جمله «وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى» که در صلوات خاصه امام رضا(ع) وارد شده است، شامل همه چیز حتی همه انبیا و ملائکه میشود؛ یعنی همه انبیا از نظر مقام و منزلت زیرمجموعه ۱۴ معصوم(ع) دانسته میشوند؛ بنابراین، جا دارد نام امام هشتم(ع) به همه دنیا منتقل شود.
روایت «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا أَمْرَنَا» از امام هشتم(ع) است که از همه ما تقاضا کردهاند و در هر زمانی یک معنای خاص و برای هر گروهی معنای ویژهای دارد. تقاضای امام(ع) این بود که امر ما را زنده کنید؛ منظور از امر همان امر ولایت است و در زمان امام هشتم(ع) این کار به خوبی محقق شد. از یک منظر ما چهارامامی، ششامامی و... نداریم؛ این نشان میدهد مردم بیدار شدند و زمینه برای کسانی که قصد انحراف داشتند، فراهم نبود و در زمان آن امام انحرافی به وجود نیامد. امامان ما همه شمس هستند و امام رضا(ع) شمسالشموس است. شاید یکی از معانی شمسالشموس این باشد که امام هشتم(ع) معرِّف بقیه شمسها شدند و آنها را معرفی کردند؛ از جمله مواردی که معرفی کردند، همان حدیث نیشابور است که به حدیث سلسلةالذهب معروف است. وقتی فرمودند «کلمةُ لا اِلهَ اِلا الله حِصني، فمن دَخَلَ حِصني أَمِنَ مِن عَذابي»، فاصلهای انداختند تا حدیث قدسی تمام شود، سپس از جانب خودشان فرمودند: «بِشَرطِها و أنا مِن شُروطِها»؛ آن شرط ۱۲ امام هستند که من یکی از آنها هستم. همین جمله سبب شد ذهن مردم نیشابور با این جمله آماده شود که بعد از امام هشتم(ع) کسی توقف نکند. در این زمان وظیفه ما نسبت به تقاضای امام چیست؟ دعوت امام هشتم(ع) از ما در این زمان معنای دیگری دارد و ما باید حرکت کنیم و ولایت امام(ع) را به تمام دنیا برسانیم تا «حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ» را تثبیت کرده باشیم و مردم را آشنا کنیم. روش آشنا کردن هم در کنار این حرکات خاصی که از سوی آستان قدس رضوی انجام میشود، بیان معارف نورانی معصومان(ع) است. شخصی از امام رضا(ع) سؤال کرد: «امر ولایت شما چگونه احیا میشود؟» امام(ع) فرمودند: «فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا» وقتی مردم محاسن کلام ما را فراگرفتند، از ما تبعیت میکنند. (عیون اخبارالرضا، ج ۱، ص ۳۰۷) کلام امام هشتم(ع) در این خلاصه میشود که آنچه فکر خواص جامعه را تثبیت میکند، این نکته است که معارف اهلبیت(ع) بیان شود.
در طول تاریخ بشریت هیچ چیز مانند خیانت نتوانست حرکت پیامبران الهی برای اصلاح جامعه و حکومتهای صالح برای عدالتگستری را به چالش بکشاند یا دستاوردهای آنان را نابود کند. در قرآن کریم حدود 10 آیه درباره وفای به عهد و وضعیت خیانتکاران آمده است. آنان که با عهدشکنی و خیانتکاری تمام زحمات یک مصلح جهانی را از بین بردند و موجب انحراف و کشته شدن انسانهای بیشماری شدند. خداوند در آیه 107 سوره نسا میفرماید: «وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّانًا أَثیمًا»؛ و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن؛ زیرا خداوند، افراد خیانتپیشه گنهکار را دوست ندارد. اما اگر بخواهیم در اسلام از مردمی عهدشکن یاد کنیم، فورا ذهنمان به سمت مردم کوفه میرود. کسانی که بارها در تاریخ اسلام با خالی کردن میدان در مواقع ضروری و حساس موجب شکست لشکر اسلام شدند و خسارات معنوی بیحدوحصری را وارد کردند. شهر کوفه که در زمان خلیفه دوم و برای پشتیبانی جبهه ایران ساخته شد، محل سکونت نظامیان بود. نظامیانی که سیاست را نمیشناختند و فقط مطیع دستورها بودند؛ درواقع این دور بودنشان از تحولات روز و بیاطلاعیشان از مسائل سیاسی بصیرتشان را بیفروغ کرده بود و نمیدانستند چطور باید با جریانات تعامل کنند و تکلیف خود را بفهمند؛ ضمن اینکه این نشناختن حق و باطل شجاعتشان را هم تحت تأثیر قرار داده بود و نمیتوانستند آنطور که باید در مقابل والیان زورگو بایستند؛ البته زیاد اتفاق میافتاد که حادثهای آنها را به واکنشی مختصر وادار کند؛ ولی از پایبندی و استحکام بیبهره بودند. مردم کوفه که گاهی احساس میکردند باید در مقابل ظلم بایستند، در کنار امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) قرار میگرفتند و از آنها میخواستند راه صلاح را نشان دهند؛ اما بیثباتی و نبود شجاعت، بصیرت و پایمردی همچنین نفوذ منافقان آنها را به بیراهه میبرد و سرنگونشان میکرد. همین احساسات مختصر سبب شد به حضرت اباعبدالله(ع) نامه بنویسند و از ایشان درخواست کنند با حضورشان در کوفه راه نجاتی در مقابلشان قرار دهد و برای مبارزه با دستگاه ظلم و فساد یاریشان کند. امام حسین(ع) یکی از پاکترین و شجاعترین سرداران خود را که جناب مسلمبنعقیل بود به کوفه فرستادند تا صداقت مردم هزاررنگ کوفه را ببیند و به امام(ع) اطلاع دهد. مردم کوفه همگی به پیشواز سفیر امام آمدند و بیعت کردند و از نیتشان برای این دعوت گفتند؛ اما ورود ابنزیاد به کوفه ورق را برگرداند.
زندگانی مسلمبنعقیل
مسلم، فرزند عقیل بود و عقیل نیز فرزند بزرگ ابوطالب؛ ایشان برادرزاده علىبنابىطالب(ع) و پسرعموى سیدالشهدا(ع) بود. او از خاندانى پاک، شجاع و بافضیلت برخاست و زیر نظر عموى گرامىاش، حضرت على(ع) و پسرعموهاى خود، امام حسن و امام حسین(ع) پرورش یافت و از علم، تقوا و دیگر فضائل آن بزرگواران بهرهمند شد. مسلم در میان جوانان بنىهاشم، یکى از رشیدترین و مؤمنترین چهرهها به شمار میرفت. پیامبر خدا(ص) او و پدرش را ستودهاند و در سخنى که از عقیل و پدرش یاد میکنند، مسلم را هم ستایش میکنند و خطاب به امام على(ع) میفرمایند: «فرزند او (مسلم) کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک میریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود میفرستند». (تنقیح المقال فی علم الرجال، ج ۳، ص ۲۱۴) امام حسین(ع) در پاسخ به دعوتنامههاى مکرّر شیعیان و سران کوفه، مسلم را فراخواندند و در نامهاى براى مردم کوفه چنین نوشتند: «من برادر، پسرعمو و مطمئنترین فرد خانوادهام را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را براى من بنویسد؛ پس با پسرعموى من بیعت کنید و او را تنها نگذارید.» سپس نامه را به مسلم دادند و فرمودند: «من تو را به کوفه مىفرستم، خداوند هر آنچه را مورد رضا و علاقه اوست، براى تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم؛ پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمودند: «هرگاه به کوفه رسیدى، نزد مطمئنترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فراخوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابتقدم یافتى، بىدرنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم، در غیر این صورت باسرعت بازگرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمودند؛ سپس او را در آغوش گرفتند و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند. مسلمبنعقیل، در نیمه ماه رمضان سال ۶٠ هجرى مخفیانه از مکه به سمت مدینه حرکت کرد و پس از زیارت قبر نبی مکرم اسلام(ص) به سمت کوفه راه افتاد. جناب مسلم در 5 شوّال وارد شهر کوفه شد و در خانه مختار ثقفی ساکن شد. پس از آن مشغول دعوت مردم به خدا، سنت و جهاد با ظالمان شد. منابع تعداد کسانی را که با ایشان بیعت کردند، از 12 هزار تا 39 هزار نفر ذکر کردهاند، تا جایی که مسلم در روز 11 ذیالقعده نامهای به امام حسین(ع) نوشت و از شور و شوق مردم برای حضور ایشان در کوفه گفت. امام حسین(ع) با توجه به محتویات این نامه رهسپار کوفه شدند؛ اما با حضور ابنزیاد در کوفه، مردم خائن از امام(ع) روی برگرداندند و با دیدن سیم و زر حکومت، دشمن سرسخت امام(ع) شدند.
سیدحسین خاتمی خوانساری
علامه طباطبائی در تفسیرالمیزان مینویسند: «ایمان، معنایی است قائم به قلب و از قبیل اعتقاد است، و اسلام معنایی است قائم به زبان و اعضا؛ چون کلمه اسلام به معنای تسلیم شدن و گردن نهادن است. تسلیم شدن زبان به این است که شهادتین را اقرار کند، و تسلیم شدن سایر اعضا به این است که هرچه خدا دستور میدهد، ظاهرا انجام دهد؛ حال چه اینکه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانیت آنچه زبان و عملش میگوید، داشته باشد و چه نداشته باشد. این اسلام آثاری دارد که عبارت است از محترم بودن جان و مال، و حلال بودن نکاح و ارث او.»1 خداوند نه به ظواهر و عادات و رفتارهای ظاهری عبادی، بلکه به باطن انسانها و میزان رسوخ ایمان در قلبشان توجه میکند؛ یعنی استقرار ایمان در دل به نحوی باشد که با هر نسیمی مانند گردی به آسمان بلند نشود. امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) نقل میفرمایند: «ایمانِ بنده، مستقیم و استوار نیست تا اینکه دل او استوار باشد.»2 یعنی تا قلب انسان غرق در ایمان نشود، تزلزل وجود دارد و ممکن است انسان به گناهان مختلف دچار شود حتی گاهی از دین خارج شود؛ شرط مؤمن بودن این است که قلب انسان حامل ایمان باشد. ایشان همچنین فرمودهاند: «ایمان در دل چون نقطه سفیدی پیدا میشود؛ هرچه ایمان افزوده شود، آن نقطه سفید فزونی میگیرد.»3 نمیتوان توقع داشت فردی به محض اسلام آوردن، تمام وجودش در نور ایمان قرار گیرد؛ زیرا ایمان مراتبی و مدارجی دارد که یکی یکی باید طی شود تا کامل شود؛ البته این ایمان و اعتماد هیچوقت متوقف نمیشود و مدام در حال رشد و تکامل است. این تکامل حتی پس از مرگ هم وجود دارد و هرکسی با هر درجهای از ایمان که این دنیا را ترک میکند، در عالم پس از مرگ هم میتواند این رشد را ادامه دهد و مدام غرق در نور الهی باشد.قرآن کریم رابطه ایمان و قلب را به این صورت بیان میکند: «بادیهنشینان گفتند ما [از عمق قلب] ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید اسلام آوردهایم؛ زیرا هنوز ایمان در دلهایتان وارد نشده است و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، چیزی از اعمالتان را نمیکاهد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»4 پس اسلام شرط تکامل را اعتراف زبانی و انجام دستورهای دینی نمیداند، بلکه ورود ایمان به قلب میداند که اگر این امر محقق شود، اعمال انسان همگی عبادی میشوند و خداوند برای تمام آن اعمال پاداش دنیوی و اخروی در نظر میگیرد و این اعمال هیچ تزلزلی ندارند؛ اما اگر اسلام فقط به زبان جاری شود و وارد قلب انسان نشود، سوای آنکه این دینداری در پایینترین رتبه قرار دارد، اعمال مسلمان نیز نمیتواند او را رشد دهد و احتمال دارد او را از انسانیت به حیوانیت تنزل دهد. مسلمانانی که نتوانند ایمان را در دلشان جا دهند، امکان دارد دچار نوعی دیگر از بیماریهای روحی، قلبی و اخلاقی شوند؛ به عبارتی، اسلام آوردن اگر همراه با ایمان قلبی نباشد، نه تنها انسان را نجات نمیدهد، بلکه میتواند او را در مسیری انحرافی قرار دهد و این بار با اسلام ظاهری مشغول گناه و ستمکاری شود. آن دسته از مسلمانانی که از پوشش اسلام برای توجیه ظلم و جنایتشان استفاده میکنند، از همین دسته هستند که نه انسانیت را فهمیدهاند و نه اسلام را. این طیف از مسلمانان حتی در «أسْلَمْنَا» گفتنشان نیز صادق نیستند؛ چه آنکه اعتراف به تسلیم بودن در برابر امر خدا برای جلوگیری از هر گناه کفایت میکند. یکی از خصوصیات ایمان هم این است که قابل نمایش نیست. پیغمبر گرامی اسلام(ص) میفرمایند: «اسلام امر آشکاری است، ولی جای ایمان دل است.»
پینوشت:
1ـ علامه طباطبایی، ترجمهالمیزان، ج ۱۸، ص ۴۹۲/ 2ـ نهجالبلاغه، خطبه 176/ 3ـ بحارالانوار، ج 69، ص 196/ 4ـ سوره حجرات، آیه 14.
سید مرتضی رضایی
خداوند در قرآن میگوید: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ للَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»؛ ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست، خداوند دانا و آگاه است. (حجرات/ ۱۳)
رنگ، زبان، نژاد و هر تفاوت دیگری بین انسانها فقط برای شناختن آنهاست و نه برتریشان. اگر انسانها به مفهوم این آیه پی ببرند، به جای اینکه به این تفاوتها ایراد بگیرند یا آنها را مایه فخرفروشی خود قرار دهند، از آنها به خوبی یاد میکنند، به فواید فردی و اجتماعی آن پی میبرند و از آنها برای کوچک کردن دیگران استفاده نمیکنند؛ ضمن اینکه وقتی خداوند میفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» به این معنا نیست که هر کسی حس میکند تقوایش بیشتر است، باید خود را بالاتر ببیند؛ البته این حس برای متقیان حقیقی نیست، چه آنکه هرچه تقوای حقیقی بالاتر برود، خضوع و خشوع بیشتر میشود؛ این تذکر برای کسانی است که خود و عمل خود را خیلی بالا و ارزشمند به حساب میآورند و غروری کاذب آنان را فرامیگیرد. «مقاتل و ابوملیکه» پیرامون شأن نزول این آیه میگویند علت نزول آیه چنین بوده است که در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) به بلال فرمودند بر بالاى کعبه برود و اذان بگوید. «عتاببناسیدبنأبیالعیص» به علت تعصب جاهلیت گفت: خدا پدرم را بیامرزد که وفات یافت و این صدا را نشنید. «حارثبنهشام» نیز از روى مسخره گفت: اى کاش محمد به جاى این کلاغ سیاه (مرادش بلال بوده) فرد دیگرى را به گفتن اذان وامیداشت؛ سپس این آیه نازل شد.(کشفالاسرار) البته شئون دیگری هم ذکر شده است.زمانی که رسول اسلام، حضرت محمد مصطفی(ص) به بعثت رسیدند، نه تنها شبه جزیره عربی دچار مشکلات اخلاقی عدیدهای بود، بلکه تمام دنیا را دردها و رنجهای اخلاقی فراگرفته بود؛ پس پیامبر اعظم(ص) میبایست به ترتیب اولویت از مهمترین آنها اقدام به اصلاح مشکلات و ناهنجاریها میفرمودند. ایشان دو مأموریت داشتند؛ اول ابلاغ دستورهایی برای «انجام افعال» و دیگری ابلاغ دستورهایی برای «ترک افعال»؛ اما این ابلاغات را باید در دو بخش صورت میدادند، اول فردی و دوم اجتماعی. مهمترین مشکلات روزهای اول اسلام زندهبهگور کردن دختران و برتریجوییهای نژادی بود که در سه راهبرد کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت باید انجام میشد. در روش اجتماعی کوتاهمدت، برابری و برادری را اعلام فرمودند و امر به آن کردند و از برتریجویی و برتربینی نژادی حتی دینی نهی فرمودند؛ در ادامه و در راهبرد میانمدت، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نگاه و رفتارشان نسبت به برده، کنیز و غلام را به مردم نشان دادند و در راهبرد بلندمدت، درکل بردهداری را نهی کردند و برای دور کردن این نگاه از جامعه تلاش زیادی انجام دادند. اسلام ناب محمدی در موضوع آزاد کردن برده و کنیز درسهایی دارد که در طول تاریخ هیچ مکتبی نتوانسته است با این حجم، نظم و زیبایی یک رفتار فراگیر اجتماعی را به چالش بکشد.
محمدرضا قضایی