توتال 16 سال قبل هم تفاهم نامه ای برای توسعه فاز 11 پارس جنوبی امضا
کرد. امید بود عملکرد خوب [i] این شرکت فرانسوی در اولین فازهای پارس
جنوبی، یعنی فاز 2 و 3 که قرارداد آن در سال 1376 امضا و طی حدود 50 ماه به
بهره برداری رسیده بود، تکرار شود. اما بعد از این امضا در سال 1379 و رفت
و آمدهای بسیار بین تهران و پاریس، این شرکت فرانسوی از توسعه مرزی ترین
فاز پارس جنوبی پاپس کشید؛ شاید برای اینکه برداشت گاز در طرف قطری با فشار
و سرعت بیشتری انجام شود. بهانه فرانسوی ها هم این بود که با افزایش جهانی
قیمت فولاد، هزینه اجرای طرح و ساخت سازه های عظیم فولادی آن بسیار زیاد
شده و ریسک سرمایه گذاری در ایران هم زیاد است! لذا پیشنهاد عجیب و غریب 10
میلیارد دلاری برای توسعه این شرکت را روی میز شرکت نفت گذاشت! این
پیشنهاد عجیب هم یعنی ما نمی آییم. ضمن آنکه با تاخیر و تعلل های بسیار،
فضای سیاسی و تحریم هم علیه کشور تشدید شد و بهانه بهتری برای این شرکت
ایجاد شد. حدود 8 سال گذشت تا قراردادی 5 میلیارد دلاری با شرکت چینی سی ان
پی سی امضا شود. چینی ها هم کاری نکردند جز مطالعه. تا اینکه این شرکت هم
در سال 91 خلع ید شد و گازهای یکی از بزرگترین فازهای پارس جنوبی بعد از 12
سال همچنان راهی به پالایشگاه نبرد بلکه زیر آبهای گرم خلیج فارس، همچنان
ترش ماند. نوبت به شرکت های داخلی رسید تا به مذاکره و مطالعه توسعه پارس
جنوبی بپردازند. پتروپارس یکی از این شرکتها بود که آن هم به خاطر ناتوانی
در تامین منابع و تعلل در کار، در سال 92 از سوی زنگنه کنار گذاشته شد.
بازگشت بدقول ها
رفت و آمدها بر سر این فاز مهم بزرگترین میدان گازی جهان آنقدر زیاد شد که
رسانه ها آن را عروس هزارداماد پارس جنوبی لقب دادند. بعد از سال 92 نیز
پیشنهاد چند شرکت داخلی برای توسعه این فاز رد شد و زمزمه ها در خصوص
بازگشت توتال قوت گرفت. سفر رئیس جمهور به فرانسه هم فرصتی بود تا تفاهم
نامه اولیه امضا و اطلاعات لازم برای بررسی توسعه میدان در اختیار توتال
قرار گیرد. گذشت تا اینکه توتال همکاران بدقول دیگر خود را جمع کرد و
قرارداد اصولی برای توسعه این میدان امضا شد. این عقد خبر خوبی است برای
عروس هزارداماد. به شرط اینکه قرارداد اصولی، نهایی شود و گازهای ترش فاز
11 به پالایشگاه فازهای 6 و 8 برسد و بالاخره شیرین شود.
وزارت نفت از گذشته درس می گیرد؟
می توان با شیرینی این عقد، تلخی سالها تعلل در توسعه این میدان و
سرازیری منابع مردم کشور به کام قطری ها را کم کم از کام زدود اما به شرط
اینکه از گذشته ها درس بگیریم. توضیح اینکه این قرارداد نیز مثل اولین
قرارداد امضاشده در قالب قراردادهای جدید نفتی، بدون مناقصه اجرا شد. این
یعنی اینکه توتال (به عنوان رهبر کنسرسیوم با 50.1 درصد سهم) تنها گزینه
شرکت ملی نفت برای توسعه پارس جنوبی است.
اما اگر این شرکت بهانه تراشی کند و تعلل کند ابزار وزارت نفت برای اعمال
فشار چیست؟ هر روز تاخیر بر خسارت ما خواهد افزود و توتال این را می داند و
به عنوان ابزاری برای چانه زنی استفاده خواهد کرد. اگر هم کوتاه نیاییم و
قرارداد نهایی نشود ما بازنده خواهیم بود. توتال در طرف قطری سود خود را
خواهد برد. ضمن اینکه با اطلاعات کسب شده در طول این 12 ماه از میادین طرف
ایران، برنامه ریزی بهتری هم برای قطری ها انجام خواهد داد تا سودش را
بیشتر کند. البته طبیعتا فرصتی برای نهایی شدن قرارداد در نظر گرفته خواهد
شد. اما چه خوب بود که رقبایی برای این شرکت در نظر گرفته می شد تا قدرت
چانه زنی ما حفظ و فرصت چانه زنی و تعلل از طرف مقابل گرفته شود. البته
شاید هم وزارت نفت گزینه هایی برای جایگزینی این شرکت دارد و برای تسریع در
توسعه ترک تشریفات و مناقصه را ترجیح داده است. امید است که درس گرفته
باشیم و اینگونه باشد و طی همین چند ماه آتی قرارداد نهایی شود.
تلخ کامی ها از اولویت هایی که نداریم
نمی شود از وزارت نفت و قراردادهای نفتی گفت و از بی اولویتی نگفت. حتی با
وجود اینکه در یادداشتهای قبلی خراسان بسیار گفته ایم. گفته ایم که نبود
اولویت بندی یکی از بزرگترین ایرادات زمینه ای است که می تواند باعث خالی
شدن زیرپای امضاکنندگان هر قراردادی شود و بر اساس توضیحی که پیش از این
آمد، کفه منافع را به سمت طرف خارجی سنگین کند. وزارت نفت می خواهد همه
میادین را توسعه دهد و پر واضح است که اولویت بندی ندارد. بارها اعلام شد
که میادین مشترک و طرح های ازدیاد برداشت در اولویت است اما نام هیچ میدانی
برده نشد تا خارجی ها بدانند که باید برای تعداد معدود و مشخصی میدان یا
مخزن رقابت کنند. اما انگار اولویت ها را پیشنهادهای خارجی ها تعیین می
کند.
البته بعدا نام میدان ها هم برای توسعه اعلام شد تا کمی امیدوار شویم.
رئیس شرکت ملی نفت گفت که آزادگان در اولویت است. منوچهری، معاون وزیر نفت
هم اعلام کرد که آزادگان، فرزاد ب و لایه نفتی پارس جنوبی در اولویت است.
تا اینجا شرایط بد نبود اما به یکباره اولین قرارداد جدید برای ازدیاد
برداشت در میادین غیرمشترک امضا شد و دومی هم برای فاز 11. این یعنی اینکه
پیشنهاد خارجیها و موفق بودن مذاکرات در قالب ترک تشریفات است که اولویت ها
را تعیین می کند. ترک تشریفات، یعنی ترک رقابت و مناقصه، یعنی از دست دادن
یک ابزار مهم چانه زنی و تامین منافع. با وجود این امید است که اولا فاز
11 به توسعه برسد و وزارت نفت هم در واگذاریهای بعدی، برگ های پیشین دفترش
را مرور کند.
[i] مقاله "فرصت طلبی طرفین در قراردادهای بیع متقابل"، 1394، نوشته
اخوان، عسگری و ایمانی، که در پژوهشنامه اقتصاد انرژی ایران چاپ شده، این
پروژه را یکی از موفق ترین طرح های بیع متقابل دانسته است.
پیشگیری از بحران صندوقهای بازنشستگی
کیومرث اشتریان در شرق نوشت:
شاید
برای بسیاری از سیاسیون که در گیرودار کارزارهای سیاسی هستند، بحران حال و
آتی صندوقهای بازنشستگی اهمیتی نداشته و این موضوع اساسا دغدغه ذهنی آنان
نباشد. البته، این در جامعهای که موضوع مبارزه برای قدرت با زندگی روزمره
مردم پیوند نداشته باشد، طبیعی است. مبارزه سیاسی در برخی جوامع بیش از
آنکه اتصالی به معاش مردم و برنامههای اجتماعی داشته باشد، بیشتر رقابت
برای کسب پستها از سوی فعالان سیاسی است. ازهمینروست که در کمتر رقابت
انتخاباتی، در همه سطوح، اثری از این حجم عظیم بدهیها و ورشکستگیها
مشاهده میشود. ازآنسو، بسیاری از مردم نیز نسبت به این موضوع حساس
نیستند؛ چراکه اساسا اطلاعی از آن ندارند و نمیدانند چنین مسئلهای هم
وجود دارد. در یک کلام، یکی از مهمترین مسائل کشور، نه در ذهنیت مردم جایی
دارد و نه در میان سیاسیون. گفتن این جمله غریب است که بگویم دلمشغولی
دولت به برجام، تورم برجایمانده از دوره قبل و بیپولی دولت، سبب شده است
این موضوع در قوه مجریه هم در رأس امور جای نداشته باشد. آمار و ارقام از
بدهیهای دولت به صندوق بازنشستگی، افزایش بیرویه بار تحمیلی به
صندوقها، افزایش نسبت مستمریبگیران به شاغلان، خلط بیمه با سیاستهای
حمایتی و دهها موضوع دیگر از سوی کارشناسان مطرح شده و تقریبا همگی بر این
مسائل، اجماع نظر کارشناسی دارند. اما، ما را چه شده است که نمیتوانیم
اقدامی جدی برای حل این مشکل کنیم. پاسخ به این پرسش در قالب مدل زیر ارائه
شده است:
یکم- برای اقدام سیاستی، نخست باید بر سر
یک مدلِ مداخله، اجماع کرد؛ چیزی که از آن به عنوان نظریه سیاستی نیز
میتوان یاد کرد. پس از اجماع نسبی بر سر این مدل، باید بتوان از طریق
تعاملات سیاستی (Policy communication) آن را به گفتمان رایج کشور تبدیل
کرد که هم مطالبه اجتماعی باشد و هم هماهنگی نظری را دراینخصوص بین همه
جریانهای سیاسی کشور سامان دهد تا راهحل مدنظر دستخوش تحولات سیاسی نشود.
در چنین صورتی است که زمینه رکن اساسی این کار فراهم میشود؛ یعنی اراده
سیاسی شکل میگیرد. واقعیت این است که بررسیهای کارشناسی نشان میدهد.
تقریبا همه میدانیم چه کاری برای صندوقها و ساماندهی رفاه و تأمین
اجتماعی لازم است. قوانین و مقررات لازم هم به تصویب رسیده است. اقداماتی
هم آغاز شده است؛ اما اراده سیاسی برای اجرا به صورت کامل، شکل نگرفته
است.
دوم- جریان سرمایهداری مالی در قالب بورس، یکی از روشهای نسبتا موفق برای
صندوقها و نظامهای بازنشستگی بوده که نقدشوندگی و شفافیت را به ارمغان
آورده است؛ بنابراین حرکت در چنین راهی یکی از لوازم اساسی برای پیشگیری از
بحران است.
سوم- باید سیاستهای متصلب سرمایهگذاری بر صندوقها اعمال شود تا از
ریسکهای بیمورد اجتناب و سرمایهگذاری مطمئن انجام شود. جلوگیری از
اغتشاش در هزینهها، فساد، رانت و بینظمی در اقتصاد کشور از طریق صاحبان
سرمایههای کلان، از دستاوردهای چنین سیاستهایی است. مدارک، مستندات و
مطالعات کافی برای این سیاستها وجود دارد و کافی است یک یا چند مدل
آزموده شده را برگزینیم و اجرا کنیم.
چهارم- قواعد حکمرانی شرکتی، حلقه بعدی این زنجیره است که تعیین میکند
چگونه و در چه فرایندهایی، مدیران و مسئولان شرکتهای سرمایهگذاری
صندوقها تعیین شوند. مدلهای مختلفی از این مقررات نیز موجود است و انتخاب
کارشناسانه یکی از این مدلها بهسادگی صورت میگیرد. البته در گذر زمان
میتوان به اصلاح تدریجی مدلها نیز مبادرت کرد.
پنجم- سیاستهای ضدتورمی دولت بیتردید یکی از مهمترین عوامل تأثیرگذار بر
حیات صندوقهاست. دولت باید به دلایل گوناگون و ازجمله به دلیل جلوگیری از
بحران در صندوقهای بازنشستگی، از دامنزدن به تورم خودداری کند. تورم
بالا، سبب شده پرداختهای یکی از صندوقهای مکمل بازنشستگی، یعنی صندوق
ذخیره فرهنگیان، به چشم فرهنگیان نیاید و نقش معناداری در زندگی آنان
نداشته باشد.
ششم- سیاستهای رشد اقتصادی و اشتغال از دیگر عوامل تأثیرگذار بر حیات
صندوقهاست که با توجه به کفایت سخن در این زمینه از سوی کارشناسان، اطاله کلام نمیدهم.
هفتم- در کنار صندوقهای بازنشستگی، باید به ترویج صندوقهای مکمل نیز
اقدام کرد تا افراد عملا دو حقوق بازنشستگی داشته باشند.
صندوقهایی که به DC مشهورند، چنین کارکردی
دارند. اجازه قانونی برای این کار از طریق ماده ٢٧ قانون برنامه پنجم وجود
دارد و حاکمیت باید به فکر ایجاد یک نهاد تنظیمگر برای آن باشد تا مانند
بانک مرکزی و بیمه مرکزی، سازمانی هم برای تنظیم مقررات در این زمینه به
وجود آید.
هشتم- در کنار این اقدامات، به تغییرات پارامتریک هم باید اندیشید؛ این
تجربه بسیاری از کشورهاست؛ اما به نظر نگارنده نباید این تغییرات را اصل
قرار داد. اگر عوامل هفتگانه فوق مرکز توجه ما قرار نگیرد؛ تغییرات
پارامتریک منجر به نارضایتیهای بحقِ اجتماعی خواهد شد.
نهم- مداخلات دولت و مجلس که با بیملاحظگی و شتابزدگی و به صورت
غیرکارشناسی در گذر زمان صورت گرفته است، باید محدود شود. این در صورتی است
که مدل مطرحشده در این نوشتار، به صورت گفتمان مسلط درآید. گفتمانی که هم
مطالبه اجتماعی باشد و هم به مثابه هماهنگکننده قوای کشور عمل کند.
مجددا تأکید میکنم در بطن عوامل نهگانه فوق که یک مدل سیاستی را تشکیل
میدهد، نقش اراده سیاسی از همه مهمتر است. این اراده سیاسی باید پیرامون
یک مدل سیاستی شکل بگیرد و همگان به آن پایبند باشند. در چنین صورتی است که
میتوان امید داشت سونامی ورشکستگی صندوقها، کشور را به کام خود فرو
نبرد.