عباس حاجینجاری
تحمیل جنگی دوباره بر مردم ایران و بعد از گذشت ۴۷ سال از پیروزی انقلاب اسلامی بیانگر آن است که فارغ از برخی بهانه جوییهای قدرتهای سلطه، استمرار حرکت انقلاب اسلامی بر اصول ومبانی و ارزشهای اسلامی، انقلابی و ملی همچنان تهدیدی اصلی برای قدرتهای سلطه است. به همین دلیل است که این روزها ترامپ ناخودآگاه بر هدف اصلی غرب در این جنگ تأکید وتسلیم ایران را هدف اصلی امریکا وغرب در این تهاجم، البته با عاملیت مزدور نیابتی آنها در منطقه، اعلام میکند. نکتهای که پیش از این یکی دیگر از مسئولان به شکلی دیگر برآن تأکید و خاطر نشان کرده بود که مشکل اصلی غرب با ایران، ایدئولوژی ایران است.
اما ایستادگی ومقاومت مردم و نیروهای مسلح ایران در این جنگ و تحمیل آتش بس به آنان، نه تنها یک موفقیت نظامی، بلکه نقطه عطفی در معادلات راهبردی جهان به شمار میآید. این دستاورد بینظیر حاصل انسجام ملی، اقتدار وتوان بازدارندگی ایران به پشتوانه توانمندیهای داخلی والبته اتکا به عنایات الهی است که توانست موازنه قدرت را به نفع مردم ایران تغییر دهد و اسطوره شکست ناپذیری دشمن را فرو ریزد.
در این مقال به گوشهای از عبرتهای این جنگ اشاره میشود:
۱- این جنگ، عرصه هماوردی ومقابله ایران با آخرین یافتههای علمی وتکنولوژیک غرب بود که در اختیار رژیم منحوس صهیونی برای شکست ایران قرار گرفته است، در این جنگ نابرابر آنچه سبب پیروزی وموفقیت ایران و شکست دشمن شد، در کنار عنایات الهی وایمان وباور رزمندگان اسلام، روحیه خود باوری واتکا به ظرفیتهای درونی دانشمندان وصنعتگران در نیروهای مسلح است که در طی سالهای اخیر و در پی هدایتهای فرمانده معظم کل قوا توانستند با تولید پهپادها و موشکهای پیشرفته توان بازدارندگی کشور را ارتقا و قابلیت فرزندان انقلاب را به رخ جهانیان بکشانند واگر نبود تبعیت از فرمان رهبری، عمل به توصیه برخی مسئولان که داشتن موشک ودیگر تجهیزات را غیر ضروری میدانستند سبب میشد که امروز امریکا ورژیم صهیونی به آرزوی خود در شکست وتسلیم نظام اسلامی برسند.
۲- تجربه جنگ ایران با دو قدرت هستهای جهان که از حمایت دیگر قدرت هستهای اروپایی برخوردار بودند بیانگر آن است که داشتن این سلاح نمیتواند ضامن پیروزی یک کشور در جنگهای نامتقارن کنونی باشد و تنها اتکا به عنایات الهی وتوانمندیهای درونی، تضمین کننده عزت واستقلال و تمامیت ارضی ایران است.
۳- جنگ اخیر نشان داد که نهادهای بینالمللی نظیر شورای امنیت سازمان ملل، آژانس انرژی اتمی و... نه تنها نمیتوانند نقشی در برقراری صلح وحفظ امنیت در جهان ایفا کنند، بلکه به ابزاری برای جاسوسی و ضربه زدن به کشورهایی تبدیل شدهاند که نمیخواهند زیر سلطه کشورهای غربی باشند، خیانت دبیر کل آژانس در این جنگ درتاریخ شکلگیری این نهاد بیسابقه است. این جنگ نشان داد که جهان به نظمی نوین نیازمند است و ایران میتواند منشأ این تحول باشد.
۴- این جنگ حقانیت و درستی تدابیر امامین انقلاب در عدم اعتماد به امریکا ودیگر کشورهای سلطه گر غربی را اثبات کرد. راهبرد رهبر معظم انقلاب در ماههای اخیر برای مذاکره وگفتوگو با امریکا وکشورهای اروپایی، مهمترین دستاوردش اثبات دلایل بیاعتمادی ایران به قدرتهای سلطه، برای مردم وبه ویژه نسل جدید است. معظم له در حالی که در ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، مذاکره با امریکا را غیرعاقلانه، غیرهوشمندانه و غیرشرافتمندانه دانستند و تأکید نمودند که با آنها نباید مذاکره کرد، اما بار دیگر برای اتمام حجت برای دولتمردان والبته آگاهی مردم ایران و به ویژه نسل جوان ودر پی درخواست ونامه نگاری ترامپ، بار دیگر این مسیر را گشودند وبه رغم انعطافهای صورت گرفته و برگزاری پنج دور مذاکره، جهانیان دیدند که در آستانه دور ششم مذاکره، رژیم صهیونی به نیابت از غرب جنگ علیه ما را آغاز کرد و در جریان مذاکره با اروپائیها نیز، ترامپ برای جلوگیری از شکست صهیونیستها در برابر مردم ایران، مستقیماً به ایران حمله کرد.
۵- جنگ دوازده روزه ثابت کرد که اطاعت از رهبری و حفظ وحدت دینی وملی به عنوان نرم افزار اصلی موفقیت، تضمین کننده اقتدار وتوان بازدارندگی کشور است. وحدت ملی وانسجامی که این روزها در مقابله با تهدید دشمن در کشور شکل گرفته وبه عنوان یکی از عوامل اصلی شکست و ناکامی دشمن به حساب میآید، به جز روزهای آغازین انقلاب در دیگر ادوار انقلاب نظیر نداشته و اهتمام مسئولان وفعالان سیاسی واجتماعی کشور باید این باشد که در این شرایط بتوانند آن را تقویت و ارتقا بخشند.
خلیل شیر غلامی
تجاوز اسرائیل به تمامیت ارضی و حاکمیت ایران که هم نقض آشکار منشور ملل متحدد و قاعده آمره منع توسل به زور و هم نقض رژیم پادمانهای پیمان عدم اشاعه هستهای در خصوص ایمنی تأسیسات و مواد هستهای بود، نظام حقوقی بینالمللی و نظام عدم اشاعه را با چالشهای بزرگی مواجه ساخته و پیمان عدم اشاعه را در آستانه فروپاشی قرار داد.
حمله به تأسیسات هستهای ایران بهعنوان کشوری عضو پیمان عدم اشاعه هستهای که برنامههای صلحآمیز هستهای آن تحت نظارت کامل آژانس بینالمللی انرژی هستهای قرار داشت، نه تنها جان شهروندان ایرانی را در مخاطره قرار داد بلکه خطر فاجعه آلودگی تشعشعات رادیواکتیو را ایجاد کرد که اقدامی وقیحانه و نقض فاحش کنوانسیون حفاظت فیزیکی از مواد هستهای به شمار میرود. این تجاوز همچنین امکان ایفای تعهد جمهوری اسلامی ایران تحت موافقتنامه جامع پادمان را با چالش جدی مواجه ساخت.
قبل از این اقدام تجاوزکارانه، گزارش دوپهلو و غیرصادقانه رافائل گروسی دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمیکه دستاویز صدور قطعنامه شورای حکام در تاریخ ۱۲ ژوئن گردید و نیز چراغ سبز آمریکا به این حملات که بعداً با حمله تجاوزکارانه خود آمریکا به تأسیسات هستهای فردو عیانتر و کاملتر گردید، زمینههای لازم برای این اقدام شنیع را فراهم آورده بود. در ادامه عملکرد سیاسی، غیرحرفهای و غیرصادقانه شخص دبیرکل، نه تنها وی و آژانس، تجاوز به تأسیسات هستهای ایران و کشتن دانشمندان ایران را محکوم نکردند، بلکه پس از حملات اسرائیل و آمریکا به این تأسیسات، با عملکرد سؤالبرانگیز و اظهارات تحریکآمیز خود، همچنان مسیر تنشزایی بیشتر را دنبال میکند. در شرایطی که عضویت و تعهد کامل به پیمان عدم اشاعه و همکاری گسترده با آژانس قادر به محافظت از تأسیسات هستهای صلحآمیز ایران در برابر حملات تجاوزکارانه نبودهاند، اکنون این سؤال در افکار عمومی ایران مطرح است که عضویت در پیمان عدم اشاعه که مجموعهای از حقوق و تعهدات را با هم شامل میباشد، چه منطقی برای ایران دارد؟ مطابق ماده ۴ پیمان عدم اشاعه هستهای، ایران حق دسترسی کامل به انرژی صلحآمیز هستهای و از جمله چرخه سوخت را دارا میباشد. در حالی که ایران تنها ۳ درصد تأسیسات هستهای صلحآمیز جهان را دارد، تاکنون ۲۳ درصد بازرسیهای کل تاریخ آژانس به ایران اختصاص داشته است که پدیدهای عجیب در تاریخ پیمان عدم اشاعه قلمداد میشود. عدم رعایت توازن میان حقوق ایران و تعهدات آن ذیل پیمان، هم اعتبار و هم کارایی آن را به طور جدی زیر سؤال برده است.
حمله یک قدرت هستهای عضو پیمان عدم اشاعه که تعهداتی ذیل این پیمان دارد و نیز یک رژیم غیرعضو در پیمان که دارای سلاح هستهای است به کشوری عضو پیمان که همکاری کاملی با سازوکارهای پادمانی داشته، یک بدعت زشت و خطرناک در نظام بینالملل به شمار میرود. هم آمریکا و هم رژیم اسرائیل در برابر این اقدامات مسئولیت بینالمللی دارند و نه تنها باید به شدیدترین وجه محکوم شوند بلکه باید نسبت به پرداخت غرامات و خسارات ناشی از حمله به اماکن و تأسیسات و نیز کشتن بیش از ۶۰۰ شهروند ایرانی قبول مسئولیت کنند. فروپاشی نظم حقوقی بینالمللی برای همه جهان فاجعهبار خواهد بود و بازیگرانی که با رفتارهای قانونشکنانه و ویرانگر خود، عامل این فروپاشی هستند، خود قبل از همه تاوان آن را خواهند داد.
در حالی که رژیم اسرائیل با عبور از تمام موازین بینالمللی، به شدیدترین وجه، صلح و امنیت بینالمللی را به مخاطره افکنده و ایالات متحده هم با چراغ سبز به این رژیم و هم حمله به تأسیسات هستهای ایران در فردو، بخشی از این جنگ تجاوزکارانه بوده؛ تناقضات در اظهارات بعدی مقامات آمریکایی نیز روشن ساخت که دولت ترامپ به دنبال مذاکرهای صادقانه نبوده و به دیپلماسی خیانت کرده است.
ایران که هرگز آغاز به جنگ و تجاوز نکرده و میز مذاکرات را ترک نکرده بود، بر اساس ماده ۵۱ منشور ملل متحد، حق قانونی و مشروع دفاع از خود را داشته و در این راستا با تمام توان و متکی بر ظرفیتهای بزرگ ملی، به دفاع در برابر این تجاوز پرداخت و ضربات سنگینی را به رژیم اسرائیل وارد کرد؛ تا جایی که این رژیم ناگزیر شد از طریق آمریکا و برخی کشورهای دیگر، موضوع آتش بس را مطرح نماید. مقاومت ایران در برابر تجاوزات رژیم اسرائیل و نیز پاسخ ایران به حمله آمریکا به تأسیسات فردو ثابت کرد که ایران هرگز هیچ ضربهای را بیپاسخ نمیگذارد و دشمنان خود را ناگزیر به درک این واقعیت میکند که هرگز سرخم نکرده و در مقابل هیچ دشمنی تسلیم نمیشود.
پس از مقاومت نیروهای مسلح در برابر تجاوز نظامی 12روزه اسرائیل به کشورمان، با وساطت قطر و بدون امضای آتشبس یا قرار ترک دائمی مخاصمه، درگیریهای نظامی فروکش کرد. حملات نظامی اسرائیل به ایران با هزینههای انسانی و اقتصادی همراه بود، بسیاری از فرماندهای ارشد نظامی کشور و شمار قابل توجهی از پژوهشگران و محققان و دانشمندان حوزه اتمی ترور شدند و شماری از مراکز نظامی و غیرنظامی ایران نیز آماج حملات ارتش اسرائیل قرار گرفتند.
تعداد زیادی از شهروندان غیرنظامی نیز قربانی تجاوز اسرائیل شدند؛ اما این حملات موجب نشد اسرائیل بتواند به اهداف اعلامی درباره تغییر نظام سیاسی، نابودی تأسیسات اتمی و تخریب توان موشکی ایران دست یابد. اسرائیل نیز در این جنگ 12 روزه متحمل ضربات اساسی شد و شلیک موشکها خسارات قابل توجهی به بار آورد. هرچند اطلاعات دقیقی از میزان این خسارات در دسترس نیست، اما شواهد موجود نشان میدهد که خسارات اقتصادی و نظامی واردشده به اسرائیل بیش از آن چیزی است که در رسانهها آمده و با توازنی که میان نیروهای نظامی دو طرف ایجاد شد، اسرائیل مجبور به پذیرش پایان حملات به ایران و آتشبسی غیررسمی شد. این نکته نیز حائز اهمیت است که اسرائیل همراه با آمریکا و کمکهای فراوان این کشور وارد درگیری نظامی با ایران شد و در ادامه آمریکا نیز در کنار اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران حمله کرد.
تجربه سالهای اخیر نشان میدهد که اسرائیل ممکن است دوباره اقدامات تهاجمی خود را آغاز کند. برای مواجهه با این شرایط خطیر، کشور نیازمند بهرهگیری از خرد جمعی و گذر خردمندانه و عقلایی از شرایط حساس و شکننده موجود است. به عبارت دیگر ضمن آمادگی نیروهای مسلح کشور برای دفاع از کیان کشور و مقابله با هر تجاوز احتمالی ضروری است تا تمام توان دیپلماتیک کشور برای یافتن راهحل عبور خردمندانه از این شرایط بسیار حساس بسیج شود. اینک که از نظر نظامی اسرائیل نتوانسته به تمام اهداف خود دست یابد و به ناچار با آتشبس غیررسمی موافقت کرده است، به معنای پایان مناقشه نیست و حتی ممکن است درگیریهای نظامی دوباره آغاز شود، اما همزمان فروکشکردن درگیریهای نظامی، این واقعیت را برجسته میکند که پس از جنگ 12روزه، فضا برای بهرهگیری از ظرفیتهای دیپلماتیک مهیا شده است. اما با گذشت چند روز از اعلام اتمام درگیریهای نظامی شواهد روشنی از گسترش فعالیتهای دیپلماتیک برای گذر از این شرایط به چشم نمیخورد. به عبارت دیگر ممکن است که در این روزها فعالیتهای دیپلماتیک به صورت پنهانی و پشت پرده در جریان باشد اما برای آگاهی افکار عمومی و در نتیجه کاهش نگرانیها اطلاعرسانی چندانی صورت نگرفته که مشخص کند چه اقدامات دیپلماتیک گستردهای برای مدیریت بحران پیشآمده انجام شده است.
در هر حال در روزهای آینده انتظار میرود که بر ابعاد فعالیتهای دیپلماتیک افزوده شود و برای مدیریت بحران پیشآمده ابتکار عملهایی صورت گیرد. پرهیز از استمرار جدال کلامی و رسانهای یا در شبکههای اجتماعی با مقامات آمریکایی، یکی از پیششرطهای موفقیت گامهای بعدی است. فارغ از هیجانات و تلخیهای ناشی از رویدادهای اخیر، بنیان فعالیتهای دیپلماتیک باید واقعبینانه و مطابق با مصالح ملی و به دور از هر نوع ابهام یا هیجان طراحی و تعریف شود. استفاده از ظرفیت نخبگان کشور برای طراحی بنیانهای گامهای بعدی دیپلماتیک هم ضروری است. در چنین شرایطی حلوفصل مسائل چندوجهی میان ایران و آمریکا باید روی میز دستگاه دیپلماسی قرار گیرد.
تحریک طرف آمریکایی، آنهم در شرایطی که ترامپ از نظر تحریکپذیری حساسیت قابل توجهی دارد، نه به مصلحت است و نه در راستای منافع ملی. افزایش رفتوآمد با دیگر کشورهای جهان و دعوت از دبیر کل سازمان ملل متحد برای بازدید از مراکز غیرنظامی که در اثر حملات اخیر اسرائیل در شهرهای مختلف تخریب شده، از جمله اقداماتی است که میتوانند به کنترل مناقشه در کوتاهمدت یاری رساند. روی دیگر اقدامات دیپلماتیک در حوزه سیاست داخلی است که باید در صدر توجه دولتمردان قرار گیرد. بازبینی سیاست داخلی و تقویت ارتباط با نیروهای سیاسی داخل کشور بهویژه آن بخش از اپوزیسیون وطنپرست مخالف جنگ و حمله اسرائیل و نیز عفو و بخشش زندانیان سیاسی میتواند به افزایش امید در داخل کشور و در نتیجه افزایش سرمایه اجتماعی مبدل شود. اصلاح رویههای جاری در صداوسیمای کشور و پرهیز از تحریک و تخریب مسیرهای پیشروی دستگاه دیپلماسی کشور هم از ضرورتهایی است که میتواند به کاهش تنشهای موجود و افزایش سرمایه اجتماعی در داخل کشور منجر شود. مدیریت تریبونها برای مقابله با هر نوع افراطیگری هم از ضروریات این روزهاست.
همه اقدمات دیپلماتیک باید بر مبنای هدف مشخصی طراحی شود که همانا یافتن راهحل گذر پایدار از مناقشه اخیر و طراحی افقی برای توافق پایدار با آمریکا با هدف لغو تحریمهاست. در فردای هر جنگی امید برای یافتن روشهای صلحآمیز بیش از پیش شکوفا میشود آیا چنین امیدی برای کشور دستیافتنی است؟ ایران ما در این روزها چشمانتظار بارقههایی از امید برای تداوم صلح و آرامش و امنیت است. عمران و آبادی و رفع چالشهای پیشروی کشور هم بیش از هر زمان دیگری به چنین تدبیری نیاز دارد.
غلامرضا بنی اسدی
مهرداد احمدی
تفکیک ایران از نظام حاکم بر آن راهبرد برآمده از اتاق فکرهای آمریکایی - صهیونیستی است. این راهبرد ادراکی بناست از یک سو میان انسان ایرانی با شهروند ایرانی فاصله بگذارد؛ گویی ما به عنوان شهروندان یک واحد سیاسی یا ما به عنوان انسان ایرانی منافع متفاوتی داریم. این تفکیک که نهایتاً سر از اصطلاح مجعول جنگ جمهوری اسلامی با ایران درمیآورد، بنا دارد میان منافع شهروندی و هویتی فاصله اندازد. مثلا پایگاه موشکی، منفعت شهروندی من است ولی این ادراک میگوید اینها مربوط به توی انسان ایرانی نیست. این پروژه تفکیکی که در لباس شعارهای مردمپسند و واژگان به ظاهر خنثی عرضه میشود، در واقع تلاشی است برای پدید آوردن یک دوگانگی مصنوعی در درون ذهن ایرانی. در این بازی زبانی، «ایران» به مثابه یک هستی فرهنگی، تاریخی و عاطفی تصویر و «جمهوری اسلامی» به عنوان یک نظام سیاسی عارضی و تحمیلی جلوه داده میشود. این در حالی است که در منطق فلسفه سیاسی، هیچ هویت سیاسیای را نمیتوان از بستر تاریخی و فرهنگی آن جدا کرد، زیرا هر دولت یا نظام سیاسی، برآمده از اراده معطوف به بقا و تداوم یک ملت است. به تعبیر هگل، دولت تبلور عینی روح یک ملت است، نه صرفاً یک قرارداد مکانیکی میان افراد منفرد. بنابراین تفکیک میان ایران و جمهوری اسلامی به معنای انکار خودآگاهی تاریخی ایرانی است. آنچه در این پروژه دیده میشود، نوعی تحریف اراده عمومی به مثابه یک «اراده انتزاعی» است. آنان که شعار «نه به جمهوری اسلامی، آری به ایران» سر میدهند، گمان میبرند میتوانند یک کل تاریخی را به اجزای گسستهای تقسیم کنند، بیآنکه پیوندهای درونی آن فروپاشد اما چنین پروژهای در عمل به فروپاشی هویت جمعی و انکار ظرفیت خودبسندگی سیاسی میانجامد. اراده عمومی، در سنت روسو، ترکیبی از ارادههای جزئی نیست، بلکه یک کل زنده و خودبنیاد است که حول یک غایت مشترک شکل میگیرد. درباره ایران، این غایت در پیوند عمیق میان دین، ملیت و سیاست تبلور یافته است؛ 3 عنصری که در طول تاریخ، چه در عصر صفوی و چه در انقلاب اسلامی، همواره همپوشان و درهم تنیده بودهاند. از این رو، پایگاههای موشکی، صنایع دفاعی، شبکههای منطقهای و ظرفیتهای مقاومت، صرفاً نمادهای یک دستگاه حکومتی نیستند، اینها تجسم عینی اراده معطوف به استقلال و بقا هستند. وقتی گفته میشود این زیرساختها به توی «شهروند» ربطی ندارد، در واقع یک گسست ادراکی القا میشود که نهایتاً فرد را از مفهوم «ملت - دولت» جدا میکند. این جداشدگی، آنگونه که کارل اشمیت میگوید، اساساً به انکار سیاست به مثابه حوزه تشخیص دوست و دشمن منتهی میشود. در فضای چنین انکاری، شهروند به یک مصرفکننده رفاه یا حقوق فردی تقلیل مییابد و نسبت او با امر سیاسی، صرفاً در قالب نارضایتیهای انفعالی تعریف میشود. در نگاه فلسفه سیاسی، سیاست پیش از آنکه قرارداد اجتماعی یا اداره امور عمومی باشد، صورتبندی اراده یک جمع است؛ ارادهای که در لحظات بحرانی خود را به مثابه «ملت» آشکار میکند. جنگ، تحریم و محاصره اقتصادی، همگی نقاط ظهور این ارادهاند. آنچه پروژه تفکیک ایران از نظام میخواهد، ناتوانی در تولید این اراده و فرسایش سرمایه اجتماعی است. آنان با تبلیغ گزارههایی چون «مردم ایران گروگان جمهوری اسلامیاند» یا «این جنگ، جنگ حکومت است نه مردم»، تلاش میکنند استعداد بسیج و همبستگی را از درون تهی کنند. در این وضعیت، امر سیاسی جای خود را به اخلاق فردی یا نوعی صلحطلبی منفی میدهد که در نهایت هیچ ظرفیت دفاعی و مقاومتی از آن برنمیخیزد. نکته مهمتر، تقلیل هویت ایرانی به امری صرفاً جغرافیایی یا باستانی است. ایران - چنانکه در این پروژه تصویر میشود - یک ایران موزهای، ایران تخت جمشید، یا ایران شاعرانه حافظ و سعدی است، بیآنکه حیات سیاسی و اراده امروزین داشته باشد. این نگاه، عملاً از ایران یک شیء تاریخی میسازد، نه یک کنشگر سیاسی در صحنه بینالملل. در واقع، آنان خواهان ایرانیاند که در جهان سیاست، بیصدا و بیقدرت باشد و نهایتاً به یک فضای فرهنگی نرم و منفعل بدل شود اما ایران، همواره ایران بوده است؛ به شرط مقاومت و دفاع از خویشتن. به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی، ملت بودن یعنی داشتن آرمان مشترک، دشمن مشترک و تاریخ مشترک؛ چیزی که با پروژه تفکیک، فرومیریزد. این پروژه، همزمان تکنولوژی روانی خاصی را به کار میگیرد: تبدیل ایرانی به یک فرد خصوصی، منزوی و بریده از جمع. روانشناسی انزوا، عنصر کلیدی در فلسفه سلطه و استیلاست. فردی که خود را تنها و غیرسیاسی میبیند، دیگر نمیتواند حامل سنت و تاریخ سیاسی خویش باشد و آماده پذیرش هر مدل «نجاتبخش» بیرونی میشود. درست به همین دلیل است که در حملات رسانهها و شبکههای اجتماعی، بیش از هر چیز، ایدههای «زندگی عادی» و «حق شادی فردی» برجسته میشود؛ ایدههایی که اگرچه در نگاه اول مشروع و انسانیاند اما در این بستر، نقش ابزار تقلیل امر سیاسی به امر فردی و حاشیهای را ایفا میکنند. مفهوم ملت در ایران، از جنس یک اجتماع زیستی صرف یا قرارداد لیبرالی نیست، بلکه پیوندی قدسی و تاریخی است که حامل معنای فداکاری، شهادت و ایثار است. این پیوند، به صورت نهادی در قالب سپاه، بسیج و شبکههای جهادی منطقهای متجلی شده و در عرصه بینالملل، به عنوان قدرت نرم و سخت ایران عمل میکند. قطع این پیوند، مساوی است با انکار ایران در مقام یک کنشگر کلان. همانطور که اشمیت اشاره میکند، دشمنان همواره میکوشند سیاست را به «غیرفرهنگی» و «غیراخلاقی» تقلیل دهند تا ملتی را از تشخیص موقعیت و کنش مؤثر محروم کنند. در اینجا، حذف مفهوم جمهوری اسلامی از ایران، گامی است به سوی خلع سلاح فرهنگی و سپس مادی ملت. در این میان، وظیفه متفکر سیاسی، بازگرداندن امر سیاسی به سطح آگاهی عمومی است. یعنی نشان دادن این حقیقت که جمهوری اسلامی، نه به عنوان یک برچسب، بلکه به عنوان تداوم منطقی تاریخ و فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، در واقع تجسم عینی همان میل به استقلال و عزت ملی است. هر پروژهای که بخواهد این پیوستار را بشکند، در عمل، به دنبال استعمار مجدد ذهن و کالبد ایرانی است. این پروژه، شاید در ظاهر به نام آزادی، کرامت انسانی یا رفاه مطرح شود اما در عمق، چیزی جز بازگرداندن ایرانی به موقعیت پیشاملی و مستعمراتی نیست. اینک، مساله پیش روی ما صرفاً یک بحث نظری یا اختلاف گفتمانی نیست، بلکه یک پرسش هستیشناسانه است: آیا ما میخواهیم به عنوان یک ملت زنده در تاریخ بمانیم یا به عنوان یک جغرافیای زیبا در کاتالوگ گردشگری جهانی ثبت شویم؟ پاسخ به این پرسش، در نهایت به انتخاب میان جمهوری اسلامی و یک ایران بدون اراده ختم میشود. این همان انتخابی است که هر نسل باید با تمام وجود بپذیرد و مسؤولیت تاریخی آن را بر عهده گیرد. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی نه صرفاً یک نظام سیاسی، بلکه نماد ارادهای است که ایران را به یک بازیگر معاصر و مقتدر در جهان بدل کرده است. اگر این اراده و این پیوند قدسی حفظ نشود، ایرانی باقی نخواهد ماند که بتوان برای آن ادبیات، موسیقی یا حتی خاطرهای از «ایران» داشته باشیم. به همین دلیل، تفکیک ایران از نظام، صرفاً یک پروژه سیاسی نیست، بلکه تلاشی برای انکار وجود تاریخی ما است؛ کوششی برای خاموش کردن صدای یک ملت در جهان. پاسداشت این وحدت، وظیفهای است سیاسی، فلسفی و در عین حال اخلاقی؛ وظیفهای که هر ایرانی، نه به عنوان شهروندی منفرد، بلکه به عنوان حامل تاریخ و روح یک ملت باید بر عهده گیرد.