گفتاری از   آیت‌الله محمدمهدی شب‌زنده‌دار

امام صادق(ع) نامه‌ای دارند که در کتاب شریف کافی آمده است، نامه‌ نسبتاً مفصلی هم هست. بر حسب این نقل، امام صادق(ع) برای اصحاب و شیعیان خود نوشته‌اند و دستور فرموده‌اند پیوسته به این نامه مراجعه و در آن تأمل و به آن عمل کنند. ایشان نامه‌ را این‌طور شروع کرده‌اند: «بسم ‌الله ‌الرّحمن ‌الرّحیم، أما بعدُ، فاسألوا رَبّکُم العافِیة وَ عَلَیکُم بالدَّعة و الوقار و السکینة» حضرت در اینجا امر می‌فرمایند و طلب وقار و سکینه را بر عهده‌ اصحاب خود می‌گذارند. می‌توان از این سفارش عمومی این‌گونه برداشت کرد که هم بُعد سکینه‌ فردی مدّ نظر امام(ع) است و هم بُعد اجتماعی آن؛ یعنی ایشان می‌خواهند تک‌تک افراد دارای این صفت شوند و با توجه به اینکه دستور همگانی داده‌اند، گویی می‌خواهند جامعه‌ شیعه هم یک جامعه باسکینه و باوقار باشد؛ این سکینه و وقار باعث می‌شود مذاهب، نحله‌ها و جوامع دیگر به جامعه‌‌ شیعی جذب شوند؛ همچنان‌که در روایت دیگری هست که «کُونوا لَنا زَیناً وَ لا تَکُونوا عَلَینا شَینا»؛ چون وجهه‌ اجتماعی یک جامعه بسیار مهم است. شما می‌بینید که در یکی از ادعیه‌ حضرت بقیةالله(ع) نقل است که ایشان برای اصناف مختلف به درگاه خدای متعال دعا فرموده‌اند و صفات و ویژگی‌هایی را تقاضا کرده‌اند. در آن دعا این‌طور آمده است که: «وَ عَلی مَشایِخِنا بِالوقارِ وَ السَّکینة» حضرت(ع) از خدای متعال برای مشایخ‌ـ یعنی کهنسال‌ها و بزرگسالان و پیشکسوت‌ها‌ـ وقار و سکینه آرزو می‌کنند. جالب است که این دعا را برای مشایخ آورده‌اند؛ زیرا وقار موجب نفوذ کلام می‌شود. کسی که در چشم‌های دیگران بزرگ و محترم باشد، حرفش هم نافذ است؛ اما اگر برای کسی اهمیتی قائل نباشند، برای حرف‌های او هم اهمیتی قائل نمی‌شوند. میرزای‌شیرازی(قدّس‌سرّه) در مسئله تحریم تنباکو نفوذ کلام داشتند، وگرنه ایشان نه اسلحه‌ای داشتند و نه قدرت مادّی. این نفوذ کلام از کجا ‌آمد؟ اینکه حضرت در دعای‌شان بر این مسئله تأکید کرده‌اند، بر این موضوع دلالت دارد که وقار و سکینه یک نقش اساسی و محوری دارد. همچنین شیخ صدوق(قدّس‌سّره) در کتاب «مَن لا یَحضُرُه الفقیه» از امام صادق(ع) حدیثی نقل فرموده است که: «أحسنُ زینةِ الرّجلِ، السّکینَة مَعَ الأیمانِ»؛ زیباترین زینت مرد، «سکینه» همراه با ایمان است.

به مناسبت 17 ذو‌القعده، روزی که امام موسی‌بن‌جعفر(ع) از مدینه به بصره تبعید شدند

حضرت امام موسی‌بن‌جعفر(ع) را «کاظم» می‌خوانند؛ زیرا در طول حیات‌شان کسی او را لحظه‌ای خشمگین و عصبانی ندید؛ این عصبانیت البته در ضمیر امام هم پدیدار نمی‌شد؛ زیرا امام(ع) خشم و غضب را در خود کشته بودند. دشمنان اسلام و اهل بیت(ع) از طرفی می‌خواستند ائمه(ع) را با آزار و اذیت به واکنش وادار کنند تا مستمسکی برای به شهادت رساندن آنان به دست آورند و از طرفی از عصبانیت و نفرین ایشان می‌ترسیدند؛ زیرا می‌دانستند فورا اجابت می‌شود و باید منتظر عقوبتی سخت باشند. هارون‌الرشید هنگامی که در راه حج به مدینه و زیارت قبر رسول خدا(ص) رفت، خطاب به قبر مطهر پیامبر(ص) عرض کرد: «سلام ای پسرعمو.» امام موسی‌بن‌جعفر(ع) هم که در کنار قبر شریف بودند، خطاب به رسول خدا(ص) گفتند: «سلام ای پدر.» (علی‌ الکورانی، الامام الکاظم سید بغداد، ص ١٩٣) در این لحظه بود که هارون‌الرشید را ترس فراگرفت و همان روز دستور داد امام موسی‌بن‌جعفر(ع) را بازداشت و در 17 ذوالقعده سال 179هجری، بدون اطلاع شیعیان به بصره تبعید کنند. او منظور امام(ع) را به خوبی درک کرده بود و می‌دانست ایشان مدعی و مستحق خلافت هستند و از هرگونه اقدام امام(ع) علیه خلافت خود می‌ترسید؛ به همین دلیل به عیسی‌بن‌جعفر دستور داد ایشان را به بصره ببرد. امام کاظم(ع) به مدت یک ‌سال در زندان «عیسی‌بن‌جعفر» حاکم بصره بود. او مدتی بعد به هارون نامه‏ای نوشت و درخواست کرد امام(ع) را به فردی دیگر بسپارد؛ زیرا در تمام این مدت، سَنَدی ضد او نیافته است؛ در واقع عیسی‌بن‌جعفر در این مدت به دنبال سند و شاهدی علیه امام می‌گشت؛ اما نه تنها پیدا نکرد، بلکه از رفتار امام(ع) متعجب شد. ابن‌جعفر انتظار داشت ایشان به دلیل شرایط سخت، عصبانی شوند و او و هارون را نفرین کنند، اما چنین اتفاقی نیفتاد. عیسی‌بن‌جعفر که نور چشم هارون و محبوب خلیفه بود، به هارون نوشت: «من در این مدت، این زندانی را در اختیار و زیر نظر داشتم و خلافی از او ندیدم، حتی مخفیانه گوش می‌دادم؛ در دعاهایش حتی نفرینی به تو یا به من هم نداشت. بهانه و دلیلی برای ادامه حبس او نمی‌بینم. یا کسی را بفرست و او را از من تحویل بگیر، یا آزادش خواهم کرد.»(شیخ طوسی، الغیبه، ص ٢٣) هارون نیز امام(ع) را به بغداد تبعید کرد و از وزیر خود «فضل‌بن‌ربیع» خواست آن حضرت را به شهادت برساند، اما او نپذیرفت. حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) سه نوبت به زندان برده شدند و در هر نوبت چند سال محبوس و در شرایط غیرقابل توصیفی به سر بردند؛ اما هیچ‌گاه لب به اعتراض نگشودند، خشمگین نشدند و دشمنان خود را نفرین نکردند تا راه برای اصلاح و توبه‌شان باز باشد. ایشان اولین بار به دستور «مهدی» خلیفه عباسی، دستگیر و به بغداد منتقل شدند. ابن‌خلکان نوشته است: خلیفه در خواب حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) را دیده‌ است که آیه‌ای از قرآن را می‌خوانند و می‌فرمایند: «چه بسا چون دست‌ یابید، در این سرزمین فتنه و فساد کنید و پیوند خویشاوندان‌تان را بگسلید.» فضل‌بن‌ربیع می‌گوید خلیفه نیمه‌شب به دنبالم فرستاد، وقتی باوحشت شدید در مقابل او حاضر شدم، دیدم خلیفه تنها نشسته و آیه مذکور را می‌خواند. به من گفت: «موسی‌بن‌جعفر را به نزدم بیاور.» امرش را اطاعت کردم. خلیفه او را در آغوش گرفت، سپس ایشان را پهلوی خود نشاند و گفت: «ابوالحسن، الان امیرالمؤمنین(ع) را در خواب دیدم که این آیه را برایم قرائت ‌می‌کرد. قول بده که علیه من یا هیچ‌ یک از فرزندانم شورش نخواهی‌کرد.» موسی‌کاظم جواب ‌داد: «قسم به خدا که توان شورش ندارم.»

خلیفه وی را تصدیق کرد سپس دستور داد سه‌هزار سکه طلا به او ببخشند و وی را به مدینه نزد خانواده‌اش ببرند.  دومین حبس امام(ع) در پی بحثی بود که در بالا اشاره شد. «خزایی» رئیس نگهبانان قصر هارون از خوابی روایت‌ می‌کند که باعث شد هارون‌الرشید، امام کاظم(ع) را آزاد کند. هارون در خواب یک حبشی نیزه به دست را دیده بود که به نزدش آمده و گفته است: «موسی را در دم آزاد کن، وگرنه با همین نیزه ذبحت‌ می‌کنم.» او نیز در نهایت دستور آزادی امام(ع) را صادر کرد. خزایی می‌گوید: «به زندان رفتم و دیدم که موسی‌کاظم(ع) بیدار شده و منتظرم نشسته‌ است. ایشان به من فرمودند: در خواب پیغمبر خدا را دیدم که به من گفت: موسی، تو به ناحق به زندان افتاده‌ای. کلماتی را که می‌خوانم با من تکرار کن. همانا امشب را تا پایان در زندان نخواهی ماند.»(مسعودی، مروج الذهب، ص 308) فخری دلیل حبس نهایی امام(ع) را حسادت چند نفر از خویشاوندان ایشان گفته است که نزد هارون خبرهای دروغ مبنی بر اینکه مردم موسی کاظم(ع) را امام می‌دانند و حق خمس خود را به او پرداخت می‌کنند و نیز اینکه موسی‌کاظم(ع) قصد قیام دارد، می‌بردند. این گزارش‌ها آن‌قدر تکرار شد که خلیفه را نگران کرد و امام(ع) را در بغداد زندانی کرد و تحت حراست «سندی‌بن‌شاهک» قرار داد. سرانجام سِنْدی‌بن‌شاهِک به دستور «یحیی‌بن‌خالد برمکی» وزیر دربار عباسی و به خواست هارون، امام کاظم(ع) را به شهادت رساند.

 

رسول ایمانی

وجود امکانات اطلاع‌رسانی جدای از اینکه توانسته زندگی انسان را متعالی کند، توانسته است در موقعیت‌هایی آن را به خطر بیندازد و موجب پیش آمدن گناهان زیادی شود و به ابعاد اجتماعی زندگی ضربه زیادی وارد کند. امروزه فضای اطلاع‌رسانی به فضایی پر از تهمت، افترا و قضاو‌ت‌های نابه‌جا تبدیل شده است. اگر به معنای لغوی تهمت توجه کنیم، به ماهیت بد برخی رفتارهای موجود در جامعه پی می‌بریم. واژه تهمت از ریشه «تهم» و در لغت به معنای فساد و بوگرفتگی ناشی از گندیدگی است؛ یعنی وقتی به کسی تهمت زده می‌شود، او به فساد و گندیدگی نسبت داده می‌شود. شاید بگوییم صحبت درباره کسی که واقعا کاری انجام داده و اکنون فساد و بوی گندیدگی‌اش جامعه را پر کرده است دیگر تهمت به حساب نمی‌آید؛ یعنی این نسبت دادن از رفتار خود فرد نشئت گرفته و فضای جامعه را پر کرده است؛ پس نسبت ناروا نیست؛ اگر این‌طور باشد هم، جامعه از اثرات آن رنج می‌برد؛ یعنی اگر فساد واقعی باشد، جامعه از فساد فرد یا افراد و اگر غیرواقعی و بهتان باشد، از تهمت و نسبت دادن‌های دروغ تاریک می‌شود. در این شرایط حال خوب داشتن کمی سخت به نظر می‌رسد؛ اما باید برای سخت‌تر نشدنش تلاش کرد. تهمت و غیبت بعد اجتماعی بیشتری نسبت به دیگر گناهان دارد؛ زیرا آشکار و غیرقابل کنترل است؛ پس جامعه‌ای‌ که در آن تهمت و غیبت عادی شود، هر گناه دیگری هم عادی می‌شود. مطمئناً دلیل آشکار شدن گناهان پنهان و بی‌باکی گناهکاران در افشای گناهان‌شان، دلیلی جز عادی شدن گناهان آشکار، مانند تهمت ندارد؛ به عبارتی برخی اعمال موجب رشد فساد در جامعه می‌شوند که تهمت زدن یکی از آنهاست.

جامعه‌ای که در آن تهمت زدن عادی باشد، رشد پیدا نمی‌کند؛ زیرا این رفتار، مؤمنان واقعی را از جامعه دور می‌کند و آنها از دیده‌ها مخفی می‌مانند و برعکس، افراد گناه‌کار دیده می‌شوند. حضرت موسی‌‌بن‌عمران(ع) می‌‌فرماید: «شیطان به ‌صورت انسان آمد و گفت: موسی، من اگر بخواهم جامعه‌‌ای را ناامن کنم، در آن جامعه تهمت را زیاد می‌‌کنم و برای اینکه بخواهم تهمت را در جامعه زیاد کنم، بستر غبیت را فراهم می‌‌کنم؛ چراکه اگر جامعه‌‌ای به غیبت دچار شد، به تهمت دچار می‌شود.»‌‌ تهمت اعتمادها را از بین می‌برد و خوبی‌ها را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد و در نتیجه، فقر مادی و معنوی سراغ‌مان می‌آید. پیامبر اسلام(ص) می‌فرمایند: «در جامعه‌‌ای كه اعتماد در آن از بین رفت، خیرات و بركات ظاهری و مادّی هم از بین می‌‌رود.» همچنین فرموده‌اند: «تهمت، اعتماد را از بین می‌‌برد و جامعه‌‌ای هم كه اعتماد ندارد، مسائل مادّی‌‌اش تحت‌الشّعاع قرار می‌‌گیرند و از بین می‌‌رود.» اما گاهی خودمان اسباب تهمت و افترا را فراهم می‌کنیم؛ یعنی در کار یا محلی دیده می‌شویم که احتمال تهمت در آن وجود دارد. پیامبر خدا(ص) می‌فرمایند: «سزاوارترین مردم به تهمت، کسی است که با متهمان و افراد مظنون هم‌نشینی کند.» پس طبق توصیه قرآن و روایات اهل بیت(ع) دوری از این فضا با ترک تهمت و دوری از تهمت‌زنندگان، موجب سلامتی و امنیت خودمان و جامعه‌مان است. حضرت امام علی(ع) در خطبه 141 نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «ای مردم، آن‌ کس که از برادرش اطمینان و استقامت در دین و درستی راه و رسم را مشاهده کند، باید به سخنانی که این و آن درباره او می‌گویند، گوش فرا ندهد. آگاه باشید که گاهی تیرانداز، تیرش به خطا می‌رود و حدس و گمان مردم گاهی نادرست است. سخن باطل فراوان گفته می‌شود، ولی سخن‌های باطل نابود خواهد شد و خداوند شنوا و گواه است. بدانید بین حق و باطل بیش از چهار انگشت فاصله نیست.»

سید مرتضی رضایی