سعدالله زارعی
رژیم غاصب صهیونیستی در طول 76 سال حیات ننگین خود سه جنگ طولانی را تجربه کرده است؛ جنگ 1948 با کشورهای عربی، جنگ 1982 لبنان و جنگ 2023 غزه. بقیه جنگهای رژیم غاصب بین دو روز تا 51 روز به درازا کشیده شده است. طولانیترین جنگ رژیم غاصب، جنگ 1982 علیه لبنان است که تا سال 2000 ادامه پیدا کرد. اسرائیلیها این جنگ را «عملیات صلح برای جلیل» نامگذاری کردند، در حالی که در آن زمان «جلیل» مورد تهدید قرار نگرفته بود. البته سیر جنگهای رژیم غاصب (چه آنگاه که مورد حمله قرار گرفت و چه آنگاه که آغازکننده جنگ بود) بیانگر آن است که رژیم در مواجهه با مقاومت مردمی در دورهای کوتاه، قادر به پایان دادن به جنگ به نفع خود نبوده و آنگاه که جنگ را در دورهای کوتاه به پایان رسانده، شکست را پذیرفته است.
جنگ 1361/ 1982 رژیم علیه لبنان تا سال 1379/ 2000 یعنی به مدت 18 سال به طول انجامید و اسرائیل در این مدت زیر فشار شدید مقاومت مؤمنانه مردم لبنان و اقدامات پیدرپی نظامی مقاومت قرار گرفت و در نهایت ناچار شد طی دو مرحله، در سالهای 1375/ 1996 و 1379/2000، لبنان را ترک نماید. رژیم اسرائیل در جنگهای بعدی و تا پیش از جنگ اخیر غزه، دورهای بین دو روز تا 51 روز جنگ را تجربه نموده است. بنابراین میتوان گفت پس از پایان جنگ علیه لبنان در سال 1379/ 2000 یعنی در این حدود 25 سال، جنگ کنونی غزه طولانیترین درگیری آن بوده است. کما اینکه در حد فاصل تأسیس رژیم منحوس تا حمله آن به لبنان، هم جنگ کنونی غزه طولانیترین جنگ آن به حساب میآید.
رژیم غاصب در جریان جنگ 1948 که با تهاجم مشترک ارتشهای مصر، اردن، عراق، سوریه، عربستان، یمن و گروههای نامنظم عربی ـ فلسطینی شامل «ارتش آزادیبخش عرب»، «النجاده» و «ارتش جهاد مقدس» مواجه گردید، ناگزیر شد 117500 نیروی نظامی یهودی را به مصاف 63500 نیروی نظامی عرب بفرستد. اسرائیل پس از ده ماه با پیروزی بر قوای عربی از جنگ خارج گردید. در نتیجه این جنگ، رژیم غاصب تمام نواحی فلسطینی که در طرح تقسیم سازمان ملل برای یهودیان در نظر گرفته شده بود را تصرف کرد و علاوهبر آن بر 60 درصد بخشهایی که در طرح سازمان ملل برای عربها در نظر گرفته شده بود، مسلط گردید. تنها دستاورد ارتشهای عربی، الحاق کرانه باختری به اردن و الحاق غزه به مصر بود. این جنگ در زمانی روی داد که فاصلهای میان تأسیس رژیم اسرائیل و این جنگ نبود و پایههای رژیم آنچنان استحکامی نداشت و بر صحنه بینالملل هم نوعی آنارشی ناشی از آغاز جنگ سرد حاکم شده بود و لذا اسرائیل آنچنان ارتباطات درخوری در حوزه منطقهای و فرامنطقهای پیدا نکرده بود. علت اصلی پیروزی رژیم غاصب بر قوای عربی در آن جنگ این بود که از یکسو غاصبان در وضعیت «انسجام کامل» قرار داشتند، در حالی که عربها دچار اختلافهای زیاد بودند. از سوی دیگر عربها جنگ با رژیم غاصب را جدی نگرفتند و به گمان اینکه غلبه بر آن کار آسانی است، از تمام قوای خود استفاده نکردند. در این جنگ علیرغم آنکه رژیم تازهتأسیس غاصب بیش از 117 هزار نیروی نظامی را پای کار آورد، طرفهای عربی تنها به اعزام حدود 63 هزار نفر یعنی نزدیک به نیمی از نیروهای نظامی رژیم بسنده کرده بودند. در این جنگ عربها با حدود 16 هزار کشته در برابر حدود 6500 کشته اسرائیلی، به آتشبس تن دادند. جمعبندی این صحنه را در نظر داشته باشید؛ رژیمی تازه تأسیس در محیط بینالمللی بیثبات و در مواجهه با ارتش هشت کشور عربی، توانست علیرغم طولانی شدن جنگ ـ 294 روز ـ و به محاصره درآمدن، به پیروزی برسد و تا سال 1956 یعنی ۹،۸ سال بعد در وضعیت آرامش قرار گیرد.
این وضعیت را با جنگ کنونی غزه مقایسه کنید. رژیم با هدف اخراج فلسطینیها از غزه ـ به بهانه عملیات طوفانالاقصی ـ وارد جنگ با فلسطینیهای ساکن در «باریکه غزه» شد، هماینک 340 روز از این جنگ میگذرد و برخلاف جنگ 1948، اینک این طرف مقابل اسرائیل یعنی فلسطینیها هستند که به محاصره کامل زمینی، هوائی و دریایی درآمدهاند و اسرائیل علیرغم آن همه جنایت با هیچ محدودیتی در زمین، دریا و هوا مواجه نیست و با این وجود نتوانسته به پیروزی برسد و هنوز در حال دادن تلفات است. مقایسه این دو جنگ، افق تحولات را به ما نشان میدهد. اسرائیل اینک و 11 ماه پس از جنگ در حال آسیب خوردن از جبهه مرکزی یعنی مقاومت فلسطین، جبهه جنوب یعنی یمنیها، جبهه شرق یعنی عراقیها و جبهه شمال یعنی لبنانیها است و با وجود اینکه با این همه جبهه مفتوح مواجه میباشد، قادر به آرام کردن فضای داخلی خود نیست! اسرائیل و طرف فلسطینی اینک در مقایسه با جنگ 1327 / 1948 در وضعیت معکوس قرار گرفتهاند؛ در جنگ 48، جبهه اسرائیل متحد بود و هیچ رخنهای در آن مشاهده نمیشد، در حالی که جبهه عربی در هدفگذاری و قبول مسئولیت دچار تعدد و تفرقه بود. در آن جنگ، مصر با همه توان به صحنه نیامد و از ارتش بیش از 300 هزار نفری آن، ابتدا 10 هزار و سپس 20 هزار نفر درگیر جنگ شد و عراقیها ابتدا با 2000 و در نهایت با 18000 نیرو وارد جنگ شدند و سهم لبنان و یمن در این جنگ به ترتیب 436 و 300 نفر بود! با این وصف در این جنگ به دست آوردن پیروزی برای یهودیها دشوار نبود، اما مهم استقامت آنان در جنگی نزدیک به ده ماه و عدم بروز شکاف در میان آنها بود. امروز اسرائیل دچار درگیریهای داخلی شده و در سطح فرماندهی نظامی هم گرفتار مسایل بسیار میباشد. رژیم غاصب اسرائیل امروز از حیث جنگافزار و از حیث برخورداری از پشتیبانی خارجی وضع بسیار بهتری نسبت به 1327 / 1948 دارد و اصولاً با آن زمان قابل مقایسه نیست و از آن طرف، فلسطینیهای تحت محاصره در غزه، در مقایسه با توانمندیهای آن زمان ارتشهای عربی و این زمان ارتش اسرائیل، چیزی در اختیار ندارد با این وجود، افق طرف فلسطینی بسیار روشنتر است.
دلیل آن چند چیز میباشد:
1ـ در این جنگ یک عنصر قوی معنوی ـ اعتقادی به میدان آمده است. نیرویی که به آموزههای وحیانی و آیاتی نظیر «وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» (آیه 39 سوره حج) به طور جدی باور دارد، امداد الهی را به عنوان علتالعلل موفقیت به حساب میآورد. انتخاب حدود پنج هفته پیش ـ یحیی سنوار ـ بهعنوان رهبر حماس، نشان داد جنگ، با قاعده اعتقادی ـ دینی به رزمگاه جندالله در مقابل جندالشیطان تبدیل شده است و نتیجه چنین جنگی بر همگان واضح است.
2ـ علاوهبر این در زمانه 1948، مسلمانان جبهه روشنی نداشتند، نظام چندقطبی اروپایی قرنهای 18 ـ 19 و تا نیمه قرن 20 به پایان رسیده بود، اما مسلمانان در وضع بیخبری قرار داشته و هیچ قلهای برای نشان دادن و دل بستن آنان به آن وجود نداشت. بر این اساس کشورهای جهان اسلام معطل سیاستورزیهای قدرتهایی بودند که اصولاً نمیخواستند فلسطینی که نماد شکست آنان در جنگ صلیبی است، باقی بماند. در دوره کنونی، هر چند هنوز بسیاری از کشورهای اسلامی، همچنان بخشی از جهان غرب به حساب میآیند اما در میان آنان یک «جمهوری اسلامی» وجود دارد که به مسلمانان پشتگرمی میدهد. از اینرو گروههای مقاومت در لبنان، در یمن، در عراق، در فلسطین و... حفظ جمهوری اسلامی را ضرورتی فراتر از بقاء خودشان میدانند؛ آنان معتقدند در جهانی که بر آن قاعده قدرت حاکم است، مسلمانان نمیتوانند بدون نشان دادن قدرت مؤثر، حقوق خود را مطالبه نمایند.
3ـ یک نکته مهم دیگر در این زمانه این است که «مقاومت» از آنچنان قدرتی برخوردار شده که دولتهای مخالف مقاومت که «دولتهای محافظهکار» خطاب میشوند، پس از آغاز عملیات طوفانالاقصی و نیز پس از شروع جنگ غزه، جرأت ابراز همراهی با آمریکا و اسرائیل را ندارند و حال آنکه همه میدانیم، پشت صحنه این دولتها چیست؟ در واقع در این صحنه، دوستان اسرائیل در منطقه قادر به ابراز زبانی حمایت از آن نیستند، در حالی که دوستان فلسطین، با توان نظامی به حمایت از مقاومت غزه برخاستهاند. حزبالله از آغاز جنگ به میان آمده و بخش شمالی رژیم را درگیر نموده و یمنیها جبهه جنوب رژیم را درگیر کردهاند. این تفاوت دو صحنه است که با نگاه به آن میتوان افق جنگ غزه را مشاهده کرد.
حکمرانی مجازی! شاید زمانی دیگر
سید صادق پژمان
روند توسعه فناوری های نوین اطلاعاتی و ارتباطاتی و نقش آن در همه شئون زندگی انسان معاصر موجب تحولات و تغییرات وسیع اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی در همه جوامع شده و به تبع آن شیوه مرسوم حکمرانی دولت ها را به چالش کشیده است.به نحوی که اعمال حاکمیت با اقتضائات سنتی برای اداره کشور با عناصر قدرت آفرین کلاسیک و بدون توجه به تحولات نوظهور امری غیر ممکن شده است. در کشور ما بیش از یک دهه قبل در حالی که بخش هایی از ساختار بوروکراتیک با رویکردها و ماموریت های مختلف، نقش ها و وظایفی را با عنوان تنظیم گری فضای مجازی انجام می دادند، رهبر معظم انقلاب با زمان آگاهی، توجه به پیوستگی و آمیختگی توامان فضای مجازی و حقیقی را مدنظر قرار دادند و با راهبرد ایجاد گرانیگاه و تمرکز برای حکمرانی سایبری، ماموریت سیاست گذاری، تصمیم گیری و هماهنگی را در این حوزه با اختیارات موسع به دوش شورای عالی و مرکز ملی فضای مجازی قرار دادند تا با پشتوانه ای قدرتمند، متکفل قطعی و مستقل حکمرانی مجازی باشند؛ اما امروز نسبت به قبل، بعد از قریب به سیزده سال کشور در چه شرایطی است؟
چقدر از ظرفیت های این حوزه بهره مند شده ایم وچه مقدار تهدیدهای آن را مهار کرده ایم !؟
آنچه در وضعیت کنونی دولت و ملت دیده می شود هیچ کدام نتوانسته اند در حد انتظار از ظرفیت ها منتفع شوند و در مقابل تهدیدها مصون باشند.
پیمایش های اخیر، رشد سریع ضریب نفوذ اینترنت و تاثیر عمیق فضای مجازی را بر زیست فرهنگی و اقتصادی مردم و تغییر اولویت هایشان نشان می دهد، حکمران قرار است با تنظیم روابط ، قواعد و فرایندها و خصوصا پایش نتایج بتواند مسائل همه ذی نفعان را بهبود ببخشد و مشخص کند تصمیمات چگونه اتخاذ و وظایف چطور انجام شود؛ نه آن که در قامت نهادی توصیه گر با تولید و تدوین سند و سیاست برآن باشد که امور را به صورت سلسله مراتبی تمشیت کند، اموری که با سرعت تحولات علمی و حرکت بر لبه فناوری نیاز به سبک جدید در شناخت، تصمیم گیری و اعمال نظر در این محیط دارد. این در حالی است که در موضوعات مهم پیش آمده طی چند سال اخیر از قبیل فیلترینگ، رمز ارزها، هوش مصنوعی، وی او دی،سهم تولید کنندگان محتوا ازترافیک، تبلیغات مجازی، اینترنت ماهواره ای، شبکه ملی اطلاعات، مدیریت داده، قواعد ضد انحصار، سواد دیجیتال و... موارد یا به سند تبدیل شده و در فرایندهای اداری دستگاه های مرتبط گیر کرده یا در شورای بالادستی دیگر یا نهادی دیگر در پروسه تصمیم گیری است! و این نشان می دهد ساختارتشکیلاتی، درست و بهینه کار نمی کند و لازم است سیاست گذار بداند فضای مجازی یک مسئله فانتزی دست دوم نیست که اگر با تاخیر، لختی و بوروکراسی فشل با آن مواجه شدیم به ما زمان جبران بدهد. سرعت تحولات؛ اقتصاد، هویت و امنیت جامعه را دائما تحت تاثیر قرار می دهد و در فاز اول لازم است ایستارها و نگرش ها به مسئله، مورد تفاهم و توافق قرار گیرد و با اصلاح این مسیر و تغییر در خط مشی، اقدامی متناسب با شرایط جدید ابتدا با اقدام تقنینی فوری در داشتن یک قانون جامع مناسب که حقوق وتکالیف مخاطب، بخش خصوصی و دولت با شفافیت و اتقان مشخص شده باشد و التزام و گارانتی قطعی برای وظایف مجموعه دیوانی کشور ایجاد کند و با ابتناء بر نقش مردم در حکمرانی اسلامی در تقویت مشارکت و همچنین امکان به روز رسانی مقررات در کمترین زمان ممکن فراهم شود تا این سردرگمی وانباشت مسائل بلاتکلیف پایان یابد و ضمن باز طراحی ساختار و جانمایی مجدد مرکز و شورای عالی فضای مجازی در سیستم اداری کشور، یا به عنوان متولی مرکزی هرآن چه را که به عنوان عذرو مضایق در تحقق نیافتن اقدامات گذشته، مطالبه وجود دارد، محقق کند یا فکری به حال وضعیت رها شده و بی سرپرست این قلمرو برای اعمال حکمرانی و کنشگری در این حوزه شود تا فرصت ها و امکانات بی نظیر کشور با کژکارکردی ها و بی توجهی به زمان و غفلت ها تبدیل به غافل گیری نشود
سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار هیئت دولت و سخنان رئیسجمهور محترم جناب آقای دکتر پزشکیان در اولین گفتوگوی رسانهای با رسانه ملی، انگیزهای شد تا یادداشتی در خصوص دولت مطلوب در جمهوری اسلامی و شاخصههای آن نوشته شود. هرچند این موضوع معانی متنوع و عمیقی دارد و در یک نوشتار کوتاه نمیتوان به درستی به آن پرداخت، اما به قدر وسع و فضای موجود به آن میپردازیم، از این رو نگاهی گذرا به این موضوع خواهیم کرد تا مجالی ایجاد شود و اندیشمندان کشور بیشتر به این موضوع بپردازند.
اگرچه جامعه امروز ایران و دولتهای مختلف بنا به دلایلی که از حوصله این بحث خارج است، نتوانستند آنطور که شایسته و استحقاق ملت ایران است، راه به تحقق عدالت اجتماعی و تحقق خواستههای کامل رهبری و ملت ایران ببرند، اما این به معنای عدول از آرمانهای انقلاب اسلامی نیست و کماکان باید با فائق آمدن بر موانع که آنها را میتوان در حوزههای داخلی و بیرونی مورد توجه قرار داد، سیر تحقق خواستههای بحق ملت ایران را فراهم کرد و با احتجاج به فرامین رهبر معظم انقلاب، مسیر سعادت و بهروزی تمام آحاد جامعه را هموار کرد.
برای نیل به مقصود، ابتدا باید نسبت به شناسایی و معرفی دولت در تراز ایران اسلامی اقدام و سپس با برنامهریزی مناسب، اقدامات بایسته، نظارت و مطالبهگری به عنوان اصول خدشهناپذیر، برای تحقق نسبی اهداف امیدوار بود.
البته برشماری این شاخصها به معنای نسبت دادن آنها به یک دولت یا عدم توجه دولتی دیگر به آنها نیست، چرا که علاوه بر ادعا، کم و بیش تمامی دولتها تلاشهایی برای تحقق آنها داشتهاند و توفیقاتی نیز در این زمینه حاصل شده است، لذا اصل سخن این نوشتار روی شاخصهای مطلوب و مورد انتظار است که امیدواریم دولت چهاردهم و دولتهای آینده در تحقق آنها تلاش و موفقیتهای لازم را به دست آورند.
اولین و مهمترین نکتهای که قبل از ارائه شاخصهای مورد نظر باید بر آن تأکید کنیم، اصول و مبانی ثابت و خدشهناپذیر انقلاب اسلامی است که نباید با هیچ بهانهای آنها را نادیده گرفت، یا به بهانههای مختلف آنها را کمرنگتر دید، چراکه موفقیت زمانی برای جمهوری اسلامی ایران مطلوبیت لازم را دارد که با حفظ اصول و مبانی به آن دست یابیم.
کارآمدی ملموس: واقعیت این است که ما هر چقدر از موفقیت دولتها بگوییم، تا زمانی که مردم کارآمدی لازم و ملموس را از دولتها در تحقق اهداف نبینند، امیدوار به آینده نخواهند بود. به خصوص که طی سالهای گذشته به علتهای مختلف از جمله عملکرد ناکافی، ضعف در ثبت درست نتایج و کار تبلیغی و عملیات روانی دشمنان، این ذهنیت در جامعه به وجود آمده است که دستگاههای مختلف از کارآمدی لازم برخوردار نیستند و مردم نیز گوشی برای شنیدن ندارند و به جای آن چشم به عملکردها دوختهاند؛ لذا کارآمدی به معنای واقعی کلمه، لازمه یک دولت در تراز انقلاب اسلامی آن است، که بتواند اهداف را محقق و مردم بزرگ ایران را قانع و راضی کند.
ترازوی عدالت: عدالت آرمان بزرگ جوامع انسانی و از اهداف مهم انبیای الهی بوده است. نمیتوان در دولتی شاهد تبعیض و بیعدالتی بود و آن را در تراز انقلاب اسلامی معرفی کرد و اخیراً برای چندمین بار رهبر معظم انقلاب بر آن تأکید کرده از شعارهای ویژه و مورد توجه ریاست محترم جمهور هم بوده است.
امروزه یکی از عوامل نارضایتی مردم در جامعه، مواجه شدن با تبعیضها و رفتارهای غیر عادلانه است؛ لذا تنظیم قوانین عدالت محور و رفتار عادلانه از سوی دولتمردان، حمایت قاطبه مردم را برای آنها به ارمغان خواهد داشت و این پشتوانه، میتواند موجب تقویت رضایتمندی و کارآمدی و موفقیت دولتها گردد.
پاسخگویی به مطالبات مردم: ما در عصر شیشهای زندگی میکنیم، به جرئت میتوان گفت که امکان مخفی کاری برای دولتها وجود ندارد؛ لذا شایسته است به مطالبات مردم به صورت دقیق و علمی توجه شده، به آنها پاسخ داد و در شرایطی که امکان تحقق وعدهها فراهم نشد، به جای توجیهات یا نادیده انگاری افکار عمومی، با پاسخگویی منطقی، بموقع و درست، از یک سو نسبت به اغنای افکار عمومی اقدام کنند و از سوی دیگر راه را برای بهرهبرداری مختلف معاندان و دشمنان انقلاب مسدود نمایند.
علاوه بر آن، پاسخگویی دولت، مسیر تعامل مثبت با جامعه را باز و دولتها را به دریای بیکران اندیشههای خلاق ملی متصل کرده و سبب توانمند شدن دولتها خواهد شد.
بنابراین پاسخگویی فقط یک کنش رسانهای برای دولت نیست، بلکه تنظیم فضای ارتباطی میان دولت و مردم است و این موضوع یکی از حقوق شناخته شده مردم بر دولتها است.
تشخص و حس افتخار: احترام واقعی به مردم، نخبگان و طراحی برای مشارکت آنها و ایجاد محیطی که مردم به کشور و دولت خود اعتماد و افتخار کنند، احساس تشخص کرده، حس تعلق ملی آنان تقویت گردد و در مقایسه با دیگر ملل احساس تحقیر نکنند. ملت ما شایسته نگاه حسرت آلود به رفاه و زندگی مردم و سایر کشورها نیستند.
رضایتمندی مردم: برای ایجاد رضایتمندی در مردم، از یک سو نیازمند اقدامات عملی برای بهبود زندگی مردم در شاخصهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هستیم.
از سوی دیگر باید توجه داشت که عوامل اشاره شده از جمله کارآمدی، عدالت محوری و پاسخگویی موجب ایجاد رضایتمندی در مردم نیز خواهد شد، ولی باید به صورت مستقل به این مهم توجه داشت، لذا باید گفت که هر وقت احساس رضایتمندی در جامعه نسبت به دولت افزایش یابد، نشانگر آن است که مشارکت مردم افزایش یافته سرمایه اجتماعی کشور نیز تقویت میشود.
آیندهشناسی و آیندهسازی: یکی از مهمترین شاخصها در عملکرد دولتها، توجه به آینده و ساخت آن برای ملت و نسل آینده است. اهتمام به طرحهای زیربنایی و تربیت نسل آینده برای ساخت و اداره کشور از شاخصههای بسیار مهم دولتها برای رسیدن به تراز ایران بزرگ است و این امر نیازمند شناخت جهان، روندها و درک درست آینده است که باید در کشور تقویت شود.
امیدآفرینی: ناامید کردن مردم از آینده انقلاب، گناهی نابخشودنی است که از هیچ کس و به هیچ بهانهای پذیرفتنی نیست؛ لذا دولتهای در تراز انقلاب، علاوه بر اینکه باید جلوی ناامید شدن مردم از روند و آینده انقلاب را بگیرند، که شایسته است با توسعه امید و ایجاد نشاط در جامعه به طرق مختلف از جمله ارتقای جایگاه ایران اسلامی در عرصههای بینالمللی و تسهیل فضای کسب و کار و ارتباطات تجاری و سیاسی با همسایگان و سایر کشورهای جهان، احساس امید و غرور ملی را در کشور افزایش دهند.
بیتردید دامنه این بحث همانگونه که در ابتدا اشاره شده متنوع و عمیق است و اشاره به بعضی شاخصها به صورت اختصار فرصتی است برای توجه به این مهم که امید است توسط نخبگان و متفکرین کشور به دقت روی آن کار شود.
الزامات روابط ایران و روسیه
محمد مهدی مظاهری
اگرچه هر دو کشور ایران و روسیه، رویکردی تجدید نظر طلب نسبت به قواعد غربی نظام بین الملل دارند و خواستار آن هستند که نقش آنها در نظام بین الملل به رسمیت شناخته شود، اما تجدیدنظرطلبی روسیه در چارچوب سیستم است، در حالیکه تجدیدنظرطلبی ایران ضد سیستمی است. روسیه به عنوان کشوری که پیگیر دستیابی به هویت یک قدرت بزرگ است، هیچگاه بدنبال کنار رفتن از مدیریت بحرانها و مسائل جهانی نبوده و در همین راستا هر گاه لازم بوده با کشورهای غربی همسو شده و از تحریمهای چندجانبه بین المللی علیه ایران مواضع متفاوتی داشتهاست. حال نیز که کشورهای غربی در قالب ناتو در حال حمایت از اوکراین هستند، روسیه تمامی تخم مرغهای خود را در سبد کشورمان نگذاشته و با بهره گیری از مؤلفههای قدرت خود، کارت های مختلفی برای مدیریت بحران اوکراین بازی میکند که برخی از آنها همچون دالان زنگزور کاملا به ضرر ایران هستند.
در رابطه با «وجود اراده سیاسی در رهبران» نیز به نظر می رسد، با توجه به تفاوت سطوح قدرت بین ایران و روسیه، کرملین عملاَ ارادهای برای ارتقای روابط خود با تهران به سطح روابط راهبردی نداشته است. در واقع روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ در مقیاس های جهانی دست خود را باز میبیند که در هر زمان طبق اقتضای منافع خود، با کارت بازیگران منطقهای همچون ایران بازی کند و معادلات منطقه را مطابق میل خود تغییر دهد. متأسفانه مشکلات متعدد و عدم توازنی که جمهوری اسلامی ایران در سال های اخیر در سیاست خارجی خود داشته، امکان این نوع سوء استفاده را برای روسیه فراهم کرده است.
این مسأله واقعیتی تلخ است که میتواند تبعات خطرناکی نیز در سیاست خارجی به دنبال داشته باشد؛ چرا که یکی از شرایط مهم کنشگری موفق کشورها در عرصه بین الملل و تأمین منافع و امنیت ملی، برخورداری از متحدان استراتژیک متعدد است. بنابراین باید تدابیری اندیشیده شود تا روسیه از سطح این روابط ابن الوقتی خارج شده و خود را متعهد به ایجاد نوعی روابط پایدار و استراتژیک با ایران بداند. برای تحقق این هدف و تبدیل روابط با روسیه به سطح راهبردی، ایران باید به آن سطح از قدرت در منطقه دست یابد که روسیه برای ورود به پروندههای منطقه ای و ایفای نقش در غرب آسیا و به تبع آن، کسب اعتبار و جایگاه بین المللی، خود را ناگزیر از مذاکره و تفاهم مورد نظر با جمهوری اسلامی ببیند. بدون شک، برقراری توازن در سیاست خارجی و بهره مندی ایران از گزینههای مختلف برای پیشبرد اهداف و منافع خود یک گام مثبت و مؤثر در این زمینه خواهد بود.
حرمت امامزاده به متولی آن است!
مهدی گیوهکی
۱- «وفاق ملی» واژهایاست که این روزها و پس از روی کار آمدن دولت چهاردهم با تکرار زیاد از سوی جریانات مختلف سیاسی و بعضا متضاد شنیده میشود. تقریبا قاطبه نیروهای سیاسی فعال در کشور معتقدند نیاز کشور برای عبور از دشواریها و برخی محدودیتها و همچنین خدمترسانی بهتر به مردم، وفاق ملی است و کمتر کسی در لزوم وفاق سیاسی و اجتماعی، تردیدی به خود راه میدهد.
۲- مفهوم وفاق ملی دردورههای مختلف پس از پیروزی انقلاب بارهاازسوی دولتها مطرح شده ولی ازآنجاکه هدفها و انگیزههای خاص سیاسی، همنشین با برتریطلبی، خودمحوری و تمامیتخواهی در جریانهای سیاسی امتداد یافت، توفیق چندانی برای جامعه پدید نیاورده است. همسوسازی «همه با من» یا «همه با ما» وفاقی تحمیلی است که همچون وفاق بخشنامهای یا وفاق مصلحتی اقبالی ندارد و به خاموشی میگراید. گفتمان وفاق ووحدت همواره ازرویههای ثابت امام خمینی (ره) در۱۱سال ابتدایی انقلاب وحضرت آیتا... خامنهای در۳۵سال گذشته بوده است؛ به طوری که تمام دولتها را به این امر سفارش کردهاند ولی اینکه دولتها چقدر به این امر اهتمام داشته و چقدر موفق بودهاند یا اینکه اصلا این موضوع را قبول داشتهاند یا خیر را میتوان از وضعیت سیاسی، اجتماعی حاکم در دورههای مختلف تشخیص داد. حالا امروز دولتی حاکم است که خود را دولت وفاق ملی نامیده و مدعی پیگیری این امر سیاسی اجتماعی است.
۳- شاید با اغماض بتوان گفت دولت درتشکیل کابینه چهاردهم به سمت وفاق ملی وعده دادهاش حرکت کردووزرایی از جریانات مختلف سیاسی را به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد و مجلس هم درراستای وفاق ملی به تمام اعضای کابینه جدید رای مثبت داد. هرچند اگر قرار بر سختگیری بیشتر بود تعدادی از وزرا که از قضا در گذشته مقابل رای مردم ایستاده و به نوعی در فتنه ضدمردمی فعال بودند نباید رای میآوردند، اما مجلس با حفظ استقلال رای و بنا بر ایجاد وفاق، این فرصت را به دولت داد تا به صورت کامل و به دور از حاشیه کار خود را شروع کند.
۴- آیا وفاق ملی فقط در سطح هیات دولت است؟ آیا لایههای مختلف دولت نباید شامل وفاق ملی شود؟ آیا سر ریز این وفاق نباید به جامعه برسد؟ آیا وفاق اجتماعی از وفاق سیاسی مهمتر نیست؟ پاسخ به این سوالات را باید با این نکته کلیدی شروع کرد. از نگاه رهبر انقلاب، رفتار دوقطبیساز، رفتاری است که «شکاف اجتماعی» و «تنش و تشنج» ایجاد میکند که نقطه مقابل آرامش و امنیت روانی افکار عمومی جامعه است. برای پرکردن شکافهای اجتماعی و رسیدن به یک وفاق اجتماعی مطلوب به وفاقی سیاسی نیازمندیم؛ وفاقی که شکلدهنده دوقطبیهای کاذب نباشد، دوقطبیهایی که همواره از سوی نیروهای گریز از مرکز جریانات مختلف سیاسی شکل میگیرد. از سوی دیگر تعریف نادرست معنی وفاق ملی خود سبب برخی دوقطبیها میشود. همانطور که در دورههای مختلف دولتها، تعریف نشدن برخی تعاریف مشکلاتی پیش آورد. در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی تعریف نشدن اصلاحات این جریان را بعضا به سمت براندازی نیز پیش برد. در دوران آقای احمدینژاد نیز همین موضوع بر سر واژه عدالت مطرح بود یا در دوران آقای روحانی بحث اعتدال، فضایی دیگر را در نوردید. هم اکنون هم بیم آن میرود وفاق ملی به سرنوشت جریاناتی که ذکرشان رفت، دچار گردد.
۵- یکی از اقداماتی که سبب ایجاد نقار در وفاق یا ساخت دوقطبیهای کاذب میشود برخی انتصابها در زیر مجموعه دولت است. هم اکنون بحث بر سر این نیست که چرا از افراد وابسته به جریانات سیاسی غیر استفاده نمیکنید، بلکه بحث بر سر این است که چرا افراد نقشآفرین حوادث مختلف علیه نظام باید در جایگاه مسئولیتی قرار گیرند. کسی که نظام جمهوری اسلامی را از صدر تا ذیل آن ظالم میداند و اصلا آن را قبول ندارد چرا باید در جایگاه مدیریتی در دولت قرار گیرد. فردی که در کودتای ۸۸ ماهیتش مشخص شده یا فردی که در کودتای زن زندگی آزادی سال۱۴۰۱منتظر سقوط نظام بودعملا درهیچ جای وفاق ادعایی جا نمیگیرد. این معنی وفاق نیست که خود کاملا علیه وفاق است. اکنون دیگر صحبت بر سر اصلاحطلب و اصولگرا و وفاق نیست بلکه صحبت بین ضدانقلاب و انقلابی است که این جریان انقلابی شامل اصلاحطلب و اصولگرا نیز هست. آیا وفاق با کسی که خود را بر ساختار تعریف میکند امکانپذیر است؟
۶- حرف آخر! اینکه حرمت امامزاده به متولی آن است. دولت محترم آقای دکتر پزشکیان که از حمایت کامل رهبری و ارکان نظام برخوردار است با استفاده از تجربیات دولتهای گذشته، باید بیشتر دقت کند. وفاق ملی شعاری است که دولت خود را متصف به آن میداند و از سوی دیگر نظام هم از آن استقبال کرده است، نباید این شعار که بارقههایی از امید را در دل مردم روشن کرده است به سرنوشت اصلاحات، عدالت و اعتدال دچار شود.
مدیریت رانتی؛ از حقوقهای نجومی تا وامهای نجومی
ناصر ذاکری
پرونده وام میلیاردی اعضای هیئتمدیره بورس را که چند روز پیش رسانهای شد، در دو حوزه میتوان نقد و بررسی کرد: اول اینکه این اقدام تا چه حد مبتنی بر قوانین و مقررات بوده و چه تخلفات احتمالی در این میان صورت گرفته است. دوم اینکه حتی با فرض رعایت دقیق قوانین، در شرایطی که دریافتی اندک حقوقبگیران در هر دو بخش دولتی و خصوصی و کاهش سریع قدرت خرید آنان به معضلی بزرگ بدل شده و نارضایتی گستردهای را در جامعه دامن زده است، اعطای امتیازات ریز و درشت به جامعه مدیران نورچشمی که معمولا کارنامه بسیار ضعیفی هم دارند و با وجود ادعاهای بزرگشان گرهی از کار اقتصاد ملی نگشودهاند، چه توجیهی دارد و چه نفعی را عاید جامعه میکند؟ این یادداشت صرفا به حوزه دوم میپردازد و نگارنده باور دارد که نهادهای نظارتی توجه لازم را به حوزه اول خواهند داشت. در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، متولیان امر توجه ویژه به کاهش اختلاف طبقاتی و کمکردن فاصله بین دریافتی کارکنان دولت داشتند که گاهی هم بهگونهای گرفتار افراط میشدند. در سالهای بعد بهویژه در دهه ۷۰ تلاش شد امتیازاتی هرچند اندک برای مدیران و نیروهای متخصص فراهم شود. اما بهتدریج این روند نیز دچار افراط غیرکارشناسی شد و بعدها با تضعیف سازمان برنامه بهعنوان ابزار نظارتی دولت در دوران دولت آقای احمدینژاد، فرصتی تاریخی برای رانتجویان فراهم شد که امتیازات بینظیر و رشکبرانگیزی را برای خود دستوپا کنند که پرونده حقوقهای نجومی دستاورد همین جریان تضعیف سازمان برنامه بود. پیمودن راه افراط در دادن امتیازات به خودیها کار را به جایی رساند که اینک بهروشنی شاهد دوپارهشدن جامعه هستیم: گروهی با برخورداری از این امتیازات به ثروت و مکنت چشمگیر دست یافتهاند؛ ثروتی که اگر حسابرسی شود، بیتردید اقلامی نظیر تملک مستغلات مصادرهای با کمترین قیمت، برخورداری از امتیازات آنچنانی، دسترسی به تسهیلات بانکی ارزانقیمت رانتی، تصاحب فرصتهای شغلی «ویژه» و درنهایت همراهی با جریان «دورزدن تحریمها» و استفاده از فرصتهای تجاری بینظیر مانند فروش محمولههای نفتی و... در شکلگیری آن نقش اصلی را برعهده دارند و گروهی دیگر که دستشان از این امتیازات ریز و درشت کوتاه است: نه پدرشان میتواند برود خدمت رئیسجمهوری وقت و برایشان امتیاز برداشت از جنگلهای شمال را مطالبه کند و نه حتی پارتی قدرتمندی دارند که آنها را در مسیر تصاحب فرصتهای شغلی بالاتر یاری کند. در چنین شرایطی مدیران بورس هم لابد با شیوهای کاملا قانونی وامی برای خود تصویب میکنند که با استناد به گزارش ستاد دیه کشور در خردادماه جاری میتوان از محل آن موجبات آزادی ۱۳۰ نفر زندانی جرائم غیرعمد را فراهم کرد. به بیان دیگر همین قانون اجازه میدهد ۱۳۰ خانواده رنجکشیده با تداوم حبس سرپرستشان همچنان در عسرت و نگرانی و نابسامانی غوطهور باشند و در مقابل این نورچشمیها به امتیازات ویژه خود برسند. معمولا مدافعان وضع موجود میگویند این مدیران به دلیل تخصص و دانشی که دارند، فرصتهای شغلی مطلوبی در انتظارشان است و اگر امتیازات آنچنانی نگیرند، ممکن است از دست بروند. درباره این استدلال سه نکته قابل ذکر است. اول اینکه حفظ مدیران با کمک امتیازات رانتی به این معنی است که آنان مسئولیت مدیریتی را نه با عشق بلکه با عقل معاش انتخاب میکنند و اگر درآمد بهتری در انتظارشان باشد، عشق خدمت را فراموش خواهند کرد. دوم اینکه این مدیران معمولا بارها و بارها در پاسخ زیردستانشان که متقاضی دریافتی بیشتری هستند، آنان را با این جملات نواختهاند که: «همین است که هست، اگر جای دیگر بیشتر حقوق میدهند، بروید». اما زیردستان پارتی قدرتمندی ندارند که مثل اینها تا از پستی عزل شوند، فوری با کمک یک دوست قدرتمند در منصبی بهتر به «خدمتگزاری» مشغول شوند. سوم اینکه ادعای تخصص این مدیران معمولا ادعایی بیپایه است. بهترین شاهد این مدعا این است که بنگاههای اقتصادی تحت مدیریت این دلاوران معمولا زیانده هستند و بدون استفاده از رانتهای پیدا و پنهان اموراتشان نمیگذرد. اما نکته پایانی اینکه مدیران بورس دانسته یا ندانسته بدترین زمان ممکن را برای به جریان انداختن درخواست وام برگزیدهاند. از یک سو این پرونده دقیقا یک روز بعد از خاتمه مأموریت عضو ناظر بورس (نماینده مجلس دوازدهم) و در شرایطی که هنوز مجلس سیزدهم ناظر جایگزین معرفی نکرده و درنتیجه نظارتی بر کار بورس وجود ندارد، به جریان میافتد و همین امر این شائبه را تقویت میکند که گویی عمدی در کار بوده است. از سوی دیگر در آن ایام به دنبال وقوع سانحه سقوط بالگرد رئیسجمهوری، کشور درگیر یک شوک بزرگ است و ذهن همه سیاسیون و مدیران و ایراندوستان مشغول بررسی این پرسش مهم است که علت بروز این سانحه و آثار آن چیست، این پهلوانها بدون کوچکترین نگرانی و دلمشغولی در فکر تصویب وام خودشان و بهینهکردن بازدهی آن از طریق سپردهگذاری هستند! آفرین بر این همه عشق و عطش خدمتگزاری خالصانه.
از کربلای پنج تا سفر پزشکیان
سیدمحمد بحرینیان
یک. مسعود پزشکیان در سفر عراق، برخی مرزها را برای اولین بار در نوردید. در تاریخ دفاع مقدس آمده که نیروهای مسلح ما در عملیات کربلای ۵، تا ۱۸ کیلومتری شهر بصره پیش رفتند و این بندر که قطب اقتصادی عراق هم هست، در معرض فتح به دست رزمندگان ما قرار گرفت. امروز اما مسئله متفاوت است. از صدام و رژیم و حزبش اثری نیست و پزشکیان که در آن ایام، رزمنده ای از خیل فرزندان ایران بوده، در قامت رئیسجمهور ایران، به بصره سفرکرده است؛ آنهم درحالیکه بر درودیوار این شهر یک عبارت ویژه در استقبال از او نقش بسته است: «جیران الابد» و به فارسی ترجمهاش زیرش نوشتهشده: «تا ابد همسایه».
دو. غیر از سفر به بصره و کردستان عراق، این سفر برجستگیهای دیگری هم دارد. پزشکیان در مسیر دیپلماسی، در ادامه راه پیشینیان سخن میگوید و بهعنوان جزئی از یک کل یکپارچه اظهارنظر میکند. پزشکیان بههیچوجه در تلاش برای فاصلهگذاری با
روسای جمهور پیشین ایران و بهویژه شهید رئیسی نیست و سعی نمیکند بهطرف های مقابل القا کند که دوران من، دوران دیگری است و از باز شدن درها و گشوده شدن آغوشها سخن نمیگوید، چه اینکه آغوش ملت ایران همیشه برای تعامل و مذاکره با همگان جز غاصبان سرزمین فلسطین باز بوده است.
سه. پزشکیان زبان دیپلماسی عمومی را بهخوبی اجرا میکند، با کردها و عربها و شیعه و سنی ارتباط میگیرد و در سخن گفتن با سران، تودهها را از یاد نمیبرد. مهمتر از حرف زدنش به زبان کردی، حرف زدنش به زبان دل با کردهاست. او در سخن گفتن، حقیقتا فاصلهها را کم میکند و مسیر آینده را برای همکاری نزدیک اقتصادی، اجتماعی و حتی امنیتی با اعراب و اکراد هموار میکند.
چهار. مهمتر از همه اینها، مواضع اصولی و ضد صهیونیستی پزشکیان است. پیشنهاد تشکیل شورای کشورهای اسلامی با پول و حتی نیروهای مسلح مشترک، دقیقا نقطه پایان اسرائیل و نفوذ اغیار در منطقه ماست. انتخاب عراق هم برای اولین سفر خارجی انتخابی هوشمندانه بوده است. سفر عراق، موفقیتآمیز و امیدوارکننده است.