در سالهای اخیر، گرانی دیگر نه تیتر یک صفحه اقتصادی، که واقعیت روزمره خانوادهها شده است. پاسخ به این پرسش فرزندان «میشه اینو برام بخرین؟»، تنها پرسش از قیمت یا موجودی حساب نیست؛ بلکه آزمونی است برای پدر و مادری که از یکسو بار تأمین زندگی را به دوش میکشند و از سوی دیگر، بار عاطفه و تربیت را. این وضعیت، والدین را ناگزیر میکند نقش تازهای بپذیرند و آن، این است که خانوادهها فقط تأمینکننده مالی نیستند؛ بلکه مربی اقتصادی نیز هستند. خانوادهها امروز باید به فرزندانشان بیاموزند که خواستهها پایانناپذیرند، اما منابع محدودند. آموزش سادهای، مانند توضیح تفاوت میان «نیاز» و «خواسته»، یا مشارکت دادن کودک در خریدهای کوچک میتواند دریچهای به فهم بهتر ارزش پول باشد. وقتی کودک در انتخاب میان دو وسیله محدود میشود و یاد میگیرد که با بودجه مشخص باید بهترین تصمیم را بگیرد، نخستین درسهای اقتصاد شخصی را تجربه میکند. از سوی دیگر، والدین نیازمند گفتوگویی شفاف با یکدیگرند. هماهنگی پدر و مادر در پاسخ به خواستههای فرزندان، از تنش و تناقض میکاهد. اگر کودک ببیند یکی نه میگوید و دیگری بله، هم خانواده آسیب میبیند و هم پیام تربیتی از بین میرود. بنابراین، تصمیم مشترک و گفتوگوی خانوادگی اهمیت حیاتی دارد. راهحل نهایی شاید در بازگشت به همان سفره ساده خانوادگی باشد؛ جایی که گفتوگو جایگزین فشار اقتصادی میشود. اگر کودکان ببینند والدینشان شادی را با روشهای غیرمصرفی فراهم میکنند، آموختهای عمیقتر از هر اسباببازی گرانقیمت در ذهنشان حک میشود و آن، اینکه ارزش زندگی نه در داشتن همه چیز، بلکه در درک و انتخاب درست است.