در بخشی از نامه سردار سرلشکر قاسم سلیمانی به رهبر معظم انقلاب آمده است:‌«حقیر به عنوان سرباز مکلف شده از جانب حضرت‌عالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوکمال، آخرین قلعه داعش با پایین کشیدن پرچم این گروه آمریکایی‌ـ صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره این شجره خبیثه ملعونه را اعلام می‌کنم و این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشت‌ساز را به حضرت عالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملت‌های مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض می‌نمایم.»
صبح صادق فراز و فرود پروژه خلافت تروریستی داعش را بررسی می‌کند
 هادی محمدی/ اگر جریان داعش و تروریسم وهابی را صرفاً یک جریان فکری و اجتماعی بدانیم، شناخت عمیق و واقعی از آن حاصل نمی‌شود؛ چرا که تروریسم تکفیری، زمانی که در سازوکارهای طراحی‌های راهبردی آمریکا، رژیم صهیونیستی و کار‌ویژه‌های نظام وهابی سعودی برای تحقق منافع استعماری دیده می‌شود، تصویر واقعی خود را نشان می‌دهد. نقش فکری و اجتماعی تروریسم وهابی زمانی خود را در شرایط پویایی می‌بیند که برای برداشتن تنگناهای غربی در راهبردهای منطقه‌ای و جهانی مورد استفاده قرار می‌گیرد. هنگامی که جنگ سرد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در اوج خود بود، شوروی به اشغال افغانستان به عنوان یک نیاز راهبردی می‌پردازد و آمریکا برای مسدود کردن مسیر جغرافیایی ارتش سرخ به سمت جنوب، نیاز به واکنش مؤثر دارد، یا باید وارد جنگ مستقیم شود، یا باید به روش‌های غیر مستقیم و اثرگذار تکیه کند. فرسایش و شکست ارتش سرخ تنها از طریق یک جنگ نامنظم و یک نیروی پرانگیزه و اعتقادی که از حمایت کامل تسلیحاتی و مالی برخوردار باشد، امکانپذیر است. آمریکا، عربستان، اردن، امارات، سازوکار این ماشین نظامی جدید را طراحی کرده و به اجرا می‌گذارند که طالبان با اندیشه‌های وهابی و سلاح آمریکایی، حاصل آن است و قابلیت‌های رسانه‌ای و گسترش نفوذ مالی و فکری وهابی‌ها، توان بسیج از جهان عرب را به آنها می‌بخشد. این دقیقاً همان حقیقتی است که هیلاری کلینتون و دیگر مقامات آمریکایی بعدها، به آن اعتراف می‌کنند. این تجریه گرانبها در مسیر تکاملی خود به سازوکار جدیدی به نام القاعده منتهی می‌شود تا از تنگناهای تفکر دیوبندی طالبان رها شوند. اکنون آمریکا در ظرف زمانی فروپاشی اتحاد شوروی، نیازمند نظام تک‌قطبی جهانی است و از سوی دیگر باید برای پدیده انقلاب اسلامی ایران که نظام منطقه‌ای غرب در خاورمیانه و غرب آسیا را با اختلال خودآگاهی و استقلال‌خواهی روبه‌رو کرده و مقاومت را به عنوان بزرگ‌ترین چالش امنیتی رژیم صهیونیستی شکل داده، راه‌جویی کند. لذا بازتعریف نظام تک‌قطبی جهانی با ابزار القاعده در غرب آسیا برنامه‌ریزی می‌شود تا با یک تیر دو نشان را هدف قرار دهند. حلقه تکمیلی آنها، پس از اشغال افغانستان و عراق، که قرار بود، پایه‌ای برای مدل خاورمیانه جدید و آمریکایی باشد، در حمله به حزب‌الله لبنان و سپس به غزه از سوی رژيم صهیونیستی به اجرا درآمد. هدف کلان نظام‌سازی جهانی شکست ‌خورده و پروژه منطقه‌ای آنها در افغانستان و عراق نیز، پیش از نتیجه‌سازی تاکتیکی و راهبردی، به فرسایش بنیه اقتصادی و نظامی منتهی شد و رژیم صهیونیستی، برای اولین بار در تاریخ خود، با شکستی جبران‌ناپذیر روبه‌رو شد. حاصل بررسی‌های رژیم صهیونیستی در کمیته وینوگراد و همچنین مؤسسات اندیشه‌ورزی و راهبردی آمریکا، به این راهبرد رسید که به جای رویکردهای کلاسیک و نظامی‌گری مستقیم در قبال ایران و مقاومت حزب‌الله، باید از روش‌های غیر مستقیم بهره بگیرند. موج تحریم‌های تاریخی علیه ایران، فراز اصلی راهبرد آمریکا را شکل داد تا آن را از درون فرسوده کند و سپس با موج ویرانگری که کل منطقه و اهداف خاورمیانه آمریکا را در دستور کار داشت، از طریق تشکل‌های جدید تروریستی‌ـ وهابی دنبال کرده و عقبه جغرافیایی مقاومت و حزب‌الله در سوریه را هدف قرار دهند، پس از آن عراق و سپس ایران را مورد هدف قرار دهند. لذا برای درک بزرگی و عظمت نابودی داعش و پروژه تروریسم تکفیری که نقش ابزار جنگی و نیابتی در راهبرد مشترک آمریکا و رژیم صهیونیستی و همراهی وهابیان سعودی داشتند، باید به این مسئله توجه کرد که جریان تروریسم وهابی و داعشی، که موتور جنگی و ویرانگر منطقه‌ای را روشن کرده، چه خدمتی به اهداف استعماری و صهیونیستی می‌کنند. در نتیجه و پس از تمامی حمایت‌های آشکار و پنهان نامحدود داعش که قرار بود برای تمامی تنگناهای آمریکا در قبال آسیا و سپس روسیه و پس از آن در مقابل چین نقش‌آفرینی کند، شکست و نابودی این پیاده‌نظام، پیش از اینکه داعشی‌های وحشی را از منطقه حذف و نابود کند، آمریکا، رژیم صهیونیستی و نظام وهابی عربستان را در چه شرایطی قرار داده است؟ حسرت و سرگردانی این مثلث، پاسخ رفتارهای انفعالی آنها در ماه‌های اخیر و حداقل یک‌سال گذشته در قبال ایران اسلامی و مقاومت منطقه‌ای است. اگر آمریکا تمام رسوایی‌های حمایت همه‌جانبه یا نجات رهبران و فرماندهان داعشی را به جان می‌خرد، می‌توان درک کرد که رؤیای ۳۰ ساله برای عمر داعش در منطقه، آنان را با چه بن‌بستی روبه‌رو کرده است. اکنون آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان و بقیه شرکای آنها در این پروژه عظیم و خطرناک، در شرایط و توانمندی و قابلیت‌های هفت سال پیش قرار ندارند، و برعکس، رقبای جهانی آمریکا، ایران، مقاومت منطقه‌ای و عراق و سوریه در شرایط گذشته به سر نمی‌برند و نظم منطقه‌ای و قواعد بازی را تعریف می‌کنند. این توازن قدرت جدید برای جمهوری اسلامی و مقاومت منطقه‌ای، مزیت‌ها و ابزار و قدرت مانور و توان اعمال اراده جدید تولید کرده که در عرصه‌های ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی کارکردهای جدید و کارآمد دارند. روشن‌بینی راهبردی رهبر معظم انقلاب و پرچمداری سردار سلیمانی و ایثارگری شهدا و مدافعان حرم و حریم،‌ که کوته‌بینی‌ها را تحمل و نیش قلم و زبان غربزده‌های داخلی را نادیده گرفتند، امروز بزرگ‌ترین افتخار تاریخی و نجات‌بخش برای گفتمان انقلاب اسلامی و مردم منطقه و تمامی جهان را ثبت کرده‌اند و پایان خلافت تروریستی و گفتمان وهابی و راهبرد آمریکایی‌ـ صهیونیستی را در بوکمال با فرماندهی مستقیم سردار سلیمانی اعلام کردند. به موازات اینکه مثلث آمریکا، رژیم صهیونیستی و نظام وهابی سعودی در سردرگمی راهبردی به سر می‌برند،‌ فرصت‌های عظیم و مبتنی بر ایثار و شهادت و دفاع از حرم و حریم برای جمهوری اسلامی ایران و تمامی شرکای آن خودنمایی می‌کند. همانگونه که تشکل‌های مقاومت از پاکستان و افغانستان، ایران، تا عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین با یکدیگر پیوند معنادار پیدا کرده‌اند، ‌پیوندهای جدید امنیتی، سیاسی، ‌اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی در بین کشورهای منطقه یا با بازیگران شریک و یا همسو، ‌نظم جدید منطقه‌ای را پایه‌گذاری می‌کنند. این دقیقاً همان مسئله‌ای است که باز هم آمریکا و رژیم صهیونیستی و عربستان را پیوند داده و یکصدا از نفود و حضور منطقه‌ای ایران و مقاومت نگران و در رنج هستند و برای کاستن از این واقعیت بزرگ، ‌به هر تلاشی درست می‌زنند؛ لذا باید به هشدار رهبری معظم انقلاب در پاسخ به پیام سردار سلیمانی که همه را از مکر و ترفندهای جدید بر حذر می‌دارند،‌ تکیه کرد. مثال روشن این است که اگر هر پدیده نظامی و جنگ،‌ نهایتاً به دیپلماسی منتهی می‌شود، باید درک کنیم در موضع قدرت و پیروزی قرار داریم و اراده حاصل از پیروزی بر برنامه شیطانی و تروریستی دشمن، حاصل تعاملات دیپلماتیک و سیاسی است. اگر دستور کار فوری غرب، رژیم صهیونیستی و وهابی‌‌های سعودی بر حذف قدرت موشکی و نفوذ منطقه‌ای ایران قرار گرفته است و بدون این هدف، موجودیت و نفوذ خود را بر باد رفته خواهند دید، این پتانسیل پیروزی و موازنه قدرت به جمهوری اسلامی ایران،‌ این امکان را می‌دهد که دیگر راهبردهای دشمن را به عقب براند، یا کم‌اثر کند. آنها اگر می‌خواهند به طور کامل از منطقه حذف نشوند باید در سیاست‌های ظالمانه خود تجدیدنظر کنند. همان‌گونه که روسیه در همکاری با ایران در سوریه و برخی تعاملات دیگر، ‌به منافع خود دست می‌یابد، اروپا و غرب نیز فقط در همکاری و همسویی با ایران می‌توانند، به منافع خود فکر کنند؛ یعنی منطق «همکاری در ازای منافع». این به آن معناست که منافع حداقلی در ازای حذف ابزار قدرت خودی،‌ یک خودفریبی کشنده خواهد بود و برجام دیگری را با سرافکندگی ثبت خواهد کرد؛ یعنی همانگونه که به تروریست‌ها جایزه داده نمی‌شود،‌ به حامیان و طراحان اصلی تروریسم هم جایزه داده نمی‌شود و آنچه را که در جنگ تروریستی به دست نیاورده‌اند، ‌در مذاکره با آنها تقدیم نمی‌شود. امروز ننگ جنگ‌افروزی و تروریسم و ناامن کردن منطقه و ویرانی کشورها و کشتار مردم بر پیشانی غرب و رژیم صهیونیستی و سعودی نقش بسته و پرچم نابودی داعش و تروریسم تکفیری و امنیت‌سازی در دست‌ ماست. همانگونه که عرصه دفاع از حرم و حریم با استحکام، ‌هوشمندی و تدبیر به ثمر نشسته، ‌در عرصه سیاست‌‌ورزی و دیپلماسی هم، ‌‌این الگو، ‌پاسخگوی منافع ملی و منطقه‌ای  ایران خواهد بود. وقتی پیروزی بر داعش و خلافت تکفیری از زبان رهبری، یک معجزه است و به خوبی قادر است ترفندهای پساداعش در اقلیم کردستان عراق یا بحران‌سازی در لبنان را باطل کرده و به فرصت‌های جدید تبدیل کند، رئیس‌جمهور فرانسه هم در مقابل موضع محکم ایران، ‌لحن خود را تغییر می‌دهد؛ چرا که قواعد و منطق و موازنه قدرت منطقه‌ای تغییر کرده و آنها به خوبی از این تغییر آگاهند. تنها سلاح آنها ارعاب و جنگ رسانه‌ای است که به دلیل ناتوانی مزمن و تحلیل رفتن بنیه و پرونده سیاه تروریسم‌سازی،‌ ناکارآمد است و آسیب‌پذیری آنها بیش از گذشته است و خانه‌شان عنکبوتی.
همانگونه که از ائتلاف‌سازی 120 کشور در ابتدای بحران‌سازی در سوریه،‌ چیزی باقی نمانده و حتی در بین هسته اولیه شرکای منطقه‌ای تا مرز جنگ و تنش و افشاگری علیه یکدیگر پیش رفته‌اند،‌ اجرای سیاست‌ها و رویکردهای صهیونیستی آمریکا و عربستان نیز پایانی جز واگرایی بیشتر و تنش‌های منفعتی بین آمریکا و اروپا نخواهند داشت. همانگونه که آمریکا در ماه‌های پایانی اشغال عراق(2010) اصلی‌ترین شریک خود،‌ یعنی انگلیسی‌ها را در منافع اقتصادی و انعقاد پیمان استراتژیک‌ رها کرد،‌ سیاست ترامپ  با عنوان «اول آمریکا» هم شراکت‌های سست امروز را رها خواهد کرد و دیگران را جا خواهد گذاشت. وقتی در داخل ایران عده‌ای، مذاکره با داعش یا حامیان آن را به جای مبارزه با آن تجویز می‌کردند، یک اندیشه راهبردی با فرماندهی سردار سلیمانی و راهبری رهبری معظم انقلاب، استقامت و مبارزه را با خلافت خودخوانده داعش و پروژه آمریکایی‌ـ صهیونیستی دنبال کرده و امروز با سربلندی به پیروزی و افتخار دست یافته و جبهه دشمن را ویران و راهبردهای آنها را در بن‌بست قرار داده است. امروز هم شاید همین اندیشه‌های بیمار و ناتوان و شاید مشکوک، با هدف حراج ابزارهای قدرت، ‌بازی در زمین حریف را توصیه می‌کنند ولی برای «محصول صفر برجام»‌ پاسخی ندارند. کارنامه غرب،‌ در حقوق بشر یا دموکراسی،‌ امنیت‌سازی و تروریسم و بسیاری از عناوین ادعایی، آنچنان سیاه است که فقط با تکیه بر پرونده هفت سال اخیر در عراق و سوریه و لبنان و یمن و بحرین،‌ باید بدهکار باشند و امتیاز بدهند و برای جنایات خود محاکمه شوند. 
ظرفیت‌های گوناگون حاصل از پایان خلافت داعش و پروژه استعماری غرب و رژیم صهیونیستی در تمامی عرصه‌های نیازمند واکاوی و پیگیری و تحقق اجرایی آن است، که کیفیت تعامل با غرب در موضوعات برجام یا فضاسازی‌های فرابرجامی،‌ یکی از آنهاست، ولی قبل از هر چیز،‌ حاصل این پیروزی در گفتمان داخلی یا تعاملات خارجی در آسیا و با قدرت‌های بزرگ آن، یک جهش قابل توجه را تضمین خواهد کرد.

 مصطفی قربانی/تلاش برای تسری و تعمیم مدل برجام به دیگر حوزه‌ها، ازجمله توان موشکی و نفوذ منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران، موضوعی است که در دستور کار کشورهای غربی قرار دارد. بر این اساس، به نظر می‌رسد که برای عملیاتی کردن این نقشه، یک تقسیم ‌کار میان آنها صورت گرفته است؛ به این ترتیب که در حالی که آمریکا از ضرورت اصلاح برجام سخن می‌گوید، اروپا و به ویژه فرانسه، خواهان مذاکره درباره‌ برجام نیست؛ بلکه آن را توافق خوب دانسته و خواهان تکرار مدل برجام درباره‌ توان موشکی جمهوری اسلامی ایران است. حال آنکه این خواسته‌ آنها با واکنش جدی و قاطع مقامات مختلف کشورمان مبنی بر رد هرگونه مذاکره درباره‌ توان موشکی کشورمان مواجه شده است. از این ‌رو، در این نوشتار تلاش می‌شود تا منطق مذاکره‌ناپذیری توان موشکی کشورمان تبیین شود. به عبارتی، سؤال این است که چرا جمهوری اسلامی ایران هرگونه مذاکره درباره‌ توان موشکی را رد می‌کند؟ در این باره می‌توان به چند نکته‌ مختصر اشاره کرد:
1‌ـ برجام آینه‌‌تمام‌نمایی در پیش‌روی ماست که به خوبی ‌اعتمادناپذیر بودن غرب و به ویژه آمریکا در عمل به تعهداتش در آن نمایان است. بنابراین، همانگونه که آنها در عمل به تعهدات برجامی خود وفادار نبودند، هیچ تضمینی وجود ندارد که چنانچه برای موضوع دیگری، مانند موشکی یا غیر از آن، با آنها مذاکره و معاهده‌ای صورت بگیرد، آنها به تعهدات خود پایبند باشند. نباید از یک سوراخ دو بار گزیده شویم! قابل‌ ذکر است که راهبرد غربی‌ها در مقابل ایران، یک راهبرد مرحله‌ای و مبتنی بر تخلیه توانایی‌های راهبردی ایران است که یکی از این توانایی‌های راهبردی، توان موشکی کشور به شمار می‌آید.
2‌ـ مدعای اصلی غربی‌ها برای مذاکره درباره‌ توان موشکی جمهوری اسلامی ایران کاملاً نقش بر آب است؛ بنابراین، مذاکره درباره‌ موضوعی که در ابتدای امر، از نیت و هدف طرف ‌مقابل آگاهیم، هیچ فایده‌ای ندارد و حاصلی جز اتلاف وقت و انرژی برای ما نخواهد داشت. اما درباره‌ نگرانی غربی‌ها در موضوع توان موشکی کشورمان باید گفت، آنچه آنها به آن معترض هستند و از بابت آن نگرانی دارند، اصل موشک بالستیک، به عنوان یک سلاح متعارف نیست؛ بلکه آنها با توانایی این موشک‌ها برای حمل سلاح‌های غیر مجاز کشتار جمعی که اصطلاحاً Delivery System گفته می‌شود، مخالفند. به عبارت دیگر، توانایی این سلاح‌ها در حمل و انتقال سلاح‌های کشتار جمعی به کیلومترها دوردست‌تر است که محل نگرانی بوده، وگرنه موشک خود یک سلاح متعارف است که هر کشوری می‌تواند به میزان نیاز خود از آن برخوردار باشد. اما ادعای مذکور صرفاً در مورد کشورهایی جای نگرانی دارد که دارای سلاح‌های کشتار جمعی باشند، حال آنکه جمهوری اسلامی ایران، هم عضو کنوانسیون منع استفاده از سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیکی است و هم معاهده منع اشاعه سلاح‌های هسته‌ای(NPT) را پذیرفته و در آن عضویت دارد؛ بنابراین، فاقد سلاح‌های کشتار جمعی هسته‌ای، شیمیایی و بیولوژیکی است. از این رو، علی‌رغم اینکه موشک‌های بالستیک ایران از نظر Delivery System قوی هستند، اما اساساً سلاح کشتار جمعی در ایران وجود ندارد که بتوان با این موشک‌ها آن را حمل کرد.
3‌ـ منطق کسب و توسعه‌ توان موشکی از سوی جمهوری اسلامی ایران، مبتنی بر بازدارندگی است. آنچه در این میان، بر ضرورت و اهمیت این منطق می‌افزاید، موقعیت حساس کشور، محیط متحول منطقه‌ای و حضور دشمنان نظام در این محیط پیرامونی و... است. بنابراین، منطق بازدارندگی ایجاب می‌کند که جمهوری اسلامی ایران بر اساس نیازها و الزامات توان موشکی خود را توسعه دهد و هرگونه ملاحظه‌ بیگانگان مبنی بر پذیرش محدودیت یا محدودیت‌هایی در این زمینه را نپذیرد. البته همان‌گونه که گفته شد، فعالیت‌های موشکی جمهوری اسلامی ایران، متعارف بوده و کشوری که فعالیت متعارف دارد، نباید محدودیتی را بپذیرد. 
4‌ـ موشک یک ظرفیت راهبردی برای کشور است که علاوه بر کاربردهای نظامی متنوع، کاربردهایی در حوزه‌ علمی و فناوری مانند پرتاب ماهواره‌های تحقیقاتی به فضا و... نیز دارد و لذا هرگونه مذاکره و پذیرش محدودیت در این حوزه، به معنای پذیرش محدودیت برای پیشرفت علمی و فناوری کشور نیز می‌باشد. 

 علی یاوری/پیروزی بر داعش و در جبهه‌های عراق و سوریه، مراکز راهبردی غرب را به فکر فرو برده است و اکنون در این اندیشه هستند که چگونه با ایران مقابله کنند. اندیشکده آمریکایی «شورای آتلانتیک» نوشت: «جایگاه منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران امروز نسبت به پیش از سال 2003 قوی‌تر شده است؛ به گونه‌ای که معادلات استراتژیک و راهبردی منطقه به نفع ایران در حال تغییر است.» «ایلان گلدنبرگ» مقام سابق آمریکایی هم در پولیتیکو نوشت: «دونالد ترامپ شش ماه پس از صدور دستور حمله به یک پایگاه نیروی هوایی دولت سوریه بیش از پیش به یک ناظر در تحولات سوریه تبدیل شده، مقامات و کارشناسان آمریکایی می‌گویند سوریه اکنون به صحنه جدال میان قدرت‌های منطقه‌ای برای کسب نفوذ تبدیل شده است.» به نوشته پولیتیکو، ترامپ ممکن است اهمیتی به این موضوع ندهد. او در محافل خصوصی گفته است سوریه را شکست اوباما می‌داند و کار چندانی نیست که آمریکا بتواند در این زمینه انجام دهد؛ اما ترامپ دست‌کم هنوز یک مأموریت ناتمام در سوریه دارد و آن، جلوگیری از نفوذ ایران در سوریه است. به نوشته پولیتیکو، دولت او تاکنون موفقیتی در ایجاد شکاف میان مسکو و تهران نداشته است. پاوئل سالم، معاون اندیشکده خاورمیانه هم گفت: «کاملاً آشکار شده که حرکت حساب‌شده اسد، پوتین و ایران تقریباً پیروزی کامل در سوریه را از آن خود کرده است.» کنث پولاک، عضو مقیم اندیشکده اِمریکن اینترپرایز و ساب، مدیر برنامه دفاع و امنیت اندیشکده میدل‌ایست هم در یادداشت مشترک خود در «وال‌استریت ژورنال» به نحوه مقابله با قدرت منطقه‌ای ایران اشاره و پیشنهادهایی را به دولت ایالات متحده ارائه کردند. این دو نویسنده نوشتند: «بدون ابتکار عمل آمریکا برای کاهش سلطه منطقه‌ای ایران، متحدان آمریکا مستقل عمل می‌کنند که به تشدید بحران منطقه‌ای منجر می‌شود. ایران نمی‌تواند سقوط رژیم اسد را برتابد و موقعیت پیروز حزب‌الله در سوریه را از دست بدهد. واشنگتن می‌تواند از این فرصت استفاده کند تا کمک مخفیانه به شورشی‌های سوریه را افزایش دهد تا تلاش کنند در طول زمان، دمشق و حامیان ایرانی‌اش را شکست دهند. این روش همانند حمایت از مجاهدین افغانستان در برابر شوروی در دهه ۸۰ میلادی است؛ اما این امر نقطه مقابل خواست ترامپ است. در عراق هستند افرادی که نمی‌خواهند در زیر سایه ایران زندگی کنند. کمک به آنها همان سرمایه‌گذاری عمده آمریکا پس از حذف داعش است. این کمک‌ها می‌تواند باقیمانده نیروهای نظامی آمریکا و کمک اقتصادی چشمگیر برای تقویت قهرمانان آشتی سیاسی باشد.»
بنیاد بین‌المللی مطالعات استراتژیک هم نوشت: «موازنه قدرت در خاورمیانه در سوریه و عراق تعیین می‌شود و ایران دست برتر را دارد.» به گزارش العالم، «ریاض در سال ۲۰۱۱ با این استدلال و منطق که حمایت از شورشیان سوریه به از بین بردن تسلط ایران در عراق کمک خواهد کرد، از شورشیان حمایت کرد؛ اما این‌طور نشد. امکان احیا و جان بخشیدن به شورش نبود؛ چرا که آمریکا عملاً خود را از جنگ داخلی سوریه کنار کشید و آینده کشور در حال تصمیم گرفتن در مسکو، آنکارا و تهران است. ایران توانمندی دیگری هم دارد. ایران نشان داده است در زمان‌های خوب و زمان‌های بد، در کنار دوستان و متحدانش قرار دارد. عربستان سعودی چنین وفاداری و ثبات قدمی ندارد. برای اثبات این موضوع فقط به شورشیان سوری و سیاستمداران لبنانی نگاه بیندازید.»

مدیریت دانش‌ـ ۶
 مهرداد تاجیک/ سازمان‌هاي نو در شرايط رقابتي پيچيده‌اي قرار گرفته‌اند که ناشي از تغييرات محيطي، سازماني، فناوري و دانش است. در وضعیت غير قابل پيش‌بيني و بسيار رقابتي، به دانش و مديريت دانش مانند راهبردي کليدي براي موفقيت و بقاي سازماني توجه مي‌شود. در اين زمينه «پيتر دراکر» از دانش به عنوان مبناي رقابتي جديد در جامعه پس از سرمايه‌گذاري و همچنين مهم‌ترين منبع قرن بيست‌ويکم نام مي‌برد.(سرلک، 1387، 7)
اهميت دانش را در محيط جهاني و پيچيده امروزي نمي‌توان ناديده گرفت. آن سازمان‌هايی که مي‌دانند چگونه بايستي اطلاعات را به طور مؤثر کسب، توزيع و مديريت کنند، رهبران صنعت خود خواهند بود. ما امروزه به سوي دوره‌اي حرکت مي‌کنيم که مزيت رقابتي نه فقط از طريق دستيابي به اطلاعات، بلکه مهم‌تر اينکه از طريق ايجاد دانش جديد حاصل مي‌شود. (فاتح و همکاران، 1387، 13) 
دانش هميشه براي افراد ارزشمند است. فرهنگ‌هاي قوي و متمدن، اغلب با کتابخانه‌هاي‌شان مشخص مي‌شوند. کتابخانه‌ بزرگ موزه‌ الکساندريا، کتابخانه‌ بريتيش و غيره همه، محل تجمع دانش يک تمدن است؛ بنابراين، مديريت دانش در پيرامون ماست که هنوز به طور وسيع مورد استفاده قرار نگرفته است. همه‌ ما به گونه‌اي، با عبارت‌هايي مانند اقتصاد دانشي و کارگران دانشي آشنا هستيم. در دوره‌هاي پیش، کليد اصلي توليد ثروت، مالکيت و دسترسي به سرمايه و منابع طبيعي بود؛ در حالي که امروز، کليد اصلي ثروت، به ميزان دسترسي به ايجاد دانش است. از این رو، يک دانشکده‌ کوچک با ارائه‌ ايده‌هاي جديد، مي‌تواند ميلياردها دلار کسب کند. زماني قطع درختان، معدن طلا، يا آهنگري موجب توليد ثروت مي‌شد، حالا تمام بخش‌ها به خدمات یکدیگر نياز دارند تا بتوانند ثروت ايجاد کنند. اغلب شرکت‌هاي بزرگ امروز دريافته‌اند که به دلیل مهارت‌ها و تجارب نيروي کارشان موفق بوده‌اند، نه به دلیل دارايي‌هاي فيزيکي که در اختيار داشتند.(علي‌پور،1387) 
اهداف مديريت دانش
هدف مديريت دانش؛ تبديل دانش ضمني به دانش صريح و انتشار مؤثر آن است. در هر سازماني اطلاعات و دانش مهمي وجود دارد که نزد افراد يا گروه خاص است؛ بنابراين ضرورت دارد اين دانش و همين‌طور صاحبان دانش براي انتقال دانش به ديگران به موقع شناسايي، ثبت و نگهداري شوند. بیشتر سازمان‌ها از دانش پايه خود بي‌اطلاع هستند و مدارک نشان مي‌دهد که اين دانش به علت خروج کارکنان يا هزينه مربوط به شناسايي و ذخيره انتقال از بين مي‌رود. پس مديريت دانش مي‌کوشد با استفاده از روش‌های مديريتي، دانش‌هاي موجود در ذهن کارکنان، دانش نهفته در روش‌هاي نامکتوب، دانش شخصي به کار گرفته در مراودات و عقايد، بينش‌ها، رفتارها و ارزش‌ها و طرز تلقي‌ها را کشف کرده و به ثبت برساند تا به صورت آشکار و قابل استفاده برای بهبود فرایندها و کيفيت‌ها و نيز ارتقای دانش فعلي باشد.
داونپورت (1998) برخی اهداف مدیریت دانش را چنین برشمرده است:(سرلک، 1387، 14)
1‌ـ ايجاد مخازن و منابع دانش: دانش حاصل از منابعي همچون دانش‌هاي نهفته کارکنان و مشتريان است. 
2‌ـ تسهيل و بهبود دستيابي به دانش و توزيع آن: دستيابي آسان کارکنان به دانش مورد نيازشان و همچنين فراهم آوردن سازوکارهاي لازم براي توزيع آن، از جمله اهداف مهم مديريت دانش به شمار مي‌رود.
3‌ـ تقويت محيط دانش: در يک محيط، منشأ اثربخش شدن ايجاد، توزيع و به‌کارگيري دانش عبارتند از:
فرهنگ پذيرش دانش (يادگيري)، تغيير نگرش در رفتار در قبال دانش، تلاش براي بهبود فرايندهاي مديريت دانش، افزايش آگاهي درباره اهميت مديريت دانش و مشتريان، فرهنگ توزيع دانش (ياددهي). بهبود هر يک از عوامل مذکور، محيط مناسب‌تري را براي رشد و نمو دانش ايجاد مي‌کند.