«شهید سعید قرهداغی» هنگام شهادت تنها شش ماه از عقدش میگذشت. قرار بود بعد از محرم و صفر ازدواج کند که روز دوم تیرماه در بمباران سازمان بسیج به شهادت رسید.
حامد قرهداغی، برادر شهید میگوید: «تا آنجا که یادم است، برادرم از کودکی دوست داشت نظامی شود. وقتی او را به کلاس اول ابتدایی برده بودیم، معلم از بچهها پرسیده بود دوست دارند در آینده چه کاره شوند اغلب گفته بودند یا دکتر میشوند یا خلبان و مهندس، ولی سعید گفته بود دوست دارم پلیس شوم. با چنین روحیهای، از کودکی و نوجوانی جذب بسیج شده بود. در پایگاه بسیج امامزاده موسی واوان فعال بود و دو سال هم فرماندهی این پایگاه را برعهده داشت. از همان بسیج هم جذب سپاه شد و در سازمان بسیج مستضعفین خدمت میکرد. اگر بخواهم از اخلاق آقا سعید بگویم، واقعاً در بین ما چهار برادر، او اخلاق و روحیات خاصی داشت. اخیراً که با برادرهایم در مورد او صحبت میکردیم، به این نتیجه رسیدیم که بین ما، او خیلی خانوادهدوست بود. من و یکی از اخویها متأهل هستیم، ولی با وجود سعید در خانه پدری، نگرانی از بابت والدینمان نداشتیم. چون سعید حواسش به آنها بود و با تعهدی که نسبت به پدر و مادرمان داشت، خیالمان از بابت آنها راحت بود. سعید قلب مهربانی داشت و به بزرگترها احترام میگذاشت. این روحیاتش باعث شده بود در خانواده و اقوام و دوستان، یک چهره محبوبی باشد با اینکه ۲۶ سال بیشتر نداشت. برادرم حدود شش ماه قبل از شهادتش عقد کرده بود. قرار بود بعد از محرم و صفر سر خانه و زندگیاش برود. حتی برای سفر ماه عسل هم نامنویسی کرده بود تا مهرماه همراه خانمش به کربلا بروند. منتها قسمت بود به جای حجله بخت به حجله شهادت برود. مادرم میگفت سعید شب قبل از شهادتش به او گفته بود دوست داری شهید شوم؟ مادرم گفته بود بله دوست دارم، ولی الان نه. تو باید بمانی و حالا حالاها به جامعه خدمت کنی و در سن بالا شهید شوی. بعد سعید یک عکس نشان مادرمان داده و گفته بود اگر شهید شدم این عکس را به بنرم بزنید. فردا صبح که دوشنبه دوم تیرماه بود، با هم به محل کار رفتیم و او دیگر بازنگشت.»