در حين انجام تحقيق، با مسئلهاي جالب روبهرو شدم؛ به نظر ميرسيد كه تفكيك و تمايز نسبتاً روشن و واضحي بين متون نظري و عملي وجود دارد.در حقيقت، اين دو دسته متون، چنان متفاوت بودند كه نميتوانستم براي دستهبندي شيوههاي مطلوب ارائه خبر مستقيماً از آنها استفاده كنم.
متون نظري كه از عمق، كيفيت و گسترة بيشتري برخوردار بودند، يا در انتقاد از اخبار در كشورهاي صنعتي و يا در توضيح نقش اجتماعي برنامههاي خبري در آن كشورها، به رشتة تحرير درآمده بودند. البته بخش ديگري از كتب نظري نيز، روشهاي سنجش مفاهيم مختلفي همچون تعادل يا حافظه را به دقت و وسواس بينظيري طرح كرده بودند، اما در يك نگاه، به راحتي قابل درك بود كه گرچه مباحث نظري ياد شده از عمق، وسعت و دقت بينظيري برخوردارند، اما چنان تنظيم شدهاند كه به هيچ صورت نميتوانند علاقة افراد حرفهاي را جلب كنند. آنها مستقيماً شيوههاي بازنمايي خبري مطلوب را توضيح نميدادند؛ بنابراين شايد تا حد بسيار زيادي، در امر ساختن يك برنامة خبري، مباحثي نامربوط به نظر ميرسيدند. در اين ميان، تنها آثار فيسكه، هارتلي و اليس متفاوت بود. البته اليس در كتاب خود، اساساً برنامههاي خبري را بررسي نكرده و فيسكه تنها صفحاتي بسيار محدود را به خبر اختصاص داده است. تنها هارتلي كمتر از يك چهارم كتاب خود به نام فهم اخبار ، را به بررسي اصول بازنمايي و ساختارهاي گفتماني اخبار تلويزيوني اختصاص داده است.