روزنامه کیهان**
غربگرایی؛ از تهران تا بیروت!/جعفر بلوری
اگر اتفاق خاصی رخ ندهد، اولین کشتی حامل سوخت ایران، طی ۴۸ ساعت آینده به لبنان خواهد رسید. گفته میشود ۲ کشتی حامل سوخت ایران در راه است و برای اعزام سومین کشتی نیز بین ایران و لبنان توافق صورت گرفته است. آیا رژیم صهیونیستی به این کشتیها حمله میکند؟ اگر حمله کند چه اتفاقی میافتد؟ اگر حمله نکند چه؟ آیا ایران این سوختها را مفت و مجانی به لبنان داده است؟ و سؤال آخر هم اینکه، چرا فروش این سوختها به لبنان، «خیلی مهم» است؟ ابتدا نگاهی به وضعیت حاکم بر لبنان کرده سپس به پاسخ این سؤالها میپردازیم.
۱- لبنان کشوری زیباست که کمتر از ۷ میلیون نفر جمعیت دارد. این کشور همواره در حوزه سوخت و برق دچار مشکل بوده و به کمکهای بینالمللی وابسته بوده است. اما اینبار بنا به دلایلی از جمله برخی مسائل سیاسی، مشکل سوخت در این کشور، بحرانی، عمیق، جدی و خطرناک شده است. بنابر گفته رئیسجمهور لبنان، رئیس بانک مرکزی این کشور (که از مواضعش میتوان فهمید، غربگراست و همین دیروز معلوم شد اقدام به قاچاق ارز میکرده) بدون مشورت با دولت و بهطور ناگهانی، یارانه سوخت را قطع و قیمت آن را آزاد کرد و همین مسئله، جرقهای شد برای تبدیل «مشکل سوخت» به «بحران سوخت». این سوءمدیریت مشکوک باعث نگرانی مردم این کشور و یورش آنها به سمت پمپ بنزینها و از طرف دیگر، پیدا شدن سر و کله محتکران و فرصتطلبان شده است. طی روزهای گذشته کار به جایی رسید که لبنان مجبور شد ارتش را وارد معرکه کند. میلیونها لیتر سوخت و بنزین احتکار شده (عمدتاً از سوی جریانهای سیاسی نزدیک به غرب) کشف و در اختیار مردم گذاشته شد، اما تورم سنگین در کنار افزایش شدید قیمت سوخت و صد البته حجم بالای احتکارها، باعث شده امروز سوخت در لبنان تبدیل به کالایی نایاب شود. بسیاری از خودروها از حرکت ایستاده و آن خودروهایی هم که هنوز در حرکتند، برای تامین سوخت در صفهای طولانی میایستند و بعضا برای پر کردن باک خود، با دیگران دست به یقه میشوند! مشکل کمبود سوخت را در کنار این مسئله ببینید که، حرکت بسیاری از صنایع و مراکز دیگر، به همین سوخت متکی است. از دل بحران سوخت لبنان، بحران «آب آشامیدنی» و «بحران برق و گاز» هم زائیده شده است. اگرچه بخشی از بحران آب لبنان بهدلیل خشکسالی کمسابقهای است که بر این کشور حاکم شده است.
۲- هیچ کشوری وجود این بحرانها را در لبنان رد نمیکند.
چه آمریکا و عربستان و فرانسه و یا حتی رژیم صهیونیستی که تحولات لبنان برایشان حیاتی است و چه هر کشور دیگری، در وجود این بحرانها تردید و اختلافی ندارند چه اینکه، بخش قابل توجهی از این مشکلات اصولا، زیر سر همینهاست. منبع اصلی درآمد لبنان، صنعت توریسم است که بهدلیل شیوع کرونا، به شدت لطمه خورده. بخش دیگری از درآمد این کشور نیز از محل، کمکهای کشورهایی مثل عربستان یا برخی کشورهای غربی تامین میشود. البته آن را مفت و مجانی در اختیار لبنان قرار نمیدهند. این کمکها مشروط به خط و ربطهای سیاسی است که همواره به دولتها و برخی جریانهای سیاسی لبنان دیکته میشوند.
این نکته مهم را هم نباید فراموش کرد که ساختار سیاسی لبنان، از فساد و قبیله گرایی نیز رنج میبرد. در این کشور قدرت قبیلهای فرقهای است و میتوان به جرأت گفت، ریشه بخش عمدهای از مشکلات این کشور، قبیله گراییها و فسادهای سیاسی و اقتصادی است. کارشناسانی که روی لبنان مطالعه میکنند میگویند «حزبالله» جزو آن معدود گروههای سیاسی است که میتوان با قطعیت گفت، وارد این بازیهای سیاسی و مفاسد اقتصادی نشده است. وقتی کشوری که فقط ۶ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، صدمیلیارد دلار بدهی خارجی دارد، آیا غیر از این است که اقتصاد و سیاست آن، آلوده شده است؟!
در چنین فضایی است که عربستان و آمریکا و آن چند کشور غربی وارد میدان شده و به اعمال تحریم علیه لبنان مبادرت میورزند. برای چه؟ برای افزایش فشارها به مردم کشوری که تحت فشارند. عربستان هم، کمکهای مالی را قطع و احیاء این کمکها را مشروط به اجرای برخی سیاستها میکند. راهحل این کشورها برای لبنان بطور خلاصه به دو شکل پیشنهاد میشود. یک) خلع سلاح حزبالله لبنان و کاستن از نفوذ این جنبش دو) دریافت وام از صندوق بینالمللی پول! دریافت وام را هم مشروط میکنند به همان پیشنهاد اول یعنی، حذف یا خلع سلاح حزبالله لبنان! یعنی بزرگترین آرزوی رژیم صهیونیستی. بنابر این میتوان نتیجه گرفت، ریشه همه این فشارها و جنجالها و بحرانسازیها در لبنان، در نهایت برمیگردد به رژیم صهیونیستی...!
اینجاست که دبیرکل آن تنها حزب پاک و سالم لبنان از راه میرسد و میگوید، با اجازه و مشورت دولتمردان لبنان میخواهد، از ایران سوخت بخرد. به گفته سید حسن نصرالله، وقتی موضوع خرید سوخت از ایران بین دولتمردان این کشور مطرح شد، برخی گفتند از آمریکا میترسیم! یعنی آمریکا اجازه خرید سوخت هم به این کشور نمیدهد! حزبالله، اما با ایران وارد مذاکره شد و سوخت خرید. حالا این کشتیها در راه لبنانند و سید مقاومت خطاب به صهیونیستها گفته، اگر جرأت دارید به این کشتیها چپ نگاه کنید.
۳- فروش سوخت و رساندن این کشتیها به لبنانیها، بنا به دلایل اقتصادی و سیاسی و حتی اجتماعی «مهم» است. هر دو کشور تحریم و تحت فشار اقتصادیاند. فروش سوخت به لبنان برای ایران آورده اقتصادی دارد و بحران خطرناک سوخت در لبنان را هم حل میکند. این مسئله باعث افزایش محبوبیت ایران در جامعه لبنان نیز خواهد شد. آنها بهتر از هر زمانی دوست و دشمن خود را خواهند شناخت و خواهند گفت: «زمانی که هیچ کشوری ازترس آمریکا حاضر به کمک کردن به ما نبود، ایران به کمک ما آمد». درست مثل اتفاقی که در عراق و سوریه و زمان یورش تکفیریها رخ داد. رهبران سیاسی این دو کشور بارها و بارها گفتند وقتی داعش شهرها را یکی پس از دیگری تصاحب کرده و مردم را سر میبرید و زنان را به بردگی جنسی میبرد، هیچ کشوری حاضر به کمک نشد الا ایران!
شاید اهمیت سیاسی این مسئله حتی، مهمتر از همه باشد. تحریم (اینجا اقتصادی) در حال حاضر، بیرحمانهترین و بُرندهترین ابزار غرب برای تحت فشار گذاشتن برخی کشورها است. رسیدن این کشتیها به مقصد، یعنی کُند شدن برندهترین ابزار غرب! اطمینان داریم بزرگترین وحشت غرب و رژیم صهیونیستی در ماجرای کشتیها، همین مسئله است. آنها میدانند با رسیدن کشتیها به لبنان از این پس هیچکس برای آنها تره هم خرد نخواهد کرد. آنها از نامعتبر شدن ابزار تحریم میترسند و به همین دلیل است که میتوان گفت، فروش این سوختها به لبنان «خیلی مهم است». البته به دلیل همین اهمیت، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که، ممکن است علیه کشتیها به شکلی وارد عمل شوند. انتخاب این گزینه از سوی صهیونیستها، همانطور که سید مقاومت پیش از این گفته یعنی، تجاوز به خاک لبنان و هیچ کشوری نیست که در برابر تجاوز به خاکش، دست روی دست بگذارد. با توجه به جدی بودن تهدید حزبالله لبنان درباره این کشتیها و از آن طرف، حیاتی و حیثیتی بودن این مسئله برای غرب و رژیم صهیونیستی، شاید دشمن درمورد این کشتیها غیرمستقیم و با واسطه وارد شود (که در این صورت نیز تفاوتی برای حزبالله نخواهد داشت) شاید هم از خیر این کشتیها بگذرند، اما برای جلوگیری از ادامه این روند در آینده، به اقدامات دیگری متوسل شوند. مثلا دولت لبنان یا جریانهای سیاسی غرب زده و نزدیک به خود در این کشور را تحت فشار قرار داده یا از حوزه دیگری به این کشور فشار وارد کنند چرا که، غرب «نمیتواند»، از بین رفتن مهمترین سلاح خود یعنی، تحریمها را به نظاره نشیند!
۴- سالها پیش در جریان مصاحبهای که با «پپه اسکوبار»، روزنامهنگار مطرح برزیلی داشتیم، ایشان نکتهای گفتند با این مضمون که همه جای دنیا عوامل غرب و غربگرا وجود دارند که همه چیزشان غرب است (نقل به مضمون). در ماجرای لبنان و ایران نیز حضور این غربگرایان را میشود به خوبی حس کرد. چون «یک جور» فکر کرده و قبله آمال و آرزوهایشان «یک جاست» (غرب)، بالطبع در مواجهه با مسائل مشابه، رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهند. در لبنان غربگرایان دست به کار شده و میگویند ایران بهخاطر پول است که به ما سوخت میدهد نه بهخاطر دوستی و مسائل انساندوستانه. اینجا در ایران نیز غربگرایان میگویند، ایران مفت و مجانی این سوختها را در اختیار لبنان قرار میدهد در حالی که خودمان دچار مشکل هستیم. مَخلص کلام اینکه، هر دو با فروش سوخت به لبنان و حل مشکلاتِ کشورشان مخالفند. با خواندن جملات پایانی این نوشتار تعجب کنید! ما در ایران خودمان غربگرایانی داشتیم که با دشمن تماس میگرفته و میگفتند «ایران را تحریم کنید»!
**************
روزنامه وطن امروز**
فرهنگ؛ زمینهساز رستاخیز اقتصادی و پیشرفت/امیرحسین کاظمی
رهبر معظم انقلاب، به سنت مألوف و معمول، در نخستین دیدار رسمی با اعضای کابینه جدید، سرفصلها و اولویتهایی را که باید مورد توجه دولت قرار گیرد، مطرح فرمودند. در واقع، آنچه به طور معمول در این نخستین دیدارها از سوی حضرت آیتالله خامنهای مطرح میشود، مانیفست انتظارات و مطالبات کلی ایشان از دولت جدید است.
طبعا آنگونه که قابل انتظار بود و سیاق بیانات رهبری در دیدار مسؤولان در ۳-۲ سال گذشته نشان میداد، ایشان در بدو امر بر اولویت حل معضلات اقتصادی کشور و ساماندهی به معیشت ملت بزرگ ایران تاکید کردند. اما نکته بسیار قابل تأمل، طرح مساله فرهنگ به عنوان اولویت دوم است که رهبر انقلاب، بلافاصله بعد از مسائل اقتصادی آن را مطرح کردند و در توضیح اهمیت آن فرمودند: «فرهنگ واقعا زیربنا است؛ خیلی از این خطاهایی که ما در بخشهای مختلف انجام میدهیم، ناشی از فرهنگ حاکم بر ذهن ما است. اگر ما اسراف داریم، اگر ما تقلید کورکورانه داریم، اگر ما سبک زندگی غلط داریم، اینها ناشی از مشکلات فرهنگی است؛ فرهنگ حاکم بر ذهنهاست که در عمل، این مشکلات را به وجود میآورد. زندگیهای تقلیدی، زندگیهای تجملاتی و اشرافیگری، غالبا منشأ و ریشه فرهنگی دارد. در واقع نرمافزار این حوادث، فرهنگ کشور و فرهنگ حاکم غلط و انحرافیای است که بر بعضی ذهنها مسلط است».
این تاکید در این مقطع زمانی- که همه نگاهها به مساله اقتصاد دوخته شده و بعضا افراط در نگاه تکساحتی منجر به تقلیلگرایی در تحلیل هم شده- برای اهل نظر بسیار معنادار است.
کسانی که آشنایی عمیقتری با ساحات فکری رهبری دارند و شناخت آنان از اندیشه حضرت آیتالله خامنهای به ورای وجه سیاسی جایگاه ایشان راه میبرد، نیک میدانند رهبر انقلاب صاحب یک منظومه فکری هستند و باور و اعتقادی عمیق و دیرپا به رشد و تعالی متوازن ملی دارند. در چنین منظومهای، نمیتوان ساحات مختلف حیات بشری را از هم منتزع کرد و با تقویت و برجستهسازی یک ساحت و بیتوجهی یا فرعیسازی ساحات دیگر، نتیجهای باثبات و پایدار گرفت. نگاه منظومهای، در مقام تشبیه، مانند طب کلنگر حکمای قدیم ایرانزمین است که در مداوای بیمار، کلیت روح و پیکر بیمار را لحاظ میکردند و به درمان علت و نه علامت بیماری میپرداختند.
در این دید «کلنگر» به حیات اجتماعی انسان ایرانی، بین وضعیت اقتصادی و روحیه اجتماعی- فرهنگی هر دوره، یک برهمکنش یا به تعبیر هگلی، دیالکتیک وجود دارد. در نگاه عمیق آسیبشناسانه به رفتارهای سوء اقتصادی- فساد مالی، اختلاس، احتکار، کمفروشی و رانتخواری- درمییابیم یکی از علتهای اصلی، تغییر مبانی اعتقادی و فرهنگی است. در دهه ۶۰، به عنوان یک دهه آرمانی از منظر توجه به ارزشهای انقلابی و حاکمیت روح انقلابیگری، به اذعان عوام و خواص، رفتارها و عملکردهای فوقالذکر به نحو معناداری کمتر از امروز بود. این در حالی است که با وجود همه فشارها و تنگناهایی که تحریمهای ناجوانمردانه خارجی و سوءمدیریتها در سالهای اخیر بر کشورمان تحمیل کرده، به لحاظ شاخصههای رفاهی، نسبت به دهه ۶۰ بسیار جلوتر هستیم. کسانی که دهه ۶۰ را زیست کردهاند یا به هر صورت تصویر نسبتا واضحی از آن برهه در ذهن دارند، به یاد میآورند به دلایل مختلف، از جمله درگیری ۸ ساله کشور در یک جنگ تحمیلی، مطالبات اقتصادی در حد تامین حداقل کالاهای اساسی و پوشاک و جیرهبندی کالاهای اساسی و صفهای کوپنی بود، در حالی که علاوه بر این در اواسط همین دهه کشور با سقوط قیمت نفت و همچنین کاهش شدید ظرفیت صادرات به واسطه بمباران پیاپی تاسیسات نفتی توسط رژیم بعث هم مواجه بود. با همه اینها، با وجود اینکه میزان برخورداری کلی و رفاه عمومی کشور در ۱۴۰۰ قابل مقایسه با سال ۱۳۶۵ نیست، میزان فساد و رفتارهای سوء اقتصادی در آن زمان، به نحو معناداری کمتر از امروز بود.
فارغ از دلایل متعددی که میتوان برای این مساله مطرح کرد - و پژوهشهای بسیاری هم تاکنون به دلایل این تفاوت پرداختهاند- به زعم نگارنده، یک عامل مهم در روانشناسی اجتماعی و وضعیت فرهنگی جامعه ایرانی در دهه ۶۰، نقش پررنگی ایفا میکرد که باعث میشد هم معیارهای فردی و جمعی، متعالیتر باشند و هم همبستگی و انسجام اجتماعی قویتری را در آن دوره شاهد باشیم. ملت ایران در دهه ۶۰، خود را حامل یک رسالت تاریخی - تمدنی میدانست و اینکه در حال رقم زدن یکی از برگهای مهم تاریخ بشر است. این احساس، تنها «شور» نبود، بلکه برخاسته از یک «شعور» تاریخی و عقبه تمدنی چند هزار ساله بود. شعور و عقبهای که ریشه در رود زنده و پویای تمدن شیعی - ایرانی داشت و «هویتی» به ایرانیان دهه ۶۰ میبخشید که جوانهای این مرز و بوم برای اهتزاز پرچم ۳ رنگ کشور خود بر فراز یک خاکریز که در تصرف دشمن بود در خون خود میغلتیدند و آن پیرزن فقیر، اما دریادل پشت جبهه، تنها دارایی خود را که چند تخممرغ بود، به جبههها میفرستاد. از تمدنی حرف میزنیم که به تعبیر بزرگترین فیلسوف قرن نوزدهم؛ «فریدریش هگل» نخستین دولت تاریخ را بنا نهاد و بنا بر روایت مکتوب سیاحان فرنگی در عصر صفوی، صاحب بزرگترین و پرشکوهترین شهر جهان در آن عصر، یعنی اصفهان بود. متاسفانه با پایان جنگ و فاصلهگیری از مبدأ پیروزی انقلاب، تغییرات فکری- فرهنگی ابتدا در بخش قابل ملاحظهای از «مسؤولان» کشور رقم خورد و سپس در روندی تدریجی و بطئی به سطح جامعه تسری یافت. شاید ذکر یک روایت، تا حدی این فضا را روشنتر کند. یکی از فعالان باسابقه انقلابی در حوزه رسانه -که امروز بسان بسیاری دیگر، استحاله شده و حرفهایی کاملا متفاوت با سابقه و کردار سیاسی گذشته خود به زبان میآورد- در کانال تلگرامی خود، از قول نادر طالبزاده، چنین روایت کرده است:
آقای نادر طالبزاده نیز بعدا برای من تعریف کرد وقتی برای ساخت مستند ساعت ۲۵ (با مضمون انعکاس فقر و بیخانمانی در جامعه آمریکا) به آمریکا رفته بود، برای استمداد و طلب همکاری به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل مراجعه میکند و وقتی درخواستش را مطرح میکند، یکی از کارمندان ارشد دفتر و عضو حلقه نیویورک، پرده پنجرهای را که در منطقه منهتن نیویورک باز میشد بالا میزند و به طالبزاده میگوید: «برجها را میبینی؟ بیا از عقل در جامعه آمریکا فیلم بساز؛ نه فقر»!
و او ظاهرا نمیدانست طالبزاده خود در آمریکا بزرگ شده است و کمبودی در برجبینی و مشاهده زرق و برق تمدن غربی و آمریکایی ندارد و این برخی ندیدبدیدهای سیاسی هستند که با سفر به نیویورک و چرخ زدن در منهتن و برخی دیگر از مناطق پرزرق و برق (و البته نه منطقه فقیر و خشونتزده هارلم)، افسون تمدن غربی میشوند و در برگشت از آمریکا به عقلانیت مورد نظر حلقه نیویورک خواهند رسید.
این نشان میدهد نوع تفکر و زاویه دید آن دیپلمات ساکن نیویورک، در آن مقطع، آیینه تفکر بخش مهمی از بدنه اجرایی کشور بود که بعدها به جریان «تکنوکرات» مشهور شدند. این طلیعه وادادگی هویتی و خودباختگی در برابر تجلیات فرهنگ غربی و فراموشی سابقه درخشان تمدنی اسلامی- ایرانی در اوایل دهه ۷۰ بود.
به عبارت بهتر، به همان نسبت که روحیه اجتماعی ایرانی از ۳ عنصر «رسالت تاریخی، هویت تمدنی و غرور ملی» فاصله گرفت و با نوعی از «فردگرایی جهانوطنی» انس گرفت، با تناسبی معنادار، رفتارهای سوء فرهنگی-اجتماعی همچون سوءاستفاده مالی، رانتخواری، حیف و میل بیتالمال، خویشاوندسالاری، ایجاد شبکههای فساد مالی و منفعتپرستی رشد یافت. به کلام سادهتر، هر اندازه تحت تاثیر فرهنگ القایی نظام سلطه، یعنی اومانیسم فردمحور و جهانوطن، «غیرت ملی» ملت ایران (و هر ملت مستقل دیگری) فرسایش یابد، نهتنها انگیزهها برای زیست «سالم» اجتماعی و مقدم داشتن خیر عمومی بر منفعت شخصی کاهش مییابد بلکه انسجام و یکپارچگی و وحدت ملی نیز تضعیف خواهد شد.
بلاتردید، معبر اصلی بازسازی این «هویت تمدنی»، احیای «غرور ملی» و قوامبخش وحدت و انسجام ملی، حوزه فرهنگ است. همین نگاه تمدنی و لزوم احیای آن که پایه و مایه اصلی آن فرهنگ است، در نخستین دیدار رهبر حکیم انقلاب با اعضای کابینه آقای رئیسی متجلی میشود که ایشان با اشاره به نقش زیربنایی و نرمافزاری فرهنگ، بسیاری از خطاها مانند اسراف، تقلید کورکورانه و سبک زندگی تجملاتی را ناشی از ریشههای فرهنگی دانستند و با تأکید بر ضرورت اصلاح این انحرافها با استفاده از ابزارهای فرهنگی، تأکید فرمودند: «ابزارهای فرهنگی [از قبیل]سینما و هنر و رسانههای صوتی و تصویری و امثال اینها را باید شکوفا کنید؛ مطبوعات و کتاب و امثال اینها ابزارهای فرهنگی هستند، باید به معنای واقعی کلمه اینها شکوفا بشوند».
ایشان البته راه این شکوفایی را نیز مشخص فرموده و بر استفاده از ظرفیتهای جوانان خلاق و مبتکر و رویشهای انقلاب در عرصه فرهنگ و هنر تأکید فرموده و دولت را به حمایت هوشمند از آنان توصیه فرمودند: «بحمدالله لشکر عظیمی از جوانهای علاقهمند به مسائل فرهنگی مشغول کارند، وجود دارند و تلاش میکنند و کار میکنند. اگر دولتها و بخشهای فرهنگی دولت به این مجموعههای جوان و علاقهمند کمک کنند، قطعا کارهای بزرگی انجام خواهد گرفت و قدمهای خلاقانهای برمیدارند؛ صدها طرح ابتکاری در این زمینه وجود دارد در اختیار این جوانها؛ که گاهی اوقات که مثلا انسان یک تماسهایی با جوانها دارد، میبیند کارهای بزرگی اینها میتوانند انجام بدهند و به ذهنشان میآید؛ خب! امکانات میخواهند و امکانات در اختیار دولت است؛ باید حمایت هوشمند انجام گیرد. استعدادها را کشف کنید، از آنها حمایت کنید، آزادیشان را تأمین کنید؛ البته آزادی در چارچوب اصول قانون».
حضرت آیتالله خامنهای همواره در افق دیدشان، چشمانداز احیا و سربلندی ایران فرهنگی (که دایره وسعت آن فراتر از مرزهای رسمی کشور است) را مدنظر داشتهاند و در این مسیر، بارها از اعتبار و جایگاه خود هزینه کردهاند تا بهرغم هجمههای سنگین معاندان و حتی ناباوری دوستان دیرباور، اهداف بلندمدت تمدنی برای انقلاب محقق شود. وقتی رجوعی به بیانات رهبر بزرگوار انقلاب درباره استوانههای فرهنگی و چهرههای شاخص تمدن اسلامی - ایرانی همچون فردوسی، حافظ، سهروردی، ملاصدرا و سیدحیدر آملی میکنیم، ایشان را از معدود چهرههای سیاسی در سپهر جمهوری اسلامی مییابیم که اینچنین انس عمیق با مواریث فرهنگی و تمدنی ایرانی دارند و از صمیم قلب باورمند به امتداد آن میراث در امروز ایران و قرار گرفتن کشورمان در جایگاه تمدنی شایسته آن هستند.
بر این اساس از دولت مردمی و انقلابی آقای رئیسی انتظار میرود همسو با این نگاه تمدنی رهبر معظم انقلاب اسلامی، با تدوین برنامههای عملی برای تحقق منویات و رهنمودهای ایشان، زمینههای بازسازی «انقلابی/ ساختاری» عرصه فرهنگ را فراهم آورند و این حقیقت را در دولت خویش محقق سازند که تا مشعل فرهنگ و میراث فرهنگی و تمدنی اسلامی - ایرانی، پرفروغ نشود و گرمای آن تا بطن جامعه رسوخ نکند، آن انرژی و تکانه جمعی برای رستاخیز اقتصادی کشور به وجود نخواهد آمد و موانع پیشرفت و سرافرازی از پیش پای ملت برداشته نخواهد شد.
********************
روزنامه خراسان**
گزینههای ایران در افغانستان چه بود؟/مصطفی غنی زاده
خروج آمریکا از افغانستان پس از ۲۰ سال حضور و اشغال موجب ایجاد سلسلهای از اتفاقات بسیار سریع و فاجعه بار شد. آمریکاییها که با ایجاد هزینههای سنگین جانی و مالی برای خود و افغانها امید داشتند دولت و ارتش ایجاد شده در افغانستان بتواند حداقلی از مقاومت درمقابل طالبان را از خود نشان دهد، از نابود شدن سریع این دست سازهای خود متحیر شدند. در این میان البته درباره آینده افغانستان بحثهای متفاوتی مطرح میشود، اما این که چگونه طالبان به سرعت بر افغانستان غالب شدند و همسایگان به ویژه ایران چه سناریوهایی در این باره پیش روی خود داشتند، میتوان از منظرهای متفاوتی به موضوع نگریست. به عبارتی پس از تاکید بر لزوم مطالبه گری از آمریکا سوال این جاست که با توجه به واقعیتهای میدانی، چه گزینههایی برای ایران وجود داشته است؟
سقوط دولت افغانستان و ارتش این کشور با توجه به بیکفایتی عجیب و بیمیلی تمام ساختارهای قبلی در دفاع از کشور، به صورت کامل از دست ایران خارج بوده و ایران عملا نمیتوانسته هیچ اقدامی در این راستا انجام دهد. از طرف دیگر اشرف غنی که سرسپردگی خود به آمریکاییها را در تمامی مراحل حکومتش نشان داده بود، در خصوص ایران دارای موضعی منفی بود و برای کمک گرفتن از ایران اشتیاقی نداشت.
ایران در سقوط افغانستان توسط طالبان نیز گزینه خاصی نداشت. ورود مستقیم به جنگ با این گروه به معنای ورود نظامی به افغانستان بود که قبل از این سه ابرقدرت در آن شکست خورده بودند: بریتانیاییها در اواخر قرن نوزده، شوروی در آخرین سالهای حیات خود و آمریکا هم با ۲.۲ هزارمیلیارد دلار هزینه. به همین دلیل هرگونه ورود خارجی به افغانستان به معنای ورود به باتلاق عمیقی است که خروج از آن، فرارگونه و شکست خورده خواهد بود. ارسال گروههای مقاومت به داخل افغانستان یا حمایت رسمی و علنی از برخی گروههای داخل افغانستان نیز عملا تفاوتی با گزینه قبلی ندارد. به ویژه آن که احتمال ایجاد جنگهای مذهبی و قومیتی را در افغانستان افزایش میداد؛ لذا این گزینه نیز برای ایران موجود نبوده یا مطلوب نبوده است. به خصوص باید توجه شود طالبان یک گروه اشغالگر نیست و میزانی از حمایت مردمی را به واسطه قومیت یا برخی نگرشهای اعتقادی پشت سر خود دارد؛ گر چه قطعا این حمایت نسبت به جمعیت افغانستان محل سوال است. این موضوعات به معنای اعتماد به مدعای «تغییر» که طالبان آن را مکررا اعلام میکند نیست؛ چرا که برخی از رفتارهای افراطی این گروه نوعی از اعتقادات آن هاست و نمیتواند موضوع تغییر موضع قرار گیرد؛ لذا انتظار قطعی این است که برخی از رفتارهای افراطی در بین این گروه بروز خواهد کرد. به ویژه آن که طالبان در درون خود دارای گروه بندیهای متفاوت و متعددی است و هر لحظه ممکن است طرفهای افراطی به قدرت غالب تبدیل شوند. از طرف دیگر طالبان به علت نداشتن ساختار رسمی و سازمانی، توان چندانی برای کنترل بر همه اعضا به ویژه اعضای رده پایینی خود ندارد و بروز انواع رفتارهای افراطی از آنان کاملا ممکن است؛ لذا نباید بر اساس یک فیلم یا خبر درباره کلیت این گروه و آینده آن قضاوت کرد. پس مسئله، تطهیر، امیدواری به تغییر یا عناوینی این چنینی نیست؛ بلکه به نوعی واقعیت میدانی حضور طالبان به عنوان حاکمیت هم مرز با کشورمان است که در نوع تعامل آینده با این گروه موثر است. این همان دلیلی است که همسایگان افغانستان را نیز به سمت همکاری حداقلی با طالبان معطوف کرده است. اما نکته مهم و اساسی در برهه کنونی نیاز طالبان به همکاری بینالمللی و مشروع شناخته شدن است. همین نیازمندی باعث شده تا دولتهای مختلف به دنبال ایجاد گزینههای مطلوب خود از طریق طالبان و دیگر طرفهای موجود در افغانستان باشند.
ایران نیز تلاش کرده تا با استفاده حداکثری از ظرفیتهای خود، طالبان را به سمت تشکیل دولتی فراگیر بکشاند. این قطعا مطلوبترین گزینه برای ایران و طیف گستردهای از دولتهای جهان است، چرا که قبضه کامل قدرت توسط طالبان هم مشروعیت حداکثری را ندارد و هم مشکلات بزرگی را برای همسایگان ایجاد میکند. اما در این جا البته به نظر میرسد مشکلات اساسی وجود دارد چرا که طالبان پس از دو دهه جنگ و درگیری، قدرت را به راحتی تقسیم نخواهد کرد. نکته مهم دیگر میزان وابستگی طالبان به آمریکاست. برخی نگرشها نشان میدهد که آمریکاییها طالبان را در افغانستان به قدرت رساندهاند یا نوعی تقسیم قدرت در این زمینه اتفاق افتاده است؛ قطعا مذاکرات دوحه قطر در دوره ترامپ و دوره اخیر دارای نوعی پذیرش دوطرفه برای آینده افغانستان بوده است. اگر چه دو طرف برای رسیدن به اهداف خود بده بستانهایی کردهاند، اما این موضوع که تمام عاملیت را به طرف آمریکایی نسبت دهیم و معتقد باشیم آنها با یک برنامه ریزی ویژه توانسته اند آینده افغانستان را رقم بزنند، با واقعیت همخوانی ندارد؛ لذا باید از نگاههای استعمارزده که آمریکا را ابرقدرتی خارقالعاده معرفی میکند پرهیز کرد. نماد آمریکا در این زمینه دقیقا همان لحظه بغض بایدن در کنفرانس خبری پس از انفجار فرودگاه است؛ همان قدر مستاصل. با این اوصاف به نظر میرسد ایران تا این جای کار توانسته مدیریت نسبتا مناسبی در موضوع افغانستان داشته باشد هر چند باید منتظر تحولات آینده بود؛ تحولاتی که همانند سقوط برق آسای کابل میتواند به چشم بر هم زدنی دگرگون شود.
********************
روزنامه ایران**
ابزارهای اقتصادی ساخت یک میلیون مسکن در سال/بیتالله ستاریان
با تصویب شورای نگهبان، طرح جهش تولید و تأمین مسکن به قانون تبدیل شده است براساس آن ساخت سالانه یک میلیون مسکن در سال باید اجرا شود. قبل از پرداخت به این موضوع که ابزارهای اقتصادی ساخت یک میلیون مسکن در اقتصاد ما مهیا است یا خیر؟ مسأله مسکن در کشور ما چیست؟ مسکن موضوعی است که کشور حدود نیم قرن با این موضوع درگیر است. مسکن مشکل کوچک خانوار نیست که مثلاً بگویم ۲ درصد مشکلات خانوار مربوط به مسکن است، طبق آمار رسمی ۴۸ درصد هزینه سبد خانوار به مسکن اختصاص دارد. یعنی نیمی از مشکلات خانوار، مسکن و نیمی دیگر مربوط به کالاهای دیگر است. از دهکهای پایین تا بالای دهکهای میانی مشکل تأمین مسکن دارند. به عبارتی حدود ۶۰ درصد جمعیت کشور به مسکن نیاز دارند و برای تأمین آن با مشکل مواجه هستند.
آیا مسکن فقط مقوله مهندسی و فنی است که مثلاً ابزارهای آن مانند مصالح... را تأمین کنیم و بگوییم خوب مسکن بسازیم؟ خیر. مسکن دارای زنجیره صنایع بیشماری است که این زنجیره باید منظم کار کند تا محصول آن ساخت یک ساختمان باشد. نیمی از اقتصاد ما مربوط به اقتصاد ساختمان است و نیمی از نقدینگی کشور در این بخش است. بیش از ۷۰ درصد جمعیت در زنجیره مربوط به مسکن و ساختمان اشتغال دارند و فقط حدود ۳۵ درصد جمعیت با بخشهای اقتصاد دولتی مانند نفت و گاز و.. درگیر هستند. پس نتیجه میگیریم مسکن یک مسأله کاملاً اقتصادی است و محدود به موضوعات فنی و مهندسی نمیشود. از طرف دیگر بحثهایی مانند حاشیهنشینی، هنجارهای اجتماعی، بهداشت روانی، بهداشت خانواده، مسائل فرهنگی و... در مسأله مسکن نهفته است. باید ببینیم مسکن به عنوان مهمترین بخش اقتصادی چه جایگاهی در ساختار دولتها داشته است. در کل دولت یک معاونت در یک وزارتخانه امور مربوط به مسکن را در دست دارد. آیا یک معاونت یا اصلاً یک وزارتخانه پتانسیل کنترل زنجیره اقتصاد مسکن را دارد؟ مسکن و صنعت ساختمان در شاکله تشکیلاتی دولت جایگاهی به اندازه اهمیتش ندارد.
سهمی که مسکن در کل اقتصاد دارد در ساختارهای دولتی به آن اختصاص داده نشده است. از طرف دیگر فرض را بر این میگیریم مشکلات هزینه مسکن خانوار را از ۴۸ درصد به مثلاً ۱۲ درصد برسانیم چقدر رفاه عمومی ایجاد میشود؟ چند درصد افراد از زیر خط فقر به بالای این خط میرسند؟ چقدر رضایت عمومی بالا میرود؟ چقدر از ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی کاسته میشود؟ پس مسأله مسکن در اقتصاد بسیار وسیع و عمیق است. چرا به این مسأله وسیع پرداخته نشده است؟ همه دولت به موضوع مسکن پرداختهاند، اما کافی نبوده است، چون تشکیلات دولت برای پرداختن به اقتصاد مسکن طراحی نشده است. تشکیلات دولت برای اقتصاد دولتی طراحی شده است. نکته دیگر اینکه تولید یک میلیون مسکن در سال به حدود ۱۰۰ میلیون مترمربع فضای خالص مسکونی نیاز دارد ۱۰۰ میلیون متر مربع فضای خدماتی هم نیاز است، دو برابر این عدد یعنی ۴۰۰ میلیون متر مربع فضا که تمام فضاهای خدماتی، رفاهی، شهری، زیرساختی برای تولید هر یک میلیون مسکن قابل سکونت نیاز است اگر متوسط هر متر را ۱۰ میلیون تومان فرض کنیم برای ساخت یک میلیون مسکن، ۴۰۰۰ هزار میلیارد تومان نقدینگی نیاز داریم که از نقدینگی کل کشور بیشتر است. برای اجرای برنامه ساخت یک میلیون مسکن در سال نیازمند این هستیم که ساختار اقتصادی را عوض کنیم. یعنی گردش پول ما اجازه نمیدهد این مقدار نقدینگی را وارد بخش مسکن کنیم. برای افزایش گردش پول باید ۱۵ ابزار مالی را که در دنیا وجود دارد در کشور اجرا کنیم. اقتصاد ما اجازه نمیدهد این ابزارهای مالی در کشور کار کند. بخش خصوصی هیچکدام از این ابزارها را در دست ندارد تا بتواند استفاده کند. این ابزارها اعم از تسهیلات، سرمایه گذاری خارجی، صکوک، فاینانس، صندوقها و.. باید در کشور فعال شود تا بتوانیم یک میلیون واحد مسکونی را در کشور بسازیم. پس به این ترتیب میبینیم که اقتصادی با شرایط اقتصادی کشور ما اجازه ساخت یک میلیون مسکن را نمیدهد و این موضوع در تمام دولتها وجود داشته است و محدود به یک دولت نیست.۹۵ درصد تولید مسکن در دست بخش خصوصی است. این بخش ابزار اقتصادی برای تولید این میزان مسکن را ندارد. بخش خصوصی ما عاجز و ناتوان نیست، اما سازو کارهای اقتصاد ما دست و پای بخش خصوصی را بسته است. قابلیت بخش خصوصی ما و توان مهندسی و فنی کشور کمتر از کشورهای همسایه نیست، ولی مشکل مربوط به ساختار اقتصادی ما است. ساختار دولتی برای این طراحی نشده است که بخش مهم اقتصاد مسکن را رصد کند. با وجود این ساختار، اما ما نیاز داریم که سالانه یک میلیون مسکن بسازیم، ولی بحث کلان نگری اقتصاد برای این میزان تولید دیده نشده است. پس هیچ راهکاری برای ساخت مسکن نداریم مگر اینکه ترکیب ساختار اقتصادی را تغییر دهیم. آزادسازی و بازسازی اقتصاد باید پیاده شود. هیچ دولتی با این نیت نیامده که ارزش پول ملی کاهش یابد، همه دولتها با نیت تقویت اقتصاد و حل مشکل مسکن آمدهاند، اما باید قبول کنیم حل مشکل مسکن جز با تغییر ساختارهای اقتصادی ممکن نیست.
********************
روزنامه شرق**
متن و حواشی اجلاس بغداد/جاوید قرباناوغلی
اجلاس بغداد و حضور نسبتا چشمگیر رهبران و مقامات ارشد جهان گامی مهم و موفقیتی دیپلماتیک برای عراق بود. کشوری که بهتازگی از زیر بار چند دهه جنگ، اشغال و تهدید ویرانگر داعش بیرون آمده، توانست با جمعکردن سران و مقامات ارشد چند کشور و نمایشی از امنیت و ثبات، آمادگی خود را برای بازگشت به ایفای نقش در منطقه و جهان مطرح کند. امانوئل مکرون رئیسجمهور فرانسه، عبدالفتاح السیسی رئیسجمهور مصر، تمیم بن حمد آل ثانی امیر قطر، عبدالله دوم پادشاه اردن، صباح خالد الصباح نخستوزیر کویت، محمد بن راشد آل مکتوم معاون رئیس امارات عربی متحده، مولود چاووش اوغلو وزیر امور خارجه ترکیه، فیصل بن فرحان وزیر خارجه سعودی و حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، ازجمله شرکتکنندگان در این اجلاس بودند. با توجه به مشکلات امنیتی عراق، برگزاری این نشست دستاورد دیپلماتیک بزرگی برای عراق و نخستوزیر آن بود و پیامی هم به جهان و منطقه داشت؛ گذر عراق از دوره ناامنی و اطمینان به جهان در عرصه سیاسی و اقتصادی این کشور. در این نشست نیز مانند هر اجلاس بینالمللی دیگر، هریک از مقامات شرکتکننده در پی دستاوردی برای کشور متبوع خود بودند. الکاظمی در این ابتکار سه هدف را دنبال میکرد:
اول، حفظ موقعیت خود در داخل عراق با توجه به انتخابات پیشرو
دوم، تلاش برای کنار نگهداشتن عراق از رقابتهای منطقهای بین ایران و عربستان
سوم، جذب کمکها و مشارکت کشورها برای بازسازی کشور.
عراق بهدرستی تشخیص داده که باید کشورش را از حوزه رقابت دو قدرت رقیب منطقه ایران و عربستان خارج کند. با غرب و بهویژه آمریکا رابطه حسنهای داشته باشد و دیگر کشورهای جهان را برای حضور و سرمایهگذاری در عراق تشویق کند. بهبود روابط ایران و عربستان تا حدودی تأمینکننده امنیت در عراق است که شرط لازم برای توسعه است. اینکه میگویم «تا حدودی» به این دلیل است که تکثر قومی و مذهبی عراق و ضعف دولت مرکزی، به ناچار اقلیتهای قومی و مذهبی را به کشورهای پیرامونی وابسته میکند. واکاوی انگیزه حضور سران و مقامات شرکتکننده در این اجلاس نمایانگر اهداف متفاوت آنان در این اجلاس و نوعا مرتبط با منافع آن کشور و اخذ امتیازهای سیاسی و اقتصادی از عراق پس از جنگ است. نفت اصلیترین مزیت عراق و پروژههای عظیم مرتبط با بازسازی در زمره مهمترین دلیل مشارکت رهبران کشورهای جهان در این نشست بود. عراق برای خروج از وضع بحرانی کنونی و قرارگرفتن در ریل توسعه نیازمند حضور شرکتهای جهان تقریبا در تمام زمینههاست. حضور امانوئل مکرون که خود در برگزاری این نشست نقش مهمی ایفا کرد، در وهله اول تحکیم موقعیت فرانسه در شرایط خروج آمریکا از این کشور است. همچنین گفته میشود توتال سهم قابلتوجهی را در توسعه یکی از بزرگترین میادین نفتی به دست خواهد آورد. فرانسه به دلیل عدم مشارکت در ائتلاف جهانی به رهبری آمریکا در تهاجم به عراق بهطور عامدانهای از حضور در فرصتهای اقتصادی این کشور بهویژه در حوزه نفت کنار گذاشته شد و به هیچیک از شرکتهای فرانسه اجازه مشارکت در پروژههای متعدد و توسعه میادین نفت داده نشد. مکرون با بهرهگیری از شرایط بهوجودآمده جدید، درصدد گرفتن سهم کشورش از پروژههای عراق است. ترکیه بهعنوان قدرتی نوظهور در اقتصاد و بلندپروازی جاهطلبانه در دیپلماسی، در پی گرفتن امتیازهایی برای حضور شرکتهای خود و همچنین رایزنی برای مشکلات امنیتی در مسئله اکراد و برنامههای جاهطلبانه در منطقه است. برای کویت، عربستان و مصر علاوه بر انگیزههای اقتصادی، آینده عراق و بازگرداندن آن به جمع اعراب و فاصلهگرفتن از ایران هدف سیاسی مهمی است. برای ایران و عربستان بهعنوان دو بازیگر اصلی و قدرتمند در امنیت منطقهای، این نشست میتوانست از اهمیت فوقالعادهای برخوردار باشد.
بهخصوص اینکه در چند سال اخیر روابط تهران و ریاض از رقابت سیاسی به جنگ لفظی در عرصه دیپلماسی، اختلافات دو کشور را بهشدت تعمیق کرده است. یکی از اهداف اعلامشده اجلاس بغداد، کاهش تنش بین تهران و ریاض بود. الکاظمی از مدتها قبل درصدد ایفای نقشی در این مهم است. مقامات امنیتی تهران و ریاض تاکنون چند نشست را در بغداد برگزار کردهاند که اطلاعات اندکی در نتایج آن به بیرون درز کرده است. با توجه به اینکه ابتکار اخیر نخستوزیر عراق درواقع ارتقای فاز گفتگوهای امنیتی به مذاکرات سیاسی با مشارکت دیگر کشورها و بازیگران منطقهای و اروپایی برای پایاندادن به بحران روابط ایران بود، عدم انجام ملاقات امیرعبداللهیان و فیصل بن فرحان، همتای سعودی او موضوعی است که تاکنون دلیلی بر آن ذکر نشده و همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. انتظار اولیه از جناب امیرعبداللهیان پس از انتصاب، در اولین سفر خارجی، با برخورداری از بیش از دو دهه فعالیت دیپلماتیک در ردههای مختلف، حضوری تأثیرگذار با تمرکز بر اهداف اعلامشده جهتگیری سیاست خارجی و استفاده از فرصت برای پیشبرد آن بهویژه در رابطه با عربستان بود. متأسفانه نهتنها این انتظار برآورده نشد بلکه اولین حضور بینالمللی آقای وزیر با حاشیههایی همراه شد و جوسازیهای ناشی از آن بر موضوع سفر تأثیر سوء گذاشت. با اینکه گمانههای متعددی درباره جای ایستادن وزیر خارجه در عکس یادگاری با مقامات شرکتکننده در اجلاس مطرح شده، ولی این اقدام با هر انگیزهای، زیر پا گذاشتن ابتداییترین آداب دیپلماتیک در احترام به کشور میزبان است. در تصاویری که از محل انتشار یافته، جایگاه رؤسا و نخستوزیران در ردیف جلو و وزرای خارجه ازجمله عربستان، ترکیه و ایران در ردیف پشتسر آنها قرار دارد. باور اینکه امیرعبداللهیان بهدلیل قرارگرفتن در کنار وزیر خارجه عربستان، تعمدا جای خود را تغییر داده، بسیار دشوار است؛ زیرا علاوهبر موضوع پیشگفته با سیاست اعلامی ایشان و دولت جدید در اولویت همسایگان مغایرت دارد. در کنار عدم رعایت آداب دیپلماتیک، اشتباه فاحش بیان رقم ۳۰۰ میلیارد دلار حجم روابط اقتصادی دو کشور و تصحیح آن از سوی نخستوزیر و تأکید وزیر برنامهریزی عراق بر رقم ۱۳میلیارد دلار، از نقاط بارز منفی حضور امیرعبداللهیان در اجلاس بغداد بود. ناگفته پیداست در هر دو این موضوع، نباید همه تقصیرها را متوجه وزیر خارجه کرد. در موضوع عکس، احتمالا کوتاهی تشریفات همراه هیئت در این مسئله نقش داشته است. در موضوع حجم روابط نیز احتمالا اصرار جناب امیرعبداللهیان بر مذاکره و سخنرانی به زبان عربی موجد این اشتباه «لپی» شده است. در همینجا باید به این نکته ظریف نیز اشاره کرد که هیچ ضرورتی بر ایراد سخنرانی یا مذاکره به زبان کشور میزبان نیست و نمیتوان لزوما آن را یک امتیاز برای خود شمرد. اجازه میخواهم بر این مدعا شاهدی بیاورم که خود در آن حضور داشتم. سران یکی از کشورها در ملاقات با آیتالله خامنهای (در زمان ریاستجمهوری ایشان) با اشاره به سخنرانیهای ایشان در خطبههای جمعه به زبان عربی تصریح کرد: «عربی شما بسیار بهتر و فصیحتر از بسیاری از سران کشورهای عرب است». باوجوداین در ملاقاتها در چند کشور عربی که بنده در معیت ایشان بودم، ترجیح دادند به زبان شیوای فارسی مذاکره کنند.
***********************************************