرایط اقتصاد ایران جز این نیست که دولت مستقر نهتنها نظریه روشن و برنامهای مشخص برای تغییر اقتصاد ایران ندارد، بلکه از اهمیت یکی از کلیدیترین پیشنیازهای تغییر وضع نامطلوب کنونی نیز گویا بهکلی بیاطلاع است و قدر و منزلت دارایی مهمی همچون نهاد دانشگاه را نمیداند. در حالی که میزان نیاز دولت به نهاد دانشگاه کارآمد و مولد، از میزان نیاز اساتید محرومشده از تدریس یا نیاز جامعه دانشگاهی به دولت بسیار فراتر است، دولت ابایی از خلع سلاح کردن خود و کورکردن یکی از کورهراههای خروج از بحران یا منافذ احیای اقتصاد ایران ندارد. نیازی که دولت از آن در غفلت و جهل است یا به دلایلی تغافل و تجاهل را چارهساز میداند.