فیلم «صددام» به کارگردانی «پدرام پورامیری» تلاش دارد با تکیه بر ایدهای نسبتاً جذاب، روایتی طنزآلود از مواجهه بدل «صدام حسین» با موقعیتهایی در تهران ارائه دهد. با حضور چهرههایی، چون رضا عطاران، پریناز ایزدیار و آزاده صمدی، این فیلم در ظاهر میخواهد با نگاهی تازه، به موقعیتی تاریخی نزدیک شود و به مدد طنز، داستانی را روایت کند که شاید تاکنون نمونه مشابهی در سینمای ایران نداشته باشد. اما پرسش این است که آیا «صددام» توانسته از این ایده بالقوه، محصولی سینمایی و قابل دفاع بیرون بکشد؟ پاسخ، متأسفانه، منفی است.
ایدهای بکر، اجرایی ناقص
پیشفرض داستان فیلم (ارسال بدل صدام به تهران برای ضبط یک پیام تبلیغاتی) در چارچوب طنز سیاسی، بهظاهر ظرفیتی بالقوه برای خلق موقعیتهای کمیک و انتقادی دارد. اما آنچه در عمل از دل فیلم بیرون میآید، نهتنها ساختار روایی منسجم و موقعیتسازی هوشمندانه ندارد، بلکه با سوءبرداشت از مفهوم طنز و هجو، به کاریکاتوری شلخته بدل شده که نه میخنداند و نه تأملبرانگیز است. در تاریخ سینمای جهان، آثار متعددی وجود دارند که با بهرهگیری از کمدی، به نقد شخصیتهای سیاسی پرداختهاند. نمونههایی، چون دیکتاتور بزرگ چاپلین، دیکتاتور ساشا بارون کوهن یا حتی سوپ اردک برادران مارکس، توانستهاند با حفظ احترام به شعور مخاطب، از دیکتاتورها و حوادث سیاسی الهام بگیرند و اثری طنز، اما عمیق خلق کنند. اشتراک اصلی این آثار، در استفاده از شخصیتهای خیالی، مکانهای غیرواقعی و تمثیلسازیهای دقیق است که در عین انتقاد، از تحریف تاریخی فاصله میگیرند. در مقابل، صددام با نام و هویت واقعی صدام حسین، ماجرایی به ظاهر واقعی؛ اما شدیداً غیرمنطقی را به تصویر میکشد و در این میان، نه به طنز میرسد و نه به هجو؛ بلکه بیشتر به سخرهای سخیف از تاریخ معاصر شبیه میشود.
وقتی تحریف، جای تخیل را میگیرد
بزرگترین ایراد فیلم در انتخاب بیپروای آن برای استفاده از شخصیت و وقایع واقعی نهفته است؛ تصمیمی که بدون بهرهگیری از رمزگشایی تمثیلی، فیلم را وارد میدان تحریف میکند. صدام حسین، دیکتاتور خونریز عراق که با حمایت گسترده غرب، جنگی هشتساله را بر ایران تحمیل کرد و دهها هزار شهید، مجروح و آواره بر جای گذاشت، در این فیلم در حد شخصیتی کمخرد و مضحک تنزل یافته است. این در حالی است که اگر دشمنی چنین ناتوان و احمق بود، مقاومت ملت ایران علیه او چه اهمیتی میداشت؟ این تصویر نه تنها از بار تراژیک جنگ تحمیلی میکاهد، بلکه ناخواسته توهینی است به مردمی که سالها در برابر ماشین جنگی بعث ایستادگی کردند. فیلم، در حالی صدام و یارانش را به سادگی به تمسخر میکشد که هیچ اشارهای به حامیان اصلی او یعنی ایالات متحده، کشورهای اروپایی یا همپیمانان منطقهایاش ندارد. حذف این عناصر مهم از داستان، موجب میشود تصویری یکسویه، ناقص و در نهایت بیاثر از جنگ و سیاست به مخاطب ارائه شود.
ضعف در شخصیتپردازی
شخصیت اصلی فیلم (صلاح، بدل صدام) به شکلی طراحی شده که نه کاملاً جدی است، نه بهدرستی احمق؛ بلکه در یک برزخ بلاتکلیف میان کمدی و جدیت سرگردان است. بازی رضا عطاران، که سابقهای طولانی در خلق نقشهای کمیک دارد، نتوانسته این شخصیت مبهم را نجات دهد. او نه در موقعیتهای فیزیکی میدرخشد و نه در طنز کلامی، و نتیجه آن است که خندههایی گهگاه از تماشاگر گرفته میشود، بیشتر حاصل شوخیهای سطحی و دمدستی است تا طنزی اصیل و متفکرانه. نکته دیگر، سادهانگاری عجیب در طراحی داستان است. عبور آزادانه شخصیتها از مرزها و ایستهای امنیتی، دسترسی راحت به مناطق نظامی، و اجرای عملیاتهای مضحک در قلب تهران، همگی از سناریویی ضعیف و فاقد منطق روایی حکایت دارد. فیلم نه قواعد فیلمنامه و درام را رعایت میکند، نه قواعد فانتزی را بلد است؛ بلکه در تلاش برای ترکیب هر دو، تنها سردرگمی میآفریند.
بیتوجهی به حافظه جمعی؟
در دهههای گذشته، کمدیهای سیاسی ـ اجتماعی ارزشمندی در سینمای ایران ساخته شدهاند که با زبان طنز، معضلات جدی جامعه را نقد کردهاند؛ از «مارمولک» کمال تبریزی تا «بیپولی» حمید نعمتالله و حتی نمونههایی مانند «مهمان مامان» یا «اجارهنشینها» که طنز را با روایتهای اجتماعی پیوند میدادند. در این آثار، طنز نه ابزاری برای خنداندن صرف، بلکه شیوهای برای مواجهه انتقادی با واقعیتها بود. اما فیلم «صددام» نه دغدغهای برای تحلیل واقعیت دارد و نه احترامی برای حافظه جمعی. اینگونه آثار، با درک نادرست از طنز سیاسی، تبدیل به نوع تازهای از کمدیهای سخیف شدهاند که بهجای شوخی با قدرت، خود به بازیچهای کممایه بدل میشوند.
جمعبندی
«صددام» نه اثری طنزآلود است و نه سیاسی. آنچه میبینیم، تجربهای شکستخورده در استفاده از قالب کمدی برای مواجهه با تاریخ است؛ فیلمی که با سطحینگری، تحریف و شوخیهای سطح پایین، یکی از تراژیکترین فصلهای تاریخ معاصر ایران را به یک داستان کودکانه تنزل میدهد. اگر هدف فیلم نقد جنگ یا نمایش ابعاد پنهان آن بود، میشد راهی دیگر پیمود. اما وقتی یک شخصیت تاریخی با بار منفی سنگین، تنها بهانهای برای چند صحنه کممایه کمیک میشود، نتیجه نه تفریح است و نه تفکر؛ بلکه تنها یک اتلاف وقت است، هم برای سازندگان و هم برای مخاطب.