تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۶  ، 
کد خبر : ۳۷۸۹۰۴

می‌خواهم گمنام باشم!

«مجتبی» ۱۶ سال بیشتر نداشت. اما تخریبچی لشکر سیدالشهداء بود. کار که دست مجتبی می‌افتاد تا به بهترین شکل ممکن جمع نمی‌شد، دست از کار نمی‌شست! همین پیگیری‌ها و سمج بودن‌ها در کار سبب شد که در همان ابتدایی جوانی در کربلای ۸ جلودار «گردان زهیر» شود تا نیرو‌ها را از معبر عبور دهد. جریان عملیات هم از این قرار بود که ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در غرب کانال ماهی شلمچه فشار دشمن روی معبر فاطمة‌زهرا (س) زیاد شد. دستور رسید که گردان زهیر (ع) وارد عملیات شود و این‎بار، چون همه نیرو‌های تخریب درگیر عملیات بودند، مجتبی دقیقی جلو دوید و گفت، من مسیر را بلدم و گردان را از معبر عبور می‌دهم و فرمانده هم قبول کرد. مجتبی دیگر سر از پا نمی‌شناخت. تا گردان آماده رزم بشود، وقت بود. مجتبی خودش را به برادرش حاج‌حسین که فرمانده ستاد لشکر بود و در قرارگاه تاکتیکی عملیات را هدایت می‌کرد، رساند حاج حسین درباره آن شب می‌گوید: «آن شب مجتبی پیش من آمد و گفت: داداش، دارم می‌روم جلو. لباس تو تمیز است، لباست را به من بده، من بروم عملیات و برگردم. من هم لباسم را به مجتبی دادم. گفتم: مجتبی پلاک جنگی گرفتی؟ گفت: پلاک نمی‌خواهم. گفتم: داداش اگر طوری شدی ما از کجا پیدایت کنیم؟ گفت: می‌خواهم گمنام باشم. هر چه اصرار کردم حرف خودش را می‌زد. گفتم: داداش لااقل پلاک من را با خودت ببر. 
دیدم اصلا در این دنیا نیست. تا من لباس را درآوردم و مجتبی پوشید، فرصتی بود که خوب نگاهش کنم. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. آنقدر که آماده پریدن بود. مجتبای ۱۶ ساله حالا شده بود جلودار گردان. خیلی کیف کردم. جای پدرم خالی بود که وقت رفتن، پهلوانش را ببیند. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش را در بغل من انداخت و گفت: داداش من را حلال کن. به پدر و مادر سلام من را برسان و از آنها بخواه من را حلال کنند. من هم روی مثل ماه مجتبی را بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من ماندم.
مجتبی که رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم. روی بی‌سیم می‌شنیدم که درگیری سختی در معبر حضرت زهرا (س) در جریان است. تا اینکه خبردار شدم مجتبی مجروح شده و در خط بین ما و دشمن افتاده. فاصله ما با جایی‎که مجتبی افتاده بود ۲۰۰ متر بیشتر نبود. می‌توانستم بروم دنبالش. اما مگر فقط مجتبای ما بود! مجروحان دیگر هم بودند و از طرفی هم نمی‌توانستم قرارگاه را رها کنم. مجتبی بین ما و دشمن ماند و دشمن منطقه غرب کانال ماهی را زیر آتش «کاتیوشا» شخم زد و مجتبی را ملائکه به آسمان بردند.»

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات