روزنامه کیهان **
جنگ کثیف با بستهبندی زیبا/محمد صرفی
خبرهای غیررسمی و مواضع رسمی آقای رئیسی حاکی است اصلیترین و مهمترین هدف دولت سیزدهم، حل مسائل اقتصادی است. این هدفگذاری کاملاًً بجاست و اگر غیر از این بود جای تعجب و تأمل داشت. کشور ما سالهاست که درگیر یک جنگ اقتصادی تحمیلی تمامعیار بوده و این جنگ از یک دهه پیش وارد مرحله تازهای شده است. راه پیروزی در این جنگ چیست؟
«سان تزو» فرمانده نظامی مشهور چینی در کتاب «هنر جنگ» که امروزه نه تنها مورد توجه محافل سیاسی- نظامی است بلکه شرکتهای بزرگ نیز از آن درس میگیرند- بهترین پیروزی را در شکستن مقاومت دشمن بدون درگیری معرفی میکند. این همان راهبردی است که آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران در پیش گرفته است. البته این نکته را هم باید مدنظر قرار داد که اتخاذ این راهبرد علیه ایران، انتخاب آمریکا نبوده و میتوان گفت یک اجبار است. آمریکاییها طی چهار دهه گذشته چندین بار بهصورت محدود و گسترده رویارویی نظامی با ایران را آزمودند و از این نبردها نه تنها پیروز بیرون نیامدند بلکه دستاوردی جز سرشکستگی و تحقیر نداشتند. روی آوردن آنان به جنگ تمامعیار اقتصادی محصول همین تجارب شکست خورده است.
دولت تدبیر و امید شعار و هدفگذاری خود را پایان بخشیدن به این جنگ اعلام و در این مسیر حرکت کرد، اما به دو دلیل عمده نه تنها در رسیدن به هدف موفق نبود بلکه در پایان هشت سال، این جنگ تحمیلی تشدید نیز شده است. این دو اشتباه کلیدی از این قرار است؛ نخست آنکه ماهیت جنگ تحمیلی آمریکا اقتصادی است و روش مقابله موثر با آن نیز باید از همین جنس یعنی اقتصادی باشد. وقتی شما میخواهید با ابزار دیپلماتیک به حمله اقتصادی پاسخ دهید، در بهترین حالت دستاوردهای شما - اگر دستاوردی وجود داشته باشد! - ناپایدار است و به راحتی قابل دود شدن و به هوا رفتن است. راهی که دولت آقای روحانی در این زمینه پیمود حتی به دور شدن از هدف نهایی - سامان دادن به اقتصاد - نیز منجر شد، تا جاییکه جناب آقای ظریف در بیست و دومین و آخرین گزارش برجامی خود به مجلس نوشت؛ «با خوشخیالی، دوستان دوران سختی را در سراب طمع سرازیر شدن شرکتهای غربی از خود رنجاندیم...»
اشتباه کلیدی دوم دولت در بیتوجهی به جنگ رسانهای دشمن و عملیات روانی آن بود. نگارنده به جد معتقد است اشتباه دوم دولت مهمتر و مخربتر از اشتباه نخست بود. در اشتباه نخست اگر دولت راه را بد انتخاب کرد و پیمود، در اشتباه دوم به شکل فاجعهباری، در پازل عملیاتی دشمن، بازی و آن را تکمیل کرد. اگر بخواهیم در چند جمله و بهصورت خلاصه خط راهبردی دشمن در جنگ رسانهای را بیان کنیم عبارت است از القای این موضوع که شما ایرانیها اولاً با مشکلات بسیار بزرگ و ویژهای دست بهگریبانید و قادر به حل آنها نیستید و تنها راه پیشروی شما برای خلاصی از این مشکلات و معضلات لاینحل، زانو زدن در برابر ما و دست کشیدن از آرمانها و اهداف انقلابیتان است. همان دوگانه جعلی که سالها قبل هنری کیسینجر بیان کرد و گفت ایران باید میان انقلابی بودن یا کشور عادی بودن یکی را انتخاب کند.
دولت تدبیر و امید نه تنها به جنگ این عملیات روانی نرفت و برنامهای برای خنثیسازی آن نداشت بلکه خود نیز به اشکال گوناگون به آن دامن زد. آقای روحانی در آستانه آغاز مذاکرات هستهای از خالی بودن خزانه گفت و حل مشکل آب خوردن مردم را هم به توافق هستهای گره زد. سخنان هفته پیش رئیسجمهور درباره تحریمها و قانون اقدام راهبردی مجلس یکی دیگر از مصادیق این موضوع است. آقای روحانی که همیشه به منتقدان توپیده و آنها را بهخاطر اینکه ترامپ را مسئول مشکلات معرفی نمیکنند مورد هجمه قرار داده در اظهاراتی عجیب، توپ را به زمین داخل انداخت و مدعی شد اگر این قانون نبود و فرصت از دولت گرفته نمیشد، چند ماه قبل تحریمها رفع شده بود! این دقیقاًً همان چیزی است که آمریکاییها میخواهند و میگویند؛ ما مقصر ادامه این جنگ تحمیلی نیستیم و میخواهیم آن را تمام کنیم، مشکل از خودتان است که اختلاف دارید و حاضر به کوتاه آمدن نیستید.
این جنگ رسانهای و عملیات روانی، بسیار گسترده، پیچیده و عمیق است و فقط به حوزه سیاسی محدود نیست. عید سال ۱۳۹۸ کشور با بارشهای بیسابقهای روبهرو شد که اغلب استانها را تحت تأثیر قرار داده و در چندین استان موجب به راه افتادن سیل شد. در این سیلها کمتر از ۳۰ هموطن جان خود را از دست دادند. رسانههای غربی و معاند پر شدند از گزارشها و تحلیلهایی که جمهوری اسلامی را مقصر این رویداد معرفی کرده و با زدن برچسب بیکفایتی بهدنبال ماهیگیری سیاسی از یک بلای طبیعی بودند. برخورد رسانهای با این رویداد را با سیل اخیر در آلمان مقایسه کنید. بیش از ۱۰۰ تن جان باختهاند و ۱۳۰۰ نفر هم مفقود شدهاند. یک تحلیل و گزارش با نگاه سیاسی از این ماجرا دیدهاید؟! نه دیدهاید و نه در روزهای آینده خواهید دید. به جای آن تمرکز رسانهای بر همدلی، دادن آرامش، آسیبشناسی حرفهای، ارائه راهحل و درخواست از مردم برای همکاری با دولت و کمک به یکدیگر است. مواردی که درباره ایران نه تنها خبری از آنها نبود بلکه کاملاًً برعکس آن دنبال میشد.
مورد مشهور و قابل مقایسه دیگر ماجرای آتشسوزی و فرو ریختن ساختمان پلاسکو در تهران و فرو ریختن برج مسکونی در فلوریدا است. ماجرای پلاسکو را با تلفاتی بسیار کمتر و سرعت عملی بسیار بیشتر در آواربرداری بلافاصله تبدیل به مسئلهای سیاسیکردند، اما در فلوریدا هنوز برخی قربانیان پیدا نشدهاند و کار آواربرداری به کندی پیش میرود، اما خبری از تحلیلهای عجیب و غریب سیاسی و راه رفتن روی اعصاب و روان مردم نیست.
فضای مجازی و نحوه مواجهه با آن ابعاد بیشتری از این جنگ رسانهای را روشن میکند. در ایران کوچکترین اقدام و تصمیمی برای سامان دادن به ولنگاری فضای مجازی با هیاهو و جنجال مواجه میشود تا جاییکه حتی صحبت کردن از این ضرورت هم سخت و پرهزینه است چه رسد به اقدام عملی. اما برای نمونه به تازگی در نروژ قانونی به تصویب رسیده است که اینفلوئنسرها (افراد مشهور و تأثیرگذار در فضای مجازی) حق ندارند عکسی دستکاری شده از خود منتشر کنند مگر آنکه به روشنی به مخاطبان اعلام کنند این عکس دستکاری شده و مطابق با واقعیت نیست. شرکتهای تبلیغاتی هم موظف به تبعیت از این قانون هستند. چرا؟ تا مخاطبان احساس زشت بودن نکنند. بله آنها اینچنین به سلامت روانی شهروندان خود حساس هستند و در چارچوب حاکمیت مجازی از آن محافظت میکنند. مردمی که سقف تهدیدی که در فضای مجازی متوجه آنهاست، تغییر فتوشاپی استانداردهای زیبایی است. این سطح از تهدید را با بمباران روانی مردم ایران مقایسه کنید. بمبارانی که دشمن برای آن بودجههای رسمی و آشکار تعیین کرده و چندین برابر آن پنهان است.
عملیات روانی دشمن علیه ملت را میتوان «جنگ کثیف با بستهبندی زیبا» نامید. بدون شک مقابله با این جنگ کثیف تنها در حیطه دولت نیست و نمیتوان انتظار داشت دولت سیزدهم به تنهایی از پس آن برآید، اما بدون شک یکی از ارکان اصلی در این میدان خطیر دولت است. دولت رئیسی برای این موضوع مهم باید راهبرد و برنامه داشته باشد. غفلت از این جنگ تمامعیار میتواند به تلاشهای دولت ایشان در سامان دادن به مشکلات اقتصادی نیز لطمه جدی وارد کند. در اهمیت این نبرد همین بس که رهبر معظم انقلاب اسلامی مردادماه سال گذشته تأکید کردند؛ «اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم قطعاً شکست خواهد خورد.»
********************
روزنامه وطن امروز**
اشتباه استراتژیک دولت بایدن در حمایت از اعتراضات کوبا/ثمانه اکوان
با روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا، دوباره نقشهها و برنامهریزیهای آمریکایی برای شکل دادن به اعتراضات خیابانی در کشورهایی که ایالاتمتحده به دنبال سرنگونی نظامهایشان است، آغاز شده است. این راهحل دیرینه لیبرالها در واشنگتن این بار از خیابانهای هاوانا آغاز شده و قرار است به کشورهای دیگر حوزه آمریکای لاتین مانند ونزوئلا نیز برسد.
دموکراتها البته در این مسیر نیاز به حرکت با چراغ خاموش نیز ندارند و به صراحت از عزم خود برای تغییر رژیم در کشورهای مختلف میگویند. به همین خاطر است که جو بایدن بلافاصله بعد از یک روز اعتراض و درگیری در کوبا، پیام حمایت از معترضان را به جهان مخابره و اعلام میکند آمریکا از شورشیان در این کشور حمایت میکند.
کوبا مانند هر کشور دیگری از بحران جهانی کرونا تأثیر گرفت. این کشور که بخش عمدهای از رشد اقتصادیاش به صنعت توریسم وابسته است، پس از بحران جهانی کرونا و کم شدن تعداد مسافران و در عین حال افزایش تحریمهای اقتصادی آمریکا، بشدت با کاهش رشد اقتصادی مواجه شد. بنا بر پیشبینی آمار وزارت اقتصاد کوبا، هاوانا برای سال جاری پیشبینی رشد اقتصادی ۶ تا ۷ درصد را داشت که این از پیشبینی رشد اقتصادی متوسط کشورهای آمریکای لاتین در سال ۲۰۲۱ که حدود ۵/۸ درصد بود، پایینتر است. تحریمهای اقتصادی آمریکا در زمان ترامپ که با روی کار آمدن دولت بایدن نیز تغییری در وضعیت آنها حاصل نشد، بیش از پیش به این کشور ضربه زده است.
کمبودها در سیستم بهداشت و درمان این کشور و همچنین کم بودن سرعت دولت در واکسیناسیون عمومی و باز کردن دوباره کسبوکارها، همگی دست به دست هم داد تا وضعیتی بحرانی برای اقتصاد این کشور به بار آید. اعتراضات اقتصادی در کوبا حالا به رسانههای آمریکایی نیز راه پیدا کرده و دولت بایدن را به این نتیجه رسانده است که شاید حالا بهترین زمان برای تأثیرگذاری بر این اعتراضات و تغییر نظام کوبا باشد.
اما چه تفکری باعث شده است بایدن در همین سال اول فعالیت خود در کاخ سفید دنبال به راه انداختن انقلاب و جنبشهای اعتراضی در کوبا باشد؟
نخستین پیشفرض دولت آمریکا در این باره، استفاده از فرصت و ظرفیت به وجود آمده از تحریمهای اقتصادی زمان ترامپ و همچنین کاهش سفرها به کوبا است. دولت بایدن به این نتیجه رسیده است که اوضاع اقتصادی و بحران اقتصادی پیشآمده به دلیل شیوع کرونا در کوبا بهترین فرصت برای به راه انداختن جنبش اعتراضی و بعد از آن ایجاد انقلاب در کوباست.
دومین پیشفرض آمریکا این بوده است که تمام امید و اعتماد به نظام سیاسی کوبا در دوران «فیدل کاسترو» وجود داشت و روی کار آمدن دولت ضعیف «دیاز کانل»، اعتماد مردم را از بین برده و مردم بویژه معترضان به وضعیت و شرایط اقتصادی ـ سیاسی به این نتیجه رسیدهاند که دیگر نیازی به حمایت از دولتی که کاریزما و مشروعیت تاریخی فیدل کاسترو را داشته، نیست. با این حال همانطور که تحلیلگر نشریه «اسپکتیکتور» معتقد است، باز هم حمایت کامل ارتش و نیروی نظامی و پلیس این کشور از سیستم سیاسی موجود اجازه بروز انقلاب یا درگیریهای بعدی را به معترضان نخواهد داد.
* اول کوبا، بعد ونزوئلا؟
سیاست خارجی دولت بایدن تفاوت چندانی با ترامپ ندارد. مشکل برخی تحلیلگران حوزه روابط بینالملل در سراسر دنیا این است که گمان میکنند به دلیل اینکه بایدن معاون اوباما بوده است، در دوره ریاستجمهوریاش سیاستهای او را ادامه خواهد داد. با این حال نگاهی به فعالیتهای بایدن در طول چند ماه دوران ریاستجمهوریاش، نشان میدهد او بیشتر تمایل دارد به دلیل ضعف در داخل و نیاز به برخی جمهوریخواهان در داخل کنگره برای پیشبرد اهداف سیاسیاش در خانه، در حوزه سیاست خارجی خود را به مواضع جمهوریخواهان نزدیک کند. از همین رو تحریمهای کوبا در زمان ترامپ را همچنان ادامه میدهد و در شرایطی که اوباما به سمت عادیسازی روابط با کوبا میرفت، بایدن به دنبال تغییر رژیم در این کشور است؛ سیاستی ۶۰ ساله که اوباما به ناکارآمدی آن پی برد و بایدن دوباره به آن رجوع کرده است.
درباره ونزوئلا نیز که دومین کشور آمریکای لاتین است که آمریکا نقشه تغییر رژیم را در آن دنبال میکند، تفاوت چندانی بین سیاست بایدن و ترامپ دیده نمیشود؛ ترامپ به دنبال کودتا و برکناری دولت مادورو به وسیله زور بود و بایدن به دنبال این است که با تکیه بر عناصر داخل حکومت ونزوئلا و گفتگو بین آنها، راه را برای برکناری یا رأی نیاوردن دولت فعلی هموار کند. از همین رو، خوآن گوایدو که تا به امروز از نظر آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به عنوان رئیسجمهور موقت ونزوئلا شناسایی شده بود، پیشنهاد مذاکره با دولت مادورو برای برگزاری بهتر انتخابات را داده و در عین حال آمریکا نیز از این حرکت استقبال کرده است. گوایدو جهت رسیدن به مذاکره با دولت مادورو اعلام کرده است دیگر خود را رئیسجمهور موقت این کشور نمیداند و میخواهد با دولت برای برگزاری انتخاباتی منصفانه پای میز مذاکره بنشیند. او عنوان کرده است این کار او برای برداشته شدن تحریمهای بینالمللی علیه ونزوئلا و برای نجات این کشور است. ۲۵ ژوئن آمریکا، کانادا و اتحادیه اروپایی از این راهحل حمایت کرده و در بیانیهای اعلام کردند در صورت موفقیت مذاکرات و برپایی انتخابات آزاد، در تحریمها علیه ونزوئلا تجدیدنظر خواهند کرد. با این حال آمریکا برای کنار زدن مادورو از قدرت و روی کار آوردن دولت مدنظر خود در ونزوئلا تنها نمیتواند به افرادی، چون «خوآن گوایدو» یا «هنریک کاپریلز» یکی دیگر از رهبران اپوزیسیون این کشور متکی باشد. تحلیلگران حوزه کوبا در وزارت خارجه آمریکا به این نتیجه رسیدهاند که مهمترین عامل برای تحت تأثیر قرار دادن ونزوئلا کمک گرفتن از کوباییها است. برای اینکه مادورو بیشترین همکاری را با اپوزیسیون داشته باشد، باید هم فشارهای بینالمللی بر او افزایش یابد و هم حمایت کوبا -به عنوان مهمترین متحد ونزوئلا در منطقه- از این گفتگوها وجود داشته باشد. دولت بایدن به دنبال مجاب کردن دولت کوبا برای حمایت از این مذاکرات است، اما نمیخواهد هزینهای برای این کار بپردازد، زیرا میداند درخواست از کوبا برای این کار مساوی با خواست کوبا از آمریکا برای برداشته شدن تحریمهایش است.
اگر این فرضیات درست باشد، دولت بایدن بهجای افزایش تحریمها یا تلاش برای ساقط کردن دولت کوبا، باید همکاری با این کشور را جهت رسیدن به منویاتش در ونزوئلا مدنظر داشته باشد، اما به نظر میرسد بایدن راهحل دیگری را انتخاب کرده است؛ ضعیف کردن دولت کوبا یا تلاش برای براندازی نظام سیاسی در آن برای اینکه نشان دهد ونزوئلا میتواند کشور بعدی باشد. به این ترتیب در صورتی که این انقلاب مؤثر افتد، میتواند فشارها بر ونزوئلا برای همکاری بیشتر با معارضان را نیز بیشتر کند. نکتهای که دولت بایدن درست مانند ترامپ درباره این کشور نادیده گرفته، تلاش ۶۰ ساله و شکستخورده دولتهای مختلف آمریکا برای براندازی حکومت کوباست. اگر این تلاشها قرار بود موفقیتآمیز باشد، سالها پیش موفق میشد. حمایت سریع بایدن از معترضان در کوبا، نهتنها اشتباهی فاحش در سیاست خارجی این کشور در مقابل کوبا بود، بلکه چشمانداز مشارکت سیاسی در ونزوئلا را نیز تیرهوتار کرد.
********************
روزنامه خراسان**
آن سوی یک تراژدی سوزناک در عراق/امیر مسروری
همین چند وقت قبل بود که انفجاری تلخ بیمارستان ابن خطیب عراق را سیاه پوش کرد و منجر به استعفای وزیر بهداشت شد. انفجار سیلندرهای اکسیژن در بیمارستان ناصریه در ذی قار نیز حرف و حدیثها درباره فساد اقتصادی و مشکلات ساختار دولت عراق را دوباره بر سر زبانها انداخت و مشکلات نظارتی و ساختار قدرت عراق پس از اشغالگری را مجدد میان محافل عراقی مطرح ساخت. ترکشهای این حادثه هنوز به عنوان یکی از موضوعات جنجالی کنشگران سیاسی و حزبی عراق مطرح است. جریان صدر خواهان استعفای استاندار شد. بعضی از اعضای پارلمان به دنبال استیضاح نخست وزیر عراق هستند و ائتلاف عزم نزدیک به خمیس خنجر فعالیت انتخاباتی خود را به حالت تعویق در آورد. حادثه بیمارستان ذی قار شرایط جدیدی را ایجاد کرده و کارشناسان معتقدند این موضوع میتواند ساختار سیاسی عراق را هم تحت تاثیر قرار دهد. بر همین اساس باید به چند نکته توجه کرد:
۱- ابعاد امنیتی این حادثه هنوز مشخص نشده است. همانند حادثه ابن خطیب؛ گویا این انفجار و آتش سوزی یک حادثه و بی دقتی ایمنی بوده و مسائل امنیتی در آن دخیل نیست. موضوعی که بیشتر به خشم عمومی علیه مقامات و مسئولان سیاسی منجر شده و کاربران اجتماعی را وادار ساخته علیه مسئولان به ویژه نخست وزیر عراق موضع گیری کنند. آنها معتقدند نقش ساختار سیاسی کنونی عراق به سبب دخالت بازیگران خارجی از جمله آمریکا غیر قابل اعتماد است و فساد به دلیل بازیگران خارجی از جمله بدنه حزب منحله بعث رفع نخواهد شد. عراق زمانی میتواند در برابر فساد و کنشهای سیاسی مفسدان بایستد که از زیر فشارهای خارجی از جمله آمریکا خارج شود و در حوزههای مختلف استقلالش را حفظ کند. محور مقاومت در این زمینه انگشت اتهام را به سمت پایگاههای نظامی و عناصر اطلاعاتی آمریکا گرفته و معتقد است افغانستان آینه تجربه شده اعتماد به کاخ سفید است. بحران فساد سیاسی و اقتصادی در عراق همانند افغانستان به سبب حضور آمریکاییها وضعیت افسارگسیختهای پیدا کرده و زمانی که منفعت مالی و اقتصادی آمریکاییها به حضور نداشتن در عراق باشد، کاخ سفید بدون توجه به تبعات تصمیم گیری علیه عراق، این کشور را تنها خواهد گذاشت. همچنان که در بحران حمله داعش به بغداد، آمریکاییها حتی حاضر نشدند تسلیحات خریداری شده عراق را به این کشور برای مبارزه با تروریسم تحویل دهند!
۲- ماه هاست به سبب کرونا بحران اعتراضات خیابانی کاهش پیدا کرده است. هرچند موضوع انتخابات سال ۲۰۲۱ زمزمههای فعالیت سیاسی را مجدد مطرح ساخته، اما موج اعتراضات خیابانی کاهش چشمگیری داشته است. حوادثی از جمله آتش سوزی بیمارستان ابن خطیب و ناصریه که منجر به جان باختن دهها شهروند عراقی شده است میتواند به خشم عمومی بینجامد و در این بین آمریکا طرح پیشین خود مبنی بر نا آرام سازی عراق و تجزیه این کشور را مجدد فعال سازد. طرحی که در آن قرار است عراق تجزیه و بر اساس ساختار قومیتی و مذهبی اداره شود. آفتی که امروز دامن لبنان را گرفته و مانع از تشکیل دولت شده قرار است این بار در عراق پیاده سازی شود و عملا کمر استقلال عراق را خم کند. بررسی شبکههای اجتماعی و رسانههای غربی نشان میدهد این سناریو محتملترین مدل و تصمیم گیری مقامات آمریکایی است. سناریویی که به کرات از شهروندان عراقی میخواهند برای اعتراضات اجتماعی به خیابانها بیایند و با تحصن و فلج سازی شریانهای اقتصادی عملا موجب سرنگونی دولت الکاظمی شوند و طرح دولت انتقالی را کلید بزنند. در این طرح قرار است دولت انتقالی مسئولیت برگزاری انتخابات زودرس تغییر قانون اساسی را دنبال کند و در آن هر نوع تشکیلات ضد آمریکایی و همسو با بیت شیعه از جمله الحشد الشعبی منحل یا ممنوع شود.
۳- در کنار دو نگاه فوق موضوع دیگری نیز مطرح است؛ عراق وضعیت خوبی ندارد. زیرساختهای عراق به سبب جنگ آمریکا علیه عراق و خرابکاری داعش با مشکلات عدیدهای مواجه شده است. چاره سازی این موضوع استقلال طلبی مقامات و احزاب عراقی به صورت جدی است. چندی قبل بود که چلپی مدعی شد آمریکاییها پشت بحران برق و بی آبی عراق هستند و اجازه جذب سرمایه گذارهای خارجی حتی آلمانی را به بغداد نمیدهند. به نظر میرسد سناریوی احتمالی برگزاری انتخابات زود رس پس از این آتش سوزی محتملتر خواهد بود با این تفاوت که بخشی از احزاب و ائتلافهای فعال کنونی مجبورند برای دست یابی به کرسی پارلمان موضع گیری تند تری علیه فساد و اعضای باقی مانده حزب بعث به ویژه جریان همسو با آمریکاییها داشته باشند. آن چه مشخص است آتش سوزی بیمارستان ذی قار نشان داد مشکلات ساختاری از جمله ناکارآمدی سیاسی محصول حضور آمریکاییها در این کشور به این راحتی و بدون جراحی همراه با درد سیاسی امکان وقوع ندارد.
********************
روزنامه ایران**
ما و فردای انتخابات (۴) راه چهارم/علی ربیعی*
هفته گذشته دولت دوازدهـــم، بیســــت و دومین و آخرین گزارش سه ماهه در خصوص نحوه اجرای برجام را به مجلس شورای اسلامی ارائه داد که مشتمل بر دستاوردهای ایران از برجام در فاصله دوساله اجرای آن تا خروج دولت ترامپ از این توافق و همچنین سایر اقدامات و تلاشهای دولت و وزارت امور خارجه در مقابله با هرگونه نقض برجام و از همه مهمتر به شکست کشاندن سیاست فشار حداکثری در دولت ترامپ بود. این مجموعه میباید مجموعه و البته تنها بخشی از اسنادی تلقی شود که دولتهای یازدهم و دوازدهم در یکی از نمادینترین دستاوردهای رویکرد «گفتگو و تعامل سازنده با جهان» از خود به میراث گذاشته است. امروز که شکست مفتضحانه دولت ترامپ در زیرپا گذاشتن بدیهیترین پایههای ثبات جهانی از توافقهای بینالمللی هویدا شده و دولت دوازدهم در سرانجام مسئولیت خود با خون دل خوردن و در پیش گرفتن سکوت بهخاطر منافع بلندمدت ملت، مذاکرات احیای برجام را به آخرین مرحله موفقیتآمیز خود رسانده، وقت آن رسیده است که یکبار دیگر فلسفه و ایده زیربنایی رویکرد «تعامل سازنده با جهان» را به منزله قوه پیشبرنده سیاست خارجی در هشت ساله گذشته بازخوانی کنیم. حافظه ملی ما به یاد میآورد که از نخستین تماسهای ایران و غرب بویژه در دوره زمانی مجادلات مشروطیت، جامعه ایرانی، روشنفکران و سیاستمداران در برابر سه راه، بنابر زیست و متن سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود، به سمت یکی متمایل شدهاند.
در یک وجه، عدهای گمان میکردند که ایران در برخورد با قدرت فائقه فناوری و اقتصادی و نظامی غرب، یارای حریف شدن در برابر آن را نداشته و به منظور حفاظت از هویت، موجودیت و ارزشهای خود نباید راهی جز انزواطلبی و کنارهگیری از همه مظاهر غرب بجوید. در ضلع دوم آنهایی قرار میگرفتند که به این سیطره علمی و نظامی اعتراف میکردند، اما راز بقا و توسعه ایران را در ادغام شدن مطلق و هضم هویت ملی در منظومه فکری- فلسفی غرب جستوجو میکردند. -این نظریه از زمان شروع دولت مدرن در ایران به فلسفه قدرت تبدیل و تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ادامه داشت. - گروه سوم را -بویژه بعد از پدیدار شدن جنبشهای مارکسیستی در سده نوزدهم میلادی در اروپا و سپس انتشار جهانی آن بعد از وقوع انقلاب اکتبر روسیه در دومین دهه آغازین قرن بیستم- کسانی تشکیل میدادند که اکسیر حفظ هویت و چیرگی بر غرب سرمایهدارانه را در قالب ایجاد نظامهای سوسیالیستی و مبارزهای بیوقفه برای نابودی نظام غربی میدیدند.
این سه رویکرد نه تنها در جامعه ایرانی بلکه در سراسر جهان نیز الگوها و مصداقهای خود را تا انتهای قرن بیستم ناامیدانه پیدا و تکرار کرده بود. در میانه این کشاکش، انقلاب اسلامی و امام راحل در پیشاهنگ آن، روزنه چهارمی را باز کرد که پیش از آن مغفول مانده بود. راه چهارم ترکیب شگفتآوری از چنگ انداختن به هویت ملی و دینی، اما گشوده به روی جلوههای ممتاز تمدن علمی غرب بود. امام خمینی (ره) این عقیده را که بهرهمندی و اخذ دستاوردهای غربی مستلزم خودباختگی است مردود دانستند.
راه چهارم انقلاب اسلامی با تکیهای کمنظیر بر خودباوری و پرهیز از خودکمبینی در برابر قدرتهای بزرگ غرب و شرق، نخستین گام بلند در جاییابی ایران در سلسله مراتب جهانی همزمان با بهرهمندی از تمامی مزایایی بود که نظام مالی و حقوقی بینالمللی تدارک میدید. در چهار دهه اخیر سه راه شکست خورده پیشین البته به حیات خود هرچند کم رمق ادامه داده و به دامنهای متنوع از افراط و تفریطها نیز به زیان مردم و منافع ملی کشیده شد.
دولت یازدهم با الهام و ارجاع بههمان اصول ناب خودباوری و با درس آموزی از شرایط بدیع بینالمللی که در دولت قبل بهدلیل شناخت معیوب از جهتگیری واقعی انقلاب از یک طرف و عدم آشنایی با زیر و بم پیچیدگیهای زندگی بههم وابسته میان ملتها از طرف دیگر، به انزوای ایران از جهان بیرونی و بیبهره کردن ملت ایران از آنچه سزاوار آن هستند انجامیده بود، تصمیم گرفت که شعار و مشی عمل خود را به همان ریلی بازگرداند که عالیترین ارزشهای انقلاب چه در زمان حیات امام راحل و چه ذیل چهارچوبهای نظری رهبر معظم انقلاب منعکسکننده آن بوده است.
با نگاهی به جدالهای نظری و تجربیات ۴۰ سال گذشته، بهنظر میرسد که اگر بخواهیم کشوری تأثیرگذار در جهان باشیم و براحتی مورد حمله و تحریم قرار نگیریم و فشار برای انزوای ایران ناکام بماند، باید رویکرد چهارم را اتخاذ کنیم که در آن تعامل مناسب با جهان همراستا با افزایش توان ملی پیش رود. تجربه مطالعاتی ما نشان داده هیچ کشوری نتوانسته در دهه اخیر به توسعه مناسبی دست یابد مگر آنکه به اقتصاد جهانی دسترسی داشته و ساختارهای حکمرانی بویژه اقتصاد داخلی را برای بهرهمندی از مزایای اقتصادی جهانی تنظیم کرده باشد. البته الزام آنچه راه چهارم را در نتیجه آن به ملتی سرزنده و شاداب و همراه با رفاه و موفقیت تبدیل میکند، حضور در اقتصاد جهانی، توأم با دموکراسی و ایجاد زمینه خلاقیت و نوآوری و ساختن اقتصادی قوی در داخل است. دولتهای یازدهم و دوازدهم چنین تلاشی داشتند و امروز در پایان دولت میتوان به قضاوت نشست که چقدر ناکام یا کامیاب بودهاند. در این قضاوت نمیتوان از یاد برد که در این مسیر پرتلاش، تصادف تاریخی با ۴ سال ریاست جمهوری دونالد ترامپ که حتی در جامعه امریکا نیز گاه او، آثار عملی و دیدگاهایش را با هیتلر و ویرانگریهای او علیه دموکراسی و توسعه در قلب اروپا به قیاس میکشند، توان و تمرکز شایان توجهی از دولت و سیاستهای توسعهای دولت گرفت. اما این مکث کوتاه، ولی مخرب نمیتواند و نباید خدشهای به اعتبار و اصالت راه چهارم به منزله تنها راه پیش روی ما برای دستیابی به آینده بهتر، مستقل و شکوفا وارد کند. دولتهای یازدهم و دوازدهم باوجود این پدیده ویرانگر در عرصه بینالملل، در مسیر احیای راه چهارم قدم گذاشتند که همبسته رفاه اجتماعی و آزادی داخلی و اقتصاد مقاوم همراه با تعامل با جهان است. البته این رویکرد نه منحصر به دولتهای یازدهم و دوازدهم است و نه امروز با جابهجایی دولتها باید مهر پایانی بر آن نهاد. بین جامعهای خودتداوم دهنده و پیش رونده تفاوت است. این همان راه انقلابی است که چهار دهه پیش آغاز کردیم و اکنون تداوم آن هم میتواند هویت و استقلال ملی را حفظ کند و هم روند توسعه کشور و راه اجتماعی را تداوم بخشد.
*دستیار ارتباطات اجتماعی رئیسجمهوری و سخنگوی دولت
********************
روزنامه شرق**
۲ راه پیشروی رئیسی/احمد غلامی
رئیسی سیاست انتخاباتی یا سازماندهی جامعه از طریق انتخابات را در دستور کار قرار داده است. با اینکه انتخابات سیزدهم بیش از هر انتخابات دیگری مورد انتقاد روشنفکران مستقل، اصلاحطلبان و برخی اصولگرایان بوده است و آمارهای رسمی دلالت بر مشارکت کمتر از دورههای پیشین دارد، اما گویا ارادهای در رئیسجمهور منتخب وجود دارد تا با همین رأی ۱۷میلیونی، نهاد انتخابات را جدی بگیرد. شاید رئیسی پی برده است آمارها فراموش میشوند و عملکردهاست که باقی میماند. مهمتر از همه اینکه در هر صورت او برگزیده آرایی است که به او دادهاند. مهم نیست در یک مسابقه با یک گل پیروز میدان باشی یا دو گل، مهم این است که بتوان با اتکا به همین رأی، آحاد مردم را اقناع کرد. هرکس دیگری هم بود، به فراست درمییافت بالاخره هرچه باشد منتخب مردم است. نباید نادیده انگاشت اقلیتی از مردم هم میتوانند چهره یک سیاستمدار را در عرصه عمومی تغییر بدهند. این دیگر قدرت مردم است. حتی اگر اقلیتی از آنان باشند، باز موجب فاصلهگذاری بین انتصاب و انتخاب خواهند شد. هر انتخابی از سوی اقلیتی هم مسئولیتآفرین است. رئیسی سودای آن را دارد که این اقلیت را به اکثریتی درخور توجه تبدیل کند. اگر برخی رؤسای جمهور پیشین با اکثریتی روی کار آمدهاند و با حامیان حداقلی میدان را خالی کردهاند، چرا رئیسی نتواند این مسیر را برعکس بپیماید. جلسات پیدرپی او از جمله با اقتصاددانانی از طیفهای متفاوت، ظاهرا اینگونه نشان میدهد که او چنین سودایی در سر دارد؛ سودایی که مخالفان بسیاری دارد.
در هر صورت رئیسی ناگزیر است اثبات کند منتخب مردم است، غیر از این بود که پا به میدان نمیگذاشت. آنچه او را واداشت تا از جایگاه مهمش در قوه قضائیه کنار بکشد، بیش از هر چیز همین نفس انتخاب بود؛ انتخاب از سوی مردم، گیرم بسیاری از مردم همانهایی باشند که پیش از این هم به او رأی داده بودند. با نگاهی به نامزدهای انتخاباتی گذشته، بهروشنی درخواهیم یافت که معجزه انتخاب از سوی مردم، سودایی غیر قابل انکار برای هر چهره سیاسی است. در ۱۳ دوره انتخابات ریاستجمهوری، بسیاری پا به انتخابات گذاشتهاند که هیچ شانسی برایشان متصور نبوده است، اما آنان آمدهاند به امید معجزهای و رسیدن به پیروزی با رأی مردم.
بسیاری از این نامزدها در پستهای مهم و حساسی بودهاند، اما سودای رسیدن به قدرت از طریق مردم، آنان را بارها و بارها به عرصه انتخابات کشانده است. سرآمد ناکامان این راه محسن رضایی است. مگر علی لاریجانی آگاه نبود رأی چندانی نزد مردم ندارد، اما او با همه محافظهکاریاش وقتی دریافت در این بزنگاه مردم به او اقبال نشان خواهند داد، وسوسه بهقدرترسیدن از سوی مردم، او را هم به عرصه انتخابات کشاند. این وسوسه، قالیباف را هم رها نکرد و تا پایان روز ثبتنام انتظار میرفت او وارد عرصه انتخابات شود. مردم اساس سیاستاند. نمیشود آنان را نادیده گرفت. مردماند که یکباره همه چیز را دگرگون میکنند. زمانی که سیدمحمد خاتمی پا به عرصه انتخابات گذاشت، هیچکس حتی خودش و حامیانش، باوری به پیروزیاش نداشتند. مردم خاتمی را ساختند. همینطور زمانی که میرحسین موسوی پا به انتخابات گذاشت، کسی باوری به پیروزی او نداشت، اما میرحسین برای خود مردمی ساخت. این دوگانه مردمسازی و رئیسجمهورسازی در طول انتخابات تا پیش از رئیسی وجود داشته است. یا مردم رئیسجمهور خود را ساختهاند و به کرسی نشاندهاند یا نامزدی، مردمی ساخته است و در موقعیت پیروزی قرار گرفته است. اینک رئیسی درصدد است راه سومی را طی کند؛ او میخواهد به سوی مردمی حداکثری گام بردارد. آیا حامیان او خواهند گذاشت چنین اتفاقی رخ بدهد؟ آنچه از عملکرد رئیسی دیده میشود، این است که او برای اینکه به سوی مردم حداکثری گام بردارد شتاب دارد، اما حامیانش در تلاشاند به او هشدار دهند که خاستگاهش را فراموش نکند. آیا ایجاد محدودیتهای اجتماعی که این روزها به وجود آمده، برحسب تصادف است یا هشداری است به رئیسی که نمیتواند پا جای رؤسای جمهور پیشین بگذارد. برخی اصولگرایان بیش از هر چیز طالب رئیسجمهوری حداقلیاند تا همواره مستظهر به قدرت و حمایت آنان باشد؛ همان مشکلی که احمدینژاد بهنوعی با آن روبهرو شد و دست آخر نهتنها از مدار اصولگرایان خارج شد، بلکه از منظومه نظام هم به بیرون پرتاب شد. با این تجربه تاریخی، رئیسی راه دشواری را پیشرو دارد. او باید حمایت حداکثری مردم یا اقناع آنان را به دست آورد تا با قدمهای محکمتری اهدافش را دنبال کند. اگر رؤسای جمهور پیش از این یک مرحله رویارویی با اصولگرایان را تجربه کردهاند، رئیسی در دو مرحله با اصولگرایان روبهرو خواهد شد؛ ابتدا پیش به سوی مردمِ حداکثری و بعد پیش به سوی چهرههایی سیاسی که هرگز در میان اصولگرایان جایی نداشتهاند و حتی مورد خشم و غضب آنان بودهاند. اگر رئیسی نشست و برخاست با چهرههای سیاسی دگراندیش را هم نادیده بگیرد و از مواضع کنونیاش عقبنشینی کند، نمیتواند از حرکت به سوی مردمِ حداکثری دست بردارد.
***********************************************