اینکه کسی مسئولیت رسمی نداشته اما هدایت امور را در اختیار داشته باشد، برازنده دولتی نیست که یکی از دو رکن شعارش «تدبیر» است؛ آن هم در حوزه استراتژیکی مانند فروش نفت و فراوردههای نفتی. چرا مدیر امور بینالملل شرکت ملی نفت ایران، ترجیح داده است مرخصیهایش را به اجرا بگذارد و پیش از رسیدن موعد، به بازنشستگی برود؟! بدون اینکه جانشینش معرفی شده باشد.
١- مدیریت امور بینالملل شرکت ملی نفت، از
کلیدیترین سمتهای کشور است. بازاریابی و فروش نفت و فراوردههای نفتی
ایران، اطمینان از وصول پول فروش نفت و خرید بنزین و فراوردههای نفتی، از
اهم مسئولیتهای این مدیریت است. پس شخص اول آن، جدا از شناخت بازار و تبحر
در بازاریابی نفت و فنون مذاکره، باید امین نظام و بهشدت پاکدست باشد؛
بدون ذرهای انحراف، چرا که اگر کوچکترین زاویهای با راستگویی و
درستکرداری داشته باشند، خسارتهای کلانی به منافع مردم میزند.
٢- در اثنای انتصاب مدیرعامل جدید شرکت ملی نفت ایران، ساختار این شرکت
تغییر کرد و مدیرعامل، صاحب چند معاون شد تا آنها معاونتهای مختلف را
مدیریت کنند. علی کاردر، معاونانش را در حوزه «مهندسی و توسعه» و «تولید»
منصوب کرد، اما خبری از انتشار حکم رسمی معاونت امور بینالملل نشد. یکبار
در مصاحبهای، شخصا از او پرسیدم آیا در حوزه بینالملل کسی وظایف معاونت
مدیرعامل را انجام میدهد؟ او تأیید کرد و از شخصی که اکنون در یکی از
شرکتهای تابعه شرکت ملی نفت، مدیرعامل است، نام برد. اما هیچ حکمی برای
ایشان، بهعنوان معاون بینالملل شرکت ملی نفت در رسانهها منتشر نشد، مگر
دستورهای مدیریتی داخلی داده شده باشد!
٣- مدیر امور بینالملل شرکت ملی نفت، هفته گذشته ترجیح داد مرخصیهای
ماندهاش را به اجرا بگذارد و پیش از رسیدن موعد، به دوره بازنشستگی برود.
سیدمحسن قمصری، بدون هیاهوی رسانهای، در ماههای گذشته استعفا هم داده
بود. دلیل مهمش، دخالتهای فردی است که رسما حکم معاونت بینالملل شرکت ملی
نفت را ندارد، اما در مناسبات داخلی شرکت، عملا بهعنوان ناظر و راهبر
فروش نفت و فراوردههای نفتی و خرید فراورده، معرفی و تعریف شده است. به
شخص کاری ندارم که وزیر نفت و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران، براساس
مسئولیتشان، اختیار دارند هرکس را مصلحت میدانند، برگزینند و طبیعتا باید
پاسخگوی عملکردشان باشند؛ اما اگر با هر توجیهی به کسی اختیار دهند بدون
آنکه مسئولیتی رسمی به او تنفیذ کرده باشند، راه درست را نرفتهاند. چنین
رویکردی باعث تضعیف نظام مدیریتی در یکی از مهمترین بخشهای کشور میشود.
البته اختیار بدون مسئولیت، شائبه هم برمیانگیزد.
٤- وقتی این مطلب را میخوانید احتمالا شرکت
ملی نفت ایران هنوز مدیر بینالملل ندارد. حدس و گمانها برای جانشینی
سیدمحسن قمصری روی چند گزینه متمرکز است. مهمتر از این گزینهها اما،
اصلاح روندهاست. چنانچه علی کاردر، به عنوان مدیرعامل شرکت ملی نفت، بدعت
بگذارد و «زمام اصلی» امور بینالملل شرکت ملی نفت را به کسی غیر از آنکه
حکم میگیرد بسپارد، سالهای بعد دیواری را خواهد دید که کج بالا رفته است.
آن هم تا ثریا. اگر هم توجیه کنند فلانکس را بهدلیل تبحرش در جذب منابع
مالی پروژهها و توسعه بازار، بهعنوان ناظر و هدایتگر بالای سر امور
بینالملل گذاشتهاند، پاسخش این است بسیار خب، هم او را بهعنوان مدیر یا
معاون امور بینالملل منصوب کنید. وگرنه، به کسی اختیار ندهید که
نمیتوانید مسئولیت رسمی به او بسپارید. این بدعت است؛ آن هم در یکی از
استراتژیکترین بخشهای مدیریتی کشور.
چرا ترامپ به کاخ سفید رسید؟
عباس ملکی در اعتماد نوشت:
دونالد
ترامپ بالاخره به كاخ سفيد راه يافت. با وجود ترديدهاي صاحبنظران،
اشتباه نظرسنجيها، استهزاي رسانهها و تنهاگذاشتن او از طرف همحزبيهاي
جمهوريخواهش، انگار تقدير بر اين بود كه او از همه موانع و سدها بگذرد و
خود را به ساختمان شماره ١٦٠٠ خيابان پنسيلوانيا در شهر واشنگتن
برساند. تحليل چرايي انتخاب ترامپ از جانب اكثريت مردم امريكا و
زمينههاي آن، نيازمند فرصتي وسيع و نوشتهاي گستردهتر است. اما در اين
نوشته به برخي مفاهيم و روندهاي اين انتخاب اشاره ميكنم:
اول، وضعيت معيشتي بخشهايي از جامعه امريكاست. روند وضعيت شغلي
امريكاييان مويد اين نكته است كه انبوهي از مشاغل از امريكا به ديگر
كشورها از جمله چين و مكزيك مهاجرت كرده است. من در سالهاي ٢٠١٢ و ١٣
آشكارا و به صورت مشهود ميديدم كه عطش طبقات متوسط امريكا در خريد
اجناس جديد و لوازم پرزرق و برق چگونه در سايه كاهش درآمدهاي خانوار
كم و كمتر شد و چگونه رستورانهاي پرازدحام بعد از ركود ٢٠٠٨ ميلادي
ديگر به حالت سابق بازنگشت. گرچه سرانه توليد ناخالص داخلي امريكا جزو
بالاترينهاست، اما نبايد از ياد برد كه فاصله طبقاتي هم در اين كشور
افزايش يافته است. به جاي هر صدهزار نفر كه فقيرتر ميشدند، يك نفر در
نيويورك به ثروتي افسانهاي دست مييافت و شاخص توليد داخلي امريكا را
بالا نگه ميداشت. عصبانيت در چهره مردم امريكا در اين سالها ديده
ميشد.
دوم، مسأله ثبات و تغيير است. به صورت شهودي هر ده سال يكبار مردم
نياز دارند كه چهرههاي جديدي را در ميان تصميمگيران كشور ببينند.
روند حاكم بر واشنگتن در اين سالها عمدتا به حزب دموكرات و خانواده
كلينتون بازميگشت. ويژگيهاي شخصي باراك اوباما او را از بقيه دموكراتها
متمايز ميساخت. به خصوص رفتار او با مخالفان خود كه نشان از بزرگواري او
داشت. اوباما در كارزار انتخاباتي اخير اين رفتار محترمانه را كنار
گذاشت. جمهوريخواهان هم در نگاه مردم چنان بودند كه: وقتي با همحزبي
خود يعني ترامپ اينچنين ميكنند، با ديگران چه خواهند كرد؟ در چنين
وضعيتي ترامپ خود را از حاكميت واشنگتن بيرون جلوه داد و در ميان
خوديهاي طبقه مسلط بر سياست امريكا، غيرخودي ديده شد. او گرچه
ميلياردر است و چنانكه گفتهاند، شوونات زنان را نگه نميدارد و اخلاق
مناسب يك شهروند فرهيخته را ندارد، اما به مردمان شهرهاي كوچك و
روستاهاي امريكا اين حس را القا كرد كه در كنار آنان است. به آنان قول
داد كه شغلها را به امريكا باز خواهد گرداند. كاريزماي اصلي او در
ايجاد مانع براي واردات محصولات خارجي (پروتكشنيزم) بود، چيزي كه هر
كارگر سفيدپوست را به اين تصور رساند كه كالاي محصول دست و فكر او
جايگزين كالاي وارداتي خواهد شد.
سوم، مساله روابط بينالملل است. روند حاكم بر سياست خارجي امريكا تاكنون
حضور گسترده در سراسر جهان بوده است. امريكا، پليس خودخوانده جهان
بوده، در هر حادثهاي خود را حاضر ميبيند و به نفع يا ضرر يكي از
بازيگران موضع ميگيرد. اين روش گرچه با مختصات ابرقدرتي اين كشور
همخواني داشته، اما همزمان مديريت سياست خارجي را براي واشنگتن پيچيده و
پرهزينه ميكند. بهويژه اينكه ذات برخي تحولات جهاني به گونهاي است كه
به راحتي و مثلا با بمباران هوايي يا اعطاي كمك مالي حل نميشود. برخي
موضوعات سياسي در جهان خاصيت تداوم دارند و نيازمند راهحلهايي از
جنس ديگرند. بعيد است كه تلاشهاي امريكا بتواند تنش در خاورميانه را
به سرانجامي رساند، يا جنس تعاملات روسيه و اروپا از نوعي نيست كه به
فرجام همزيستي مسالمتآميز برسد. يا خروج انگلستان از اتحاديه اروپا
داراي پيامدهاي درازمدتي در قاره اروپا و همكاريهاي فراآتلانتيكي
است. همچنين است تحولات درياي جنوبي چين، جايي كه ترامپ اعتقادي به جمع
شدن امريكا و متحدانش بدون حضور چين در مشاركت فراپاسيفيكي (ترانس
پاسيفيك پارتنرشيپ) ندارد.
اگر اينچنين است پس شايد روند آينده سياست خارجي امريكا، بازگشت به
نيمكره غربي و گذران زندگي با همسايگان شمالي و جنوبي خود باشد.
انزواگرايي (ويلسونيزم) ميتواند با نظرات ترامپ بيشتر همخواني داشته
باشد. در اين صورت با درخواست بخشي از مردم كاليفرنيا براي جدا شدن
از ايالات متحده (كالگزيت) چه ميكند؟ ادعاي تاريخي مكزيك بر بخشي از
جنوب ايالات متحده چه خواهد شد؟
مفهوم چهارم انرژي است. روند حاكم بر اين بخش از زندگي بشري بايد بيشتر
مورد بحث قرار گيرد. واقعيت آن است كه بهطور كلي ميتوان انرژيها را
در دو دسته تجديدپذير و تجديدناپذير جاي داد. مصرف يا نگاهداري
انرژيهاي تجديدناپذير باعث توليد گازهاي گلخانهاي، آلودگي محيط زيست و
افزايش دماي كره زمين ميشود. اما براي شخصيتي مانند ترامپ، يكي از
تناقضهاي خود را مينماياند: اگر انرژيهاي پاك مانند انرژي خورشيدي،
باد، و زيستتوده را مورد استفاده قرار دهيم و از انرژيهاي فسيلي
فاصله بگيريم، حجم اين انرژيها در امريكا اكنون بيشتر از ٥ درصد كل
انرژي مصرفي نيست و بنابراين آن دسته از رايدهندگان كه به اميد دو
برابر شدن رشد اقتصادي امريكا به او راي دادند، چگونه شغل جديد
پيدا كنند؟ از طرف ديگر نفت و گاز و زغالسنگ همچنان حدود ٩٠ درصد
از انرژيهاي مورد استفاده در امريكا را تشكيل ميدهند. به خصوص كه
استفاده از نفت و گاز حاصل از شكست هيدروليكي و چاههاي افقي ميتواند
مشاغل جديدي را ايجاد كند. روند تحولات در بخش انرژي در امريكا به
سمت اولويت دادن به انرژيهاي فسيلي بر انرژيهاي تجديدپذير باز خواهد
گشت. اين روند با خاستگاه ترامپ و نزديكي وي با غولهاي انرژي امريكا كه
در سالهاي حاكميت دموكراتها با محدوديتهاي متعدد روبهرو
بودند، تطابق دارد. بعيد نيست وزير كشور از صاحبان شركتهاي نفتي
انتخاب شود تا پروژههايي همچون خط لوله كي استون زودتر از ميان مناطق
مربوط به حيات وحش بگذرد.
مفهوم پنجم نظاميگرايي (ميليتاريزم) است. روندي كه در اين بخش تصور
ميشود، توجه مجدد به اين بخش از صنعت و سازمان در امريكاست. گرچه در
سالهاي اخير نيروهاي امريكايي در نقاطي از جهان مانند عراق و سوريه
گهگاه خودي نشان ميدادند، اما سياست غالب بر رفتار اوباما نشان
ميداد كه او اهل جنگيدن نيست. او اهل اضافه كردن يك جنگ ديگر و
افزايش هزينههاي نظامي امريكا نبود و حتي در برابر فشارهاي خانم كلينتون
در دوره اول رياستجمهوري خويش مقاومت كرد. اكنون به نظر ميرسد دوره
شكوفايي صنايع نظامي امريكاست. در عين حال ترامپ بر ديگر كشورهاي ناتو
فشار وارد خواهد كرد تا سهميه خود را از بودجه اين سازمان بزرگ نظامي
بپردازند. تلاش براي تحقيق و توسعه و پس از آن ساخت سلاحهاي پيچيده
مناسب براي جنگهاي آينده در ميان شركتهاي بزرگ امريكايي شروع شده است.
اينچنين بنگاههاي بزرگ توليدكننده اسلحه و ادوات مربوط به آن در
واشنگتن گوش شنوايي خواهند يافت و كشورهايي كه نيازمند چنين تسليحاتي
هستند، رايزني خود را براي دريافت اقلام نظامي و كمكهاي آموزشي افزايش
خواهند داد. يعني در خليج فارس كشورهاي عربي واردات بيشتري از سلاح
خواهند داشت. مفهوم پنجم واقعگرايي است. روند عكسالعمل بازيگران
بينالمللي و منطقهاي در نقاط مختلف جهان حاكي از اين است كه كم و بيش به
انتخاب مردم امريكا گردن نهادند و با ارسال تبريك يا اقدام به مكالمه
با ترامپ براي آينده روابط خود با اين كشور بزرگ جايي را دست و پا
كردند. در مجموع، مخالفت با ترامپ در داخل امريكا فراتر از تصور بود و
مخالفت با وي در خارج از امريكا كمتر. اين نشاندهنده آن است كه در
جهان بدون نظم و پر هرج و مرج، همه كشورها به دنبال آن هستند كه منافع
خود را حفظ كنند. اين پديده جديدي نيست و ژاپنيها كه به وقتشناسي و
دورانديشي شهرهاند، نخستين ملاقات را با رييسجمهور جديد امريكا
خواهند داشت. نتيجه آنكه از ميان اين مفاهيم آنچه براي جهان مهمتر است،
«انرژي» و «اسلحه» است. به اين دليل بر اين دو تاكيد ميكنم كه كشورهايي
(مانند عربستان سعودي) كه داراي انرژي فسيلي بيشتر در جهان هستند، از
اين رهگذر به منابع مالي بيشتر دست مييابند. طبيعي است كه سريعتر به
هيات حاكمه امريكا نزديك شوند. و آنها كه نياز به اسلحه بيشتر و كمكهاي
نظامي دارند (مانند اسراييل)، هماكنون در حال افزايش نفوذ و فشار خود
(لابيزم) به تصميمگيران جديد در واشنگتن هستند.