جنگ شناختی دشمن در یک رخداد
درجنگ شناختی اصل مطالبه در محاق قرار میگیرد، مطالبه جدید جایگزین آن میشود و افکار عمومی بدون تفکر به دنبال مطالبهای حرکت میکند که با مطالبه اصلی کاملاً متمایز است و هیچ رابطه موضوعی و مفهومی با آن ندارد.
در این حالت است که مطالبه حداقلی معین، جای خود را به مطالبه حداکثری میدهد. در آشوبهای اخیر که به بهانه درگذشت مهسا امینی رخ داد، به شکل آشکاری شاهد این مسئله بودیم. در این یادداشت تلاش دارم با طرح چند پرسش کلیدی درباره وضعیت جنگ شناختی در خصوص ناآرامیهای چند روز گذشته و اتفاقات پیرامونی آن توجه اتاقهای اندیشه ورز و مغزهای متفکر رسانهای را به یک مسئله ملی به عنوان غفلت از جنگ شناختی در این نبرد ترکیبی جلب کنم.
چرا و چگونه درکشور ما دشمن همواره در جنگ شناختی موفق به مدیریت صحنه و شکل دادن به آرایش رسانهای میشود؟ چگونه دشمن در فضای پروپاگاندا میتواند با دستکاری در عقل و فکر معترضان، به راحتی هوش سیاسی آنها را منکوب کند و به شکل ماهرانه به تغییر، فکر، نگرش و محاسبات او بپردازد، به طوری که تا زمانی که میانداری آشوبها را میکند، متوجه تغییر مسیر و تغییر مطالبه نخستین خود نشود؟ دشمن چگونه با بهرهگیری از تکنیکهای جنگ شناختی به راحتی به مهندسی خشم معترضان میپردازد و با ارتقای مطالبات درسطح کلیت نظام و حاکمیت، موفق میشود جمعیت معترض را به خشونت ارگانیک و رفتارهای جمعی غیر منطقی سوق دهد؟
درمورد مرگ مهسا امینی، دشمن چگونه توانست با بهرهگیری از زبان جنگ شناختی یک اعتراض محدود بر سر مطالبه معین را به یک خشم ارگانیک علیه کلیت نظام هدایت کند؟ دشمن چگونه موفق شد، از روز سوم دو ضلع مردم و حکومت را به سه ضلع مردم، حکومت و اپوزیسیون تبدیل کند؟ آیا این همه آمادگی دشمن در یک رخداد قابل تأمل نیست؟ دشمن چگونه توانست یک اتفاق را چنان بپروراند که در یک بازه زمانی محدود، در فضای مجازی بیش از ۵۰ میلیون نفر را حول اسم مهسا امینی به سوی خود جلب کند؟ چه میشود کشور در جنگ شناختی همواره باید بازنده میدان باشد؟
دشمن چگونه به تکرار میتواند از طریق جنگ سیستماتیک رسانهای و جنگ شناختی شبکهای سوژههای کوچک را صید کند یا با سوژهسازی افکارعمومی را به اشتباه محاسباتی وادار و حتی برخی از انقلابیون را به انجام رفتارهای دلخواه وادار کند؟ دشمن چگونه میتواند با صورت بندی رخدادها و ارائه راهکار علیه کلیت نظام در افکارعمومی مسئلهسازی کند و ابتکار عمل در میدان را به دست بگیرد؟
اگرچه در دنیای مجازی شکاف جنسیتی و نسلی پرفایدهترین گسل اجتماعی و سیاسی محسوب میشود، اما دشمن چگونه موفق میشود با تکیه به مرگ یک خانم آن را درسطح یک مسئله ملی و جهانی ارتقا دهد و رسانههای واقعی مدافع حقوق زنان و مطالبهگر موضوع را در کنج رینگ گرفتار و امکان تحرک را از آنها سلب کند؟ همچنانکه اشاره شد، در این یادداشت به دنبال پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده نیستم، بلکه تلاش دارم نظر اتاقهای اندیشهورز و مغزهای متفکر رسانههای داخلی را به تأمل حول موضوع جنگ شناختی و بازخوانی رویکردها و عملکردها دراین حوزه وادار کنم. اما در عین حال چند نکته را درباره موضوع جنگ شناختی و واکاوی شکستهای زنجیرهای رسانههای جبهه خودی در مقابل آن یادآور شوم:
* نکته نخست اینکه همه باید باور کنیم که ما دشمن دائمی داریم و درگیر یک جنگ ترکیبی پایدار هستیم و خواهیم بود.
* نکته دوم اینکه دشمن بعد از تجربه شکستهای زنجیرهای در میدان نبرد سخت، کل ظرفیت رسانهای و نرم خود و متحدان داخلی و منطقهایاش را روی جنگ نرم و جنگ شناختی متمرکز کرده است.
* نکته سوم اینکه مشکل دشمن با نظام اسلامی محدود به یک موضوع مشخص مانند حجاب نیست بلکه دشمن با کلیت هویت ملی و دینی و اسلامی ما مشکل دارد. دشمنی او با ایران و اسلام، دشمنی برسر هویت است.
* نکته چهارم اینکه باید به دور از هرگونه تعصبی بپذیریم که متأسفانه درنبرد شناختی همواره بازنده
بودهایم! باید تدبیری راهبردی برای این معضل ملی اندیشیده شود.
* نکته پنجم اینکه تجربه حوادث ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ به ما آموخت که در شرایط بحران هیجانی شدن بدترین رفتار است و بازی در زمین جنگ شناختی دشمن است. مسئولان و رسانهها باید منطقی و معقول حرف بزنند، بدون استناد حرف نزنند و اعتماد عمومی را مخدوش نکنند و با سخنان و رفتارهای نسنجیده پازل دشمن را نباید تکمیل کرد.
* نکته ششم اینکه باید در اتاق اندیشه ورزی رسانهها تجدید نظرکرد و نقشه راه جدید متناسب با راهبرد دشمن درحوزه جنگ شناختی طراحی کرد؛ و بالاخره اینکه اپوزیسیون خارج نشین، خصلت گروه کفتاران را دارند، منتظر رخداد هستند و مثل کفتار به دنبال رد خون میگردند، بنابراین نباید برای آنها فرصتسازی کرد.
کلید قفل مذاکرات در وین است نه تهران
نشست مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک و نشست سالانه آژانس بین المللی انرژی اتمی در وین هم به پایان رسید و ظاهرا گرهی از کلاف درهم پیچیده مذاکرات هسته ای احیای برجام باز نشد. هرچند شنیده های خراسان حاکی است، تلاش ها با هدف یافتن راه حلی مرضی الطرفین برای حل و فصل سه ادعای آژانس، در وین و تهران ادامه دارد اما همچنان افق مشخص و روشنی برای رفع ادعاهای آژانس بر سر سه مکان ادعایی شان که در آن ها ذرات اورانیوم غنی شده به دست آمده در دسترس نیست و به نظر می رسد با توجه به فضای فعلی در ایران و آمریکا، رسیدن به توافق اگر نگوییم به شکست خود نزدیک می شود، حداقل تا پایان انتخابات میان دوره ای کنگره آمریکا در آبان پیش رو به تعویق می افتد. اتفاقی که اگرچه برای هر دو طرف گزینه مطلوبی نخواهد بود اما ظاهرا چاره دیگری هم نیست. جمهوری اسلامی ایران همچنان به گفته وزیرخارجه اش روی دو موضوع با طرف آمریکایی اختلاف نظر دارد. منظور حسین امیرعبداللهیان از دو اختلاف باقی مانده یکی تضمین های محکم و دیگری اختلافات پادمانی با آژانس است، اختلافاتی که به گفته تهران باعث ناپایداری توافق احتمالی و عدم انتفاع اقتصادی ایران از برجام می شود. ایران خواستار تعهد محکم آمریکا برای آینده توافق در دوره دولت بایدن و ادامه این تضمین برای بعد از دولت اوست با این استدلال که توافقات بین المللی میان دولت ها نیست بلکه میان حکومت هاست و بدون چنین نگاهی، با تغییر یک دولت که عمری حداکثر چهار ساله دارد، همه توافقات می تواند به هم بخورد. از سوی دیگر تهران معتقد است رفع نشدن ادعاهای آژانس می تواند ناپایداری طبیعی در برجام را بیشتر کند و این ناپایداری اثرش را برهمکاری های اقتصادی و تجاری با ایران می گذارد که هم خط قرمز اصلی ایران یعنی انتفاع کامل اقتصادی کشورمان را پایمال می کند و هم خلاف صریح بند 29 برجام است. با این حال نگارنده معتقد است اگر موضوع آژانس و ادعاهایش حل شود، آن هم با مدلی شبیه آن چه در برجام و در موضوع بسته شدن پرونده PMD ایران اتفاق افتاد (بند 14 برجام)، می توان امیدوار بود بر سر موضوع تضمین ها اختلافات راحت تر رفع شوند اما این که طرف مقابل حاضر نیست در هر دو موضوع نرمشی انجام دهد این شک را تقویت می کند که احتمالا آینده مفید و موثری برای برجام احیا شده نیز نمی توان متصور بود و همین نداشتن اطمینان، دلیل اصلی فرسایشی شدن مذاکرات و نرسیدن به توافق است. این را همه می دانند که خروج آمریکا از برجام، فارغ از این که چه رئیس جمهور و حزبی بر کاخ سفید حاکم باشد، این مسئولیت بین المللی را بر گردن آمریکای دوره بایدن قرار داده تا هزینه حماقت دولت قبلی واشنگتن را برای بازگشت به توافق 2015 بپردازد و صرفا گفتن این جمله که ترامپ اشتباه بزرگی کرد یا وضعیت نسبت به زمان برجام بدتر شده یا ... نمی تواند چنین مسئولیتی را رفع کند. جو بایدن با شعار بازگشت به برجام به کاخ سفید رفت و حدود دو سال پس از انتخاب شدنش نیز بارها این شعار را تکرار کرده، اما رفتار عملی آمریکایی ها چه در سیاست اعلامی و چه در سیاست اعمالی نشان می دهد ظاهرا آن ها چندان هم از رفتار ترامپ و تحریم هایش بدشان نیامده و به نوعی زیر زبانشان مزه کرده که حالا برای بازگشت به برجام که می توانست با یک فرمول ساده یعنی «همه به تعهداتشان برگردند» اتفاق بیفتد، امروز حدود 18 ماه هم از مذاکرات احیای برجام گذشته در حالی که حاصلی نداشته است. کش دادن مذاکرات و فرسایشی کردن آن توسط طرف آمریکایی نمی تواند برای هیچ طرفی سودمند باشد. جهان به شدت در حال تحول است و هر روز ممکن است تحولی جدید کار را دشوارتر کند. زمستان سال قبل در آستانه توافق و به دلیل زیاده خواهی واشنگتن، کار به تعویق افتاد و چند هفته بعد با جنگ روسیه علیه اوکراین موضوعاتی در دنیا به اولویت تبدیل شد که کار رسیدن به توافق هسته ای را سخت کرد. صدور قطعنامه ضد ایرانی در شورای حکام آژانس در خرداد گذشته توانست بار دیگر چالش را به مذاکرات وین برگرداند و نه تنها دیوار بی اعتمادی را قطورتر و بلندتر سازد بلکه دستیابی به توافق را نیز به دست اندازی خطرناک بیندازد. در روزهای اخیر اعتراضات در ایران بار دیگر این وسوسه را به دل طرف های مقابل به ویژه آمریکایی ها انداخته که شاید از این آب گل آلود برای آن ها نتیجه ای به دست آید و شاهد اظهارات تند آن ها هستیم. همه این ها به همراه شدیدتر شدن مبارزات انتخاباتی در آمریکا آثار منفی بر مذاکرات گذاشته اند که نتیجه اش فضای سرد و احساس بن بست در مذاکرات است. متاسفانه این گره کور ایجاد شده توسط آژانس می توانست با استقلال آژانس و مدیرکل آن و الگوگیری از روش مدیرکل فقید آژانس، آقای آمانو به نوعی باز شود اما تاثیرپذیری گروسی از رژیم صهیونیستی کار را سخت تر کرده است. باز هم تکرار می کنم حل و فصل ادعاهای سه گانه آژانس تا قبل از توافق بهترین ابتکار برای رسیدن به توافق است و تصمیم جمهوری اسلامی مبنی بر این که «توافق نکردن بهتر از استخوان در زخم ماندن است» تغییر نخواهد کرد. اروپا و آمریکا اگر اراده ای برای توافق دارند و به دنبال رفع تحریم های نفت و گاز ایران تا قبل از زمستان هستند، باید این فشارهایی را که امروز بر ایران وارد می کنند، متوجه آژانس بین المللی انرژی اتمی کنند چون کلید این قفل در وین است نه تهران.
فاصله زیادی در برجام وجود دارد
امیرعلی ابوالفتح تحلیلگر مسائل بینالملل گرچه ایران، آمریکا و تروئیکای اروپا درصددند که به هر نحوی که شده مذاکرات را به نتیجه برسانند و اعلام توافق کنند، اما به نظر میرسد که برجام به نتیجه نخواهد رسید، چراکه اظهارات یک مساله است و سیاست واقعی کشورها مقوله دیگری است. در مقام اظهارنظر مقامات آمریکایی میگویند ما دنبال توافق هستیم و هر فردی با ادبیات تند یا آرام این موضوع را مطرح میکند اما به نظر میرسد آمریکا قصد ندارد به برجام 2015 بازگردد. گرچه خروج آمریکا از برجام در سال2018 از سوی دونالد ترامپ اعلام شد اما او نماینده هیات حاکمه آمریکا بود. واقعیت این است که بین دموکراتها و جمهوریخواهان یک مساله مشترک است؛ آنکه برجام 2015 منافع آمریکا را تأمین نمیکند. در آمریکا دولت جمهوریخواه ترامپ رفت و دولت دموکرات بایدن روی کار آمد و در ایران هم دولت عوض شد و دولت موسوم به میانهرو یا به نوعی نزدیک به اصلاحطلبان رفت و دولت مورد حمایت اصولگرایان روی کار آمد، اما گره برجام باز نشد زیرا این موضوع ربطی به دولتها ندارد. آمریکا در پی برجام دو و سه است و هم جمهوریخواهان و هم دموکراتها میخواهند علاوه بر موضوع هستهای درباره مسائل دیگری هم با ایران وارد گفتوگو شوند. جمهوریخواهان میگویند باید برجام یک، دو، سه یکجا حل شود یعنی یک بار با ایران مذاکره کنیم و همه مسائل را جمعوجور کنیم؛ اما دموکراتها میگویند باید گام به گام پیش رفت اما همه آنها هم قائل هستند که باید فراتر از موضوع هستهای با ایران حرف زد و هم در موضوع هستهای نباید به همان برجام 2015 بازگشت؛ در مقابل ایران میگویند برجام 2015 نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم و هر دو کشور هم بر موضع خود پافشاری میکنند و در این شرایط میتوان گفت فاصله زیادی میان آنچه ایران و آمریکا از یکدیگر میخواهند وجود دارد. لذا به نظر میآید که به نظرم برجام به نتیجه نمیرسد اما مرگ مذاکرات هم اعلام نمیشود و این حالت بلاتکلیفی همینطور باقی میماند. آمریکا نمیخواهد به توافق 2015 بازگردد و از این سو هم توافق جدیدی پذیرفته نمیشود؛ بنابراین آمریکا میخواهد مذاکرات همینطور معلق بماند به این امید که شاید روزی اتفاقی رخ دهد تا گره باز شود. آمریکا مرگ مذاکرات را اعلام نمیکند زیرا اگر اعلام کند به نوعی با گفتمان خودشان گفتهاند که ایران به سمت ساخت سلاح هستهای میرود که در این صورت باید با ایران وارد جنگ شود زیرا قول دادهاند اجازه ندهند ایران به این سمت برود و خب مشخص است که آمریکا به هیچوجه قصد ورود به جنگ با ایران را ندارد؛ پس تنها راه باقیمانده معلق نگاهداشتن مذاکرات میماند. اگر فرض را بر این بگذاریم که یکی از طرفهای اروپایی مکانیزم ماشه را فعال کند، تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل متحد باز میگردد و در عین حال ما باز هم مشمول ماده41 بند هفتم منشور ملل متحد میرویم که این بند اجازه تحریم کشورهای مختلف علیه ایران را میدهد اما برخلاف تصور عمومی امکان حمله کشورها به ایران فراهم نمیشود زیرا این شرایط در ماده42 بند هفتم آمده است که ایران ذیل آن بند نبوده است و اگر قرار باشد ذیل آن برود نیاز به قطعنامهای جدید است که اگر آمریکا و اروپاییها هم مصمم باشند که چنین شود، حتما روسیه و چین آن را وتو میکنند. پس ایران تحت هیچ شرایطی ذیل ماده42 نمیرود.
نقل شده است «هنری کیسینجر» وزیر نامآشنای امور خارجه سالهای 1350 تا 1354 آمریکا در دیداری که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با وزیر خارجه وقت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، «آندره گرومیکو» داشته به او - نقل به مضمون - گفته است «با پیروزی این انقلاب ما یک پایگاه مهم خود را از دست دادیم، اما شما قدرت مدیریت بر جنبشهای آزادیبخش را از دست دادهاید و از این پس مدیریت این جنبشها به دست ایران میافتد و لذا خسارت شما از پیروزی انقلاب ایران بسیار شدیدتر از خسارت ما خواهد بود.» در همان سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی مشهور شد که آمریکا و شوروی علیرغم اختلافات فراوانی که با یکدیگر دارند و در حال نزاع و رقابت با یکدیگر هستند، در مورد از میان برداشتن انقلاب اسلامی به توافق رسیدهاند. عملکرد این دو کشور و در واقع نظام دوقطبی در مورد ایران هم این موضوع را ثابت میکند. عمده این دوران، دوران دفاع است و رژیم صدامحسین از تسلیحات غرب و شرق علیه ایران استفاده میکند و بلوک شرق - تقریباً - به همان میزان بلوک غرب، ایران را از دریافت سلاح منع میکرد.
از صحبتهای منتسب به کیسینجر و قرار مشترک او با گرومیکو، 44 سال گذشته است. آمریکا هنوز با پایگاهی که از دست داده به شدت درگیر است و ایران هدایت جنبشهای آزادیبخش را از شرق و غرب آسیا تا آفریقا و تا آمریکای لاتین به طور انحصاری در دست دارد و البته از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی هم دیگر خبری نیست. این ایران دیگر ایران دوران دفاع مقدس هم نیست که به سلاح غرب یا شرق احتیاج داشته باشد و یا از اتحاد و ائتلاف علیه خود دچار هراس گردد. امروز دیگر صحبت بر سر تحریم ورود تسلیحات به ایران نیست، صحبت سر ایجاد مانع بر سر راه صادرات تسلیحات ایران است و علیرغم این حرفها همین الان ایران به طور رسمی به 34 کشور سلاح میفروشد و سالانه نزدیک به 4 میلیارد دلار درآمد تسلیحاتی دارد.
الان صحبت رسانههای غرب بر سر این است که پهپاد تهاجمی فروخته شده ایران به روسیه در جنگ اوکراین، سرنوشتساز شده است و زلنسکی رئیسجمهور غربگرای اوکراین از دست رژیم اسرائیل عصبانی است که چرا نتوانسته این نقش مؤثر متقابل را به نفع اوکراین بازی کند و در واقع گفته است چرا قدرت تسلیحاتی اسرائیل علیرغم فعالیتی 80 ساله از قدرت تسلیحاتی ایران با 30 سال سابقه ساخت سلاح عقبتر است. این ایران، ایران زمان ائتلاف سایروس ونس (وزیر خارجه 1980 - 1977 آمریکا) و اندره گرومیکو (1985 - 1957) علیه ایران نیست. ائتلاف علیه ایران دیگر اثر گذشته را ندارد، نه اینکه کاملاً بیاثر شده باشد، اثر تعیینکننده ندارد و اصولاً دیگر آن ائتلاف آهنین هم علیه ایران قابل انجام هم نیست. الان حداکثر ائتلافی که آمریکا میتواند علیه ایران راه بیندازد، چیزی در حد ائتلاف با انگلیس، فرانسه و آلمان و چند کشور پیرامونی ایران است. وقتی ایران میگوید آمریکا بدون آنکه شروط ایران را بپذیرد، نمیتواند به برجام بازگردد، این یعنی دیگر ایجاد ائتلاف آهنین دوران ونس و گرومیکو امکانپذیر نیست. کما اینکه غرب در پرونده اوکراین، علیرغم اذعان به استراتژیک بودن حمله روسیه نتوانست وضعیت یکپارچهای علیه مسکو پدید آورد.
انقلاب اسلامی امروز از خود آمریکا قدرت مانور بیشتری دارد، آمریکا طی دو دهه گذشته هرگز نتوانسته است واحدی به کشورهای پیرامونی خود بیفزاید و دائماً کشورهای وابستهای را از دست داده است که آخرین مورد آن «کلمبیا» بود. دهها سال کلمبیا به عنوان «پایگاه ویژه آمریکا» مطرح بود و در جریان اعمال محدودیت و تحریم علیه ونزوئلا، کلمبیا نقش ویژهای ایفا کرد و با وجود قرار داشتن این کشور در اردوگاه آمریکا، کار بر حکومت در کاراکاس بسیار دشوار بود. این کشور 3341 کیلومتر با ونزوئلا مرز دارد و در دوره حکومت چاوز و مادورو به عنوان مهمترین خطر تهدید واشنگتن علیه کاراکاس عمل کرد و حالا بهعنوان متحد حکومت ونزوئلا درآمده است.
در طول این دوران 44 ساله، جمهوری اسلامی ایران متحدان جدیدی در آسیا و آمریکای لاتین پیدا کرده است و در واقع هر پایگاهی که از دست آمریکا خارج شده، به متحد ایران تبدیل گردیده و از دولت آمریکا هم کاری برنیامده است. از اینرو کشورهای باقیمانده در اردوگاه آمریکا و انگلیس با یک سؤال جدی مواجه شدهاند؛ وقتی آمریکا در حفظ دولتهای وابسته به خود ناتوان است، چطور میتواند از آنان در برابر موج تغییر حمایت کند؟ شاید از همین روست که کشورهایی مثل عربستان سعودی درست در کشاکش نزاع غرب و روسیه، همکاری با روسیه و چین را در دستور کار قرار داده و از موضعگیری رسمی در قبال بحران اوکراین خودداری کردهاند.
غرب در مواجهه با روسیه درصدد است تا از یکسو حد مشکل خود را کوچک نشان دهد و وانمود کند اوضاع تحت کنترل اوست و در حال شکست دادن روسیه است و این در حالی است که در همین روزهای اخیر، دو ایالت لوهانسک و دونتسک با برگزاری همهپرسی با اکثریتی بالای 90 درصد که خیرهکننده بود جدایی خود از اوکراین و پیوستن به روسیه را اعلام کردند. در جریان تحولات اوکراین همه دیدند که غرب گویا به جز دو حربه تهدید و تحریم را نمیفهمد و عملاً نمیتواند مانع شکلگیری یک روند حتی در محیط اصلی پیرامونی خود شود. البته در ماجرای بحران اوکراین، آمریکا، انگلیس و فرانسه حداکثر تلاش خود را برای پیروزی بر پوتین به کار بستند و کشورهایی نظیر لهستان را هم پای کار آوردند ولی عملاً صحنه به نفع آنان تغییر نکرد. تهدید روسیه به استفاده از بمب اتمی از جدیت مسکو در دفاع از قلمرو خود حکایت کرد. در مقابل این تهدید، غربیها فقط به بیان خطرناک بودن آن روی آوردند و چیزی نداشتند تا در برابر تهدید مسکو روی میز بیاورند.
در مقابله با ایران هم همین است. آمریکاییها و اروپاییها همان سلاحهای زنگ زده قدیمی را به میدان آوردهاند. تحریم، تهدید و شورشهای خیابانی اما خود آنان هم چند نوبت گفتهاند زمان تحریمهای دهه 2010 سپری شده و دیگر آن ائتلاف جامع علیه ایران تجدید نمیشود، تهدید علیه ایران کارایی ندارد چرا که نه فقط در بحث هستهای حتی در بحث منطقهای و بحث نظامی هم ایران به «ساعتگریز» رسیده است و آشوبهای خیابانی هم در حدی ایجاد نمیشود که ایران را وادار به تجدیدنظر در سیاستهای خود نماید. این حرف آنان است که دهها برابر آن حقیقت دارد. آنان به خوبی میدانند که در روزهای اخیر، نیرویی که در مخالفت با جمهوری اسلامی به خیابان آورده شد، بیش از یک دهم از یک درصد جمعیت ایران نبوده است. چگونه میتوان یک انقلاب عمیقاً مردمی را با این تعداد از پای درآورد؟ غرب در همین روزها با حسرت و تلخی پاسخ این سؤال را داد و گفت بله نمیتوان.
انقلاب اسلامی ایران همان است که کیسینجر به گرومیکو گفته بود، انقلابی که میتواند همزمان در مقابل بلوک غرب و بلوک شرق بایستد و بر هر دو پیروز شود؛ انقلابی که میتواند بسیاری از قواعد اجباری جهان را به نفع ملتها دگرگون کند؛ انقلابی که میتواند بعد از 44 سال، موج مردمی را در حمایت از خود به خیابانهای تهران و... بیاورد؛ انقلابی که میتواند پیشوای هر جنبش آزادیخواهانه در دنیا باشد؛ انقلابی که میتواند در برابر انواعی از فتنههای سخت دوام بیاورد و بالاخره انقلابی که میتواند در یک زمان چندین جنگ تحمیل شده غربیها را در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، یمن و افغانستان به نفع ملتهای آن مدیریت کرده و به قلب غرب آسیا تبدیل شود.
اگر آن روز وزیر خارجه اسبق آمریکا به همتای خود در اتحاد جماهیر شوروی گفته بود ما در برابر انقلاب اسلامی یک پایگاه خود را از دست دادهایم، وصفالحال وزیر خارجه کنونی آمریکا، بلینکن این است که انقلاب ایران چندین پایگاه ما را تسخیر کرده و در نزدیک مرزهای ما در ونزوئلا، کلمبیا، شیلی، برزیل و... هم در حال خط و نشانه کشیدن علیه ماست. اگر آن روز وزیر خارجه شوروی غم از دست دادن محور نهضتهای آزادیبخش محدود زمان خود را داشت، امروز این جنبشها چند برابر شدهاند و در هر قارهای نمونههای آن را میتوان دید. یک نظرسنجی بیانگر آن است که 70 درصد دانشجویان دانشگاههای فرانسه، اسرائیل را رژیمی نژادپرست دانسته و برای شرکت در اضمحلال آن اعلام آمادگی کردهاند.
این انقلاب اسلامی که از یکسو بر فطرت خداجوی انسانها تکیه دارد و از سوی دیگر از سوی صدها میلیون نیروی مؤمن انقلابی حمایت میشود و - با بینش اشراقی - از سوی صدها هزار جوان شهید دنبال میشود، پابرجا میماند و البته در نظام برآمده از آن که مملو از افتخارات است، کاستیهایی هم وجود دارد که باید برطرف شود و کاملاً به ظرف ظهور حضرت بقیهًْالله الاعظم(عج) تبدیل گردد./سعدالله زارعی