ارتجاع، تلخ ترین میوه ناکارامدی
در آستانه شصت و نهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت دکترمصدق، فرح دیبا همسر محمدرضا شاه پهلوی از لندن اعلام کرد مردم ایران خواهان بازگشت سلطنت هستند و او آماده بازگشت به ایران است! این که بازماندگان سلطنت پهلوی چطور در ایام یکی از ضدمردمی ترین رویداد های تاریخ معاصر ایران به خود جرئت داده اند حرف از بازگشت سلطنت بزنند، داستان تلخی است . اما در این اتفاق می توان به دو مولفه اشاره کرد: ۱. پروژه تطهیر پهلوی ها در عرصه رسانه تطهیر پهلوی را می توان پروژه ای از اواسط دهه ۸۰ دانست که با فعالیت شبکه های تلویزیونی بی بی سی فارسی ، من و تو ، ایران اینترنشنال و... و تولیداتی در قالب های مختلف انسجام گرفته است. تولیداتی مستمر و گاه موثر در قالب های گفت وگو، خبر و مستند ، رویکردی که اصولا در عرصه داخلی یا به آن واکنش نشان داده نشده یا واکنش هایی که بوده، عملا به دلیل درنظر نگرفتن اقتضائات و استانداردهای رسانه ای بازخورد و اثرگذاری مناسبی نداشته است. در این حوزه باید دید در برابر عملیات رسانه ای دشمن، ما چه پدافندی داشته ایم و در مقابل چه تهاجم رسانه ا ی کرده ایم؟ به طور مشخص مثلا در برابر مجموعه های تولیدی این رسانه های خارجی همچون «انقلاب 57» ،«بهمن» و... رسانه ملی چه تولیداتی داشته است ؟ به نظر می رسد موضوعی که خصوصا صدا وسیما و وزارت ارشاد باید درباره آن پاسخگو باشند که در برابر این تهاجم رسانه ای وپروژه تطهیر پهلوی جز تولیدات کلیشه ای و گاه ضد تبلیغ چه تعداد تولیدات موثر و مخاطب پسندی تولید و ارائه کرده اند؟ ۲. ناکارامدی کارامدی همیشه یکی از مسائل کشور بوده است. معضلی که از اوایل دهه ۹۰ با تاثیر تحریم ها و افزایش ناکارامدی ها به خصوص در حوزه اقتصادی در دولت دهم و یازدهم تبدیل به یکی از مهم ترین مسئله های کشور شد به طوری که خانواده پهلوی را چنان گستاخ کرده که به خود جرئت دهند شرایط موجود کشور را با قبل از انقلاب ۵۷ مقایسه کنند . برای معضل ناکارامدی می توان عواملی را فهرست کرد اما به اعتقاد نگارنده، تلخ ترین عارضه ناکارامدی، شکل گیری یا فراهم آمدن بسترهای ارتجاع است؛ارتجاع از یک حاکمیت مردم نهاد به یک حکومت دیکتاتوری دست نشانده . کدام ناظر منصفی را می توان یافت که در باره دیکتاتوری رژیم پهلوی شک داشته باشد ؟چه کسی است که بتواند خیانت های خاندان پهلوی را در واگذاری حقابه هیرمند و جدایی بحرین از ایران و بخشیدن آن انکار کند؟چه کسی است که بتواند ژاندارم بودن رژیم پهلوی در منطقه در راستای تامین منافع آمریکا و رژیم صهیونیستی همچون جنگ ۶ روزه اسرائیل با اعراب و جنگ ظفار را انکار کند؟ آری تلخ تر از تلخ است که بازماندگان یک حکومت ضد مردمی که سرکوب مردم و کودتا و وطن فروشی و دست نشاندگی و ... را در کارنامه خود دارد، در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد که نماد ضد مردمی ترین اقدامات یک حکومت میتواند باشد سخن از بازگشت به ایران میگویند. جدای از این که در40 سال گذشته به اذعان آمار در بسیاری اززمینه ها مانند بهداشت و درمان ، زیر ساخت های جاده ای و نیروگاهی و سد سازی ، دستاوردهای علمی ،پیشرفت های نظامی و هوافضا و... شاهد جهش های قابل توجه در کشور بوده ایم اما شاید به جرئت بتوان دستاورد اصلی انقلاب اسلامی را در استقلال و مردم سالاری دینی دانست . کشوری که روزگاری و در دوره پهلوی با اشاره یک مقام خارجی حتی گاه جزئی ترین سیاست های خود را نیز تغییر می داد، اکنون یکی از بالاترین تراز های برگزاری انتخابات در منطقه و جهان را دارد و کمتر ناظر منصفی را می توان یافت که به استقلال آن اذعان نداشته باشد .در عین حال اما افت کارامدی چنان عارضه ای است که میتواند دستاوردهای بزرگ را تحت الشعاع خود قرار دهد .موضوعی که ارکان حاکمیت از قوه مجریه ، دولت های مختلف، روسای جمهور، روسای قوای مقننه و قضایه و وزیران باید نسبت به آن حساس و پاسخگو باشند . آن چه طی دو دهه اخیر به خصوص از نیمه دوم دولت احمدی نژاد به بعد رخ داده، کار را به آن جا رسانده که از منظر بخشی از جامعه فارغ از واقعیت ها ، احساس ناکارامدی در حوزه های اقتصادی ، معیشتی ، اشتغال و... چنان رشد کرده که امروز کارامدی و از بین بردن این احساس را به اذعان دلسوزان به مهم ترین مسئله کشور و انقلاب اسلامی در گام دوم خود تبدیل کرده است .موضوعی که اجماع بین عناصر حاکمیت را میطلبد . در واقع افت ناکارامدی موضوعی نیست که بشود با آن سهل و ممتنع برخورد کرد ،گردنه سختی است که اگر از آن به درستی نگذریم، ظرفیت آن را دارد که ما را دچار چالش های جدی کند.
بازخوانی بزرگترین فرار نظامی (یادداشت روز)
24 مردادماه سالگرد فرار مفتضحانه ارتش متجاوز آمریکا از افغانستان است. این کشور برای آنکه وانمود کند قدرت عملیاتی خود را در افغانستان حفظ کرده و هدفگذاری آن مقابله با گروههای شبهنظامی بدون مرز بوده است، در نزدیکی اولین سالگرد فرار خود با کمک سرویس اطلاعاتی پاکستان، اقدام به عملیات پهپادی علیه «ایمن الظواهری» رهبر مصری القاعده، در منزل «جلالالدین حقانی» از رهبران طالبان در کابل کرد. در این میان طالبان که منکر حضور رهبران القاعده در افغانستان بود، نتوانست واکنش تندی علیه اقدام مشترک آمریکا و پاکستان علیه «میهمان ویژه» خود داشته باشد. درخصوص این موضوع نکاتی وجود دارد:
1- اشغال نظامی افغانستان در سال 2001 به بهانه حمله به برجهای دوقلوی منهتن صورت گرفت ولی هدفگذاری آن ایجاد سلطه نظامی درازمدت در افغانستان - که کیسینجر از 100 سال سخن میگفت - با هدف کنترل ایران، روسیه، چین و هند بود. آمریکا به همین منظور ائتلاف نظامی «ایساف» را پدید آورد و از کشورهای غربی خواست ولو بهصورت نمادین و اعزام یک یگان کوچک در این ائتلاف شرکت نمایند. جمع این نیروها را بین 36 تا 50 هزار نفر ذکر کردهاند که با احتساب نیروهای آمریکا به حدود 130 هزار نفر میرسید. این نیروها به مرور کاهش یافتند و تقریباً پنج سال پس از اشغال این کشور و بروز اختلافات میان نیروهای آمریکایی با بقیه و بهخصوص اختلاف بین انگلیس و آمریکا، عدد نیروهای نظامی غربی در افغانستان در سالهای بعد به حدود 70 هزار نفر رسید و در نهایت نیروهای دولتهای غربی به کشورهای خود بازگشتند و عدد نیروهای نظامی آمریکا نیز به کمتر از 50 هزار نفر رسید.
با به بنبست رسیدن روش اشغال کامل و درازمدت و فعال نظامی، آمریکا روی کار آوردن یک دولت افغانستانی وابسته را مدنظر قرار داد. از اینرو در نتیجه برگزاری انتخابات، «حامد کرزی» به ریاستجمهوری رسید. کرزی ابتدا حضور نظامیان آمریکایی در کشورش را بهعنوان پادزهر حمله طالبان به دولت مرکزی در نظر داشت و از آن پشتیبانی میکرد، اما چندی نگذشت که او متوجه شد آمریکا اصولاً وجود یک دولت قدرتمند در کابل را نمیخواهد و آن را در جهت منافع خود نمیداند، به همین جهت شکافی میان دولت کرزی و ایساف به فرماندهی آمریکا پدید آمد. پس از آن دولت بهصورت ضعیف در کابل وجود داشت و اما در عمل این آمریکاییها بودند که سررشته بسیاری از امور امنیتی و سیاسی افغانستان را در دست داشتند. این موضوع دامنه اختلافات کابل و آمریکا را دائماً فزونی بخشید.
همزمان با اختلافات میان آمریکا و دولت ضعیفی که در کابل سر کار آمده بود، طالبان در بخشهای مختلف افغانستان مشغول پیشروی و به دست گرفتن کنترل امنیتی بسیاری از استانها بود. این تحرک پس از پایان دوره ریاستجمهوری کرزی و آغاز دوره ریاستجمهوری اشرف غنی تشدید شد. غنی برخلاف کرزی با تقلب علیه دکتر عبدالله عبدالله به ریاستجمهوری رسید، به همین جهت اختلافات درون دولت افغانستان در دوره غنی شدت گرفت و طالبان از این اختلافات بهرهبرداری میکرد و بر دایره کنترل خود در افغانستان میافزود.
2- در حد فاصل 2006 تا 2021، با قدرت گرفتن طالبان به مرور از اقتدار نیروهای اشغالگر و دولتی که در یک دموکراسی ضعیف سر کار آمده بود، کاست و در نهایت دولت کابل را تا سرحد انحلال پیش برد. از آن طرف سیاست جمهوری اسلامی ایران که بر مبنای اخراج آمریکا از افغانستان استوار بود و متناسب با آن اقداماتی را طراحی و به اجرا گذاشت، عرصه را بر آمریکاییها تنگ و افق تسلط درازمدت آمریکا را برای واشنگتن نومیدانه کرد. آمریکاییها در وضعیتی قرار گرفتند که ناگزیر شدند با قدرتمندترین گروه معارض افغان که طالبان بوده وارد مذاکره شده و راهی را برای حل مسئله پیدا نمایند. از این رو مذاکرات آمریکا و طالبان در دوحه آغاز گردید.
مذاکرات دوحه با دو نیت مجزا و در واقع با دو دستورکار جداگانه شروع شد. آمریکاییها با این انگیزه که با طالبان بر سر بقای نیروهای نظامی خود در این کشور به توافق برسند و افغانها با این هدف که آمریکا را وادار به پذیرش حکومت خود نمایند، مذاکرات را شروع کردند. زلمای خلیلزاد و ملابرادر در اولین گفتوگوها قبول کردند که تحت هر شرایطی ارتباط میان آمریکا و طالبان برقرار باشد. در گامهای بعدی، آمریکاییها با طالبان برای زمانی یکساله به توافق رسیدند و براساس آن مقرر شد در این یک سال، طالبان به نیروهای نظامی آمریکا کاری نداشته باشد و در مناطق تحت سیطره خود مانع حمله به نیروهای آمریکا نیز بشود و متقابلاً آمریکا در منازعه میان دولت و طالبان بیطرف بماند!
مذاکرات که تقریباً دو سال به درازا کشید، در نهایت به پذیرش خروج از افغانستان توسط آمریکا منجر گردید. در مقابل طالبان قبول کردند خروج امن آمریکا از افغانستان را تضمین نمایند.
جمهوری اسلامی به دقت مذاکرات دوحه میان طالبان و آمریکا را زیر نظر گرفت. مطلوب جمهوری اسلامی این بود که آمریکا بدون گرفتن امتیاز، خاک افغانستان را بهطور کامل ترک نماید. بر این اساس در وقت لازم نکاتی را به دوستان افغانستانی یادآوری میکرد. جمهوری اسلامی ایران، تجربه اخراج نظامیان آمریکا از عراق را داشت. ایران در این کشور، سیاستی را اتخاذ کرد که نتیجه آن در تنگنای شدید قرار گرفتن نیروهای آمریکایی و پذیرش خروج از این کشور بود. در این روند، ایران دوستان عراقی را مجاب کرد که روی خروج کامل و نه کاهش حضور تأکید داشته باشند و همزمان با آن در ساختار اجتماعی عراق، فشار بر نیروهای آمریکا را دنبال کرد. این فرمول برای افغانستان هم کارآیی لازم را داشت. به همین جهت مذاکرات دوحه در ادامه و با راهنمایی ایران، به مذاکرات
بیکر - همیلتون در عراق شبیه گردید.
3- آمریکا چند سال پس از حضور نظامی به وضعیتی رسیده بود که سه رئیسجمهور آن - اوباما، ترامپ و بایدن - قادر نبودند از دلیل و روند حضور آمریکا در افغانستان دفاع نمایند. از اینرو لزوم خروج از افغانستان و اعتراض به هزینههای سرسامآور در این کشور، به ترجیعبند اظهارات مقامات سیاسی و نظامی آمریکا تبدیل شده بود. این که فرمانده کل قوای آمریکا قادر نباشد از سیاست نظامی کشورش دفاع نماید، خیلی جالب است.
واقعیت هم این بود که افغانستان برای نیروهای آمریکایی از یکسو به گورستان و از سوی دیگر به زندان تبدیل شده بود. این موضوع بیش از آنکه به طالبان و قدرت آن برگردد، به روحیه ضدغربی مردم افغانستان بازمیگشت. یکی از نظامیان آمریکا که سالها بهعنوان یک افسر اطلاعاتی در افغانستان حضور داشته، در آستانه اخراج آمریکا از افغانستان، کتابی منتشر کرد که در آن نوشته بود «ما از «حومه روستاها»ی افغانستان شکست خوردیم؛ روستائیان افغانستان اگرچه بهدلیل دست و پنجه نرم کردن با فقر، کمکهای غذایی ما را دریافت میکردند ولی به هیچ وجه دید خوبی نسبت به ما نداشتند. آنان که بهدلیل گرفتن پول، در روز به ما کمک میکردند، شب علیه ما و به نفع مجاهدین افغانی عمل مینمودند. از نظر آنان ما در نهایت «کافر متجاوز» و مجاهدان افغانی، «مجاهد آزادگر» به حساب میآمدند. ما هیچ شانسی در افغانستان نداشتیم و به هیچ وجه
نمیتوانستیم در این کشور بمانیم».
آنچه این افسر اطلاعاتی در کتاب مفصل خود شرح داده است، به خوبی دلیل اجتماعی شکست آمریکا را نشان میدهد اما باید گفت اخراج آمریکا از افغانستان سه ضلع داشت؛ یک ضلع راهبردی و استراتژیک که جمهوری اسلامی ایران بود، یک ضلع نظامی که طالبان بود و یک ضلع اجتماعی که تودههای مردم مجاهد افغانستان بودند.
یک سال است آمریکا از افغانستان فرار کرده و تصویر و نتیجه این فرار، شکست و شکستپذیری آن بوده است. فرار نظامیان آمریکایی از افغانستان، افق فرار آنان را از عراق تا خلیجفارس و کشورهای شبهجزیره و بهطور کلی غرب آسیا ترسیم نمود./سعدالله زارعی
کودتا يا عزل قانوني
سیف الرضا شهابی کارشناس تاريخ معاصر
69 سال از 28 مرداد سال 1332 ميگذرد روزي که کودتاي آمريکايي - انگليسي - درباري بوقوع پيوست و بر اثر کودتا، دولتي قانوني و ملي مرحوم دکتر محمد مصدق بر کنار شد و يک سرلشکر بازنشسته ارتشي به نام فضل الله زاهدي بر روي کار آمد و به نخست وزيري رسيد.
با گذشت حدود هفت دهه از اين واقعه شوم که نقطه عطفي در تاريخ سياسي ايران قلمداد ميشود و کشورهاي مجري کودتا بر کودتا بودن آن مهر تائيد گذاشتند؛ هنوز عدهاي يافت ميشوند و ميگويند: «کودتا نبود؛ زيرا در غياب مجلس شوراي ملي انجام گرفت و شاه اين حق قانوني را داشت تا در غيبت مجلس، نخست وزير را عزل کند. همچنين آنها مدعي هستند، نخستوزير بر اساس رفراندومي که دولتاش بر گزار کرد مجلس دوره هفدهم را که در دوران نخست وزيري مصدق انجام گرفت را منحل کرد و اين فرصت را به شاه داد تا به تغيير دولت اقدام کند.
استدلال فوق يادآور جمله معروف کلمه الحق و يراد به الباطل است. از يک واقعه صحيح يعني انحلال مجلس شوراي ملي نتيجهاي باطل گرفته ميشود. اگر دولت مصدق دولتي معمولي و مشابه ساير دولتهاي ماقبل و مابعد بود ميتوان با استدلال فوق تا حدودي توجيه کرد.
و ليکن دولت مصدق، دولتي عادي که به رتق و فتق امور جاري بپردازد نبود، دولتي بود که پنچه در پنچه پير استعمار بريتانياي کبير براي ملي کردن صنعت نفت انداخته بود و منافع انگلستان را نه تنها در صنعت نفت ايران بلکه در منطقه در خطر جدي قرار داده بود و دولت انگليس مخصوصا از زمان روي کار آمدن وينستون چرچيل از حزب محافظه کار بر آن شده بود تا اين دولت را ساقط کند و دولتي مطلوب نظرش که در جهت منافع بريتانيا گام بردارد را بر روي کار آورد. به گواه مدارک و اظهارات مقامات آمريکايي و انگليسي دست اندر کار، اگر فعاليت و تلاشهاي آنان و مبالغ هنگفتي که آمريکا هزينه کرد، نبود هر گز دولت مصدق با حضور يا در غياب مجلس شوراي ملي سقوط نميکرد.
اگر شاه ميخواست بر اساس قانون اساسي در غياب مجلس شوراي ملي به طور قانوني دولت را ساقط کند، نياز نداشت به قول ثريا بختياري همسر وقت شاه به بهانه فرار از گرما به کلاردشت در استان مازندران برود و فرمان عزل مصدق را به دست يک نظامي، سرهنگ وقت نعمت الله نصيري بدهد تا در دل شب به مصدق ابلاغ کند؛ ميتوانست در تهران در کاخ سلطنتي بماند و فرمان را توسط وزير دربار يا شخصيتهاي غير نظامي به مصدق اعلام کند.
در کودتاهاي نظاميان در بعضي کشورها، بعد از رسيدن به قدرت براي حفظ ظاهر دولت را به سياسيون ميسپارند تا از اتهام کودتاي نظامي بر حذر باشند در حاليکه در واقعه 28 امرداد حفظ ظاهر هم نشد فرمان توسط يک نظامي فرستاده شد و دولت هم به يک نظامي سپرده شد.
همهگان آگاهند براي تقويت روحيه شاه در عزل مصدق، شبکه خبري «بي بي سي» براي شاه پيام رمزي ارسال کرد در صورتيکه براي عزل نخست وزير يک کشور در چارچوپ قانوني و غيبت مجلس مقننه، نياز به چنين پيامهايي نبود.
براي برکناري قانوني نخستوزير چه نيازي به فعاليت ماموران سرويس اطلاعاتي آمريکا سيا نظير کرميت روزولت و انگلستان بود تا چند صد ميليون دلار از منابع خارجي را در داخل کشور براي بر کناري نخست وزير هزينه بکنند.
مجموعه مطالب فوق، کودتاي نظامي را تاييد ميکند برنامهريزي و نظارت بر اجراي آن بر عهده آمريکا و انگليس بود دربار و تعدادي از عمال بيگانه در داخل کشور در لباسهاي مختلف کارگزار آن برنامه بودند و براي وجاهت بخشيدن به چهره کارگزاران کودتا در داخل بر حذف کلمه کودتا از واقعه تلخ روز 28 امرداد 1332 اصرار ميورزند.
در 69 سالی که از کودتای 28مرداد 1332 و برکناری دکتر مصدق از نخستوزیری ایران میگذرد تا کنون صدها کتاب و هزاران مقاله (به زبانهای گوناگون) در آن زمینه نوشته و منتشرشده است. علاوه بر اینها هزاران سخنرانی و مصاحبه تحلیلی، از سوی تحلیلگران داخلی و خارجی در بررسی و کندوکاو آن ماجرای تاریخی دورانساز و تأثیرگذار ارائهشده است، و این روند پیرامون ریشهیابی آن ماجرا همچنان ادامه دارد. واقعیت این است که روایت رایج و مسلط و درعینحال سادهسازی شده در کشور به این مضمون است که آمریکا، انگلیس و دربار علیه دکتر مصدق دسیسه کردند و دولت وی را برانداختند؛ اما نگارنده با قبول کلیات این فرض، قضیه را پیچیدهتر از این سادهسازیها میدانم. من در تحلیل آن ماجرا، در حد فضای بسیار اندک روزنامه همدلی به نکتهای اشاره خواهم کرد که احتمالاً تا کنون به این صورت مطرح نشده است.
سخن من این است که در هفتههای آخر منتهی به کودتا، شرایط سیاسی کشور و سرنوشت سیاسی دکترمصدق بهگونهای درآمده بود که ایشان در بازی شطرنج سیاست آن روز به تعبیر شطرنجبازان مات شده بود؛ ابتکار دیگری برای حلوفصل مسائل خارجی و داخلی نداشت و سقوط وی، اندکی زودتر یا دیرتر، حتمی بود. دکتر مصدق با تقریباً تمام بازیگران داخلی و خارجی رویاروی خویش، به بنبست رسید و مستأصل و زمینگیر شده بود. برای درک روشنتر قضیه کافی است به گزارههای زیر نگاه کنیم و بیندیشیم تا مات شدگی محتوم دکتر مصدق را دریابیم:
1. بنبست مذاکرات نفت با دو ابرقدرت انگلیس و آمریکا و مخالفت آنها با ادامه کار وی و در نتیجه فعالسازی سازمان سیا و MI6 در برنامهریزی اجرای طرح سقوط دولت مصدق.
2. مخالفت رییس نظام حکومتی (شاه) با ادامه نخستوزیری مصدق.
3. مخالفت بسیاری از فرماندهان ارتش و پلیس با دکتر مصدق به دلایل گوناگون.
4. مخالفت فعال بزرگترین حزب سازمانیافته سرتاسری کشور یعنی حزب توده با سیاستهای دکتر مصدق.
5. مخالفت بسیاری از نمایندگان مجلس با مصدق.
6. مخالفت بسیاری از ملاکان عمده سرتاسر کشور با وی.
7. مخالفت بسیاری از یاران نزدیک سابق مصدق با سیاستهای او؛ کسانی مانند آیتالله کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی.
8. سکوت مرجع اعلای شیعیان جهان آیتالله بروجردی در برابر وضعیت دولت مصدق و بلکه مخالفت ضمنی با وی.
9. نوعی ورشکستگی مالی ناشی از تحریم خرید نفت ایران توسط انگلیس، آمریکا و متحدین آنها که دولت را ناچار به فروش اوراق قرضه و غیره کرده بود.
10. نومیدی و سرخوردگی بخشهای بزرگی از مردم از پیچیدگی قضایا و عدم امید به حلوفصل مشکلات.
11. فعالیت پیگیرانه برخی مخالفان خونی مصدق مانند اشرف پهلوی، برادران رشیدیان، آیتالله بهبهانی، شمس قنات آبادی، شعبان جعفری، و دیگران در راستای سازماندهی اقشار فرودست و خلافکار برای عملیات براندازی دولت مصدق. در شرایطی چنین آشفته ازلحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مصدق باید به چه امید میداشت؟ بزرگترین تشکل هواداران وی یعنی جبهه ملی با عدم مدیریت فراگیر اینهمه بحرانهای تودرتو، کارها را به کاریزمای شخص مصدق واگذار کرده بود که دیگر کاری از دستش برنمیآمد. جبهه ملی که علیالاصول بهعنوان یک تشکل کثیرالعضو باید در هیات «نماد خردجمعی هواداران مصدق» طرحی راهگشا ارائه میداد، گرفتار چنددستگی و کیشومات شدن در این بازی پر بازیگر و آشفته شده بود. نحوه مدیریت بحران توسط دکتر مصدق بهگونهای درآمده بود که حتی یکی از نزدیکترین و صادقترین یاران و پیروان وی یعنی خلیل ملکی با اعلام نارضایتی از چگونگی پیشبرد امور توسط او با نومیدی و از سر ناچاری به وی میگوید «دارید ما را به جهنم میکشانید، اما ناچاریم به احترام صداقت و پاکبازی شما با شما همچنان همراه باشیم»(نقل به مضمون). این تصویر کلان، نشان میدهد که سقوط دولت مصدق فقط به یک «تلنگر» نیاز داشت و واژه «کودتا» در انگلیسی (به معنای ضربه ناگهانی) درست به همین معنا است و کودتای 28مرداد 1332 همین کار را کرد.