محمد ایمانی
۱) شاید خیلی نتوان بر کسی خرده گرفت که چرا مسعود کشمیری، اجازه یافته بود تا کنار دست رئیسجمهور پیش رفته و بمب را در جلسه شورای عالی امنیت ملی جاسازی کند؟ یا چگونه محمدرضا کلاهی توانست در مقرّ حزب جمهوری اسلامی نفوذ کند و ضمن بمبگذاری، آیتالله بهشتی و یارانش را به شهادت برساند؟ صرفنظر از بیاحتیاطی و خوشبینی بیجا، میشود ماجرای نفوذ در آن روزگار را به فقدان سابقه و پرونده درباره افراد نفوذی، و کمتجربگی مدیران نسبت داد، ضمن این که منافقین و دیگر گروههای سرسپرده به بیگانه، هنوز ماهیت خود را آشکار نکرده بودند.
۲) اما امروز بعد از گذشت چهار دهه، هیچ صاحبمنصبی حق ندارد در اثر کوتاهی و غفلت، بستری برای تکرار آن حوادث تلخ و عبرتآموز فراهم کند. شهادت شهیدان رجایی و باهنر و بهشتی، هرچند خسارت بسیار بزرگی بود، جامعه ما را تا مدتها در برابر برخی گونههای نفاق واکسینه کرد. اما خسارت نفوذ، تنها محدود به بمبگذاری و ترور نیست، بلکه میتواند شامل جاسوسی و و جمعآوری اسرار، دادن آدرسهای گمراهکننده و انداختن در کمین دشمنان، اثرگذاری بر اِدراک مدیران و سوق دادن آنها به بیراهههای مهندسی شده، خطای محاسباتی درباره دوستان و دشمنان و توانمندیهای طرفین، و جابهجایی اولویتها و مشغولسازی به حواشی هم بشود. دست سازمان منافقین، به سرعت رو شد و نقاب از چهره سران وطن فروش آن افتاد، اما گونههای دیگر نفاق، مأموریتهای دیگری بر عهده داشتهاند.
۳) شاید اگر فلان وزیر فرهنگی به لندن نمیگریخت و «اتاق فکر جنبش سبز در خارج» را از سر بلاهت تشکیل نمیداد، هیچ وقت باور نمیکردیم که کسی با سابقه وزارت حاضر شود جایگاه و شرافت خود را بفروشد و در حد سران برخی گروهکهای فرومایه برای دولتهای غربی پادویی کند. اگر معاون وزیر ارشاد دولت اصلاحات، بعد از ارتکاب چند سال خیانت، به لندن نمیرفت، در BBC آفتابی نمیشد و سپس به عنوان سردبیر شبکه صهیونیستی اینترنشنال به استخدام شبکه رسمی موساد در نمیآمد، کمتر کسی باور میکرد که او نه یک مدیر تراز ایرانی، بلکه پایور MI6 و موساد است. اما دو سال پیش که فرمان پروژه ویرانی طلبی ایران در پوشش آشوب «زن، زندگی، آزادی» از لندن و تلآویو صادر شد و مقامات این رژیمها پای کار آمدند، دیدیم که شبکه تحت سردبیری معاون وزیر سابق، چگونه به نیابت از موساد، دستور آدمکشی و شرارت و آتشافروزی و تجزیهطلبی و خرابکاری در بازار و انسداد در اقتصاد ایران را صادر میکند.
۴) ماجرا اینبار فرق میکرد. فرق دولت موسوم به اصلاحات با دولت شهید رجایی و بنی صدر، این بود که اینبار، تجربه اول انقلاب را داشتیم و میدانستیم منافقین چگونه نفوذ میکنند، از چه شگردهایی برای تفرقهافکنی و ایجاد التهاب و درگیری و سرکوب نیروهای خدوم بهره میبرند. بر اساس رویکرد غالب تندروها در دولت و مجلس مدعی اصلاحات و بر اساس برخی رفتارهای ارتکابی، ته خط برخی مدیران و نمایندگان مجلس معلوم بود و نهایتاً با پناهندگی شماری از آنها، انحلالشان در اپوزیسیون و معارضه با اصل اسلام و انقلاب، نقاب از چهرهشان افتاد. مقطع سوم، دولت مدعی اعتدال بود که برخی رویکردهای منافقانه و رادیکال به قیمت نابودی فرصتها در پیش گرفته شد و نهایتاً هم دیدیم که کسانی در حد معاون وزیر ارتباطات، معاون سازمان محیط زیست و مشاور وزیر خارجه و...، پس از برخی خیانتها، به اروپا و آمریکا گریختند. اینها علاوهبر دهها مدیر رسانهای و سردبیر و خبرنگاری است که در طول دو دهه گذشته، در خدمت جریان تحریف (تحلیلهای فلجکننده) درآمده و پس از آن که مهره سوخته شدهاند، از رادیو فردا و BBC و VOA و اینترنشنال و... سر درآوردهاند.
۵) اکنون آن عبرت ۴۰ ساله، پیش روی آقای پزشکیان و دولت اوست. البته روشن است که جمهوری اسلامی امروز، آن نظام نوپای ۴۰ سال قبل نیست. ایران عزیز ما به برکت هدایت امام(ره)و رهبری، و مجاهدت مدیران مسئولیت شناسی مثل شهیدان سلیمانی و رئیسی و امیرعبداللهیان، در جایگاهی از اقتدار ایستاده که «سایمون تیسدال» سردبیر خارجی روزنامه گاردین به صراحت اذعان میکند: «آمریکا دیگر، بزرگترین قدرت در خاورمیانه نیست، ایران است» و نشریه فارن افرز تأکید میورزد: «ایران در حال ترسیم نقشه خاورمیانه جدید است».
۶) شکست جبران ناشدنی اسرائیل در سه عملیات طوفانالاقصی، وعده صادق و یومالاربعین، و فراتر از آن، نابودی پروژه بزرگ «شناسایی اسرائیل در قالب پیمان ابراهیم»، چیزی نیست که صهیونیستها یا محافل غربی بتوانند پنهان کنند. آمریکا و برخی دولتهای اروپایی، همه توان خود را پای جنگ آوردند اما قطعاً شرایط، به قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ برنخواهد گشت و بازدارندگی زائل شده اسرائیل (و هیبت زائلشده آمریکا) ترمیم نخواهد شد. تحولات ۱۱ ماه اخیر، از عملیات برقآسای طوفانالاقصی، تا گشوده شدن دستان حزبالله و انصارالله و ایران به عمق سرزمینهای اشغالی و دریای سرخ و بابالمندب و دریای مدیترانه، در طول ۷۹ ساله پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه است. همین موشک هایپرسونیک که دیروز از یمن شلیک شد و یازده دقیقه بعد بر قلب تلآویو نشست، در کنار خبر غیر رسمی انتقال رزمندگان یمن به مرزهای فلسطین اشغالی، حاوی دلالتهای بسیاری درباره جابهجایی معادلات قدرت در منطقه است.
۷) رهاورد این تولید قدرت همزمان در میدان و دیپلماسی، تجارت ۱۲ میلیارد دلاری فقط با کشور همسایه و برادر، عراق است که در صورت بسترسازی و رفع موانع میتواند تا بالای ۳۰ میلیارد دلار هم افزایش پیدا کند. روشن است که با چنین تدارکاتی، تحریمهای خصمانه تا حدود زیادی کارآیی خود را از دست میدهد. این میراث گرانبها، آسان به دست نیامده است و قدرشناسی و درایت اقتضا میکند که از سوی دولت جدید پاس داشته شود. از لوازم این قدرشناسی، برکشیدن نیروهای متعهد و مسئولیت شناس و وفادار به انقلاب، و مراقبت از نفوذ عناصر بیاعتقاد یا بدسابقه است.
۸) جفا به جمهوریت و اسلامیت و منافع ملی است که حتی مدیریتهای رده پایین به مجرمان امنیتی و محکومان قضائی یا فعالان فتنههای نیابتی سپرده شود، چه رسد به اینکه چنین عناصری، به عنوان معاون و مدیرکل یا در ستاد اصلی دولت و گلوگاههای سیاسی و رسانهای آن منصوب شوند؛ و در ادامه، برخی عناصر متخلف و اخراج شده در مسیر قانونی، مجدداً بهکارگیری شوند و متقابلاً، نیروهای کارآمد و مؤمن حذف شوند. متأسفانه در برخی انتصابات، احکام قطعی محاکم قضائی و استعلام مراجع اطلاعاتی، دور زده میشود و برخی عناصر بهشدت مسئلهدار، از در پشتی - بدون این که از گیتهای و فیلترهای ضروری حفاظتی بگذرند-، در برخی مراکز مهم دولتی به کار گمارده میشوند. این، میتواند به همان وضعیتی ختم شود که دفتر نخستوزیری و ریاست جمهوری در ابتدای انقلاب، دارای حفاظت فیزیکی بود، اما امثال کشمیری، استثنا بودند و توانستند آن نفوذ پر خسارت را مرتکب شوند. یا نفوذیهای بعدی توانستند به اسرار نظام و اتاق تصمیمسازی مدیران دولت دسترسی پیدا کنند و فجایع بزرگ را رقم بزنند. این، هشداری جدی (مبتنی بر تجارب ملی) است که اگر روند برخی انتصابات غیر قانونی متوقف نشود، چند وقت دیگر باید شاهد رخنمایی چندین کشمیری و کلاهی یا رمضانپور و باستانی و کاوه مدنی و...، در مقیاسهای مخرّبتر باشیم و در این صورت، بازنده اول، خود دولت و رئیسجمهور محترمی خواهد بود که به نظام و رهبری باور دارد، و اسرائیل و آمریکا را دشمن میشمارد.
۹) حتماً هر فتنه و آشوبی، بهانهای دارد، اما برنامه دشمن را نباید با آن بهانه اشتباه گرفت. تیرماه ۱۳۷۸ مقارن با اغتشاشات چند روزه در تهران، ایهود باراک نخست وزیر رژیم صهیونیستی گفته بود: «گزارش جزء به جزء بحران در ایران را از موساد دریافت میکنم. آشوب در تهران، کل معادلات صلح خاورمیانه را به نفع اسرائیل تغییر خواهد داد». در فتنه سال ۱۳۸۸ نیز هرچند دروغ تقلب در انتخابات بهانه آشوبافکنی بود، اما آشوبگران در میانه راه فاش کردند: «انتخابات بهانه است/ اصل نظام نشانه است». در هر دو فتنه ۱۳۸۸ و ۱۴۰۱، رد پای سرویسهای جاسوسی CIA، موساد و MI6 برای ناامنی کشور و حتی سوق دادن آن به سمت ویرانی و تجزیه توسط گروهکهای شرور به وضوح دیده شد. به تعبیر امیر مؤمنان(ع): «مرد جنگی بیدار است و هرکس بخواهد، دشمن از او چشم برنمیدارد و به خواب نمیرود». تقلیل این آشوبهای نیابتی به اشتباه فلان یا بهمان دستگاه و یا ادعای اینکه نباید گذشتهها را نبش کنیم، خلاف عقل و شرع است.
به بیان شریف امیر مؤمنان(ع) «اِنَّ الحَقَّ القَدیمِ لا یُیطلُه شیئی». گذشت زمان موجب نمیشود که فراموش کنیم چه کسانی به پایوری در نقشههای جنایتکارانه دشمنان تن دادند و در خون دهها مدافع مظلوم امنیت مردم شریک شدند؟ مگر میتوان شهدای مظلومی مانند آرمان علی وردی و سید روح الله عجمیان را که با همان سبعیت لشکر ابن زیاد به شهادت رسیدند، فراموش کرد، یا از خیانت برخی سیاسیون و رسانهها در جانبداری از جنایت اشرار آشوبگر گذشت؟ چه رسد به این که در دستگاههای دولتی به آن مرتکبان خیانت، میز و مقامی به امانت سپرده شود! فتنه، خط قرمز قطعی نظام است و کسی حق ندارد در مراعات این خط قرمز، کوتاهی کند.
۱۰) آش ولنگاری در برخی انتصابات چنان شور شده که فلان عضو ستاد رسانهای آقای پزشکیان و یکی از افراد مؤثر در نامزدی وی مینویسد: «خشت اول چون نهد معمار کج- تا ثریا میرود دیوار کج» و «دیشب یکی، تلفنی در نکوهش تملق دولت و رئیسجمهور گفت. گفتم از همه چی دفاع نمیکنم و در همین توئیتر نقدهایی کردهام، مثلاً همه انتصابها که با اطلاع دکتر پزشکیان نیست و حتماً آدمهای اشتباه وارد شدهاند. همچنین است در مورد همه رفتارهای به نام دولت که الزاماً مورد تأیید او نیست». یک کانال همسو (عصر اصلاحات) هم در تحلیل ماجرا مینویسد: «شنیدهها حاکی است این فعال رسانهای که سالهاست در کنار آقای پزشکیان، امور رسانه ایشان را برعهده داشته، توسط حلقه [...] از او دور شده است. او منتقد برخی انتصابها در حوزه اطلاعرسانی و دفتر و شورای اطلاعرسانی دولت شده، از جمله انتصاب [...] که در اسفندماه ۹۵ به دلایل امنیتی و باجگیری رسانهای بازداشت شده بود».
۱۱) غیر از رئیسجمهور محترم و اعضای کابینه، دیگران هم درباره انتصاب افراد مسئله دار/ زاویه دار مسئولیت دارند. از دستگاه قضائی و مجلس شورای اسلامی، تا دستگاههای اطلاعاتی، و نهایتاً محافل وفادار به نظام و انقلاب و منافع و امنیت ملی. مطالبه قاطع پایبندی به الزامات قانونی و طرد عناصر زاویه دار/ مسئله دار، مسئولیتی نیست که با بدفهمی درباره شعار وفاق، بتوان لوث کرد یا معطل گذاشت. این انتقاد و اعتراض و منع قانونی، عین حمایت دلسوزانه نسبت به دولت و رئیسجمهور محترمی است که موفقت آنها موفقیت نظام و مردم است. و اگر کسی روشنگری و انتقاد نکند، در حق شخص آقای پزشکیان جفا کرده است. به تعبیر شهید بهشتی: «من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد مجاملهآمیز و منافقانه ترجیح میدهم».
۱۲) کشمیری، درست همان زمان که عضو سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود، به دبیری شورای عالی امنیت ملی ر سیده بود. او به قدری مورد اعتماد شهید رجایی بود که اسناد سرّی و فوق سرّی دولت را نگهداری میکرد. آقای ناطقنوری در خاطرات خود (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۴۷) میگوید: «در جلسه روز ۸ شهریور، آقای کشمیری دبیر جلسه بود که وی هم از عوامل نفوذی بود و معالاسف، حتی شهید رجایی هم به ایشان اعتماد پیدا کرده بود». همچنین، محمدحسین رجایی (برادر رئیسجمهور شهید) نقل میکند: «شهید رجایی به قدری به کشمیری اعتماد داشت که پشت سر او نماز میخواند».
هنر نمایش و تراژدی کمبود سالن
محمد بهبودی نیا
«ناگهان صحنه فروریخت. هنوز یک دقیقه نمیشد که خواننده سرشناس کشور به همراه تعدادی از نوازندهها روی صحنه آمده بود اما سن غیراستاندارد صدای شادی مخاطبان را در کسری از ثانیه به فریاد تبدیل کرد»؛ شاید شما هم این اتفاق را که یکی دو سال پیش رخ داد یادتان باشد، یا این تصویر را زمانی که برای دیدن کنسرت رفتهاید به چشم خود دیده باشید که تعدادی از تماشاگران صندلیهای پلاستیکی را روی سرشان گرفتهاند و به اینطرف و آنطرف میروند تا شاید محل مناسبی برای نشستن پیدا کنند. البته شاید برخی با خواندن این سطرها بگویند این اتفاقات در جشنهای مختلف شهری رخ میدهد نه سالنهای کنسرت و تئاتر؛ اما باید در پاسخ بگوییم که برخی سالنهای کنسرت و تئاتر در شهرستانها و حتی تهران دستکمی از فضاهای باز و محل برگزاری جشنهای شهری ندارد.متأسفانه تعدادی از برگزارکنندگان هنوز به این باور نرسیدهاند که شنیدن موسیقی و تماشای نمایش در شرایط استاندارد یکی از حقوق اولیه مردم است. در ایران، باوجود تاریخچه غنی هنرهای نمایشی و موسیقی، بسیاری از سالنهای موسیقی و تئاتر با مشکلات فراوانی مواجه هستند که این کمبودها نهتنها بر کیفیت اجراها تأثیر میگذارد، بلکه مانع توسعه و پیشرفت این هنرها نیز میشود. در این یادداشت به بررسی برخی از مهمترین مشکلات سالنهای موسیقی و تئاتر در ایران پرداختهایم: واقعیت این است که یکی از بزرگترین مشکلات سالنهای موسیقی و تئاتر در ایران، رعایت نشدن استانداردهای آکوستیک است. دو هنر بزرگ موسیقی و تئاتر بهشدت به کیفیت صدا وابستهاند و سالنهای نامناسب میتوانند تجربه شنیداری مخاطب را بهطور چشمگیری دچار مشکل کنند. سالنهای قدیمی یا بازسازی نشده، فاقد طراحی مناسب برای انتقال صدا هستند، این موضوع باعث میشود که صدا بهطور ناهماهنگ در فضا پخش شود یا به دلیل پژواک یا انعکاسهای نامطلوب، وضعیت شنیداری مطلوبی برای مخاطبان فراهم نشود.افزون بر این،سیستمهای صوتی، نورپردازی و صحنهآرایی پیشرفته از ملزومات اولیه یک سالن موسیقی و تئاتر به شمار میآید. اگرچه آمار دقیقی از سالنهای استاندارد و غیراستاندارد در دست نیست اما بهطورقطع میتوان گفت که تعداد قابلتوجهی از سالنهای کشورمان فاقد تجهیزات روز دنیا هستند. این مشکل بهویژه در شهرستانها و شهرهای کوچک بیشتر به چشم میخورد. تجهیزات صوتی قدیمی ممکن است صدای اجرا را بهدرستی منتقل نکند و همچنین نورپردازی نامناسب باعث کاهش زیبایی بصری اجرا میشود.باید این نکته را بپذیریم که بسیاری از سالنهای موسیقی و تئاتر در کشور طراحی نامناسبی داشته و از ظرفیت ناکافی برخوردارند. در این سالنها صندلیها بهگونهای چیده شدهاند که تماشاگران دید مناسبی به صحنه ندارند و بههیچوجه احساس راحتی نمیکنند. در این سالنها یا فضا آنقدر کوچک است که تماشاگر جایی برای نشستن ندارد و نبود سیستم تهویه هوای سالن را غیرقابلتحمل میکند یا سالن بهقدری بزرگ است و بلیتفروشی بالایی انجامشده که تماشاگر از آن فاصله عملاً صحنه را نمیبیند و صدای بازیگر یا خواننده را نمیشنود.گاهی برخی برگزارکنندگان نیز بدون توجه به استانداردها اصرار عجیبی به برگزاری تئاتر و کنسرت دارند. درصورتیکه باید به این موضوع اشاره کرد که وجود خروجیهای اضطراری کافی، سیستمهای اطفای حریق مناسب و استفاده از مصالح استاندارد در ساخت سالنها از ملزومات یک سالن کنسرت یا نمایش است.در کشور ما تعداد سالنهای تخصصی موسیقی و تئاتر نیز بسیار محدود است. بسیاری از سالنها برای اجرای هر دو هنر ساختهشدهاند و بهطور تخصصی برای یکی از آنها طراحی نشدهاند. این مسئله باعث میشود که کیفیت اجراها کاهش پیدا کند، زیرا نیازهای موسیقی و تئاتر ازنظر فنی متفاوت است.علاوه بر نکاتی که به آنها اشاره شد مواردی از قبیل مدیریت ناکارآمد و ضعف در حفظ و نگهداری سالنها،مشکلات دسترسی، حملونقل و پارکینگ، نبود فضای مناسب برای تمرین و آمادهسازی گروه در پشتصحنه و ... از دیگر مواردی است که مدیران بخش موسیقی و نمایش چه در بخش خصوصی و چه دولتی باید به آن توجه ویژه داشته باشند. چند سؤال حتماً پس از خواندن این یادداشت این سؤال در ذهن شما هم ایجادشده که در کشور چه تعداد سالن استاندارد نمایش و موسیقی داریم؟ سالنهای نمایش و کنسرت ما تا چه حد با استانداردهای جهانی مطابقت دارد؟ سالانه چه میزان از درآمد حاصل از فروش بلیت تئاتر و کنسرتهای موسیقی برای استانداردسازی این سالنها هزینه میشود؟ و... ذکر این نکته مهم ضروری است که در برخی موارد بهمحض اینکه نقدی در یک رسانه مطرح میشود، مسئولانی که استعداد عجیبی در پاک کردن صورتمسئله دارند جلو میآیند و همین نقدها را دستاویزی برای تعطیلی این سالنها قرار میدهند اما خطاب به همین مسئولان میگوییم که آقایان مسئول لطفاً دوباره این یادداشت را باهدف اصلاح و ارتقای کیفیت سالنهای نمایش و موسیقی بخوانید نه بهعنوان دستاویزی برای به تعطیلی کشاندن سالنها.
در نقد انگاره «جنبش»
مصطفی قربانی
از کژوارههای مفهومی درباره آشوبهای پاییز سال ۱۴۰۱ که بهتدریج از سوی برخی رسانهها مطرح شد، جنبش نامیدن این آشوبها با عنوان «جنبش زن، زندگی، آزادی» بود. این در حالی است که آنچه در پاییز ۱۴۰۱ در ایران رخ داد، نه یک آشوب، بلکه حرکتی ضدنظم بود. درواقع، جنبش نامیدن این آشوبها حداقل از چند منظر اساسی دارای ایراد جدی است:
۱. هر جنبشی، برخاسته از متن مطالبات اجتماعی است. بر این اساس، آنچه در آشوبهای ۱۴۰۱ رخ داد، مطالبات اجتماعی را نمایندگی نمیکرد، زیرا در حالی که مهمترین مطالبه اجتماعی کشور در آن برهه و هماکنون، مسائل اقتصادی – معیشتی است، آنچه در خلال این آشوبها رخ داد، نسبتی با این کلان مسئله اجتماعی نه تنها نداشت، بلکه در تعارض با تأمین آن نیز قرار داشت.
۲. شکلگیری جنبشهای برانداز اگرچه پدیدهای طبیعی است، اما این قبیل جنبشها صرفاً ضدنظام سیاسی حاکم هستند و با جامعه و چارچوبهای کلی و مألوف آن کمتر در تضاد هستند، یعنی تعارض جنبشهای براندازانه بیشتر با حوزه سیاست است و کمتر با موجودیت جامعه در ابعاد مختلف، بهویژه در بعد سرزمینی در تعارض هستند. این در حالی بود که در آشوبهای پاییز ۱۴۰۱ از تمامی مرزها عبور شد و برخی فعالان آن حتی خواستار حمله به ایران و تجزیه آن بودند. فراتر از این، با محوریت یافتن «نمایش تن و هرزگی» در این آشوبها، مرزهای اخلاقی و هویت انسانی نیز مورد خدشه واقع شد. از این نظر، آشوبهای ۱۴۰۱، فاقد هرگونه سویه ایجابی بود و بیشتر تجلی واکنشهای هیجانی و غیرمنطقی بود که با شدت تخریب هم همراه بود.
۳. جنبش دارای ایدئولوژی و رهبران دارای صلاحیت است. در آشوبهای پاییز ۱۴۰۱، هیچ ایدئولوژی منطقی و نظامواری که بتواند هم راهنمای عمل باشد و هم تصویری از جهان مطلوب ارائه کند، عرضه نشد. علاوه بر این، در این آشوبها، هیچ چهره باصلاحیت و باقابلیتی در مقام رهبری و هدایت آشوب ظاهر نشد. همراهی برخی سلبریتیها با آشوبگران نیز در حالی بود که فاقد هیچ درکی از جامعه ایران، مطالبات مردم و معادلات مختلف سیاسی و اقتصادی نداشتند. بنابراین، بیش از آنکه پرچمدار مطالبات مردمی باشند، در تحریک آشوب و تخریب نظم و نظام تلاش کردند. در همین زمینه قابل ذکر است که جنبشهایی که علیه یک نظم سیاسی شکل میگیرند و سودای تغییر دارند، معمولاً از حمایت یک بدنه نخبگانی قوی نیز برخوردارند که آشوبهای پاییز ۱۴۰۱ فاقد این ویژگی هم بود.
۴. جنبشهای اصیل معمولاً در تلاش هستند تا برای اثبات اصالت خود هم از شائبه وابستگی به قدرتهای خارجی خود را مبرا کنند و هم خود را متمایز از اقدامات تروریستی و کور تعریف کنند. این در حالی بود که در آشوبهای ۱۴۰۱ نه تنها با حرکتهای تروریستی با محوریت گروهکها در کردستان و سیستان و بلوچستان، تمایزی ایجاد نشد، بلکه فراتر از این، فعالان این آشوبها، به هر نحو ممکنی درصدد جذب حمایتهای خارجی بودند.
۵. جنبشها از حمایت مردمی هم برخوردار هستند. منظور از حمایت مردمی آن است که درصد قابلتوجهی از مردم با جنبش همراه بوده و علاوه بر حمایت ایستاری از جنبش، در تظاهرات عینی و عملی آن نیز مشارکت میکنند. آشوبهای ۱۴۰۱ فاقد این ویژگی بسیار مهم بود، زیرا کمتر از یک درصد جامعه ایران با آن همراه بود. بنا به برخی برآوردها، جمعیت آشوبگران در سراسر کشور، همواره زیر ۵۰۰ هزار نفر بوده است. برای درک این موضوع کافی است که این موضوع در مقایسه با تظاهرات عظیم مردمی در جریان شکلگیری انقلابها در نظر گرفته شود مانند اجتماعاتی که در حمایت از جنبشهای اسلامی در سال ۲۰۱۱ در دنیای عرب شکل گرفت.
جنگ تمدنی غزه و آثار آن
علی بخشی زاده
نزدیک به یک سال از جنایات بیسابقه رژیم صهیونیستی در غزه میگذرد و روز به روز در حال گسترش از جمله در کرانه باختری است. قتل عام زنان و کودکان، کوچاندن نقطه به نقطه مردم بیدفاع، کشتار آوارگان، تجاوز، قحطی، بیماری، سوءتغذیه و ... از جمله اقدامات صهیونیستها در غزه است.
سازمان ملل متحد، شورای امنیت و دیگر مجامع جهانی به اصطلاح مدعی حقوق بشر نیز در این باره سکوت کردهاند یا اقدامات لفظی محدود آنهاتوسط آمریکا خفه شده است. پس از۱۵مهر سال گذشته (۷اکتبر۲۰۲۳) و کشته شدن تعدادی نژادپرست صهیونیست، از رئیس جمهور آمریکا تا سران آلمان، انگلیس، فرانسه، استرالیا و کانادا به نمایندگی از غرب به تلآویو آمده و ضمن همبستگی با جلادان صهیونیست، ابزار کشتار را برای آنها فراهم کردهاند. آرا و تصمیمات دیوان دادگستری و دادگاه کیفری لاهه نیز ارزشی نداشته و تیغ آن فقط برای مخالفان آمریکا و غرب تیز است. آمریکاییها حتی افکار عمومی خود را در دانشگاهها و خیابانها سرکوب کرده و در بسترسانسور رسانهها درنسلکشی غزه ودیگر جنایات رژیم کودککش صهیونیستی مثل همیشه تاریخ شکلگیری این رژیم جعلی سهیم شدهاند.
البته رژیم صهیونیستی و آمریکا، ناکامان بزرگ این جنگ و جنایات محسوب میشوند؛ زیرا به هیچ کدام از اهداف اعلامی سهگانه خود نرسیدهاند؛ نه توانستهاند اسرای خود را آزاد کنند، نه توانستهاند مردم غزه را به کوچ اجباری وادار کنند و نه توانستهاند حماس را نابود و بین جبهه مقاومت شکاف بیندازند؛ بلکه مقاومت متحدتر از قبل، بازتولید قویتری میان ملت فلسطین داشته و دارد. در مقابل، حملات حزبا... در جنوب لبنان، شمال سرزمینهای اشغالی را خالی از سکنه کرده و انصارا... یمن، دریای سرخ را روی رژیم بسته و آنها و متحدانشان را محاصره کرده است. التهابات درونی رژیم و افزایش روز افزون چالشهای این رژیم در داخل، تظاهرات هر روزه صدها هزارنفری علیه کابینه جنگ این رژیم و شخص نتانیاهو، چند دستگی در کابینه نتانیاهو، افزایش مهاجرت معکوس در سرزمینهای اشغالی، ناامیدی از آینده رژیم، دهها میلیارد دلار خسران اقتصادی، فقدان مشروعیت منطقهای و جهانی و انزوای بینالمللی رژیم، نتیجه نسلکشی و جنگی نابرابر و بیدستاورد است. مهمتر آنکه مردم نستوه و مقاوم غزه، با وجود همه سختیها، قحطی، کشتار و حملات، اراده و ایمان خود را تقویت کرده و مبارزتر از گذشته شدهاند. آنها هیچگاه منتظر واکنش نهادهای بینالمللی و سازمان ملل و حتی دولتهای غربی و عربی ننشستهاند تا حقوقشان را از دشمن بستانند، اما این جنایات مایه روسیاهی نهادهای مدافع آزادی، حقوق بشر، بشردوستانه و ... شده است. واقعیت آنکه ما در بستر یک نبرد تمدنی (صلیبی) قرار گرفتهایم. چرا همه جهان غرب، نسلکشی صهیونیستها را دفاع رژیم صهیونیستی از خود دانسته و از آمریکا تا اروپا خود را متعهد به امنیت آن میدانند، اما در جهان اسلام و دولتهای عربی کسی خود را متعهد به ناموس اسلام و دفاع از کیان امت رسولا... (ص) نمیداند!
براین اساس و در آستانه تولد پیامبراعظم (ص)، تنها مسیر و منهاج این جنگ، مقاومت و مبارزه است. از سرزمین دلاورخیز غزه تا رزمندگان حزبا...، انصار ا... و حشدالشعبی خط مقدم جبهه ایستاده در برابر صهیونیستها هستند و در این میان رسالت امروز ما، حمایت رسانهای و افشای این جنایات و نسلکشی است تا همزمان با تبیین و بازتولید شکوه مبارزه ملت قهرمان فلسطین و جبهه مقاومت در جهان آگاهیبخشی لازم از این جنایات انجام شود. نباید این جنایات عادیسازی و فراموش شود، بلکه ما در بستر رسانه همراه و همرزم همکیشان خویش هستیم و در برابر آنها متعهدیم. از شبکههای اجتماعی تا رسانههای رسمی، رسالت داریم جنایات غزه را هویدا و خواب را از چشم جهان به خواب رفته برباییم.
تـرجـمان وفـاق
محسن میردامادی
اصطلاح consociationalism که در متون علوم سیاسی «همیاری» ترجمه میشود، به نوعی دموکراسی اطلاق میگردد که در صدد سامانبخشی به مشارکت در قدرت، از طریق واگذاری حقوق جمعی به گروههای متنوع، در کشوری است که در برگیرنده جوامع مختلف و بعضاً متعارض است. یک کشور همیار به کشوری اطلاق میشود که دارای تقسیمبندیهای مهم داخلی در زمینههای مذهبی، قومی، زبانی و امثال آن است به نحوی که هیچیک از آنها به اندازه کافی بزرگ نیست که گروه اکثریت را شکل دهد، و در عین حال تلاش میکند از طریق مشورت میان نخبگان گروههای اصلی اجتماعی ثبات خود را حفظ کند. کشورهای دارای نظامهای همیار نوعاً متفاوت از کشورهایی هستند که نظامهای انتخاباتی اکثریتی دارند و معمولاً دارای نظام انتخاباتی تناسبی هستند.
مبحث همیاری در حوزه آکادمیک بهوسیله «آرند لیجپهارت» مورد بحث قرار گرفت و دانشمندان دیگر آن را پی گرفتند. لیجپهارت معتقد است که در جوامع تقسیمبندی شده قومی و زبانی همچون هلند، بلژیک، سوییس، و اتریش بهواسطه عملکردهای همیارانه است که دموکراسی محقق میشود. بدین معنا که نخبگان از گروههای قومی مختلف با یک دیگر مشورت و تفاهم میکنند و ثبات و همکاری را برای یک جامعه نامتجانس به ارمغان میآورند. لیجپهارت نظریه همیاری را تنها برای کشورهای اروپایی فوقالذکر مطرح نمیکند بلکه این دیدگاه بدبینانه را که: «در کشورهای تقسیمبندی شدهی قومی جهان سوم دموکراسی محکوم به شکست است» به چالش میکشد. وی معتقد است این کشورها نیز با مدل همیاری میتوانند دارای دموکراسی باشند.
برخی از نظریهپردازان ازجمله «پاول تیلور»، استاد مدرسه اقتصاد لندن و از تئوریسینهای اتحادیه اروپا، نظام اتحادیه اروپا را نیز که موفقترین همکاری منطقهای پس از جنگ جهانی دوم را تجربه کرده است نوعی مدل همیاری قلمداد میکند. این اتحادیه که در دهه ۱۹۵۰ تحت عنوان «جامعه ذغال و فولاد اروپا» شکل گرفت، همکاری را بر مبنای حداقلهای مشترک و با مکانیزم تصمیمگیری غالباً اجماعی بین کشورهای عضو شکل داد و به مرور زمان با گسترش کمّی و کیفی بهسوی همکاری بهینه حرکت کرد به طوریکه اینک تصمیمات آن بسته به موضوعات از طریق اکثریت ساده، اکثریت مشروط، یا اجماع اتخاذ میگردد.
در نظامهای همیار، نوعاً براساس اصولی که در قوانین اساسی کشور درج شده، هیچ گروهی به تنهایی تصمیمگیر نهایی نیست و صرف اکثریت بودن چنین حقی برای آنها ایجاد نمیکند. در برخی موارد گروههای اقلیت برای حفظ منافع حیاتیشان از حق وتو برخوردارند. اگرچه نظام همیاری نوعاً در رابطه با کشورهای دارای نظام پارلمانی مطرح بوده ولی میتواند برای دیگر نظامها نیز موضوعیت داشته باشد. در کشور ما نیز با توجه به تجربهها و فراز و نشیبها و تعارضات مستمر و فزاینده گذشته و نارساییهایِ ساختاری شاید چنین مدلی بتواند برای شرایط پیچیده جامعه مورد توجه و تأمل قرارگیرد و راهحلی ارائه دهد.
در کشور ما دو جناح مهم سیاسی وجود دارند، که در حال حاضر با عناوین اصلاحطلب و اصولگرا شناخته میشوند. تحولات دهههای اخیر در کشور نشان داده است که اصلاحطلبان از پشتوانه رأی بیشتری در میان مردم برخوردارند و در مقابل، اصولگرایان کانونهای مهم قدرت را در اختیار داشته و دارند. به عبارت دیگر ساختار سیاسی چندان منبعث از ساختاراجتماعی نیست و تحولات پرهزینه دهههای اخیر نیز، بهجز ابرام ناکارآمدی روزافزون کلیت نظام، حاصلی در جهت تغییر محسوس این موازنه ایجاد نکرده است. اگر پیروزی قاطع اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس در دهه هفتاد برای برخی این تصور را ایجاد کرده بود که کشور وارد دوران دموکراسی اکثریتی شده و آن را بازگشتناپذیر تلقی میکردند، تحولات پس از آن نشان داد که تا رسیدن به چنان دموکراسیای هنوز راهی دراز در پیش است. اصولگرایانی نیز که تصور میکردند با مانعگذاریهای مختلف در فرایندهای انتخاباتی و حذف رقبا از صحنه و رسیدن به حاکمیت یکدست میتوانند مدیریتی هماهنگ و کارآمد و مطلوب ارائه دهند با تجربه این موارد و پرداخت هزینههای سنگین در دوران احمدینژاد و تکرار پرهزینه آن در دولت رییسی و ناکارآمدی آن واقعبینتر شدهاند و توهم حاکمیت کارآمد یکدست به قیمت ادبار اکثریت مردم از صندوق رأی دیگر برای آنها هم تجربهای شکست خورده شده است. موضوع مهمی که در شرایط جدید باید مورد توجه قرار گیرد، پیدایش نیروهای جدید و تأثیرگذار در عرصه سیاسی کشور و در موازنه قوا است.
امروز جمعیتی که در انتخابات شرکت نمیکنند، پتانسیل مهمی هستند که حکومت نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. زنان، جوانان، و اقلیتهای قومی و مذهبی که در گذشته معمولاً مورد توجه جدی حکومتگران نبودهاند و جایگاه درخوری در ساختار سیاسی کشور نداشتهاند، امروز بهمراتب مطالبهگرتر از گذشته هستند و حکومت نمیتواند به شکل گذشته یکطرفه در مورد آنها تصمیمگیری کند. اینک، با توجه به تجارب طولانی و پرهزینه گذشته که در حال حاضر هیچ نیرو و جناحی از آن احساس رضایت نمیکند و با توجه به موازنه جدیدی که در کشور بهوجود آمده، به نظر میرسد جامعه نیازمند اتخاذ رویکردی عقلانیتر و تعاملگرایانه از سوی حاکمیت است. رویکردی که بتواند در برگیرنده همه نیروها و پتانسیلهای بالفعل و بالقوه جامعه، فراتر از صرف جریانهای سیاسی سنتی، باشد. شعار وفاق ملی که آقای پزشکیان در انتخابات اخیر مطرح کرده و مورد اقبال نسبی قرار گرفته است، در صورت عدم توقف در ظواهر، میتواند شروع فصل جدیدی در عرصه سیاسی کشور باشد. شرط لازم موفقیت چنین رویکردی تبیین و تعریف وفاق ملی و همچنین انعطافپذیری بازیگران سیاسی و اجتماعی و بهخصوص همراهی همه قوا و کانونهای قدرت با آن است. البته، نفس رئیسجمهور شدن آقای پزشکیان را میتوان گام اول در همراهی کانونهای قدرت تلقی کرد.
ضرورت طرحی نو برای سفرهای استانی
امیر ثامنی
نمایش صحنههای مربوط به دویدن و آویزانشدن انبوهی از جمعیت دردمند و مستأصل به دور اتومبیل حامل رئیسجمهور در سفرهای استانی برای رساندن عریضه یا نامهای برای درخواست وام، اشتغال فرزند، تهیه مسکن و... نه نماد مردمیبودن حکمرانی، بلکه نشانی از شکست دستگاه دولت در سیستمسازی حکمرانی است.
سفرهای استانی رئیسجمهور و هیئت وزیران ازجمله مواردی بود که در دولتهای نهم و دهم و با هدف تمرکززدایی از پایتخت و حضور بیشتر مسئولان در بین آحاد مردم و لمس عینی مسائل و شنیدن مطالبات آن بدعتگذاری و تبدیل به یک روال حکمرانی در جمهوری اسلامی شد. این روال در دولتهای یازدهم و بهویژه دوازدهم کمتر استفاده شد ولی در دولت سیزدهم بار دیگر سفرهای استانی متعدد تبدیل به یکی از افتخارات و برجستگیهای دولت شد. به طوری که در قریب به سه سال، دولت سیزدهم با انجام 47 سفر استانی (دور اول در مدت کمتر از یک سال سفر به همه استانها انجام شد و در قالب دور دوم با هدف اصلی پیگیری و نظارت بر اجرای مصوبات سفر دور اول، سفر به 16 استان انجام شد)، چیزی حدود 700 هزار میلیارد تومان بابت اجرای تعهدات سفر (با احتساب مصوبات ابلاغی سفرهای دور دوم) مصوب کرد: یعنی رقمی بالغ بر دو برابر متوسط سالانه بودجه عمرانی کشور در قالب این سفرها و براساس درخواستهای مردم و مسئولان در این سفرها یا پروژه جدید تعریف شده یا به طرحها و پروژههای نیمهتمام اعتبار اختصاص پیدا کرده است. سفرهای استانی با ترتیبات و مناسکی که در دولت نهم و دهم و بعدها در دولت سیزدهم اجرا شدند، هرچند از این نظر که باعث آشنایی بیشتر و ملموس وضعیت و شرایط استانها و شنیدن صدای شنیدهنشده مردم فراموششده برای مقامات و مسئولان ملی کشور میشود، میتواند امر مبارکی باشد، ولی آسیبها و معایب فراوانی نیز دارد که بر محاسن معدود آن چربش دارد:
اولین و مهمترین این معایب خارجکردن نظام تصمیمگیری از سازوکارهای عقلایی و منطقبنیاد و غلبه هیجانزدگی و اتخاذ تصمیمات احساسی و کمتوجهی به رعایت اسناد و برنامههای مصوب و ملاک عمل است. این آسیب بنیادین سبب شده تا مصوبات فلهای و سهیمهای شهرستانها منتج از فشارهای سیاسی مسئولان محلی و نمایندگان مجلس در این سفرها (از جاده، فرودگاه، سد تا بیمارستان، کارخانه و...)، صورتحساب مالایطاقی را برای دولت مرکزی بپیچد که بعدها با درج در ردیفهای بودجه تبدیل به حق شده و تداوم تأمین اعتبار و اتمام آنها استخوانی در گلوی دولت شود
در دولت سیزدهم رئیسجمهور متأثر از غلیان عواطف مردم و فشارهای نمایندگان و مسئولان محلی در سه منطقه کرمان جنوبی، غرب تهران و جنوب تهران (بدون بررسی کارشناسی قبلی و هماهنگی با دستگاههای ذیربط!) وعده تشکیل استان جدید را داد و موضوع با وجود پیگیریهای بیشتر به سبب فقدان بنیان کارشناسی در نهایت نیز به سرانجام نرسید. یا بهعنوان یک نمونه دیگر تعدد فراوان فرودگاهها در جایجای کشور به حدی است که تعداد فرودگاههای کشور از تعداد هواپیماهای فعال بیشتر است و بیش از 80 درصد این فرودگاهها نیز غیراقتصادی و زیانده هستند. افتتاح فرودگاه سقز در سال گذشته درحالیکه در این مسیر پروازی، نه تقاضای سفر مؤثری وجود دارد و نه ایرلاینی حاضر به سرمایهگذاری و زیاندهی است، شاید یکی از تراژیکترین این تصمیمات باشد. دومین چالش سفرهای استانی برای دولت، درگیرشدن بیش از حد مقامات ملی با موضوعات متعدد و متکثر محلی در 31 استان کشور و تحمل فشارهای سیاسی نمایندگان مجلس برای پاسخگویی به مطالبات حوزه انتخابیه خود و دورشدن از چارهاندیشی و راهحلیابی برای مسائل و موضوعات ملی، غفلت از پرداختن به شناسایی علتالعللها و نیز افقگشایی، خلق فرصت و بهکارگیری ابتکارات جدید برای حوزه تحت مسئولیت خود است.
متعاقب هریک از این سفرها و وعدههای رنگارنگ و بیحسابوکتاب دادهشده (یا تحمیلشده) مدیران ملی بهشدت تحت فشار جامه عمل پوشانیدن به این وعدهها با منابع محدود خود هستند و اساسا دیگر مجالی برای خروج از تله خودخواسته برای پرداختن به دیگر امور راهبردی و مهم ندارند.
سومین چالش این سفرها و منوطکردن همه تخصیص اعتبارات، کلنگزنیها، افتتاحها یا اتخاذ تصمیمات اجرائی دیگر به حضور رئیسجمهور و مقامات ارشد کشور در استان، این است که موجب کاهش اختیارات و اقتدار اداری-اجرائی و از همه مهمتر، کاهش مسئولیتپذیری مقامات محلی برابر جامعه محلی و انتقال بار ناشی از عدم رضایتمندی مردم محلی به دولت مرکزی و نظام حکمرانی میشود؛ درحالیکه باید ساختار و فرایند حکمرانی در کشور به گونهای باشد که مسئولان محلی توان و اختیار لازم برای حل مسئله را داشته و آنها دربرابر مقامات ملی نه مطالبهگر بودجه، امکانات و اختیار، بلکه پاسخگوی عملکردهای خویش باشند. در پایان پیشنهاد میشود دولت چهاردهم با توجه به تأکید مقام معظم رهبری مبنیبر تداوم سفرهای استانی و حضور بین مردم با وجود انتساب برچسبهایی مانند پوپولیستبودن و امثالهم، طرحی نو برای سفرهای استانی با کاهش معایب و آسیبهای آن و افزایش بهرهوری و اثربخشی این سفرها دربیندازد و این سفرها را بهجای کارناوالی برای دویدن مردم به دنبال ماشین رئیسجمهور و نوشتن سیاههای از تأمین اعتبار دولتی برای پروژههای ریزودرشت و پاسخگویی به نامهها و مطالبات مردم، تبدیل به سفرهایی موضوعی، هدفمند و بسیار جمعوجور برای مسئلهگشایی و بنبستزدایی از موضوعات و مصائب مردم که از طریقی سازوکارهای عادی و اختیارات مقامات محلی حلشدنی نیستند، کنند که در این سفرها یکی از دستورکارهای اصلی، شنیدن صدای بیصدایان از یک سو و تحریک و بهکارگیری توان و ظرفیت بخشهای غیردولتی (بخش خصوصی، شرکتها، کارآفرینان و تولیدکنندگان، اتاقهای بازرگانی و تجار، سرمایهگذاران، متنفذان جامعه محلی و...) در مسیر همافزایی با دولت در توسعه استان از سوی دیگر است و اساسا مصوبات سفر از تعریف و تصویب پروژههای عمرانی و خدماتی عمدتا مقیاس محلی به فهرستی از اقدامات اصلاحی در ساختارها، فرایندها و سازوکارهای حکمرانی، اصلاح اولویتها و فوریتها در برنامهها، اسناد توافق و همکاریهای بین دولت و بخش خصوصی و درون دولت میان دستگاههای ذیربط، فرصتها و ابتکارات نوین برای توسعه استان، آموزهها و تجارب حکمرانی در استان برای دیگر استانها و... تغییر وضعیت پیدا کند.
باید یادمان باشد که در پایان ربع اول قرن 21 قرار داریم و دنیای امروز دنیای سیستمسازی برای حکمرانی و عبور از روالهای منسوخ و سنتی مربوط به چندین دهه قبل است. امروز نه ما میتوانیم و نه مردم از ما میپذیرند که حل برخی مسائل یا پرداختن به برخی موضوعات را در گرو سفر استانی رئیسجمهور قرار دهیم تا برخی از آب سیاسیکاری، کره «دستاوردسازی» بگیرند! در این مسیر رسانهها و فضای نخبگانی نیز باید تلاش کنند این انتظار و باور غلط تعمیم دادهشده در جامعه برای تبدیلشدن سفرهای استانی رئیسجمهور به کارناوال پولپاشی و عریضهجمعکنی و یقهگیری مسئولان ملی برای فاکتورکردن مطالبات بر زمین مانده، بیپایان و بیحسابوکتاب در گذر زمان تغییر یابد.
جواد شاملو
موشک حوثیها بار دیگر زمین غصبی صهیونیستها را لرزاند؛ اما عملیاتهای انصارالله هر کدام پیامهایی دارد که لرزانندهتر از موشکهای شلیکشده هستند. یمن بار دیگر رژیم اشغالگر را غافلگیر کرد و این یعنی در این جنگ مؤلفههایی وجود دارد که رژیم غاصب از پیشبینی آنها عاجز است. آنچه دشمن انتظارش را میکشید، حمله انتقامی ایران در پاسخ به شهادت اسماعیل هنیه بود اما ضربه را از جایی دیگر خورد.
دراینبین دشمن برای توجیه این شکست دو راهحل دارد که هر دو به یک اندازه برایش هزینهزا هستند. یا باید بپذیرد که این حمله حاصل توانایی حوثیهاست که این یعنی اعتراف به شکست خودش از یک گروه جنگزده. یا اینکه باید مثل همیشه حمله را به ایران منتسب کند که این یعنی اعتراف به قدرت ایران. بهاینترتیب دشمن بین منگنهای مانده که یک سرش اعتراف به ضعف خود و سر دیگر اعتراف به قدرت ایران است.
حمله چندباره و موفق انصارالله یمن به تلآویو بار دیگر به دشمن یک شعار دووجهی را تفهیم کرد: ما میتوانیم و شما نمیتوانید. هر دوی این گزارهها پیام سنگینی برای دشمن دارند. مقاومت یمن تازهترین عضو محور مقاومت است. چرا این گروه کوچک باید بتواند معادلات نبرد آخرالزمانی حماس و اشغالگران را تا این درجه متحول کند؟ از سوی دیگر بازدارندگی افسانهای اسرائیل قرار بود این رژیم جعلی را از جمیع تهدیدات منطقه غرب آسیا آسودهخاطر سازد؛ چرا ماشین بازدارندگی دشمن تا این حد ناکارآمد شده است؟ تاریخ مواجهه دشمن صهیونیست با غرب آسیا در دهههای نخستین اشغال، جلوه «دشمن میتواند و ما نمیتوانیم» بود. شکستهای مفتضحانه اعراب از رژیم باعث شده بود منطقه اصلا تهدید جدیای برای صهیونیستها به حساب نیاید و بااینوجود ارتش دشمن درنهایت آمادگی بود. اما حوثیها نقش بزرگی در برعکس کردن این معادله ایفا کردند.
موفقیت دیگر حوثیها گسترش مرزهای مقاومت بود. دشمن حمله بیمهابا، مستانه و هار خود را به مقصد یک هدف بزرگ و راهبردی به راه انداخت: نابودی حماس.
حماس بهعنوان مهمترین بازوی مقاومت فلسطین سالهاست یک سد جدی در برابر تحقق رؤیای صهیونیسم است. رؤیایی که یکی از مهمترین سکانسهای آن مربوط به عادیسازی روابط این رژیم با کشورهای اسلامی بود و طوفان الأقصی از آن کابوسی پریشان ساخت. فعالیت بینظیر مقاومت یمن برای توقف ماشین نسلکشی رژیم اشغالگر اما توهم نابودی حماس را اساسا از موضوعیت انداخت. یعنی حتی اگر بر فرض محال حماسی هم نباشد، گروههایی هستند که در مقاومت، درست همپای حماس راسخ، خستگیناپذیر و سمجاند. پس هدف دشمن از اساس پوچ است. نه مردم فلسطین دست از مقاومت میکشند و نه مردم غرب آسیا. جغرافیای مقاومت دیگر محدود به باریکه غزه یا کرانه باختری نیست.
عملیات اخیر حوثیها تجلی یک شعار دیگر هم بود: حریفت منم! همانگونه که حاجقاسم خطاب به ترامپ گوشزد کرد که نهتنها سپاه و نیروهای مسلح ایران، بلکه خودش حریف دشمن است؛ یمن هم با این حمله به یاد دشمن آورد که نباید خود را با ایران طرف بداند. این حمله در حالی رخ داد که عرصه بینالملل بهنوعی شاهد دوئل بین رژیم غاصب و جمهوری اسلامی ایران بود اما یمن این تصویر را اصلاح کرد: طرفحساب «حیاط خلوت استکبار»، «امالقرای محور مقاومت» نیست؛ یمن حریف شماست! امروز صنعا کابوس اشغالگران است؛ بیروت و تهران که جای خود دارند.
حوثیها در آستانه هفته وحدت، بار دیگر ثمره امتگرایی ناب خود را نیز نمایش دادند. مواجهه انصارالله با غزه، بهراستی جمله «فلسطین پاره تن اسلام است» را در یادها میآورد. دفاع حوثیها از غزه نه برآمده از تعصب عربی است و نه با منطق امنیت ملی یا عمق راهبردی قابل تفسیر است. دفاع آنها، دفاع از امت رسولالله است. هر بار که «أشهد أن محمدا رسولالله» از لابهلای ویرانههای غزه بلند میشود، کافی است تا خون انصارالله به جوش بیاید. این غیرت بر نام رسول خدا، میراث فاتح خیبر است.
آیا مناظرههای انتخاباتی آمریکا میتواند نتیجه رأی به رئیسجمهور را مشخص کند؟
معادله مرددها
بعد از مناظره دیدنی بین کاملا هریس و دونالد ترامپ، بسیاری از سازمانهایی که نظرسنجیهای انتخاباتی منتشر میکنند، در جدیدترین افکارسنجیهای خود از پیشرفت خوب هریس در عرصه رقابت با ترامپ گفتند. تحلیلگران بسیاری از رسانههای لیبرال در سراسر دنیا نیز از پیروز کاملا هریس بر ترامپ گفتند. با وجود اینکه این رسانهها با صراحت اعلامکردند هریس در نظرسنجیها بالاتر از ترامپ قرار گرفته و احتمال اینکه در انتخابات نهایی نیز پیروز میدان باشد بسیار بالاست، نگاهی به آمارها و برآیندی از مجموع نظرسنجیها نشان میدهد رقابت 2 نامزد دموکرات و جمهوریخواه آنقدر به هم نزدیک است که نمیتوان از هم اینک با قاطعیت کاملا هریس را پیروز نهایی انتخابات 2024 آمریکا دانست. در اکثر نظرسنجیها اختلاف بین یک تا 2 درصد بوده است و آنطور که سایت معروف و معتبر Real Clear Politics در آخرین برآورد نهایی از تمام این نظرسنجیها مطرح کرده، در تمام این افکارسنجیهای مطرح کاملا هریس بین 1.3 تا 1.5 درصد بالاتر از ترامپ قرار داشته که نشان میدهد فاصله چندانی بین 2 نامزد انتخاباتی وجود ندارد و مناظره اخیر نتوانسته چندان تغییر قابل توجهی در وضعیت انتخاباتی هریس به وجود بیاورد. این مساله بویژه در 7 ایالت اصلی که رقابت در آنها شکل میگیرد، به وضوح قابل رؤیت است. بنا بر گزارش این سایت آمریکایی، تا پیش از برگزاری مناظره، هریس در مجموع در نظرسنجیهای پیش از برگزاری مناظره 1.3 درصد بیشتر از ترامپ رأی داشت و بعد از مناظره، این رقم به 1.5 درصد رسید. در ایالت پنسیلوانیا، رأیها به صورت برابر بین دو کاندیدای حزب دموکرات و جمهوریخواه تقسیم شده است. در جورجیا، هریس با 0.3 درصد پیشتاز است، در میشیگان نیز با 0.8 درصد. در نوادا این اختلاف رأی به 0.6 درصد میرسد و ترامپ در ایالت کارولینای شمالی با 0.1 درصد پیشتاز رقابت انتخاباتی است و در ایالت آریزونا نیز با 1.6 درصد اختلاف، بر هریس برتری دارد.
* 2 روایت متناقض از یک مناظره
رسانههای لیبرال انگلیسی زبان با اشاره به پیروزی هریس بر ترامپ در این مناظره، از هم اینک به دنبال اعلام پیروزی او در انتخابات هستند. در این راستا، کار تا جایی پیش رفته که روزنامه والاستریت ژورنال در گزارشی نوشته است: هنوز 8 هفته تا زمان برگزاری انتخابات باقی مانده اما از هماینک 2 روایت درباره رقابتهای انتخاباتی وجود دارد: نخستین روایت که توسط رسانهها مطرح میشود و دومی، روایتی که توسط رأیدهندگان «حس» میشود. «البته از حالا مشخص نیست که کدام روایت درست است». تحلیلگر روزنامه والاستریت ژورنال در این خصوص به روایت رسانهها از پیروزی کاملا هریس اشاره میکند و مینویسد: «مطبوعات شوق زیادی از «پیروزی» هریس در مناظره دارند و از این میگویند که او چگونه «پوست ترامپ را در مناظره کند» یا اینکه از این مناظره با عنوان چشمگیرترین مناظره دهههای اخیر یاد میکنند. رسانههای حامی ترامپ هم همچنان در حال انتقاد از مجریان مناظره هستند که بیشتر به طرفداری از کاملا هریس پرداخته بودند و در عین حال با اکراه اعتراف میکنند که ترامپ فرصت مناظره را از دست داد. در رسانههای اجتماعی نیز دیگر کمتر از برنده و بازنده مناظره صحبتی به میان میآید و نظرات حول این موضوع است که آیا حمایت تیلور سوئیفت از هریس باعث پیروزی او میشود یا خیر. در ادامه این تحلیل آمده است: «البته در دنیای واقعی همه اینها مضحک است. هیچ برندهای در این رقابت تلویزیونی وجود نداشت؛ همه در این برنامه بازنده بودند. میلیونها آمریکایی بعد از یک روز سخت کاری به خانه آمده، تلویزیون خود را روشن کردند و امیدوار بودند به سوالاتشان درباره تورم، مهاجران و مسائل مرتبط با جرم و جنایت در کشور پاسخ داده شود. با این حال آنها شاهد مجریان و مناظرهکنندگانی بودند که همچنان در حال و هوای واشنگتن و فضای سیاسی این شهر صحبت میکردند و درباره بیان اختلافهای قدیمی وسواس داشتند». با وجود اینکه رسانههای حامی حزب دموکرات با انتشار نظرسنجیهایی بیان کردند که او پیروز میدان مناظره با ترامپ بوده است اما رویترز در گفتوگو با 10 نفر از کسانی که هنوز تصمیمی برای رأی دادن به هیچکدام از نامزدهای انتخاباتی نداشتند، نوشت که این 10 نفر با وجود اینکه مناظره را به نفع هریس دیدند اما هنوز قانع نشدهاند که به او رأی دهند. 6 نفر از آنها اعلام کرده بودند بعد از مناظره به این نتیجه رسیدهاند که باید به ترامپ رأی دهند یا تمایلشان به رأی دادن به او بیشتر شده است. یک نفر هنوز مردد بود و تنها 3 نفر باقی مانده به این نتیجه رسیده بودند که به نامزد دموکرات رأی دهند. افکارسنجی روزنامه نیویورکتایمز نیز وضعیت بهتری را برای کمپین انتخاباتی هریس به نمایش نمیگذاشت. این روزنامه نیز بعد از مناظره با 8 نفر از افرادی که نمیدانستند به چه کسی رأی دهند، مصاحبه کرد. 2 نفر از آنها تصمیم گرفته بودند به ترامپ رأی دهند، یک نفر به هریس و باقی افراد نیز همچنان سردرگم بودند. مصاحبه وال استریت ژورنال، سیانان و بیبیسی با رأیدهندگان مردد نیز همین نتایج را نشان میدهد.
دلیل اصلی این عدم قطعیت، پاسخ ندادن 2 نامزد انتخاباتی به سوالاتی درباره اقتصاد و مسائل اجتماعی در ایالات متحده است. در این باره ترامپ البته وضعیت بهتری دارد. مردم آمریکا 4 سال در دولت ترامپ زندگی کردهاند و میدانند عملکرد و کارنامه کاری او در عرصه اقتصادی و اجتماعی چگونه است. آنها در عین حال توقع چندانی هم از شخصیت ترامپ ندارند که در مناظرههای انتخاباتی یا تبلیغات انتخاباتی، برنامه جامع و کاملی برای اقتصاد کشورشان داشته باشد اما درباره کاملا هریس این قطعیت و چشمانداز درباره نحوه عملکرد او وجود ندارد. با وجود اینکه هریس میراثدار ضعفهای عملکرد دولت بایدن است اما سعی دارد نشان دهد شخصیت مستقل و البته برنامههای کاری مستقلی از دولت بایدن دارد. ترامپ از همین مساله نهایت استفاده را در مناظره سهشنبه گذشته برد و بارها اعلامکرد که هریس همان بایدن است. کاملا هریس اما خود را پیشقراول نسل جدید رهبران دموکرات آمریکا دانست و بارها اعلامکرد نه خودش و نه سیاستهایش، مانند بایدن نیستند.
هریس شاید در نوع گفتوگو و سؤال و جوابها و همچنین نوع زبان بدن در مناظره توانست پیروزی خوبی برای خود ثبت کند اما کمپین دموکراتها برای به پیروزی رساندن او هنوز راه زیادی در پیش دارد. اگر چه رسانههای لیبرال به دنبال این هستند که او را از همین حالا پیروز انتخابات بدانند اما رهبران حزب دموکرات در این خصوص تردید زیادی دارند.
برنی سندرز، سناتور دموکرات که خود نیز چند دوره نامزد انتخابات ریاست جمهوری بوده است، در یادداشتی در روزنامه گاردین در همین باره نوشت: «مهم است که کاملا هریس همچنان نوع مواجهه خود با ترامپ و رسواسازی او را حفظ کند اما پیروزی در مناظره ضرورتا بهمعنای تضمین پیروزی در انتخابات نیست. او در یادداشت خود نوشت که هریس کاملا دونالد ترامپ را برای ریاستجمهوری «نامناسب» جلوه داد و ترامپ را همانطور که هست، به مردم آمریکا معرفی کرد: مردی منفور، انتقامجو، دروغگوی بیمار و کسی که در زمینه تفرقهافکنی و بیگانههراسی به شدت فعالیت دارد؛ نامزدی که هیچ چشماندازی از آینده کشورش ندارد اما قبل از اینکه شروع به برنامهریزی برای روز تحلیف هریس کنیم، باید با یک حقیقت روبهرو شویم: اکثریت جامعه آمریکا دونالد ترامپ را بهخوبی میشناسند. آنها او را برای 4 سال به عنوان رئیسجمهور و برای 9 سال به عنوان نامزد انتخابات دیدهاند و تماما میدانند که همیشه دروغ میگوید، از شورشی بزرگ برای از بین بردن دموکراسی آمریکا حمایت کرد و هماکنون نیز برای 34 جرم محاکمه و محکوم شده است و در همین حال هنوز هم نیمی از رأیدهندگان آمریکایی از او حمایت میکنند که بخش بزرگی از آن را آمریکاییهای طبقه کارگر تشکیل میدهند. رسوا کردن ترامپ هنوز هم هدف خوبی برای کاملا هریس است اما غیر از این او باید نشان دهد چگونه میخواهد زندگی مردم را در راستای بهتر شدن، تغییر دهد».
* مناظره دیگری در کار نیست، مرحله بعدی چیست؟
شاید بر اساس همین گفتههای سندرز بود که کمپین انتخاباتی هریس به دنبال برگزاری دومین مناظره انتخاباتی با ترامپ بود اما حالا که ترامپ دعوت به مناظره را نپذیرفته و از هماینک خود را پیروز میدان میداند، در مرحله بعد چه اتفاقی میافتد و نتایج انتخابات را چه چیزهایی مشخص میکند؟ برنی سندرز معتقد است هریس باید شعارهای شفافتر و عملیتری برای اقتصاد کشور داشته باشد اما ترامپ در حال اجرایی کردن این توصیه است. به همین دلیل است که در سخنرانی خود در ایالت آریزونا اعلامکرد مالیات از ساعتهای اضافهکار کارگران را حذف میکند. این مساله شاید برای نامزدی که خود یک سرمایهدار بزرگ و از حامیان سیستم سرمایهداری است، عجیب به نظر برسد اما ترامپ بهخوبی میداند برای حفظ رأی طبقه کارگر به چه مسائلی بپردازد؛ مسالهای که هنوز کمپین انتخاباتی هریس به آن بیتوجه است. به نظر میرسد از این پس هر 2 نامزد انتخابات مجبور باشند برای رسیدن به رأی بیشتر به سمت چنین شعارهایی بروند و کسی در نهایت پیروز خواهد بود که مردم آمریکا بدانند برنامههای عملیتری برای آینده کشورشان دارد.