این شکایت حکایت مظلومیت پلیس است
آخرین جلسه دادگاهی فرهاد نظری بود. او در زمان درگیریهای سال ۷۸ کوی دانشگاه تهران فرمانده پلیس تهران بود که به همراه ۱۹ نفر دیگر از پرسنل ناحیه انتظامی تهران بزرگ در شعبه اول دادسرای نظامی تهران محاکمه شد. او در آخرین جلسه دادگاه جملاتی را گفت که برای هر ایرانیای که «ایران» برایش مهم است، چه شهروند معمولی، چه سیاستمدار، چه سلبریتی، چه اهل رسانه و صاحبان تریبون و چه حتی تکتک نیروهای فراجا آموزنده خواهد بود:
«سید عالیقدر، جناب آقای طباطبایی ریاست محترم دادگاه! به کدام روزنه امید، چشم انداز روشن فردا، دلخوشی امروز ما باشد؟ به سخره میگیرند غرور یک سردار را که همچون سردار فاتح سخن میگوید. دور باد خواری و ذلت از پاسداری که مرگ را به مبارزه میطلبد. حال از مبارزه با زندگی میترسانندش! اگر با گردنی کج و سرافکنده در این دادگاه حاضر میشدم، مطلوب بود؟ سربازان و سردارانی این چنین به چه درد این مردم و نظام میخورند؟ غرور و شخصیت امثال ما سربازان را نشکنید و شکسته نخواهید که این غرور روزی به کارتان آید.»
فرهاد نظری و نیروهایش در نهایت تبرئه شدند، اما اصل فشارهایی را که منجر به شکلگیری آن دادگاه شد، میتوان بر یک مبنا دانست؛ «تلاش برای شکستن اقتدار پلیس». حکم دادگاه هر چه بود، در این هدف و مبنا تغییری ایجاد نمیکرد، چه آنکه در جریان ماجرای کوی دانشگاه و سپس در جریان برگزاری جلسات متعدد دادگاه، رسانههایی بودند که بدبینی علیه پلیس را ایجاد و تشدید میکردند. اصل دستگیری این نیروها پیامی را به جامعه منتقل میکرد که با تبرئه هم از ذهنها نمیرود: پلیس مقصر است! و پلیس پس از آن، همه جا مقصر شد، همه بر سرش زدند و اقتدار و غرور و شخصیت و اعتماد به نفس آن را شکستند. این شد که پلیس همه جا متهم شد، همه جا باید در مقام دفاع از خود میبود، همه جا باید توضیح میداد مرتکب اشتباه نشده است. حال میتوان معنای جمله فرهاد نظری در دادگاه را دریافت: «این شکایت، حکایت مظلومیت پلیس است.»
آیا پلیس تقصیری نداشته است و همواره از اشتباه و گناه منزه بوده است؟ روشن است که خیر، و از آن هم نوشتهایم. اما مگر نیروی انتظامی تنها مقصر آن ماجرا بود؟ چرا همه مقصران محاکمه نشدند و بار ماجرا بر دوش نیرو افتاد؟ مگر نه آنکه محمد خاتمی –رئیسجمهور وقت- بعدها در نامه خصوصی به فرهاد نظری، از او دلجویی و اذعان کرد که «من هم معتقدم در حق شما که نماینده پلیس بودید، جفایی صورت گرفته است.»
همه نهادها اشتباه و تخلف و گناه دارند، اما برنامه طراحی شده برای «شکستن اقتدار» آنها وجود ندارد. نیروی انتظامی، اما سد راه اهل سیاست برای ایجاد بلوا و آشوب شده است. آنان کلی ظرفیت رسانهای و انرژی و حتی پول هزینه میکنند تا بتوانند کسانی را کف خیابان بکشانند و با ایجاد آشوب خیابانی، بتوانند از نظام امتیاز بگیرند یا به نظام ضربه بزنند، ولی نیروی انتظامی مقابل آنان میایستد و تلاش میکند همه آنچه را که هزینه کردهاند، بر باد دهد. آیا نباید این نیرو را زمین بزنند؟
«فشار از پایین، چانهزنی از بالا» صرفاً یک تئوری نبود که سعید حجاریان برای پر کردن فهرست تئوریپردازیهای سیاسی خود، آن را طرح کند، بلکه یک راهکار عملی اصلاحطلبان برای گرفتن امتیاز با فشار بر نظام بود و هنوز هم البته همین است. در همین روزهای اخیر احمد زیدآبادی، روزنامهنگار اصلاحطلب در گفتگو با روزنامه اعتماد به همین تئوری و امکان «خلق ارزش افزوده سیاسی» از وقایع اخیر کف خیابان رسید و در نهایت صحبت از استفاده اصلاحطلبان از این اتفاقات در انتخابات مجلس سال ۱۴۰۲ شد.
نیروی انتظامی مقابل آشوبی که برای اصلاحطلب و برانداز و تجزیهطلب و گروهگ رجوی و دارودسته پهلویها میتواند ارزش افزوده سیاسی داشته باشد، میایستد. طبیعی است برنامهریزی روشن برای شکستن اقتدار آن داشته باشند. البته این لیست الزاماً با هم هماهنگ نیستند و بدیهی است حساب جناحهای سیاسی ذیل نظام جداست، اما هشدار برای تعیین خط مرز با جماعت ضدانقلاب و ضدایران برای همین است که در بزنگاهها با دشمن مخرج مشترک نیابیم. علاوه بر این، اصلاحطلبان گاه به دلیل منافع و مطامع زودگذر سیاسی –همچون کنار زدن و تخطئه رقیب انتخاباتی، نظیر آنچه در مناظرات انتخاباتی سال ۹۲ حسن روحانی علیه محمدباقر قالیباف برای دوران مسئولیتش در نیروی انتظامی رقم خورد- از هیچ تخریبی علیه نیروی حافظ امنیت جامعه دریغ نمیورزند و اهمیت نمیدهند که چه بلایی سر امنیت جامعه میآورند. از سویی دیگر، نیروی انتظامی - درست یا غلط- ویترین تعامل نظام با معترضان است؛ هم سیبل حملات مستقیم است و هم ابزار برخورد با آشوب طلبی معترضان. او را که بزنند، یعنی نظام را زدهاند. هم از این رو، هدف حمله قرار میگیرد. ضمن آنکه برخی قدرت زدن نظام را ندارند یا به دلیل ملاحظاتی برای حفظ منفعت خود، نمیخواهند صریحاً اپوزیسیون باشند، لذاست که پایینیها را مشت میزنند تا بالاییها ضربه بخورند.
این میان نیروی انتظامی، هم گاه چنان منفی عمل کرده که جای دفاع باقی نمیگذارد، بی اعتنایی به اطلاعرسانی به موقع در مواقع ضروری یا نبود نظارت کافی روی نحوه تعامل نیروها با مردم عادی دو مورد اصلی هستند که مصداقهای بسیار دارند. فرهاد نظری در دادگاه میگوید که استطاعت مالی برای تأمین هزینه وکیل را نداشته است. نیروی انتظامی هم به دلیل دوری از فضای اطلاعرسانی و البته با اشتباهات نیروهایش، خود را بی وکیل کرده است! ۲۳ سال از واقعه کوی دانشگاه میگذرد و همه فکر میکنند دادگاه نیروی انتظامی یک سال پس از آن تمام شد و آنها تبرئه شدهاند. حال آنکه همه این سالها نیروی انتظامی در رسانههای اصلاحطلب و ضدانقلاب، به عناوین مختلف در حال محاکمه بوده و انگشت اتهام به سمت او بوده است و همیشه به جای نیرویی مقتدر، باید، چون متهمی بی وکیل از خود دفاع میکرده است.
۲۳ سال تیربار رسانهای آن سو فعال بوده و اینسو گویی با رسانه قهر است و فقط گاه مظلومنمایی میکند که آن هم نمایش ضعف است. نیروی انتظامی باید نظارت بر نیروهایش را بیشتر کند، از فضای رباتیک نظامی خارج شود و آموزش مراوده با مردم و انعطافپذیری به آنان بیاموزد، رسانه و اطلاعرسانی سریع و مستند را جدی بگیرد (همین روزها انتشار فیلمهایی که دوربینهای فراجا از اهل آشوب ضبط کردهاند، کمککننده است)، با تخلف نیروهایش صریح و علنی برخورد کند، توجیه و پنهانکاری نکند و حساب یک نیروی متخلف را از کل نیرو و بلکه کل نظام جدا کند. اینگونه هم مقابل این ذهنیت که همه نیروی انتظامی یک کل متخلف است، بایستد و هم راه تخریب نیرو به دلیل تخلف و گناه یک بخش را ببندد. حفاظت نامعقول و افراطی یا بر مبنای تحلیلهای نادرست از اطلاعات باعث شده وظیفه ذاتی حفاظت از حیثیت پلیس فراموش شود یا به گونهای انجام شود که در نهایت، نه حفاظت از حیثیت پلیس، بلکه ضربه بر آن باشد. بسیاری از این اطلاعات، نه تنها لزومی به محرمانه تلقی شدن ندارد، بلکه انتشار برنامهریزی شده آن کمککننده به بازگشت اقتدار و خنثی کردن توطئهها علیه فراجاست. عدم اطلاع رسانی در مورد مهسا امینی قبل از نشر موضوع در رسانههای ضدانقلاب، تأخیر در انتشار فیلم لحظه بیهوشی او و عدم اطلاعرسانی در مورد واقعه مورد ادعا در زاهدان در مورد یک دختر، فقط مثالهای همین هفتههای اخیر است. سطح رسانه نابلدی آن قدر بالاست که عملاً تاوانش را با آشوب در کشور میدهیم!
روایت نیروی انتظامی همیشه حکایت همان شکایت سال ۷۸ است، «حکایت مظلومیت»، ظلمی که اصلاحطلبان و ضدانقلاب روا میدارند و ظلمی که فراجا خود به خود روا میدارد. تبریک هفته نیروی انتظامی ساده است، اما بازگرداندن اقتدار فراجا برنامه طولانی مدت رسانهای و مدیریتی میخواهد، چنانکه با برنامه طولانی مدت، آن اقتدار را لکهدار کردند.
آزمون بایدن برای برگشت به تعهدات برجامی
در اوج ناامیدی و سردی فضای مذاکرات وین که با هدف احیای برجام از 18ماه پیش آغاز شده، روز گذشته خبر یک توافق میان ایران و آمریکا تا حدی احتمال روشن شدن دوباره موتور مذاکرات وین را افزایش داد و سیگنال های مثبتی را در فضا ی مذاکراتی منتشر ساخت، یک تحول که می تواند ورای آثار دیگر خود به دولت بایدن این فرصت را بدهد که بهتر از قبل، افکار عمومی و سیاسی داخل خود را آماده رسیدن به توافق با ایران کند، فرصتی که اگر باز هم از سوی آمریکایی ها از دست برود، دیگر بعید است تکرار شود. بر اساس اظهارات سخنگوی دبیرکل سازمان ملل و خبر نور نیوز، رسانه نزدیک به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، ایران و آمریکا با میانجیگری یکی از کشورهای منطقه که به نظر می رسد قطر باشد، برای دو محکوم امنیتی دوتابعیتی ایرانی- آمریکایی، تخفیف هایی در محکومیت شان در نظر گرفتند. باقر نمازی که حداقل تا سال 1404 باید در زندان می ماند و الان چهار سال است به دلیل مسائل پزشکی در خانه گذران محکومیت می کند، اجازه خروج از کشور را برای اقدامات درمانی یافت و سیامک نمازی فرزند وی نیز که هنوز دوران محکومیتش تمام نشده برای یک هفته به مرخصی آمد تا دیداری با والدینش قبل از خروج از ایران داشته باشد. در مقابل فعلا آن چه مشخص است آمریکا قبول کرده تا اموال بلوکه شده ایران در کره جنوبی را که بیش از هفت میلیارد دلار می شود و حاصل صادرات نفت و میعانات نفتی به این کشور تا قبل از خروج ترامپ از برجام و بازگشت تحریم هاست، آزاد کند و در اختیار ایران قرار دهد. در این میان چند نکته حائز اهمیت است: اول این که یکی از اهداف اصلی جمهوری اسلامی ایران از اقدام اخیر نشان دادن روحیه و سیاست انسانی جمهوری اسلامی در سیاست خارجی خود است، سیاستی که بارها در این سه سال که پرونده تبادل زندانیان ایرانی و آمریکایی روی میز است، بیان شده و هر بار ایران تصریح کرده که این تبادل می تواند خارج از موضوع مذاکرات احیای برجام که مشخص نیست چه زمانی به نتیجه برسد، حل و فصل شود تا ابعاد منفی انسانی و خانوادگی آن کاهش یابد. ایران نیز تعدادی از اتباع خود را در زندان های آمریکا به دلایل جعلی دور زدن تحریم ها دارد که بیشترشان هم وضعیت به مراتب بدتری نسبت به اتباع آمریکایی در ایران دارند. با این حال طرف آمریکایی حداقل سه بار در چهار سال گذشته، در آستانه رسیدن به مرحله تبادل و توافق با ارتباط دادن این موضوع انسانی به نتیجه مذاکرات هسته ای، عملا جلوی کار را گرفته و حتی باعث شده انگلیس راه خود را جدا و آزادی نازنین زاغری را تا رسیدن به نتیجه به تنهایی دنبال کند. دوم این که ایران همواره گفته که اقدامات غیرقانونی آمریکا که با خروج این کشور از برجام اوج گرفت، تاکنون خسارت های زیادی به کشورمان وارد کرده که حتی بازگشت به برجام و رفع تحریم های ثانویه نیز نمی تواند آن ها را جبران کند، به همین دلیل آمریکا برای بازگشت به برجام باید حسن نیت خود را ابتدا ثابت کند. حسین امیرعبداللهیان وزیرخارجه کشورمان بارها آزادسازی اموال بلوکه شده ما توسط آمریکایی ها در بخشهایی از جهان را به عنوان یک نمونه و نشانه مثبت و یک علامت برای نشان دادن حسن نیت واشنگتن اعلام کرده است. حالا اگر در توافق اخیر و طبق قول و قرار گذاشته شده، شاهد آزادسازی اموال ایران در کره جنوبی باشیم، این اقدام می تواند یک روند مثبت و سازنده را برای اقدامات آینده در توافق احیای برجام پایه گذاری کند. نکته سوم این که این روزها آمریکا در آستانه انتخابات میان دوره ای کنگره خود است. همچنین یکی از بهانه های طرف آمریکایی برای تاخیر در تصمیم گیری همین انتخابات اعلام شده و این که توافق با ایران بدون دستاورد ملموس برایشان ریسک بالایی دارد. حالا با توافق صورت گرفته و آزادی قریب الوقوع زندانیان دو طرف، دموکرات ها و دولت بایدن می توانند بهتر از گذشته در مقابل رقیب خود از توافق احتمالی با ایران دفاع و آن را منطبق با خواسته های واشنگتن و شامل دستاوردی به نام آزادی اتباع آمریکایی توصیف کنند. این فرصتی است که به دولت آمریکا داده شده و حالا نوبت بایدن و تیمش است که از این فرصت که شاید آخرین فرصت هم باشد، استفاده درست و ثابت کند به دنبال توافق واقعی شامل ارائه تضمین های مناسب، انتفاع ایران از برجام و حذف ادعای پادمانی است نه بازی با الفاظ.
1) شاید برای خیلیها سؤال باشد که چرا آشوبگران در ماجرای اخیر، به سرعت سراغ دو کار رفتند؛ یکی «آتشافروزی و اقدامات خشن و جنایتکارانه و ایجاد هیاهو»، و دیگری «حمله به حجاب و مساجد و حسینیهها و پرچمهای عزای سالار شهیدان»؟ یا این که چرا بلافاصله، گروهکهای تجزیهطلب و تکفیری در مرزهای شمال غرب و جنوب شرق فعال شدند؟ پاسخ این است که قاطبه مردم، کمترین همراهی با طراحان آشوب نکردند و بنابراین آشوبگران، ماموریت یافتند با صحنهسازیهای تند و خشن، خلأ بزرگ «حمایت مردم» را بپوشانند. در عین حال، پشتصحنه ماجرا، از برنامهریزی گسترده برای عقدهگشایی علیه مقدسات اسلامی حکایت میکند که سد راه یاغیگری غرب در منطقه و در مقابل ایران بوده است.
2) 13 سال قبل، هنگامی که فتنه سبز، کشور را درگیر «پیامدهای امنیتی» و سپس بیش از یک دهه «تحریم حداکثری» کرد، وزیر ارشاد دولت موسوم به اصلاحات، از تاسیس «اتاق فکر جنبش سبز در خارج کشور» خبر داد. هسته مرکزی این اتاق لندنی، شامل «عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، محسن کدیور و عبدالعلی بازرگان» بود. اظهارات برخی از این افراد و مشابهان آنها، روشن میکند که آن فتنه پیچیده چرا شکست خورد و چرا به آشوب کور اخیر، تغییر ماهیت داد. شاید خیلیها به یاد نیاورند که «مجید محمدی» از اعضای فراری حلقه کیان (یکی از چند حلقه اصلی سازماندهنده آشوبهای 78 و 88، با حضور برخی اصلاحطلبان، و گروهک ملی- مذهبی) مهرماه 1388 در وبسایت رادیو فردا نوشت: «اعضای جنبش سبز اهل ریاضت نیستند. میخواهند با شورت کوتاه و تاپ بیرون بیایند. میخواهند سینه بزنند و اگر هوس کردند، لیوان شرابی بنوشند... آنها در ملأعام روزهخواری میکنند و نصر من الله
و فتح قریب سر میدهند. در نماز جمعه با کفش و به صورتی مختلط پشتسر هاشمی نماز میخوانند و جای صلوات، سوت و کف میزنند»! طبیعی بود که نقاب انداختن تدریجی این جریان، مورد انزجار ملت ایران قرار گیرد و بانیان فتنه، سیلی اصلی را از خود ملت باورمند ایران بخورند. در همین روند قهقرایی بود که مجید محمدی، 4 آبان 1388 در رادیو فردا اعتراف کرد: «اسلامگرایی جدیترین مانع و مخاطرهبرانگیزترین مشکل در برابر جنبش سبز است. ریشههای فرهنگی و اجتماعی که به تأسیس و تداوم جمهوری اسلامی منجر شدند، هنوز در جامعه زندهاند. آنچه خطر جدی در برابر جنبش سبز است، نام جمهوری اسلامی نیست، بلکه اسلامگرایی است که در ایران قوی است. در ضرورت جدی گرفتن و اهمیت آن، همین بس که بیش از سه دهه، حکومت را سر پا نگه داشته است. این ایدئولوژی، از نفس نیفتاده و بر زمینزدن آن کاری است بس دشوار. نقطه حساس و بنیادین جمهوری اسلامی، نه مقام ولیفقیه یا شخص [آیتالله] خامنهای، بلکه اسلامگرایی است».
3) تحرکات وحشیانه و آمیخته با استیصالِ پیادهنظام دشمن در شرارتهای اخیر، بیسابقه و علت نیست. چنانکه عبدالکریم سروش 4 اسفند 88 در دانشگاه دلفت هلند گفته بود: «براساس تز سکولارها، جهان به سمت جدایی حکومت از دین پیش میرود، در حالی که این تز واژگونه شده. وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغربزمین میتوانیم ببینیم. آنچه گمان میرفت رو به احتضار میرود یا مُرده، تجدیدحیات کرده و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد، اکنون ستیزهگر شده، رسما میستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمیکند». او همچنین 11 مرداد 86 در جمع عناصر ضدانقلاب در پاریس گفته بود: «رفتهرفته سکولاریسم، وارد دوره ستیزهگر و میلیتانت [نظامی] میشود و مدارا و هاضمه قوی پیشین را از دست داده است. پیشبینی ضعیف شدن تدریجی ادیان باطل از آب درآمده. در این 20، 30 سال از جامعهشناسان بزرگ میشنوید که ادیان در حال قوت گرفتن هستند. سکولاریسم و لیبرالیسم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه از گلویش پایین نمیرود و لذا ستیزهگر میشود... آمریکا حمله کرد به افغانستان و عراق، هر دو کشور در قانون اساسی تازه خود نوشتند ما باید قوانینمان را از شرع بگیریم، چیزی که در مخیله آمریکاییها نمیگنجید».
4) مستندات فراوان میگوید ایران قوی و قدرتمند، خار چشم رژیمهای یاغی مانند آمریکا و اسرائیل و انگلیس است و آنها، تجزیه ایران و به تحلیل بردن قدرت آن را همواره در دستور کار داشتهاند. اکبر گنجی هنگام حضور در ایران، از پیشقراولان یگان تخریب و ترور شخصیت در میان غربگرایان مدعی اصلاحات بود. او توسط کسانی مانند حجاریان و برخی عناصر امنیتی آلوده، در نشریات زنجیرهای فربه شد و با برچسب «عالیجناب سرخپوش قتلهای زنجیرهای»، به ترور شخصیت مرحوم هاشمی رفسنجانی در سال 1378 و 79 پرداخت؛ چرا که آن روز تصور میکردند او موی دماغشان خواهد شد. جماعت وحشی مدعی تساهل، حتی به هاشمی که نقش موثری در روی کار آمدن خاتمی داشت، رحم نکردند. دو دهه بعد، وقتی مصیبت کرونا وارد ایران شد و غربگرایان همسو با جریان تحریم، زبان به شماتت و جنگ اعصاب گشودند، اکبر گنجی اعتراف تلخی کرد. او اواخر اسفند 98، در حالی که چهار ماه از فتنه آبانماه نمیگذشت، از پروژه ایجاد جنگ و نزاع در میان مردم ایران خبر داد: «ما کارمندان دولتهای راست افراطی، از طریق کروناهراسی، ایران و ایرانیان را نابود خواهیم کرد. وظیفه ما کارمند رسمی بخش پروپاگاندای دولت ترامپ، بوریس جانسون، نتانیاهو و سعودی، وحشتافکنی است تا با فرو پاشاندن سازمان اجتماعی، مردم را به خشونت جمعی بکشانیم... گمان باطل نکنید که ما «مخالف سیاسی»، «مدافع حقوق بشر»، «فمینیست» و... هستیم؛ نه، ما فقط کارمند پروپاگاندای دولتهای راست افراطی هستیم. تلویزیون مال بنسلمان است و «منبع معتبر» هم کسی جز خود او نیست... ما تشنه مرگ و خون مردم ایرانیم. کاری را که شدیدترین تحریمهای تاریخ نتوانست انجام دهد، ما موظفیم با کروناهراسی انجام دهیم». سه سال بعد از این اعتراف مهیب، نمودهای میدانی آن ماموریت وطنفروشانه را میتوان در قالب جنایت و شرارت در کف خیابان و فعال کردن گروهکهای تروریستی تجزیهطلب دید؛ و مثل همیشه، هیزمکشان و تهییجکنندگان اصلی، برخی عناصر ورشکسته مدعی اصلاحطلبی بودهاند.
5) چرا آشوبگران به سرعت سراغ شرارت و آتشافروزی و اقدامات خشن رفتند؟ یک علت، نیاز غرب به تحریف واقعیت ایران قوی در نگاه ناظران جهانی است تا از اثرگذاری منحصربهفرد ایران در معادلات جهانی بکاهد. سیاستمداران ارشد غربی، بارها در چند سال اخیر گفتهاند پروژه «قرن جدید آمریکایی»، در میدان عمل جای خود را به «قرن جدید آسیایی» داده است و در این میان، مقاومت ایران توانسته به قدرتهایی مثل چین و روسیه، جرأت نقشآفرینی بیشتر در تغییر معادلات جهانی را بدهد. ایران بود که جبهه آمریکا و اسرائیل و ناتو را در دو جنگ موسوم به جنگ جهانی چهارم و سوم به هزیمت کشاند، هر چند که موضوع اصلی پروژه ویرانیطلبانه و تجزیهطلبانه «خاورمیانه جدید» بود. ایران نگذاشت سرنوشت رقتبار جنگ داخلی و تجزیه لیبی در لبنان و سوریه و عراق و یمن تکرار شود و از تحریمشدگی در جنگ تحمیلی صدام (در حد سیم خاردار)، به تولیدکننده و صادرکننده پهپادهای فوقمدرن و موشکهای دوربرد نقطهزن تبدیل شد. ایران نشان داد که بدون بستن با کدخدا و معطل ماندن در قبال عهدشکنی او، میتوان موانع تحریمی را به تدریج از پیش پا برداشت و به سمت رونق اقتصاد حرکت کرد.
6) تلاش برای ایجاد ناآرامی خشونتبار در ایران، رفتار از سر درماندگی غرب است، تا شاید به زور حُقّههای رسانهای و به خیابان آوردن چندهزار نفر در خیابان، «مردمربایی» کند و اشرار جنایتکار یا برخی عناصر فریبخورده را جای یک ملت 85 میلیونی، یا پایتخت هشت میلیون نفری جا بزند و تصور «ایران ضعیف» را جای حقیقت «ایران قوی» بنشاند. این جنگ روانی، همان واقعیتی است که «کیت کلارنبرگ» روزنامهنگار تحقیقی، تحت عنوان «رمزگشایی از جنگ آنلاین پنتاگون علیه ایران» منتشر کرده و در شماره امروز روزنامه هم بدان پرداخته شده است. درست در دورهای که دولت غربگرا و وزارت ارتباطات آلوده در ایران سرگرم واگذاری شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات به بیگانگان بود، جان کری وزیر خارجه وقت آمریکا، چهارم مرداد 1394 در شورای روابط خارجی آمریکا گفت: «به ایران امروز نگاه کنید... 25 درصد جوانان آنها بیکارند. اگر به تهران بروید- من نرفتم ولی دوستانم که رفتهاند به من گفتند که- جوانان بهدنبال گوشیهای هوشمند هستند و میخواهند بخشی از دنیا باشند». اما آیا «مالیا» و «ساشا»، دختران 10 و 14 ساله باراک اوباما حق نداشتند بخشی از همین دنیایی باشند که کری میگفت؟! پاسخ اوباما منفی بود. او اواخر آذر 1390 گفت «دخترانم را از استفاده از شبکه اجتماعی فیسبوک منع میکنم. این، مکانی امن برای گذران اوقات فراغت دخترم نیست. چرا باید بخواهیم با افرادی روبهرو شویم و از امور ما باخبر باشند، در حالی که آنها را نمیشناسیم. این عاقلانه نیست».
7) شهید سلیمانی میگفت «من با تجربه میگویم میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد، در خود فرصتها نیست. اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم». این، یک الگوی عملیاتی موفق است، به شرط اینکه تردید و تحیر و رودربایستی و انفعال کنار زده شود. هرقدر درباره روشنگری و بصیرت مردم تلاش کنیم جا دارد و باید هم انجام بشود. اما نباید درباره تروریستها و اشرار و تجزیهطلبان و ویرانیطلبان و بهویژه سیاسیون و سلبریتیهای جاده صافکن آنها در داخل، دچار خطای تحلیل و مسامحه شد. نباید اجازه داد جماعت ورشکسته وطنفروش، با گروگان گرفتن نام مردم، مرتکب جنایت و خیانت پیاپی شوند. فرصت تعقیب و مجازات جنایتکاران وطنفروش را باید مغتنم شمرد؛ همچنان که در انهدام مقر برخی گروهکهای تروریست آن سوی مرز انجام شد. منافذ و معابر نفوذ را باید بست و در انهدام شبکه داخلی نباید تاخیر به خرج داد. همچنین نباید اجازه داد معیشت و کسبوکار مردم در فضای واقعی و مجازی، گروگان معرکهگیری اشرار و اوباش سیاسی شود. باید بیمعطلی، نسبت به تامین شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات (سالم، امن، قانونمند و شفاف) به جای شبکه عاریتی دشمن اهتمام شود تا جان و مال و معیشت و ناموس مردم در امان بماند.
8) و بالاخره اینکه؛ همزمان با شکست فاحش نقشه دشمن و تودهنی خوردنش از ملت 85 میلیونی ایران، باید سرِ مار را در آن سوی مرزها کوبید. هیجانات تدریجا جمع میشود- و از ابتدا هم طبق برآورد طراحان پیش نرفت- اما جبهه مقاومت در منطقه، با بانیان ماجرا حسابی دارد که حتما تسویه خواهد کرد. بایستند و تماشا کنند و سپس همدیگر را لعنت کنند که چرا ایران را وادار به انتقام کردند. صدای لعنت همدیگر، احتمالا به زودی از تلآویو و ریاض و برخی مقرّهای آمریکایی شنیده خواهد شد؛ همچنان که در پایگاههای منهدمشده تروریستها شنیده میشود./محمد ایمانی
در آینده نزدیک توافقی در کار نخواهد بود
امیرعلی ابوالفتح تحلیلگر مسائل بینالملل شرايط کنوني برجام چندان وضعيت جديدي نيست و چند ماه پيش و حتي يک سال پيش نيز همين شرايط را شاهد بوديم. لذا با اين رويه مذاکرات تا آينده قابل پيش بيني به نتيجه نخواهد رسيد. بهخاطر اينکه اختلافات ميان ايران و آمريکا بسيار عميق است و فاصله خيلي زيادي با يکديگر دارند. لذا آمريکاييها همان سياست تحريم خود را ادامه ميدهند. همان چيزي که از زمان ترامپ شروع شده و ايران هم همواره تاکيد داشته که آماده توافق است. اما توافق مدنظر آمريکاييها با توافق مدنظر ايران متفاوت است و از اين جهت با وجود اينکه اظهار نظرهاي مختلفي مطرح ميشود اما هنوز هيچ چيزي رخ نداده است. از طرف ديگر اينکه گفته ميشود که آمريکاييها منتظر انتخابات 17 نوامبر کنگره هستند و پس از آن در خصوص برجام، توافق و از سرگيري مذاکرات تصميمگيري خواهند کرد بايد گفت که به احتمال قريب به يقين پس از انتخابات َآمريکا نيز گشايشي حاصل نخواهد شد. چرا که اساسا اين موضوع ربطي به انتخابات ندارد که بگوييم پيش از انتخابات يا پس از انتخابات چه خواهد شد. از زماني که آمريکاي ترامپ از برجام خارج شد دو سه انتخابات اعم از انتخابات رياستجمهوري در آمريکا، انتخابات مجلس در ايران، انتخابات کنگره در آمريکا و انتخابات رياستجمهوري در ايران که هيچکدام از اين انتخاباتها در اين بنبست کمک کننده نبودند. از اين جهت است که هنوز هيچ اتفاقي نيفتاده است. اينکه هر از گاهي خبري از برجام و تحولات پيرامون آن منتشر شود، اشخاصي در خصوص آن به صحبت بپردازند و بر اساس آن اين نتيجهگيري صورت پذيرد که به سمت توافق ميرويم چندان محتمل نيست. در خصوص تحريمهاي جديد آمريکا نيز بايد به اين نکته توجه کرد که تحريم به صورت موضوعي نيست و موضوع جديدي مطرح نميشود بلکه اين اسامي هستند که اضافه ميشوند. اتفاقي که ميافتد اينکه آمريکاييها با هر اتفاقي که در هر حوزههايي مثل حقوق بشر از سوي ايران رخ دهد چند شخصيت حقيقي يا حقوقي را وارد ليست ميکنند. از اين جهت به لحاظ ماهيتي تغييري در تحريمها صورت نگرفته و فقط به تعداد آنها اضافه شده است. خودشان ميگويند 1700 يا 1800 تحريم عليه ايران دارند که اگر 100 تحريم به آن اضافه شود يا کم شود چندان تفاوتي ندارد و به لحاظ اثرگذاري اقتصادي فرقي نميکند. فقط حالت رواني دارد که ميخواهند با اين کار بگويند که ما اقدامات ايران را بيپاسخ نميگذاريم. آنچه مشخص است تا پنج شش هفته آينده بعيد است که توافقي صورت بگيرد و در آينده نزديک 2 ماهه اتفاقي نخواهد افتاد.