صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۹ - ۰۶:۵۸  ، 
شناسه خبر : ۳۲۷۳۶۵

روزنامه کیهان **

پاسخ حاج قاسم به پرسش ویل دورانت / محمد صرفی

  ویل دورانت، اندیشمند و تاریخدان مشهور –مولف کتاب تاریخ تمدن- پاییز سال 1930 در باغچه خانه‌اش در نیویورک مشغول جمع کردن برگ‌های بر زمین ریخته بود که جوانی موجه نزد او آمد. جوان که ظاهراً قصد خودکشی داشت از دورانت دلیلی خواست که او را از تصمیم خود منصرف سازد. دورانت می‌گوید؛ «به او پیشنهاد کردم کاری برای خود دست و پا کند، اما او بیکار نبود. گفتم غذای خوبی بخورد اما او گرسنه نبود. معلوم بود که دلیل‌های من تاثیری روی این جوان نگذاشته بود. نمی‌دانم چه بلایی بر سرش آمد. در همان سال چندین نامه اعلام خودکشی دریافت کردم، بعدها متوجه شدم که ۲۸۴.۱۴۲ خودکشی بین سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۳۰ در آمریکا رخ داده است.»

این واقعه دورانت را به فکر فرو برد و شروع به تحقیق کرد. نقطه کانونی و سؤال اصلی جست‌وجوی او درباره چیستی معنای زندگی بود. پرسشی ظاهراً ساده اما عمیق و پیچیده که می‌توان آن را بنیادین‌ترین سؤال فلسفه دانست؛ معنای زندگی چیست؟ چرا و برای چه این همه رنج می‌کشیم؟ سؤالی که صدها بلکه هزاران سال قدمت داشته و مولوی آن را این‌گونه مطرح می‌کند؛

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

دورانت برای یافتن پاسخ این سؤال به صد نفر که اغلب از نوابغ، مشاهیر و بزرگان عصر خود در رشته‌های مختلف بودند، نامه نوشت و از آنها خواست معنای زندگی را از منظر خود شرح دهند. ماحصل این دغدغه کتابی شد با عنوان «درباره معنی زندگی» که در ایران نیز ترجمه و منتشر شده است.

حدود یک قرن از مواجهه ویل دورانت با پرسش از معنا و فلسفه زندگی می‌گذرد. بشر طی این مدت به پیشرفت‌های عظیم و بی‌سابقه‌ای دست یافته است که آن زمان خیال و رویا به نظر می‌رسید و در مواردی حتی در خیال نیز نمی‌گنجید. اما این پیشرفت‌ها نه تنها پرسش از معنای زندگی را کمرنگ نکرد بلکه بر دامنه افراد درگیر آن نیز افزود. در ظاهر کسی که معنایی برای زندگی نمی‌یابد یا درباره آن دچار تردید است، به همان نسبت باید از مرگ استقبال کند چرا که نقطه مقابل زندگی، مرگ است. اما در عمل چنین نسبتی صادق نیست. انسان امروزی که به شدت درباره معنای زندگی خود دچار سؤال و چالش است، به همان میزان از مرگ نیز ترسان و ‌گریزان است.

این بحران معنایی و وحشت از مرگ، خود محرک و زیربنای بسیاری از رخدادها و مسائل دیگر است. اصحاب قدرت و ثروت که به خوبی با ابعاد این بحران و وحشت جهانی آشنا هستند –و صد البته خود از دامن‌زنندگان و تشدیدکنندگان این دو وضعیتند- از آنها در راستای اهداف خود بهره می‌برند. یک نمونه کوچک از این بهره‌برداری، انواع و اقسام تجارت‌هایی است که فلسفه وجودی آنها بر ساختن معانی قلابی و محافظت از افراد در برابر مرگ و به تعویق انداختن آن استوار است. تجارت‌هایی مبتنی بر لذت از زندگی با مصرف کالاهای جورواجور فیزیکی و فرهنگی، جوان ماندن به ضرب و زور رژیم‌های غذایی و داروها و محصولات بهداشتی و آرایشی، زیبایی با بریدن و کندن از فلان عضو و تزریق به عضوی دیگر و هزار و یک خیمه‌شب‌بازی رنگ و وارنگ.

همان‌قدر که زیستن در چنین زمانه متقلبانه و مزورانه‌ای مایه تاسف و مستوجب لعنت به بخت بد است اما در میانه مصائب و رنج‌های تماشای این نمایش مضحک جهانی، همزمان ما جزو سعادتمندترین ابنای بشر نیز هستیم. ظاهری متناقض دارد اما گویا قرار روزگار بر این است که از دل همین تضادها بزرگ‌ترین رویدادهای بشری رقم بخورند. مگر نه آنکه نوح بر خشکی کشتی ساخت و محصول این تضاد، نسل بشر را از آن عذاب مهیب نجات داد و مگر نه آنکه امام حسین(ع) و یارانش در کربلا قطعه قطعه شدند اما امروز زنده‌ترین زندگان آسمان و زمین‌اند.

آری! ما سعادتمندیم که دست تقدیر زندگی ما را در زمانه‌ای رقم زد که مردی همچون قاسم سلیمانی را دیدیم «که چون او نبیند دگر روزگار». او چنان زندگی کرد و چنان مرگ را در آغوش گرفت که محاسبات معمول دنیا را به هم ریخت. به نظر نگارنده، نادر ابراهیمی جزو نادر نویسندگانی است که در آثار خود زیباترین و عمیق‌ترین عبارات و مفاهیم را درباره نسبت زندگی، مرگ و شهادت دارد؛ «شهادت انتخاب نوعی زندگی است، نه انتخاب مرگ»، «شهادت، انتخاب گونه‌ای زندگی آرمانی است که به اجبار، به مرگی آرمانی می‌انجامد، نه خویشتن را به دهان مرگ پرتاب کردن یا بی‌خبر از همه جا، ناگهان، به دست کافران و ظالمان کشته شدن»، «و عجب حلاوتی دارد مرگ اگر انسان در راه آرمانی معتبر بمیرد»، «شهادت، تن به مرگ سپردن نیست، بل در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر سینه‌ هلاکت زدن و آن‌گاه در لحظه‌ای بی‌بدیل، به ناگزیری مرگ رضا دادن و لبیک گفتن، یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن».

حال به این جملات حاج قاسم در نامه به دختر دلبند خود که می‌داند مقدسانه دوستش دارد دقت کنید؛ «آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟ مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست... خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده‌ام. زخم‌ها برداشته‌ام، واسطه‌ها فرستاده‌ام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم.» وقتی پنج سال پیش شایعه مجروح شدن یا شهادتش را منتشر کردند، با خنده گفت: «این‌ها چیزهایی است که دشت‌ها و کوه‌هایی را برای پیدا کردنش پیموده‌ام.» و بالاخره در وصیت‌نامه‌اش نوشت؛ « این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم،‌ گریستم، خندیدم و خنداندم و‌ گریستم و ‌گریاندم؛ افتادم و بلند شدم... معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بار‌ها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنانکه شایسته تو باشم.» این سلیمانی است. مردی که مرگ از او می‌گریزد و او دشت‌ها و کوه‌ها را به دنبالش می‌گردد و عاشقانه صدایش می‌زند؛ مرگ خونین من! عزیز من! کجایی؟

چگونه است و چه می‌شود که در روزگار هراس و فرار از مرگ، مردی چنین ظهور می‌کند. مردی که به دیگران – از عراق گرفته تا سوریه و لبنان و فلسطین و یمن- زندگی می‌بخشد و آنان را از آتش و گلوله وحشت‌آفرینان و کاسبان مرگ می‌رهاند و در عین حال خود، در جست‌وجوی مرگی خونین است. آیا جز آن است که راز جاودانگی را برای او در برابر آن همه دویدن و خزیدن و جهیدن و‌ گریستن و... چنان فاش کردند که اگر ما آیه 196 سوره آل عمران را خواندیم و شنیدیم، او با دل و جان و گوشت و پوست خود دریافت؛ آنان که در راه خدا کشته می‌شوند، نمی‌میرند بلکه زندگی جاودان می‌یابند.

پس عجیب نیست مردی که داعش، این دیوان و ددان عصر مدرن را شکست داده و بساط خونخواری‌شان را جمع کرده و پروژه هفت تریلیون دلاری آمریکا در منطقه را ناکام گذاشته، در یادواره شهدا (همدان تابستان 97) از زبان مولوی سخن می‌گوید و تاکید هم دارد که دوست و دشمن به مفاهیم این ابیات توجه کنند و سپس با بغض می‌خواند؛

تو مکن تهدید از کشتن که من

تشنه زارم به خون خویشتن

گر بریزد خون من آن دوست‌رو

پای‌کوبان جان برافشانم برو

رقص و جولان بر سر میدان کنند

رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند

چون جهند از نقص خود رقصی کنند

مطربانشان از درون دف می‌زنند

بحرها در شورشان کف می‌زنند

حال ماییم و مردی که زنده‌تر از دیروز است. آیا ما نیز زنده‌ایم و گوشی برای شنیدن معنای زندگی و مرگ از زبان او داریم؟ آیا فیلسوفی پیدا می‌شود که معنای زندگی را از منظر مردی که در تعقیب مرگ بود بنویسد؟

*********************************

روزنامه وطن امروز **

توازن استراتژیک پس از شهید سلیمانی/مهدی محمدی

بخش اول: منطق‌دانان قرن بیستم برای تست میزان واقعیت امور، تکنیکی توسعه داده‌اند به نام «تست جهان‌های ممکن». به نحو بسیار ساده‌سازی شده، مقصود این است که برای فهم اینکه یک امر چقدر واقعیت دارد یا چقدر اساسی است، ۲ جهان فرضی در نظر می‌گیریم که همه چیزشان مشابه است الا اینکه در اولی، امر مورد نظر واقعیت دارد و در دومی، فاقد واقعیت است. میزان تفاوتی که میان این ۲ جهان وجود دارد، نشان‌دهنده میزان واقعیت و اهمیت امر مورد مطالعه است.

برای شروع بحث درباره سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی، فرمانده قهرمان نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، استفاده از این تکنیک بسیار مفید است. لحظه‌ای درنگ کنید و در ذهن خود ۲ جهان را تصور کنید که در یکی حاج‌قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده نیروی قدس، با همه آنچه از او می‌دانیم، وجود دارد و دیگری خالی از حضور او است. میان این ۲ جهان چقدر تفاوت هست؟ جهانی که در یکی قاسم سلیمانی، محور مقاومت و همه پدیده‌ها، روندها و تحولات مرتبط با آنها وجود دارد، وقتی با جهانی مقایسه شود که یکسره خالی از آنهاست، تفاوت‌هایی چنان بنیادین در ابعاد گوناگون سیاسی، ژئوپلیتیک، انسانی و نظامی عیان خواهد شد که بسادگی می‌توان از آن نتیجه گرفت شهید سلیمانی و میراث او، یکی از مهم‌ترین و ماندگار‌ترین حقایق عصر ما است؛ حقیقتی که نه دوستان و نه دشمنانش، هیچ یک توان نادیده گرفتن آن را ندارند و ناچارند به عنوان بخشی ضروری از حیات خویش، نسبت خود را با آن معین کنند.

درباره مردی که میراثی چنین عظیم به جای گذاشته و تاثیری تا این حد عمیق و ماندگار بر محیط اطراف خود و زندگی و زمانه ما داشته، باید از جنبه‌های مختلفی سخن گفت. پژوهش درباره قاسم سلیمانی، پژوهش درباره پدیده‌ای است که یک تاریخ تقریبا محتوم در منطقه ما را تغییر داد و تاریخی جدید به جای آن نشاند، یک نسل را تربیت کرد که سرمشق نسل‌های آینده خواهد بود، فرهنگ و سازمانی از مقاومت ایجاد کرد که تا پیش از آن به این شکل هرگز سابقه نداشت، پیروزی‌هایی به دست آورد که زمانی به رؤیا می‌ماند، و در نهایت، نمادی خلق کرد که در زمان فقدان او به قدر دوران حیاتش - اگر نگوییم بیشتر- تاثیر دارد و به جریان امور شکل می‌دهد.

من در این نوشته، به اقتضای بحث، جنبه‌های مختلف شخصیت حاج‌قاسم سلیمانی را -تا جایی که مقدور است- از هم تفکیک خواهم کرد اما همین ابتدای کار بگویم این تفکیک از یک جنبه ممکن است آلوده به خطا باشد. برای درک پدیده شهید سلیمانی، باید او را در کلیتش و با در نظر گرفتن همه جهات و جنبه‌هایش و با کنار هم گذاردن همه ابعاد شخصیتش ملاحظه کرد. این کار البته آسان نخواهد بود، چرا که حاج‌قاسم همانند همگی «سرداران عارف»ی که در طول تاریخ از آنها نام و آوازه‌ای مانده، به نوعی جمع اضداد است. در میدان نبرد، ترس را ترسانده بود-آنطور که خودش یک بار در وصف دوست شهیدش عماد مغنیه گفت- در میان اهل فن و نخبگان، چون حکیمی تمام‌عیار جلوه می‌کرد که همه منتظر بودند حرف آخر را بزند، و وقتی می‌زد، اغلب همگان معترف بودند آنچه می‌گوید واقعا «حرف آخر» است، در میان مردمان، خود را در هیات پایین‌رتبه‌ترین آنها در می‌آورد و به این مشی افتخار می‌کرد، با کودکان- بویژه کودکان شهدا- از پدر و مادر مهربان‌تر بود و با سالخوردگان - بویژه پدران و مادران شهدا- چنان رفتار می‌کرد که برای آنها از فرزند شیرین‌تر می‌نمود و به سیاستمداران و اهل ادعا که می‌رسید از فولاد سخت‌تر بود و کمتر کسی به یاد دارد حاج قاسم، در کشاندن بزرگان به راهی که می‌خواست -و بیشتر اوقات معلوم می‌شد که راه درست هم همان است- شکست خورده باشد اما نزد ولی خویش، هرگز اجازه نداد به صفتی بالاتر از «سرباز» وصف شود. این تصویر اسطوره‌وار، وقتی تجزیه می‌شود، شاید درست درک نشود. پیچیدگی شخصیت‌های نادری چون سردار سلیمانی، اساسا در همین است که چگونه همه این صفات را در وجود خویش جمع کرده بودند و همزمان، بی‌آنکه در دام ریاکاری بغلتند یا گرفتار تناقض در رفتار و گفتار شوند، همه آنها را نمایندگی می‌کردند. این معمای دوران ما و رازی است که حاج‌قاسم با خود حمل می‌کرد. پس از شهادت او ما فرصتی داریم تا درباره این راز در هم پیچیده، اندکی تامل کنیم.

 

* قاسم سلیمانی به مثابه معمار

نخستین جنبه از شخصیت حاج‌قاسم سلیمانی که باید درباره آن سخت گفت، «جنبه معمارانه شخصیت او» است. او در سیاست، دفاع و امنیت، ساختارهایی بنا نهاد و آنها را بتدریج تکامل بخشید که دوران‌ساز بوده‌ است. قدرت معماری سردار سلیمانی، ترکیبی از زمان‌شناسی، آینده‌نگری، هوش سازمانی، فهم نیروی انسانی، قدرت شکل دادن به فرآیندهای کاری بسیار پیچیده، برخورداری از ذهن نتیجه‌محور و همچنین، توان کار کردن با انسان‌های بزرگ است. این ویژگی‌ها را در همه سازمان‌هایی که حاج‌قاسم شکل داده یا در شکل گرفتن و تکامل آنها نقش موثر ایفا کرده، می‌توان دید.

 نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مهم‌ترین و طبعا نخستین ثمره ذهن معمار او است. تا سال‌ها نیروی قدس در ایران یک نیروی محرمانه محسوب می‌شد که علنا تقریبا هیچ سخنی درباره آن گفته نمی‌شد. از چند سال قبل به این سو، مشخصا از زمانی که فتنه داعش آغاز شد و حاج‌قاسم و نیروی تحت فرماندهی او نقشی بی‌بدیل در رویارویی با آن ایفا کردند، نیروی قدس هم آشکارسازی شد و اکنون می‌توان گفت به بخشی از فرهنگ روزمره در ایران تبدیل شده است. نظرسنجی‌های 3 سال گذشته - بدون استثنا- نشان می‌دهد مردم ایران حتی آنها که شاید میانه خوبی هم با نظام اسلامی و سپاه پاسداران ندارند، نیروی قدس را می‌شناسند و می‌دانند قاسم سلیمانی رهبر این سازمان بوده است. این در حالی است که کمتر کسی از پیچیدگی، عمق و گستره این نیرو مطلع است. نیروی قدس چون روحی است که در کالبد منطقه خاورمیانه حلول کرده و به همین دلیل این جمله دونالد ترامپ که زمانی از سر استیصال گفته بود «در خاورمیانه هر کجا می‌رویم با نیروی قدس روبه‌رو می‌شویم»، اعترافی مهم و تاریخی است. نیروی قدس یک سازمان بشدت متکثر، پیچیده و چند کارکردی است که مهارت‌های عملیات اطلاعاتی و عملیات ویژه را در عرصه نظامی، با مهارت‌های مذاکراتی پیشرفته در حوزه سیاسی، و اینها را با کارکردهای متنوع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در هم آمیخته و چتری از ایدئولوژی دینی عمیق را -که بر خلاف آنچه آمریکایی‌ها مایلند جلوه بدهند از مناسبات عادی شیعه و سنی بسی فراتر است- بالای سر همه آنها گرفته است. نیروی قدس بیش از آنکه یک سازمان باشد، یک فرهنگ است و به همین دلیل در حالی که ظاهرا بخشی از یک نیروی نظامی بزرگ‌تر است، در خارج از مرزهای ایران، بارها و به طور موفق، پروژه‌های دولت‌سازی و ملت‌سازی را با موفقیت پیش برده است. این پروژه‌ها، تحمیل‌هایی از جانب یک قدرت خارجی یا نیروی نظامی به مردم یک منطقه نبوده، بلکه در واقع به معنای توانمند کردن مردمان آن مناطق بوده برای اینکه خود، دولت مطلوب خویش را به رغم اراده دشمنان‌شان بسازند یا تکه‌پاره‌های جامعه خویش را پس از یک درگیری درونی بی‌سابقه، دوباره دور هم جمع کرده و از نو ملتی ایجاد کنند. در نظامی‌گری، نیروی قدس یک سازمان بسیار ماهر و چالاک است، چرا که در سخت‌ترین جنگ‌هایی که اساسا یک سازمان نظامی می‌تواند در آن درگیر باشد -آن هم نه در یک جبهه که همزمان در چندین جبهه- درگیر بوده و از آنها موفق بیرون آمده است. سردار سلیمانی نیروی قدس را یک سازمان معلم بار آورده، به این معنا که دائما در حال افزایش آموخته‌های خود و به اشتراک گذاشتن آن در یک گستره بسیار وسیع جغرافیایی و انسانی بوده است. به جرأت می‌توان گفت در ۲ دهه گذشته در منطقه خاورمیانه مجاهدی اعم از شیعه و سنی ظهور نکرده الا اینکه پای درس نیروی قدس نشسته است. علاوه بر این، نیروی قدس یک سازمان برادر است، به این معنا که هرگز به دنبال برتری‌جویی یا تحمیل اراده خود بر دیگر اضلاع محور مقاومت نبوده است. همه مجاهدان در منطقه خاورمیانه، هر جا که درگیر یک رویارویی با دشمنان خود شده‌اند، نیروی قدس را در کنار خود دیده‌اند. به این معنا می‌توان ادعا کرد نیروی قدس، همه جنگ‌های منطقه را جنگیده است. مردانی در این نیرو خدمت می‌کنند که از زمان دفاع‌مقدس در ایران تا همین امروز، پوتین‌های‌شان را از پا بیرون نیاورده‌اند و وقتی با آنها سخن می‌گویید، مانند خود حاج‌قاسم می‌گویند کوه به کوه و بیابان به بیابان در پی قاتلان خویش می‌گردند و همه امیدشان این است که روزی آنها را بیابند و به مقام شهادت نائل شوند. مردانی که مرگ رویای آنهاست و با دشت‌های بی‌آب و علف و جبهه‌های پرخطر مأنوس‌ترند تا شهرها و خانه‌های خویش. نیروی قدس تجسمی از شخصیت خود حاج‌قاسم در ابعاد و اندازه‌ای بسیار وسیع‌تر است؛ گویی او خویشتن خویش را به شکل این سازمان درآورده و به میراث گذاشته است.

محور مقاومت، در کلیت آن، بنای دیگری است که حاج‌قاسم سلیمانی معماری کرده است. او البته در این کار تنها نبوده و آنگونه که خود بارها گفته، الگویی را پیاده کرده که رهبر معظم انقلاب اسلامی طراح و نظریه‌پرداز آن بوده است و شخصیت‌های بزرگی مانند سیدحسن نصرالله در تکامل آن نقشی بی‌بدیل ایفا کرده‌اند. با این حال، هیچ‌کس در این تردید ندارد که بدون حاج‌قاسم، محور مقاومت به این شکل که اکنون وجود دارد، هرگز وجود نمی‌داشت. قاسم سلیمانی طی حدود ۲ دهه، یک تشکیلات عظیم سیاسی- نظامی- اجتماعی ایجاد کرده است که اجزای آن موفق شده‌اند در مواردی مهم کارکردی برتر از دولت‌های حاکم بر کشورهای منطقه بیابند و این کارکرد را تثبیت کنند. محور مقاومت از حیث نظامی معنای طرح‌ریزی و عملیات نظامی در منطقه خاورمیانه را تغییر داده و به مفاهیمی مانند تمام‌کنندگی، ثبات و بازدارندگی معنایی نوین بخشیده است. از حیث سیاسی، محور مقاومت یک موجودیت دولت‌ساز است و در گستره وسیعی از منطقه خاورمیانه، دولت‌ها، طفیلی مقاومتند. به لحاظ اجتماعی، محور مقاومت کارکردهایی ممتاز دارد و توانسته سبکی از زندگی فرامرزی خلق کند که اهل آن چنان برنامه‌ریزی می‌کنند که گویی قرار است هزاران سال در این جهان زندگی کنند ولی دلبستگی‌شان به دنیا به اندازه کسی است که مطمئن است همین فردا دنیا را ترک خواهد کرد. محور مقاومت، نگهبان اسلام در جهان است و با دشمنان اسلام، درون و بیرون دنیای اسلام، جنگیده است. حاج‌قاسم سلیمانی هنرمندانه‌ترین معماری خود را در ترکیب اجزای و عوامل این محور با همدیگر، ایجاد یک تقسیم کار و رابطه بسیار پیچیده و معنادار میان آنها، تعریف ماموریت‌های مشترک که در هر جغرافیای خاص متناسب با اقتضائات آن بومی‌سازی شده است، ایجاد سیستمی بسیار کارآمد از تبادل دانش، اطلاعات، مهارت و نیروی انسانی، تربیت نسلی از رهبران که هر یک دیگری را از خود عزیز‌تر و بر خود مقدم می‌داند و در نهایت شکل دادن به یک فرهنگ بسیار ویژه که در آن تقوا و جهاد در هم تنیده‌اند، نشان داده است. محور مقاومت بنای باشکوهی است که یک ذهن کاملا غیرعادی آن را طراحی کرده و یک اراده پولادین آن را به اجرا گذاشته است. حاج‌قاسم هم معماری بود که این بنا را ساخت و هم پلی که اجزای آن را به واسطه سازمانی به نام نیروی قدس به هم پیوند می‌داد.

تأمل در ساختار و کارکردهای محور مقاومت نشان می‌دهد حاج‌قاسم سلیمانی در ایجاد آن قواعد بسیار ویژه‌ای را در ذهن داشته است. او اجزای این محور را بسیار مستقل و رشید بار آورده و هرگز در پی خلق سازمان‌های مزدور نبوده است، همچنان که هیچ سازمان مزدوری هم از عهده رویارویی با محور مقاومت بر نیامده است. او هرگز به محور مقاومت نگاه ابزاری نداشته و هیچ بخشی از آن را وجه‌المصالحه هیچ معامله سیاسی نکرده است. در طول سال‌های گذشته، بارها کسانی ایده‌هایی مطرح کرده‌اند که فی‌المثل ایران از حمایت بخشی از محور مقاومت دست بردارد و در ازای آن در حوزه‌ای دیگر از غرب امتیاز بگیرد اما حاج‌قاسم در راس کسانی بوده است که تاکید کرده به چنین نگاه‌هایی نازل و کوتاه‌مدت اجازه تحقق نخواهد داد. بهترین نمونه از این قبیل، مقاومت فلسطین است که در سال‌های نخست جنگ سوریه، روابط آن با سایر اجزای محور مقاومت دچار چالش‌های بعضا اساسی شد اما حاج‌قاسم سلیمانی اجازه نداد حتی برای یک روز مساله فلسطین فراموش شود یا مورد کم‌اعتنایی قرار گیرد. این سخن از او بارها نقل شده که «ما برای فلسطین کاری نکرده‌ایم که چیزی از آن بخواهیم اما فلسطین برای ما و اسلام بسیاری کارها کرده است». حاج‌قاسم محور مقاومت را در حضور و با همراهی خود خلق کرد، نه در غیبت خویش، و نه از موضع کارفرما یا فرمانده. هیچ چیز برای او این اندازه مهم نبود که در دشوارترین لحظات و در غیرمنتظره‌ترین مکان‌ها در کنار گروه‌های مقاومت باشد و بعد، خطر که گذشت، لذتی از این بیشتر نمی‌شناخت که به جای اینکه چیزی از آنها بخواهد، به آنها بگوید «چه کار دیگری لازم دارید که برای‌تان بکنم». یکی دیگر از قواعدی که حاج‌قاسم بر اساس آن محور مقاومت را توسعه داد و بالغ کرد، این بود که دشمن اصلی هرگز نباید گم شود و به همین دلیل هر یک از اجزای محور مقاومت اکنون سهمی سزاوار از مشارکت در خلق جبهه‌های جدید علیه اسرائیل برده‌اند و اسرائیل می‌فهمد که چطور توسط مردانی که ظاهرا برای هدفی دیگر تربیت شده‌اند، در محاصره افتاده است.

 نگاه بلندمدت سردار سلیمانی، به محور مقاومت عمق و کمالی بی‌مانند بخشیده است. او روزی که پس از جنگ 11 روزه در غزه هنوز زیر آتش موشک‌های صهیونیست‌ها بود، در این اندیشه فرو رفت که باید دشمن محتوم آینده مقاومت، یعنی سعودی را با توانمند کردن ملت یمن در دفاع از خویش مهار کند. بصیرتی که ترکیب جهاد و تقوا به حاج‌قاسم داده بود، به نحوی معجزه‌آسا به او کمک می‌کرد معادلاتی را پیش‌بینی و پیشاپیش حل کند که برای برخی هنوز هم به طور کامل قابل درک نیست.

 

* قاسم سلیمانی به ‌مثابه فرمانده

جنبه دیگر شخصیت سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی این است که او به معنای دقیق و کامل کلمه یک فرمانده بود. این مساله از یک جنبه ۳ بخش مهم دارد؛ نخست اینکه می‌دانست در هر لحظه فرمان درست چیست و در مقام تشخیص، کمتر کسی به یاد دارد او خطا کرده باشد، دوم اینکه در اجرای چیزی که آن را درست تشخیص می‌داد یا امری که از ناحیه ولی خویش می‌دانست، بسیار مصمم، پیگیر و باهوش بود و سوم اینکه نظامی از روابط میان خود و همکارانش تا پایین‌ترین رده‌ها در همه گروه‌های مقاومت خلق کرده بود که نه ‌تنها کسی در اطاعت از نظر او تردید به خود راه نمی‌داد، بلکه همگان مشتاق بودند حرفی از حاجی برسد و آنها افتخار عمل به آن را پیدا کنند. این امر مخصوص رزمندگان هم نبود. همان‌طور که یک سیاستمدار عراقی علنا گفته، حتی در بین سیاسیون در منطقه سبز بغداد این مهم بود که حاجی به چه کسی چه پیغامی داده، از چه کسی گله دارد، از دست چه کسی راضی است و خلاصه چه اراده کرده است.

سبک فرماندهی شهید سلیمانی، بسیار ویژه و نیازمند مطالعاتی عمیق از منظر تئوری‌های رهبری و منابع انسانی است. نخستین ویژگی سبک فرماندهی او آنطور که خود چندین بار گفته، این است که مبتنی بر جلو افتادن از همراهان، پذیرش خطر و دعوت دیگران به پیوستن به خویش بوده، نه عقب ماندن از آنها، توقف در پشت جبهه و تلاش برای راهی کردن آنها به راهی که خود نرفته و نیازموده است. در یک سخنرانی معروف می‌گوید فرماندهی از دید او امامت است، به این معنا که فرمانده باید در موقعیتی ایستاده باشد که بتواند به نیروهایش به جای «برو» گفتن «بیا» بگوید. سیدحسن نصرالله هم از او جمله‌ای طلایی نقل کرده با این مضمون که زمانی حاج‌قاسم به ایشان گفته «من باید می‌رفتم تا بقیه بیایند». این جمله‌ای است که سبک فرماندهی حاج‌قاسم را هم در دوران حیات و هم پس از شهادت، بخوبی توصیف می‌کند. این مدل از رهبری، اراده و عزمی را نمایان می‌کند که اساسا مبتنی بر خطر کردن است. نیرو و کششی که این سبک از فرماندهی تولید می‌کند و کاریزمایی که برای فرمانده می‌آفریند، در مقایسه با سبک‌های دیگر، بی‌همتا و یگانه است و در روزگار ما قاسم سلیمانی به یک نماد از این حیث تبدیل شده است. پس از شهادت او بود که بسیار سربسته و مجمل اخباری منتشر شد مبنی بر اینکه حاج قاسم در جبهه‌های یمن هم حاضر بوده یا شخصا به غزه سفر کرده است. برای بسیاری هنوز هم قابل باور نیست که او چگونه چنین مخاطراتی را- و کسی چه می‌داند چند بار؟!- به جان می‌خریده است اما وقتی این خبرها علنی می‌شود، آن وقت دیگر فهم این مساله دشوار نخواهد بود که به چه دلیل در جغرافیایی بسیار وسیع از مرزهای شرقی افغانستان گرفته تا کرانه مدیترانه و بلکه آن سوتر، قاسم سلیمانی به عنوان یک فرمانده پذیرفته شده و اطاعت می‌شده است. ویژگی دوم فرماندهی سردار سلیمانی این بود که او اگرچه به تکلیف عمل می‌کرد ولی رسیدن به نتیجه را جدا از ادای تکلیف نمی‌دانست و مهارتی بی‌مانند در کسب نتیجه داشت. در نظام اسلامی اصل بر این است که همه باید به تکلیف خویش عمل کنند و وقتی چنین می‌کنند، چه نتیجه حاصل بشود و چه نشود، مأجورند اما قلیلی از مردان بزرگ وجود دارند که از آنها پذیرفته نمی‌شود دائما بگویند به تکلیف عمل کردیم ولی نتیجه حاصل نشد. این مردان مکلفند نتیجه را خلق کنند و این یعنی باید به تکلیف خود به عالی‌ترین شکل ممکن که همان تضمین کسب نتیجه است عمل کرده باشند. قاسم سلیمانی در همه طول دوران فرماندهی خود در هیچ جنگی شکست نخورد. به قول خودش بارها زمین خورد ولی باز هم بلند شد و ایستاد و ادامه داد. او پشت هیچ در بسته‌ای نماند و دشواری‌ای نبود الا اینکه راهی برای آسان کردن آن پیدا کرد. قاسم سلیمانی یک مرد پیروز بود و پیروان و یاران او می‌دیدند فرمانده آنها، راز پیروز شدن را می‌داند، لذا مشتاقانه‌تر از او پیروی می‌کردند. ویژگی سوم فرماندهی قاسم سلیمانی همه‌جانبه‌‌نگری او در امر فرماندهی است. او در مقام یک فرمانده نظامی فقط امریه صادر نمی‌کرد و اطاعت نمی‌خواست، بلکه به معنی واقعی کلمه نقشه می‌کشید و در این کار مهارتی فوق‌العاده داشت. نقشه‌های حاج‌قاسم همه نظامی نبود؛ نظامی‌گری یکی از ابزارهایی بود که او در اختیار داشت و آن را با اهرم‌های اقتصادی، اطلاعاتی، رسانه‌ای، سیاسی و مذاکراتی تلفیق و تکمیل می‌کرد. این امر از حاج‌قاسم شخصیتی چند بعدی ساخته بود که می‌توانست پرونده‌هایی بسیار پیچیده و چندبعدی را به تنهایی مدیریت کند و از عهده همه دشواری‌های آنها برآید. ویژگی بعدی سبک فرماندهی شهید سلیمانی آن بود که دائما رو به تکامل بود و هرگز از آموختن غافل نمی‌شد. در ماه‌های پایانی منتهی به شهادت، وقتی بحران‌های ظاهرا اجتماعی در لبنان و بویژه عراق به اوج خود رسید، حاج‌قاسم در حال طرح‌ریزی شیوه‌های بسیار نوینی از فرماندهی نرم مبتنی بر نبرد مجازی و رسانه‌ای در جغرافیای مقاومت بود که تا پیش از آن سابقه نداشت. کافی بود ببیند برای مبارزه با دشمن، آموختن یک مهارت و توسعه سبک‌های جدید فرماندهی لازم است، در آموختن و به کار بستن آن تردید نمی‌کرد. و مهم‌تر از همه، سبک فرماندهی حاج‌قاسم سلیمانی مومنانه بود. او در حین نبرد هرگز از یاد نمی‌برد باید از نیروهای خود بخواهد تقوا بورزند و از شکستن حریم‌های الهی پروا کنند. خود پیش و بیش از همه از این امور مراقبت می‌کرد و تخلف از آنها را برنمی‌تابید. به همین دلیل، چنانکه در جای دیگری خواهم گفت، او غایت فرماندهی را سرباز بودن می‌دانست.

 

*قاسم سلیمانی به ‌مثابه سیاستمدار

شناخت غربی‌ها از سردار سلیمانی، ‌شناختی بسیار سطحی، عموما یک‌ سویه ولی البته در اغلب موارد توأم با شگفتی و تحسین است. در میان همه آنچه غربی‌ها درباره او گفته‌اند، یک نکته مشترک هست و آن اینکه همه قبول دارند قاسم سلیمانی در خاورمیانه همزمان هم یک شخصیت نظامی و هم یک شخصیت سیاسی طراز اول بوده و از این جهت جایگاهی ممتاز و رشک‌برانگیز داشته است. سردار سلیمانی همواره می‌دانست جنگ یا مقدمه سیاست است یا موخره آن و در نهایت این سیاست است که تعیین می‌کند نتیجه چه خواهد شد. از این رو، بخش مهمی از مشغله او به سیاست‌ورزی اختصاص داشت.

از یک سو، حاج‌‌قاسم مذاکره‌کننده‌ای ماهر و تمام‌عیار بود و قواعد چانه زدن، توافق کردن یا نکردن، دادن و ستاندن و مصالحه و تقابل را بخوبی می‌دانست. منابع غربی کل مهارت مذاکراتی او را که با شخصیتی مصمم و کاریزماتیک تلفیق شده بود، در این جمله خلاصه کرده‌اند که او مردی بود که کسی در خاورمیانه جرأت نه گفتن به او را نداشت. در مقام یک مذاکره‌کننده، همه ابعاد قدرت مقاومت را یکجا به مخاطب خویش نشان می‌داد و کسی که روبه‌روی او نشسته بود، همان‌قدر که می‌دانست توافق کردن با سلیمانی چه مزایا و امتیازهایی برای او خواهد داشت، این را هم می‌دانست که توافق نکردن با او تا چه حد می‌تواند خسارت‌بار و خطرناک باشد. بارها در حالی که دیگران هنوز تازه می‌خواستند وارد یک مساله شوند، او مساله را تمام کرده و در راه تهران بود. سفرای آمریکا در عراق، چندین بار و در مقاطع مختلف، وقتی بحث تعیین نخست‌وزیر به میان آمد، غافلگیری خود در مقابل سرعت عمل و مهارت حاج‌قاسم در حل مساله را بیان کرده‌اند. یکی از تاریخی‌ترین صحنه‌های مذاکره او که اکنون دیگر یک راز نیست، گفت‌وگویی تاریخی با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه است که از زمان تعیین شده 45 دقیقه‌ای ساعت‌ها فراتر رفت و پس از چندین ساعت، به متقاعد شدن پوتین برای آغاز مداخله نظامی در سوریه انجامید. ویژگی اصلی آن مذاکره از دید من این نیست که به اتخاذ یک تصمیم راهبردی از جانب یک قدرت بزرگ -که همواره عادت به تعیین‌تکلیف برای دیگران دارد- منجر شد، بلکه ویژگی مهم آن این است که سردار سلیمانی حتی در مقابل شخصی چون پوتین، قدرت رهبری خود را نشان داده و روسیه را وارد راهبردی کرده که خود طراحی کرده بوده است.

همه کسانی که به نحوی با شهید سلیمانی به عنوان یک سیاستمدار مواجه شده‌اند، معترفند او با وجود هوشمندی فراوان در شناخت کریدورهای قدرت در منطقه، از ابزار مرسوم سیاست استفاده نمی‌کرد و همه طرف‌ها، حتی دشمنان او، می‌دانستند می‌توانند به حرف او اعتماد کنند. او بارها از دل پیچیدگی‌های فراوان در کشوری مانند عراق تلاش کرد در به روی کار آمدن بهترین گزینه برای مردم این کشور کمک کند ولی به سمت استفاده از ابزارهایی که دشمنان مقاومت عادت به استفاده از آنها داشتند، نرفت. او سیاستمدار به معنای متعارف کلمه نبود و از ابزارهای متعارف سیاستمداران هم استفاده نمی‌کرد. این نوع جدید از سیاست‌ورزی که در واقع ترکیبی بود از مهارت مذاکراتی، شخصیت کاریزماتیک، شناخت عمیق از صحنه و بازیگران دخیل در آن و بسیج هنرمندانه همه منابع و امکانات برای تحقق هدف، به معضلی عمیق برای آمریکایی‌ها تبدیل شده بود. آمریکا همواره رویای آن را داشت که بتواند رهبری نظامی و سیاسی خود در منطقه را در یک سازمان واحد تلفیق کند و به این ترتیب بتواند اثری تعیین‌کننده‌تر بر تحولات منطقه بگذارد اما فقدان شخصیت‌های کاریزماتیک در میان مرتبطان آمریکا که همزمان بتوانند هر ۲ جبهه سیاسی و نظامی را مدیریت کنند، تحقق این امر را ناممکن کرده بود و تا همین امروز نیز این وضعیت برقرار است. به همین دلیل است که آمریکا همواره در تلاش برای رصد تحرکات سردار سلیمانی، کشف مدل مدیریت و رهبری او و ارائه بدیلی برای آن بوده است که بتواند لااقل بخشی از کمبودهای خود در منطقه را پر کند. تلاش‌های تقریبا مستمر و همواره ناموفق آمریکایی‌ها برای تماس با حاج قاسم، جنبه آشکار نیاز آنها برای سر درآوردن از کار او و پیدا کردن راهی به فضای ذهنی او است. سردار سلیمانی هرگز البته به این تماس‌ها پاسخ نداد و اساسا به نشستن و برخاستن با مجاهدان ناشناخته در عمق بیابان‌ها مشتاق‌تر بود تا دیدار با دیپلمات‌هایی که می‌دانست چون در میدان نبرد شکست خورده‌اند، می‌خواهند هدف‌های‌شان را با فریبی به نام مذاکره محقق کنند. تاریخ خاورمیانه در ۲ دهه گذشته به یک معنا، تاریخ تلاش آمریکا برای مذاکره با سردار سلیمانی و بی‌توجهی و بی‌نیازی او به این مذاکره است. در عین‌العرب، وقتی آخرین شهر در تصرف داعش در حال آزاد شدن بود، حتی حاضر به باز کردن نامه رئیس سازمان سیا نشد. پس از آن هم، هر گاه آمریکایی‌ها را مخاطب قرار می‌داد، برای این بود که بگوید «من حریف شما هستم» و هیچ‌گاه علاقه‌ای به باز کردن یک مسیر مذاکراتی با دشمن نشان نداد، با اینکه آمریکایی‌ها در سال‌های گذشته پنهان نکرده‌اند آغاز مذاکرات منطقه‌ای و سرایت دادن مدل برجام به حوزه برنامه منطقه‌ای ایران، مهم‌ترین درخواست آنها از ایران بوده است. از دید او، سیاست ابزاری برای کنار هم نشاندن دوستان و حل مشکلات آنها با یکدیگر بود، نه شیوه‌ای برای مصالحه با دشمنان. در مواجهه با دشمن، راهبرد او به جای مذاکره، اعمال قدرت بود تا سر حد ممکن، و عقیده داشت -و این عقیده خود را در سراسر خاورمیانه محقق کرده بود- که آمریکایی‌ها فقط به ترس پاسخ می‌دهند نه به هیچ چیز دیگر. او قدرت را پشتوانه مذاکره با دشمن قرار نمی‌داد، بلکه از دید او قدرت ابزاری برای بی‌نیاز شدن از مذاکره با دشمن بود و تا روز آخر نیز از این قاعده کوتاه نیامد.

نکته نهایی درباره سبک سیاست‌ورزی سردار سلیمانی این است که او با وجود اینکه مفهوم قدرت را بخوبی می‌شناخت و می‌دانست بدون توجه به مناسبات قدرت نمی‌توان هیچ کاری را در منطقه آشوب‌زده خاورمیانه از پیش برد اما «هرگز در پی قدرت نبود». قاسم سلیمانی به دنبال ریاست نمی‌گشت و قدرت را برای خود نمی‌خواست. او می‌خواست ایران امن و مقاومت قوی باشد و این را در جلب همکاری و اعتماد همه کسانی می‌دید که با او هدفی واحد داشتند. با اینکه به یک معنا همه امور در میدان‌های جنگ و سیاست را کنترل می‌کرد اما همواره خود را مشاور دولت‌های عراق و سوریه می‌خواند و بی‌اذن و مشورت آنها تصمیم نمی‌گرفت و آنچنان که سیدحسن نصرالله گفته «هرگز به جای آنها مذاکره نکرد». دوری از قدرت‌‌طلبی در عین قدرتمند بودن، این مزیت را به سردار سلیمانی داده بود که هیچ‌کس درباره او گمان نبرد که به دنبال نفع شخصی یا یارگیری‌های مرسوم در عالم سیاست است و این به طور طبیعی او را در موضعی قرار می‌داد که طرف‌های گاه متخاصم، خیرخواهی، صدق نیت و راست‌اندیشی او را باور داشته باشند و در نتیجه، از او در دشواری‌ها تبعیت کنند.

*********************************

روزنامه خراسان**

چوب دو سر طلای قیمت گذاری!/مهدی حسن زاده

 قیمت گذاری و تنظیم بازار، همواره یکی از مهم ترین چالش های اقتصادهای درگیر تورم است. در اقتصادهای درگیر تورم بالا، معمولا مطالبه ای در افکار عمومی مطرح می شود تا دولت برای کنترل قیمت، به حربه های مختلف دست بزند. شاید از همین منظر بتوان تجربه سال های سال قیمت گذاری در اقتصاد ایران به ویژه در دهه 90 را به عنوان تجربه ای عملی پیش رو گذاشت تا ببینیم فشار بر قیمت، منجر به کاهش قیمت شده است یا نه؟

واقعیت این است که از جنبه نظری، دولت به جز کالاهایی که خود مستقیما عرضه می کند، نمی تواند و نباید در قیمت گذاری دخالت کند-البته این به معنی کنار گذاشتن اهرم های نظارتی دولت نیست  - نمی تواند، چون تجربه عملی نشان داده است که در عمل بازار از قیمت تعیین شده لزوما تبعیت نمی کند. نباید، چون قیمت گذاری مستلزم دخالت در کل زنجیره تولید و قیمت گذاری محصولات اولیه ای است که به دست تولید کننده می رسد و در عمل قیمت گذاری یک محصول، مثلا  خودرو، این انتظار را ایجاد می کند که قیمت مواد اولیه آن از جمله ورق فولادی نیز کنترل شود. کنترل قیمت ورق فولادی نیز مستلزم کنترل زنجیره قبل از آن است و این تسلسل تا ماده اولیه یعنی سنگ آهن ادامه می یابد. در نتیجه دولت وارد یک فرایند توقف ناپذیری از قیمت گذاری می شود.در اقتصاد، قیمت را به منزله دماسنج می دانند. چه قیمت سهام که میانگین آن در شاخص کل بورس نمود می یابد و چه قیمت انواع کالاهایی که در بازار عرضه می شود. افزایش قیمت، طبیعتا پدیده خوشایندی نیست، چنان که تب بالا در بدن انسان، نشانه بروز عفونت و بیماری است. برای مواجهه با افزایش قیمت باید به سراغ عامل اصلی رفت. واقعیت این است که رشد نقدینگی و همزمانی این رشد با رکود اقتصادی، عامل اصلی افزایش تورم است. این سازوکار، خود را در قالب هجوم پول به بازارهای سفته بازی از جمله بازار ارز و رشد نرخ ارز و در نتیجه، رشد قیمت ها نشان می دهد. اکنون مسئله این است که برای مواجهه با این رشد قیمت چه باید کرد؟

تجربه ارز 4200 از 1397 تاکنون و تجربه ارز 1226 در سال 91 نشان داد که این نرخ گذاری، فقط به توزیع رانت منجر می شود و پولی که می توانست به شکل بهتر و کارآمدتری خرج مردم شود، به شکل ناکارآمدی، با تصور تثبیت قیمت، به جیب دلالان رفت. شگفت این جاست که همچنان در بازارهای کالایی از فولاد تا خودرو، به دنبال قیمت گذاری هستیم و از انواع روش های پیچیده نظیر قرعه کشی خودرو یا الزام و اجبار کارخانه های فولاد به عرضه محصول با قیمت مصوب در بورس کالا استفاده می کنیم، بدون این که از خود بپرسیم آیا گذرگاه بهتری برای جلوگیری از رشد قیمت ها وجود ندارد؟

واقعیت این است که رشد امروز قیمت ها، نتیجه رشد دیروز نقدینگی است اما در هر صورت حتی با نگاه بخشی برای قیمت گذاری در عرصه های انحصاری نظیر خودرو، فشار بر قیمت و قیمت گذاری مصوب، ناکارآمدترین روش است. بهترین روش عرضه خودرو که قرعه کشی است نیز رانت را نصیب ثبت نام کننده خوش شانسی می کند که نسبت به صدها هزار نفر بدشانس بازنده در قرعه کشی هیچ مزیتی به جز شانس نداشته است! این در حالی است که ایجاد رقابت در بازار انحصاری که هدف نهایی است نیز محقق نمی شود. حتی در شرایط ارزی امروز که به دلیل محدودیت های ارزی، امکان افزایش واردات خودرو، عملا وجود ندارد و باید در اولویت بندی مصارف ارز، دارو و کالاهای اساسی را به خودرو، ترجیح داد، اقدامات فراوان دیگری در مدیریت صنعت خودرو می توان متصور بود که به مراتب بهتر از قیمت گذاری خودروست.

واقعیت این است که ما هم اکنون از یک سو حمایت تعرفه ای بدون قید و شرط از خودروسازان داشته ایم و از سوی دیگر با انواع و اقسام دخالت های سیاسی و فشارهای ریز و درشت برای استخدام نورچشمی ها و تاسیس کارخانه های خودروسازی در شهرستان های مختلف، این صنعت را تحت فشار قرار داده ایم و همزمان، اجازه هرگونه تخلف از ضوابط سهامداری و شرکت داری را به شرکت های خودروساز داده ایم، به گونه ای که پدیده عجیب و غریب خودسهامداری را در این شرکت ها می بینیم و بخشی از سهام شرکت های خودروساز در دست شرکت های زیرمجموعه است که از آن به پدیده خودسهامداری تعبیر می شود. همه این ها نتیجه مدیریت شبه دولتی و منسوب به دولت است که خود را در قبال سهامداران و برنامه بلندمدت و کارشناسی شده پاسخگو نمی بیند بلکه خود را موظف به پاسخگویی به انگیزه های کوتاه مدت چند مقام دولتی می داند.

اصلاح نظام مدیریتی خودرو البته یک شبه ممکن نیست ولی باید در برنامه ای چند ساله و زمان بندی شده با اقدامات زیر تحقق یابد:

-حذف دولت از عرصه سهامداری خودروسازان

-شفافیت سهامداری در این صنعت و حذف پدیده عجیب خودسهامداری خودروسازان

-حذف شرکت های اقماری زیان ده و ناکارآمد

-تعطیلی برخی سایت های منطقه ای خودرو که بدون مزیت منطقه ای و وجود شبکه قطعه سازی متصل، فقط با فشار مقامات محلی ایجاد شده است

-کاهش تدریجی تعرفه واردات خودرو در شرایط ارزی متعادل همزمان با حذف قیمت گذاری تدریجی خودرو در این صنعت

-ورود متخصصان به عرصه مدیریت صنعت خودرو و الزامات قانونی برای تعیین مدیران در این صنعت

-شفاف سازی آمار و اطلاعات نیروی انسانی در این صنعت و اجبار به حذف و بازخرید نیروهای اضافه در این بخش

-یارانه و کمک مستقیم دولت به صنعت خودرو به شرط بهبود کیفیت و کاهش مصرف سوخت.

*********************************

روزنامه ایران **

سهم آلاینده‌های متحرک در آلودگی هوای کلانشهرها/زهرا صدراعظم نوری

رئیس کمیسیون سلامت و خدمات شهری شورای شهر تهران

براساس بررسی‌های انجام شده، درحال حاضر سهم منابع آلاینده متحرک در آلودگی هوای کلانشهرها 70 درصد و 30درصد نیز سهم منابع آلاینده ثابت است که درباره ذرات معلق کمتر از 2.5 میکرون، به 40 درصد نیز افزایش می‌یابد. منابع آلاینده ثابت درواقع همان آلودگی است که از سوخت پالایشگاه‌ها، نیروگاه‌ها، کارخانجات و حتی خانه‌ها ناشی می‌شود که در صورتی که از مازوت استفاده شود، آلودگی پر مخاطره‌تری را ایجاد خواهد کرد. بنابراین تا زمانی که منابع آلاینده وجود دارد، وضعیت آلودگی هوا نیز استمرار می‌یابد. بویژه آنکه ما در اواخر پاییز و اوایل زمستان با پدیده وارونگی هوا نیز مواجهیم. با این توصیف به نظر می‌رسد مهم‌ترین راهکار ممکن، کنترل و مهار منابع آلاینده باشد. براساس گفته‌های برخی مقامات مسئول در این حوزه، به علت افزایش مصرف گاز خانگی در زمستان و جلوگیری از افت فشار شبکه گاز و قطع نشدن گاز خانه‌ها، به ناچار از سوخت مازوت در پالایشگاه‌ها استفاده می‌شود که همین جایگزینی موجب بدتر شدت شرایط موجود شده است و باید از قبل برای آن برنامه‌ریزی و پیش‌بینی‌های لازم صورت می‌گرفت. در زمینه منابع آلاینده متحرک نیز ما با دو معضل اساسی مواجهیم. اول اینکه کیفیت خودروهای ما از استانداردهای جهانی پایین‌تر است و اگر برای مثال در دنیا خودرویی در هر 100 کیلومتر 4 لیتر بنزین می‌سوزاند، در کشور ما این عدد دوبرابر است. و از آنجاکه ممنوعیت واردات خودروهای خارجی وجود دارد هم انحصار دو شرکت بزرگ خودروسازی اجازه نمی‌دهد کیفیت خودروها تغییر کند. درباره سوخت هم ما از نظر کیفی با چالش‌های عمده‌ای مواجهیم. در شرایط حاضر نیز که استفاده از حمل‌ونقل عمومی کاهش و تردد با خودروهای شخصی افزایش یافته، بر سرعت این مسأله افزوده شده است. بویژه آنکه ما از ساعت 5 تا 9 شب، پیش از آغاز ممنوعیت تردد، هر شب با حجم زیادی از خودروها و ترافیک شدید روبه‌رو هستیم که آلودگی را تشدید کرده است. مطالعات اخیر نشان می‌دهد که بین افزایش سطح آلودگی هوا و ابتلا به کرونا ارتباط معناداری وجود دارد و براین اساس بیماران قلبی، تنفسی، کودکان و سالمندان در شرایط خطرناک تری قراردارند. متأسفانه سرعت تصمیم‌گیری در شهر کند است و ما با این تأخیر در اجرای تصمیم پیش از اجرای محدودیت‌های جدید هم مواجه بودیم و بحث تعطیلی در زمان خودش که منحنی آمار فوتی‌ها بالا بود، جدی گرفته نشد. هم اکنون نیز باید استفاده از مازوت قطع شود، تردد خودروهای شخصی کاهش یابد و از عبور و مرور غیر ضروری جلوگیری شود، چراکه به استناد اخبار هواشناسی، وضعیت پایداری هوا تا چند روز آینده تداوم دارد و اگر تصمیم به تعطیلی است، زودتر اجرا شود. مسئولیت این موضوع با استاندار تهران است، استاندار این قدرت را دارد تا از دولت بخواهد راهکار تعطیلی در زمان خودش اجرا شود. شهرداری تهران و شورای شهر در این زمینه تصمیم‌گیرنده نیستند و درباره زمان اجرای طرح ترافیک و استفاده از حمل‌ونقل عمومی نیز باید در شورای عالی ترافیک و کمیته کاهش آلودگی هوا بحث شود.

*********************************

روزنامه شرق **

پیدا و پنهان بستن راه نفوذ به ایران/سیدعلی خرم .استاد حقوق بین‌الملل

‌اگر شهید سلیمانی زنده بود، اندیشه می‌کرد که چگونه آمریکا را بدون نبرد نظامی عقب بنشاند و اسرائیل که اطلاعات سری ایران را در اختیار آمریکا قرار می‌دهد، چگونه متوقف کند. برای گرفتن انتقام این شهید والامقام، علاوه‌بر راهکارهای حقوقی بین‌المللی باید در اندیشه مسدودکردن راه‌های نفوذ آنان در کشور بود تا انتقام واقعی گرفته شود. در دو سال اخیر، حوادثی در ایران اتفاق افتاده که عموما انگشت اتهام به‌سوی اسرائیل بوده و اسرائیل هم در ابتدا سکوت می‌کرد و اخیرا با خوشحالی آنها را رسمی و غیررسمی تأیید می‌کند. دو سال است اسرائیل به بمباران صدها مقر و سنگر در سوریه اقدام می‌کند، افرادی را به شهادت می‌رساند و رسما آن را تأیید می‌کند. به دانشمندان هسته‌ای ایران سوء‌قصد می‌شود و سرنخ روشنی به‌ دست نمی‌آید. اسناد سری از تهران به سرقت می‌برد. سال گذشته آمریکا در این ایام با سوءقصد به جان سردار سلیمانی، آن بزرگ‌مرد را به شهادت می‌رساند و گفته می‌شود این ترور آمریکایی با همکاری اسرائیل و چند کشور عربی انجام گرفته است. در سایت‌های هسته‌ای نطنز و پارچین خرابکاری صورت می‌گیرد و مسئولان امر از توضیح آن بازمی‌مانند. شهید فخری‌زاده در روز روشن، در حومه تهران ترور می‌شود و هیچ‌کس نه دستگیر می‌شود و نه ردپایی وجود دارد. فقط مسئولان ایرانی، عوامل اسرائیل را متهم می‌کنند و مسئله رخنه امنیتی‌ پررنگ می‌شود. بی‌شک در این 40 سال، حوادث مختلفی در ایران رقم خورده که هیچ‌گاه رسیدگی و پیشگیری نشده است. در کنار هر حادثه گفته شده‌ یک یا چند ایرانی مزدور به‌عنوان جاسوس اسرائیل نقش‌آفرینی کرده که ادامه این روند جان هر ایرانی وطن‌پرست را به لب آورده و موجب تنفر بیشتر از اسرائیل شده است. اجازه دهید از زبان اسرائیل بشنویم در کشور ما چه اهدافی دارد و چگونه نقشه‌های نفوذ خود را طراحی می‌کند. در روزهای اول پیروزی انقلاب در ایران، در شیکاگو در دوره دکترا مشغول به تحصیل بودم که با هماهنگی قبلی، امور سرکنسولگری شیکاگو را با همکاری برخی دوستان انجمن اسلامی آمریکا و کانادا بر عهده گرفتم. ساواک یک ایستگاه در شیکاگو داشت که عمدتا به امور دانشجویان و مخالفان ایرانی در شمال آمریکا می‌پرداخت و یک مقر در ساختمان دیگری در شیکاگو داشت که به امور خارجی و روابط با سیا و موساد اشتغال داشت. به دلیل تحویل‌گرفتن امور شیکاگو، توانستم به مقر ساواک راه پیدا کنم و با گوشه‌ای از روابط ساواک با موساد آشنا شوم. در این راستا، با کتابچه‌ای برخورد کردم که موساد برای تشریح وضع پیرامونی خود در کشورهای عربی با محوریت نابودی اسرائیل تهیه کرده بود و از ساواک جهت نفوذ در دربار امرا و رؤسای عرب برای مهار سیاست‌های ضداسرائیلی و جلوگیری از اقدامات آنها کمک می‌خواست. در این کتابچه استدلال شده بود چون این سیاست‌ها مستقیما با موجودیت اسرائیل سروکار دارد نباید ریسک کرد و باید کنترل همه کشورهای عربی در دست اسرائیل باشد و از ساواک خواسته بود نفوذ در دربار کشورهای عربی، به‌ویژه امرای بحرین و امارات را نیابتا انجام داده و افراد مهمی را به‌عنوان منبع برای اسرائیل

استخدام کند... (در انتهای کتابچه، لیستی از افراد مناسب در کشورهای عربی خلیج‌فارس ضمیمه شده بود که ساواک روی آنها کار کند). پس از این مقدمات، موساد استدلال کرده بود مشخصات افراد منبع چگونه باید باشد که چکیده آن بدین ترتیب بود: اول شخصی باید منبع واقع شود که پتانسیل و بلندپروازی نفوذ در سیستم سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی کشورش را داشته باشد؛ یعنی خودش راه بیفتد جدای از حمایت‌های اسرائیل، راه را برای خودش برای رفتن به سمت‌های بالاتر باز کند و دو مورد دیگر. کتابچه می‌گفت با داشتن به اندازه کافی از چنین افرادی (جاسوسانی) در کشور هدف، کلیه تحرکات و تحولات ضد‌اسرائیلی در آن کشور در دستان اسرائیل خواهد بود و اسرائیل می‌تواند هر نقشه‌ای اعم از سیاسی یا امنیتی یا نظامی را در آن کشور پیاده کند. به‌قول رئیس مقر ساواک در آمریکا، موساد با ساواک در کنترل و نقش‌آفرینی در کشورهای عربی، به‌ویژه در کشورهای بحرین و امارات که تازه تشکیل شده بودند، رقابت می‌کرد ولیکن ساواک دست بالا را داشت. (این کتابچه همراه با سایر اسناد و مدارک در اسفند 1357 به ایران ارسال شد، اما پس از قطع روابط دیپلماتیک آمریکا با ایران و در بهار 1359 در جلسه‌ای با مرحوم دکتر چمران گفت فقط گزارش بدون ضمائم دریافت شده بود).

با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، مرکز ثقل مبارزه با اسرائیل، از کشورهای عربی به ایران منتقل شد. عقل سلیم به‌سادگی می‌تواند نتیجه‌گیری منطقی کند که همه تلاش‌های موساد در کشورهای عربی باید به‌صورت متمرکز به ایران منتقل شده باشد. بنابراین باید به‌دنبال راهکارهای موساد رفت و از جاسوسان این سازمان در ایران که دارای دو مشخصه گفته‌شده هستند، قویا پرهیز کرد. مواردی که در کتابچه بود، باید زیر ذره‌بین مسئولان امنیتی قرار گیرد تا کشور را به‌ دستور اسرائیل به ناکجاآباد نبرند. یقینا در 40 سال گذشته این قبیل افراد، نقش‌آفرینی‌هایی داشته‌اند و برخی رفتارهای افراطی، در این مسیر بوده است. چه رژیمی از خصومت بین ایران و آمریکا و از خصومت ایران و اعراب بهره‌مند می‌شود و می‌تواند تمام مشکلات سیاسی، امنیتی، اقتصادی و تکنولوژیک خود را با آمریکا، اروپا و اعراب حل کند؟ این دسته اول ضربات اسرائیل به منافع و امنیت ملی ایران محسوب می‌شود. دسته دوم ضربات اسرائیل، ترورهای شخصیت‌های علمی و نظامی، خرابکاری‌ها در تأسیسات هسته‌ای و حمله به مقرهای ایران در سوریه بوده است. آیا وقت آن نرسیده که به‌جای اندیشیدن به درگیری نظامی، با مسدودکردن راه‌های نفوذ اسرائیل در کشورمان و از جمله ازطریق مقابله با تندروهایی که بتواند ریشه جاسوس‌پروری اسرائیل را بخشکاند، انتقام سردار سلیمانی، شهید فخری‌زاده و سایر دانشمندان هسته‌ای و دیگر ترورها را از اسرائیل بگیریم؟

*********************************

برچسب اخبار
نام:
ایمیل:
نظر: