سال های زیادی است که موضوع شهر مشهد و اقتضائات جدید آن «کلید واژه»
سخنرانی ها و جلسات مسئولان کشور -البته فقط در سفرهایشان به مشهد- است اما
می توان مدعی شد که این «کلید واژه» در جلسات کلان تصمیم سازی پاستور و
بهارستان آن چنان که باید شأن و مقامی ندارد؛ چه بسا مورد غفلت جدی نیز
قرار گرفته است. در این بین نباید فراموش کرد که برخی کم کاری ها و کم
توجهی ها نیز طی این سال ها مزید بر علت بسیاری از نارسایی ها، ناکارآمدی
ها و مشکلات این شهر در حوزه خدمات رسانی به زائران و مسافران بوده است که
البته نقش نسبتا کمرنگ نمایندگان این شهر و استان در ادوار مختلف مجلس
شورای اسلامی را نیز نمی توان و نباید از یاد برد. به هر روی کلان شهر
مشهد، در حالی این روزها عنوان «پایتخت فرهنگ اسلامی» را بر پیشانی خود می
بیند که به نظر با تعاریف، انتظارات، رویکردها و راهبردهای منشور «مشهد،
پایتخت فرهنگ اسلامی» فاصله ای جدی دارد.
اگرچه منشور «مشهد، پایتخت فرهنگ اسلامی» که ملاک عمل ستادها، کمیته ها و
دستگاه های اجرایی مرتبط با «مشهد2017»(1) است، در بیشتر موارد رویکردی
فرهنگی دارد، اما نمی توان بستر تولید، ارائه، سازمان و ساختارهای فرهنگی
را جدا از فرایندهای محیطی و فیزیکی دانست؛ امروز زیرساخت های کالبدی و
خدمات رسانی این شهر از کوچک ترین مسائل شهری و نیازمندی های حوزه خدمات
رسان به مجاوران و زائران از قبیل حمل و نقل، بهداشت و درمان، گردشگری،
بافت های فرسوده ، معماری و حاشیه نشینی با انبوهی از چالش های دردآور
مواجه است. چنانچه در موضوع حاشیه نشینی، مشهد با بیش از یک میلیون نفر
بزرگ ترین شهر حاشیه نشین کشور به شمار می آید و اگرچه طی دو سال گذشته قدم
های جدی تری در این باره برداشته شده اما هنوز فاصله اش با وضعیت مطلوب و
رفع ریشه ای، اندازه ای از زمین تا آسمان است. همچنین در بخش بهداشت و
درمان نیز شاید بد نباشد که فقط به جمله ای از «قاضی زاده هاشمی» وزیر
بهداشت اشاره کنم که چند ماه قبل در بازدیدش از بیمارستان قائم مشهد (از
بزرگترین بیمارستان های مشهد) وضعیت آن را «خجالت آور» خوانده بود.
به طور طبیعی در این شرایط که دو موضوع حیاتی و مهم این شهر یعنی حاشیه
نشینی و بهداشت و درمان به چنین حال و روزی مبتلاست و با آن دست و پنجه نرم
می کند، نباید انتظار داشت، اکنون بخش گردشگری و به ویژه گردشگری فرهنگی و
نماد شاخص آن شهر توس و زادگاه فردوسی، آن بزرگ احیاگر زبان فارسی، وضعیت
دلپذیر و مطلوبی داشته باشد.
از 88.8.8 تا 2017
88.8.8؛ سالروز ولادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و روزی که ده ها
نماینده مجلس در مشهد گردهم آمدند و با نامگذاری مشهد به «پایتخت معنوی
ایران» و بذل توجهی 200 میلیارد تومانی در بودجه ای با نام «زیارت» (اگرچه
این بودجه هیچ گاه به سرانجام و مقصود نرسید)، تا امروز که عنوان «پایتخت
فرهنگ اسلامی» بر قامت این شهر استراتژیک حک شده، این پرسش مطرح است که چند
طرح و لایحه در مجلس و دولت در خصوص این شهر ارائه شده است؟
طرح و لایحه و ردیف بودجه های ویژه برای این شهر که بماند، آقایان بگویند
چند نطق قبل از دستور در مجلس و دولت از انبوه مشکلات و کاستی های این شهر
حرفی به میان آورده است؟
منشور «مشهد 2017» را خوانده اید آیا؟
به این بندها در منشور توجه کنید:
-باز آرایی سیمای ذهنی مشهد و معرفی آن به جهانیان [هدف اصلی و عمده منشور]
-بهبود نگرش به شهر مشهد (برای زائران غیرایرانی و ایرانی و شهروندان)
-افزایش تعداد زائران و گردشگران غیرایرانی
-تمهید امکانات و زمینه های میزبانی از زائران و گردشگران نیازمند توسعه زیرساخت ها و ارتقای بهره وری از آن هاست.
-و ...
اولین بار که این منشور را خواندم هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحال از
این که دربخش هایی از بدنه کارشناسی و ایده سازی پروژه «مشهد2017» که جمعی
از جوانان مومن انقلابی و خلاق اند، به شایستگی توانسته اند نمایی مطلوب از
بایسته های شهر مشهد و «پایتخت فرهنگ اسلامی» را ارائه کنند و ناراحتی ام
از این جهت بود که تجربه سال های پیشین گوشزدم کرد که نکند این منشور فقط
در قالب یک صفحه مجازی در سایت اینترنتی «مشهد 2017» محبوس شود و به تاریخ
بپیوندد. این نگرانی و تجربه را از این رو به زبان آوردم که پس از ماجرای
88.8.8 و بودجه زیارت، بودجه ای چند میلیاردی صرف پروژه ای با عنوان تدوین
«طرح توسعه کمی و کیفی زیارت» شد که نمی دانم سرنوشتش چه شد و محصول آن
مطالعات، امروز در کدام قفسه خاک می خورد ویا اگراجرایی شده ، چه میزان
موفق بوده است.
مشهد استراتژیک، باور ملی می خواهد
امروز میزان اثرگذاری فرهنگی و راهبردی جمهوری اسلامی ایران بر کشورهای
آزاده جهان بر هیچ ملت و دولتی پوشیده نیست و تمام تلاش بدخواهان بر مدار
همین اصل می چرخد که به هر حربه ای بتواند از این تاثیرگذاری بین المللی
بکاهد. از این روست که شهر مشهد به عنوان یکی از مهم ترین پایگاه ها و
خاستگاه های آمد و شد مسلمانان جهان، این ویژگی و جایگاه را دارد که بر
اثبات موقعیت استراتژیک خود برای صدور الگو و فرهنگ ناب و ارائه تمدن نوین
اسلامی تا حد توان اصرار ورزد و برآن همت کند. به طور قطع این رویکرد جز با
باورمندی سیاستگذاران و حوزه های تصمیم سازی کلان محقق نخواهد شد.
عمر «مشهد2017» می تواند یکسال نباشد
همه می دانیم که داستان «مشهد 2017» با همه ساحت ها و ابعادش فقط یک سال
عمر دارد، اگر چه بعید می دانم همه ماجرای این نامگذاری چیزی غیر از چند
همایش و بیلبورد باشد اما «مشهد الرضا(ع)» و «پایتخت معنوی ایران» فرهنگ،
هویت و کالبدی برای همیشه تاریخ است که بهره وری از تمامی ظرفیت های آن در
حوزه فرهنگی و هویتی، گردشگری مذهبی و حتی رونق بخشی به «اقتصاد خدمات»
نیاز به عزم و باور مسئولان ملی و مردم دارد. در این مجال علاقه مندم دغدغه
های این یادداشت را با چند پرسش که با مسئولان و نمایندگان در میان می
گذارم به انتها ببرم:
-آیا به مشهد به عنوان بزرگ ترین شهر مذهبی جهان فقط باید در مناسبت ها و سفرهای مسئولان توجه کرد؟
-شهر مشهد که به طور قطع یکی از مهم ترین کانون های فرهنگی جهان اسلام به
شمار می آید، در بخش زیرساخت های محیطی و کالبدی و در ساحت هویتی و فرهنگ
عمومی چه ویژگی هایی باید دارا باشد؟
-آیا شهری که سالانه بیش از 20 میلیون زائر و مسافر در خود می پذیرد
شایسته است که همچنان گریبانگیر مشکلات ابتدایی شهری و خدمات رسانی باشد؟
-چرا بدنه مدیریت و سیاستگذاران کشور با وجود وعده ها و شعارهایشان اما
هنوز به یک «باورجمعی» نرسیده اند که شهر مشهد با زیرساخت های کنونی، نمی
تواند -آن طور که باید به رسالت بزرگ خود در میزبانی از زائران و مسافران و
ایجاد تصویری شایسته از پایتخت معنوی ایران برای آنان ایفای نقش کند؟
و این پرسش که؛ مسئولان و سیاستگذاران برای آن موعد حساب و کتاب و قیامت
خود، چه پاسخی برای عملکردشان در قبال خدمت رسانی به میلیون ها زائر آستان
ملکوتی حضرت رضا(ع) دارند؟
پس از درگذشت فیدل کاسترو، رسانهها و برخی از چهرههای سیاسی و دانشگاهی در ایران عموما از این شخصیت اسطورهای کوبا تقدیر و تمجید کردند. برخی روزنامههای اصولگرا که همذاتپنداری بیشتری با رهبر کوبا داشتند، با تیتر یکی تحت عنوان «خداحافظ رفیق فیدل» با ایشان وداع کردند. البته افراد معدودی هم با یاد و خاطره از این چریک پیر، نقدهای ظریفی ارائه کردند. رئیسجمهور دوران اصلاحات ضمن بزرگداشت این رهبر فقید، اعلام کرد که اگر بنا بر انتخاب بین فیدل کاسترو و ماندلا باشد، او ماندلا را انتخاب خواهد کرد و... . نگارنده بهواسطه رشته تخصصیام، تدریس دروس توسعه در دانشگاه و مطالعه سرنوشت کشورهای توسعهنیافته، درحالتوسعه و توسعهیافته و بهویژه سفری که در سال ٢٠٠٢ میلادی به کشور کوبا داشتم و بهعنوان یک مشاهدهگر از نزدیک با این کشور بیشتر آشنا شدم، چند نکته را در نقد کاسترو، حکومت وی و سیاستهای اقتصادی او که منجر به فقر وحشتناک جمعیت یازدهونیممیلیونی این کشور در چند دهه شده است، در فضای مجازی منتشر کردم. این مطلب کوتاه با استقبال علاقهمندان به این مباحث و با بازخوردهای تقدیرآمیز بسیاری مواجه شد. البته چند نفر از بزرگواران هم نقدهایی توأم با احترام که نشاندهنده شخصیت والای این دوستان بود، برایم ارسال کردند. از آنجا که فرصت پاسخگویی به هرکدام از این نقدها را به طور جداگانه نداشتم، در اینجا به همه این عزیزان پاسخهای خودم را تقدیم میکنم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. نقدها دربردارنده نکات ذیل بود:
١- شما گفتهاید در کوبا فقر وحشتناکی وجود دارد؛ اما ما میدانیم که در آنجا هیچکس از دیگری گدایی نمیکند.
٢- در کوبا همه خدمات آموزشی، بهداشتی، مسکن، آب، برق، و... رایگان است.
فیدل کاسترو و بستگانش شرکت واردات و صادرات ندارند و به فساد آلوده
نیستند. در این کشور بهره بانکی وجود ندارد. نرخ بیکاری در کوبا ١/٧ و نرخ
تورم ١/٥ است و...
٣- در کشور کوبا شکاف طبقاتی مشابه آنچه در ایران است، وجود ندارد.
٤- شما تفکرات سرمایهداری دارید و بعید نیست درباره کوبا این نظر را داشته
باشید... . شما هنوز ماهیت فکریتان را بهطور کامل نگفتهاید.
٥- در دنیایی که زالوصفتان سرمایهدار، خون مردم را میمکند و به ملت خود و
دیگر کشورها ظلم میکنند، من عاشق لوله تفنگ و صفیر گلوله کاسترو و
چهگوارا هستم که این افراد را نابود کنند و...
٦- شما از نگاه یک غربی به موضوع کوبا نگاه کردهاید. اگر نگاهتان را عوض کنید، شاید کوبا را به گونه دیگری ببینید.
٧- شما باید کشور کوبا را با قبل از پیروزی انقلاب کوبا مقایسه کنید، تا
ببینید انقلاب کوبا دستاوردهای خوبی هم داشته است. کوباییان در نظام پیشین
فقیرتر بودند و... .
ابتدا همگی باید تمرین کنیم تا بهتر درک کنیم که نقد لازمه زندگی اجتماعی و
باعث اصلاح امور است. در ایران متأسفانه بعضا یا عاشق و دلباخته فرد یا
شخصیتی میشویم یا اینکه از او متنفریم (افراط و تفریط). نقد و برشمردن
اشکالات یعنی اینکه در کنار نیمه پر لیوان نیمهخالی را نیز ببینیم. آنچه
انگیزهای شد نگارنده خاطره بسیار کوتاهی از کوبا نقل کنم، تقدیسهایی بود
که در رسانههای ایران از «رفیق کاسترو» ميشد، بدون اینکه به اشتباهات
اساسی او توجه شود. جالب است بدانیم فیدل کاسترو نیز به برخی از اشتباهات
خود و اقداماتی که در انقلاب کوبا اتفاق افتاده، اشاره کرده است. از جمله
اینکه وی به اورتگا، رهبر ساندنیستها، توصیه میکند، همانند کوبا با نهاد
دین و از جمله کلیسا مقابله نکند. املاک مردم را ملی و به اصطلاح دولتی
نکند و مثل برخی از کشورها به صورت آمریکا چنگ نیندازد. بنابراین در کنار
تمجیدهای زیاد، یک نگاه انتقادی نیز نهتنها لازم که ضروری است. مطالب
ذکرشده در بندهای یک تا سه و مواردی از این دست در واقع نقد سخنان نگارنده
نیستند. آنها مطالب درستی هستند که حداقل تا رویکارآمدن رائول به جای
فیدل کاسترو و اجرای قوانین خصوصیسازی که از آرایشگاهها شروع شد، در
کشوری که همهچیز دولتی و منحصرا در اختیار حکومت است و هیچ بخش خصوصیای
وجود ندارد، طبیعی است. همه برای دولت کار میکنند و همه نیازها از جمله
جیره غذایی، مسکن، آب، برق، سوخت، بهداشت، درمان، آموزش و... رایگان است.
در کشوری که بخش خصوصی وجود ندارد، معلوم است که اصولا بهره بانکی و فرار
مالیاتی و شکاف طبقاتی موضوعیت ندارد. فقدان گدا ناشی از برخورداری همه
نبوده است؛ بلکه ناشی از فقر همگانی بهطور برابر است که در آن نوشته اشاره
کرده بودم به توزیع عادلانه فقر؛ اما در توزیع کالا و خدمات در آنجا فساد
وجود داشت که کاسترو به اعدام یکی از وزرایش در همین موارد اشاره کرده است.
نگارنده به نمونه کوچکی که شنیدم اشاره میکنم؛ سفیر ایران در هاوانا در
سال ٢٠٠٢ میگفت در اینجا ساختمان سفارتخانهها هم متعلق به دولت کوباست و
اگر تأسیساتی مثل کولر یا شوفاژ سفارتخانه خراب شود، ما باید با کارمندان
دولتی کوبا تماس بگیریم تا رفع نقص کنند. ایشان به مطلب جالبی در این مورد
اشاره میکرد. میگفت ما چون در ایران تجربه زیرمیزی و رومیزی و... داشتیم،
برای سهولت در انجام کارها به این سرویسکارها مبلغ بسیار اندکی انعام
میدادیم، بنابراین این افراد با اشتیاق وظیفه خود را انجام میدادند؛ اما
در کنار رزیدانت ایران، ساختمان متعلق به سفارت هند قرار داشت، هندیها که
تجربه ما ایرانیها را نداشتند، برای سرویس تأسیسات خود با مشکل مواجه
بودند؛ بنابراین از ما میپرسیدند شما چرا در این زمینه مشکل ندارید؟ ما به
واقعیت موضوع اشاره نمیكرديم، فقط میگفتيم ما و کوبا دو کشور برادر،
انقلابی و... هستیم و بهطور طبیعی روابط و مناسباتمان بهگونهای است که
آنها بیشتر به ما احترام میگذارند. درباره تفکرات سرمایهداری، از نگارنده
تاکنون ١٠ جلد کتاب، بیش از ٧٠ مقاله علمی و صدها گفتوگو و یادداشت که
شاید به پنج هزار صفحه برسد، منتشر شده، از این نظر دیدگاههای اینجانب
روشن است. کتاب «مبانی توسعه پایدار در ایران» که در سال ١٣٩٢ ازسوي نشر
علم با همکاری برخی از دیگر همکاران دانشگاهیام مانند دکتر سریعالقلم،
دکتر هادی زنوز و... منتشر شده است، میتواند برای دوستان قابل مراجعه
باشد. درباره بند پنج گفتني است اصولا اعتقادی به خشونت نداشته و ندارم و
نهتنها خشونت کشورها را به سمت اهداف هرچند والا هدایت نخواهد کرد که
هزینههای زیادی بر کشورها و ملتها تحمیل میکند. راه برونرفت از مشکلات
ساختاری انتقال قدرت از طرق مسالمتآمیز است. نمونه آنچه در آفریقای جنوبی
اتفاق افتاد موردی از انتقال قدرت بدون خشونت بود که با هزینه بسیار کمی
انجام شد. در این کشور حاکمان سفیدپوست و نژادپرست به مرحلهای رسیدند که
متوجه شدند در دنیای امروز با آپارتاید و تبعیض نژادی نمیتوانند کشور را
اداره کنند؛ بنابراين دکلرک، رئیسجمهور سفیدپوست آفریقای جنوبی، پیشگام
آزادی ماندلا از زندان شد و تمهیداتی اندیشید تا با انتقال قدرت به او، از
خشونتی که ممکن بود کشور را دچار بحران کند، جلوگیری شود. ماندلا بهوسیله
همکاری با دشمن سابق خود وظیفه خطیری را عهدهدار شد و پس از اینکه
بهعنوان رئیسجمهوری آفریقای جنوبی سوگند یاد کرد، دکلرک، رئیسجمهور
سفیدپوست را بهعنوان معاون خود برگزید تا با همکاری یکدیگر براي اداره
مسالمتآمیز کشور اهتمام ورزند؛ برخی از همفکران ماندلا و بعضی از سیاه
پوستان به این رویه ماندلا اعتراض کردند؛ اما وی بهدرستی مقاومت کرد و
گفت: «میبخشیم؛ اما فراموش نمیکنیم». بهراستی اگر ماندلا قرار بود مانند
سفیدپوستان خشونت به خرج دهد، چه فرقی بین او و نظام آپارتاید وجود
میداشت؟ در اینجا علاوه بر ماندلا دنیا باید از دکلرک که هوشمندانه زمینه
انتقال مسالمتآمیز قدرت را فراهم کرد و کشورش را از بحران و خشونت رهانید
نیز تقدیر کند. درباره بند ششم انتقادها، نگارنده از نگاه یک انسان و
نیازهای فیزیولوژیک و همینطور نیازهای فرهنگی و معنوی او به موضوع نگاه
کرده است. فقر و ناتواني یک انسان برای رفع نیازهای معیشتی خود غرب و شرق
ندارد. ما باید براساس دادههای قابل استناد، قابل اندازهگیری و قابل
آزمون محاسبه کنیم؛ برای مثال یک انسان حداقل در روز به دو هزار کالری
مواد غذایی نیازمند است، اگر این حداقل موادغذایی برای وی فراهم نباشد با
مشکل سوءتغذیه مواجه خواهد شد. ممکن است گفته شود نیازهای روحی و معنوی که
کمّیپذیر نیستند و با معیارهای کیفی سنجیده میشوند، مهمتر هستند، پاسخ
را باید از زبان پیامبر عظیمالشأن اسلام شنید که فرمود: «کاد الفقر أن
یکون کفرا»، نیازهای مادی و معنوی یک انسان به صورت ارگانیکال به هم
پیوستهاند. نمیتوان به بهانه ارضای نیازهای معنوی از نیازهای مادی چشم
پوشید. مطالعات نشاندهنده آن است که آسیبهای اجتماعی رابطه معناداری با
بیکاری، فقر و دسترسینداشتن به حداقلهای ضروری زندگی دارد. درباره آخرین
بند از انتقادها که گفته شده است باید کوبا را با قبل از انقلاب کوبا در
سال ١٩٥٩ مقایسه کنم، به نظر میرسد این قیاسی معالفارق است؛ گاهي در
ایران هم چنین مقایسهای انجام میدهند، این مقایسه مانند آن است که انسانی
عاقل و بالغ و البته قدرتمند را با دوران نوزادی او که قادر به دفع یک مگس
از خود نیست مقایسه کنیم. انسانِ ٥٠ سال پیش را با انسان امروزی نميتوان
مقایسه كرد؛ نیازهای او متفاوت است، توقعات او، تنوع نیازهای او، امکان
مقایسه با دیگر انسانها و... چنین مقایسهای را ممکن نمیسازد. به هر
تقدیر نگارنده در آن مطلب مختصر با اشاره به فقر حاکم بر مردم کوبا اشاره
کرده بود که کاسترو کشور کوبا را از یوغ استعمار آمریکا نجات داد؛ اما خود
این کشور را گروگان گرفت و تاکنون که بیش از ٥٦ سال از این انقلاب میگذرد،
قدرت در خانواده کاسترو متمرکز شده است. مهمتر آنکه اگر آمریکا در انقلاب
کوبا نفی و طرد شد؛ اما همین کشور به یکی از پایگاههای شوروی تبديل شد.
شوروی با استفاده از این فرصت موشکهای خود را در کوبا مستقر كرد و به تنش
روابط دو ابرقدرت شرق و غرب و بحران موشکی کوبا منجر شد. در این زمینه کتاب
آلیسن، با عنوان «شیوههای تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا؛ تشریح بحران
موشکی کوبا» مورد مناسبی برای مطالعه است، در آن كتاب نوشته است با مقایسه
تطبیقی کوبا و پاناما، هاوانا با مردمی بسیار فقیر، شهری که به یک
حلبیآباد بزرگ شبیه بود با پاناماسیتی توسعهیافته و با مردمی برخوردار که
هردو در یک منطقه جغرافیایی و قابل مقایسه با هم قرار دارند، نتیجه گرفته
بودم اگر استبداد حاکم بر کوبا و استعمار پاناما را مقایسه کنیم، استعمار
نسبت به استبداد شرافتمندتر است. گفتني است این مقایسه به معنای پذیرش
استعمار نیست، بلکه در مقام مقایسه با استبداد است. همچنین منتقدان، کوبای
کنونی را که سالهاست اصلاحات سیاسی و اقتصادی را پیشه کرده، با خاطرات ١٥
سال پیش نگارنده مقایسه کردهاند. امروز درآمد سرانه این کشور کمتر از شش
هزار دلار است که برای جمعیت ١١ و نیممیلیونی کوبا رقم بسیار پايینی است و
هماکنون این کشور در ردیف کشورهای فقیر جهان است و اما درباره سیاستهای
استبدادی و تکحزبی کاسترو هم کافی است به اعدامهای دستهجمعی، مهاجرتها و
پناهندگیهای گروهی به سفارتخانههای خارجی، آوارگی حدود ١٠ درصد جمعیت
کوبا به دیگر کشورها، داستان بهار سیاه و سرکوب فعالان مدنی در سال ٢٠٠٢
و... اشاره کرد.
هجمه در اين روزها ابزار برخي از گروههایی گشته تا بتوانند با تهمت رقيب خود را در انتخابات آتي شكست دهند. حميد روحاني كه ظاهرا روزگاري در نجف در بيت مرحوم امام خميني رفت و آمد داشته و در اين چند سال اخير همواره در سيما صاحب تريبون گشته و در سخنان خود براي حمله و هجوم كلامي به افراد، حتي براي نزديكترين ياران امام و انقلاب و بيت امام و دولت هيچ حدي و مرزي را نمي شناسد، اين بار مجمع محققين و مدرسين را هدف گرفته و با ادعايي سراپا كذب، مجمع وگروههاي اصلاحطلب را حامي شيخ علي تهراني دانسته است. او به نيكي ميداند كه مجمع محققين و مدرسين هيچگاه از كساني كه روزگاري با بدخواهان همدست گشته و امام و نظام را هدف گرفته بودند، حمايت نكرده است. در اين روزگار هم كساني در رسانهها براي خشنودي گروهي اقليت به افراد شاخص حمله ميكنند و گاه تهمت روا ميدارند، حال چه شيخ علي تهراني باشد وچه دیگران.توصيه ما به اين برادر(حمید روحانی) اين است، گذشت روزگاري كه مردم هر سخني را از هر كسي بپذيرند، لذا براي بازي در عرصه سياسي، اخلاق را بیشتردر نظر بگیرید. در شب مناظره چند شب گذشته كه مديرمسئول كيهان آشكارا به دو تن از روساي جمهور اسبق تهمتي وارد كرد و آنان را سرمنشا تحريمها و همدست با غارتگران غربي دانست كه اگر اين سخن راست باشد بايد براي مردم روشن شود و اگر دروغ باشد وی باید پاسخگو باشد، فهميدم كه ابزار جديد برخي از اين افراد به كار بردن جمله مجعول «فباهتوهم» است. آقاي حميد روحاني از كجا و با چه سندي مجمع محققين را حامي شيخعلي تهراني دانسته است و يا چند نفر محقق و مدرس رسمي حوزه را مقابل اسلام به گفته او ناب قرار ميدهد. به قول حافظ: گوييا باور نميدارند روز داوري. ممكن است همانطور كه در نجف عليه برخي مراجع جعل سند ميشده اينجا هم جعل سند شود. دريغا كه برخي در كسوت روحانيت يا بهنام حامي ارزشهاي ديني بيوقفه تهمت و دروغ رواج ميدهند. تاسف بارتر اينكه كسي نيست تا در صدا وسيما جلوي اين دروغ پردازيها را بگيرد. ما آمده بوديم تا به دنيا صداقت صادر كنيم و آدميان را به سفره اخلاق دعوت كنيم. حال چه شده است كه فردي در این كسوت حاضر است سخني برخلاف واقع بگويد؟ اميد است با عذرخواهي رسمي بار خود را سبك نمايد.
خبر در نظر
اول باورنكردني بود، رييس پژوهشكده فضاي مجازي آن را به اين صورت اعلام
كرد كه: «ايرانيها ١٧٠هزار كانال تلگرامي راه انداختهاند كه از اين
ميان بيشتر از ١١هزار كانال بالاي پنج هزار عضو داشته و به نوعي جزو
كانالهاي پرطرفدار و محبوب به شمار ميآيند. از كانالهاي فعال در شبكه
اجتماعي تلگرام ۳۲ كانال بالاي ۵۰۰هزار عضو و ۷ كانال نيز بيش از
يكميليون عضو دارند. كانالهاي تلگرامي ايراني روزانه يكميليون و٥٠٠هزار
مطلب منتشر ميكنند و درمجموع بين ٢,٥ تا ٣ ميليارد بازديد روزانه را رقم
ميزنند. هركاربر ايراني بهطور ميانگين در ١٣ كانال تلگرامي عضو است و
روزانه نزديك به ١٠٠ مطلب از تلگرام مطالعه ميكند.» علاقه عجيب و غريب
ايرانيها به فضاي مجازي در شرايطي است كه ايران براساس گزارش اتحاديه
جهاني مخابرات در قعر جدول زيرساختهاي اينترنتي و پهناي باند قرار دارد و
تنها انگشتشماري كشورهاي آفريقايي، امريكاي مركزي و آسيايي رتبههاي
پايينتر از ايران را به خود اختصاص ميدهند. ايرانيها ٨١درصد ترافيك
تلگرام را دراختيار دارند. موسسان تلگرام اعلام كردند كه ٢٠ميليون كاربر
ايراني از تلگرام استفاده ميكنند.
نخستين نكتهاي كه به ذهن خواننده اين خبر ميرسد اين است كه اين اندازه
استفاده از يك شبكه اجتماعي بدون علت و نياز نيست. ولي پرسش اين است كه اين
نياز پيش از تلگرام يا واتسآپ از چه طريقي تامين ميشد؟ آيا اصولا تامين
ميشد يا ناديده انگاشته ميشد؟ روشن است كه راهي براي تامين اين نياز وجود
نداشته و نياز مذكور محدود ميشده است و محدوديت هرگونه نياز طبيعي، عوارض
و تبعات رواني و رفتاري دارد. و هرگاه اين نياز اجتماعي باشد، آن تبعات
رواني و رفتاري نيز ابعاد اجتماعي پيدا ميكنند. نكته دوم اين است كه آيا
مردم ميتوانند از طريق تلگرام آن نياز را به نحو صحيح برطرف كنند؟ اگرنه
چه عوارض ديگري متوجه آنان است؟
واقعيت اين است كه در يك جامعه در حال توسعه و به سوي پيشرفت، به ميزان
توسعهيافتگي و پيشرفت، مردم نياز به رسانه آزاد و امكان مشاركت در امور و
اظهارنظر دارند. از طريق تامين اين نياز است كه انسان توسعهيافته با محيط و
جامعه خود انطباق پيدا ميكند و در رشد و پيشرفت آن نقش ايفا ميكند. پيش
از تلگرام و اينترنت، بخشي از اين نياز از طريق دسترسي به رسانههاي
غيررسمي تامين ميشد ولي آن رسانهها يكسويه بودند، ضمن آنكه چندان هم
بيطرف محسوب نميشدند. ولي تلگرام اين حسن را دارد كه هر دو نياز را به
نحو مطلوبي تامين ميكند. هم دسترسي به انواع و اقسام شبكهها و رسانهها
را تامين ميكند، هم اينكه اظهارنظر دوسويه را ممكن ميكند و نياز به
مشاركتجويي را نيز پاسخ ميدهد.
ولي تلگرام يا شبكههاي مشابه آن چند ايراد مهم دارند. اول اينكه وقتي در
رسانههاي عمومي مثل تلويزيون بحث و گفتوگو ميشود، كمابيش جامعه درگير
محتواي آن ميشود و حول مفاد آن گفتوگو صفآرايي ميكنند. اين صفآرايي
برخلاف تصور عدهاي در بيشتر موارد موجب تفاهم و نزديكي گروهها با يكديگر
ميشود. زيرا مردم تحت تاثير منطق طرف قويتر قرار ميگيرند. ولي چنين وضعي
در شبكههاي مجازي چون تلگرام وجود ندارد و جزيرههاي مستقل در آن شكل
ميگيرد و اين جزيرههاي فكري و فرهنگي به مرور زمان داراي ارزشها و
گزارههاي مشتركي ميشوند كه با ارزشها و گزارههاي جزاير ديگر فرق دارد و
جامعه را به جزاير مستقل از هم تبديل ميكند.
اشكال ديگري كه وجود دارد و موجب تشديد مشكل اول ميشود، اينكه تلگرام
داراي فضاي آزاد از هر نظارت حقوقي و اجتماعي است. در واقع اين گروهها و
جزيرههاي مستقل وقتي كه شكل ميگيرند فضاي خاص خود را ايجاد ميكنند كه
...
در آن فضا هر كس ميتواند به اظهارنظرهاي غيرمسوولانه يا انتشار اخبار
غيردقيق و جعلي دست بزند بدون اينكه كسي مانع يا تصحيحكننده او باشد. اين
اتفاق به نوعي روي ديگر سكه بازگشت به فضاي غيرآزاد رسانهاي است كه پيش از
اين شبكهها؛ در انحصار دولت بود.
نكته مهم ماجرا اين است كه بپرسيم مسووليت اين وضع با چه عاملي است؟ آيا
اين عامل در حل اين مشكل ميتواند نقشي ايفا كند؟ پاسخ اين است كه تفاوت
ايران با ساير كشورها در وضعيت راديو و تلويزيون آن است. اگر اين رسانه
كاركردهاي اصلي اطلاعرساني خود را ايفا كند، ديگر نيازي نيست كه مردم
روزانه چندين ساعت وقت خود را پاي تلگرام صرف كنند. شايد فقط براي نيازهايي
به تلگرام مراجعه كنند كه امكان تامين آنها از راديو و تلويزيونهاي معمول
نيست مثل ارتباطات شخصي و حرفهاي. بدون اصلاح سياست رسانهاي رسمي در
صداوسيما، مسووليت عوارض ناشي از كاربرد غيرمرتبط يا غيرمفيد شبكههاي
اجتماعي به عهده رسانه رسمي است. براي تمثيل ميتوان آن را با جنبش
دانشجويي مقايسه كرد. جنبشي كه در غياب نهادهاي مدنيِ مرسوم، مثل احزاب و
سنديكاها، شكل ميگيرد و به كمك جامعه ميآيد، ولي در بطن خود نارساييهايي
نيز دارد ولي تا وقتي كه نهادهاي مدني مرسوم فعال نشوند، چارهاي جز حضور
يا استقبال از اين نوع حركتها از جمله جنبش دانشجويي نيست. مسووليت عوارض
منفي چنين جنبشهايي متوجه قدرتهايي است كه مانع از شكلگيري نهادهاي
مرسوم مدني براي حوزه سياست ميشوند.
متاسفانه رسانه رسمي در اين مدتي كه شبكههاي اجتماعي وارد ميدان شدهاند،
نه تنها هيچ تحول قابل قبولي را در خود ايجاد نكرده، بلكه همچنان بر مدار
گذشته سير ميكند. فيلمها و سريالهايي با مضامين بهشدت غيرواقعي و قلب
تاريخي، به جاي آموزش تاريخ و سياست، بدآموزيهاي تاريخي و سياسي ايجاد
ميكند و مردم را هرچه بيشتر از خود دور ميكند. تا هنگامي كه رسانه رسمي
در اين مسير نادرست گام برميدارد، ناخواسته شبكههاي اجتماعي را مقبولتر و
مورد پسندتر ميكند و به همين اندازه نيز در عوارض منفي اين شبكهها
مسووليت مستقيم دارد.