رهبران و افراد برجسته در موفقیت یک تفکر یا یک جریان سهم ویژه‌ای دارند. آشنایی با رهبران و مؤثران جریان فمینیسم در دوره پهلوی اول به شناخت بهتر ما از این جریان و فراز و فرود آن کمک می‌کند.    

۱ـ  زندخت شیرازی
زندخت شیرازی از زنان فمینیست دوران پهلوی به ویژه دوران رضاخان است که در سال 1288 در شیراز متولد شد. پدر وی از جمله آزادیخواهان دوران مشروطه بود. زندخت نیز همچون برخی از زنان فعال در حقوق زنان زندگی زناشویی ناموفقی را تجربه کرد و از همسر خود طلاق گرفت. شیخ‌الاسلامی در این باره نوشته است: «به خاطر خدمت به اجتماع، خود را از قید زناشویی رهانید و به شعر گفتن پرداخت.»(۱)
وی در سال 1306 یکی از فعال‎ترین سازمان‎ها در جنبش حقوق زنان به نام مجمع انقلابی نسوان را در شیراز تأسیس کرد. زندخت از مروّجان و طرفداران بی‎حجابی در ایران بود.(۲) وی با انتشار نشریه‎ای به نام «دختران ایران» در سال‎های 131۱ـ 131۰، به مخالفت با شرایط فرودست و نازل اقتصادی، ‌اجتماعی زنان ـ با توجه به معیارهای زن غربی ـ ‌پرداخت. او با رد فرودستی زنان به لحاظ بیولوژیک، آنان را به درگیری و جسارت در ارائه خواسته‎ها و حقوق خود تشویق می‎کرد. نشریه دختران ایران سرانجام بر اثر اشاعه مطالب فمینیستی، پس از هفت ماه فعالیت، توقیف شد. تدریس در مدارس دخترانه، شعر‎سرایی، فعالیت کوتاه در وزارت فرهنگ، انتشار مجدد نشریه دختران ایران از جمله اقدامات زندخت شیرازی در تهران محسوب می‎شود.(۳) 
زندخت شیرازی فمینیستی با گرایش رادیکال به‌شمار می‎آمد. کلمه انقلابی در عنوان مجمع انقلابی نسوان گویای رادیکال بودن وی است. الیز ساناساریان درباره اشعار فمینیستی زندخت نوشته است: «اشعار زندخت به روشنی نمونه‎ای از رادیکال‎ترین گرایشات فمینیستی در ایران بود؛ اما حیرت‎آور است که به ندرت در منابع فارسی، اشعار فمینیستی او مورد توجه قرار گرفته، یا به آن اشاره شده است.»(۴)
آثار و اشعار زندخت در روزنامه حبل‎المتین به چاپ می‎رسید.(۵) او از روشنفکران ایرانی بسیار تأثیر پذیرفته است. این امر را می‎توان به خوبی در آثار و نوشته‎های وی مشاهده کرد. عارف قزوینی و محمدعلی جمال‎زاده از جمله کسانی هستند که در شکل‎گیری و جهت‎دهی افکار وی بسیار مؤثر بودند.(۶) زندخت شیرازی در نهایت، به دلیل افسردگی شدید در سال 1331 در سن 43 سالگی درگذشت.(۷) 

۲ـ شمس پهلوی
شمس پهلوی از افراد برجسته جریان فمینیسم در دوره پهلوی اول است. وی یکی از دختران رضاخان است که در سال 1296 در تهران متولد شد. او در سال 1315 به دستور پدرش مجبور به ازدواج با فريدون جم، فرزند نخست‎وزير وقت، محمود جم شد، اما در سال 1323 از فریدون جم جدا شد و با عزت‎الدوله مین‎باشیان که از بستگان وی و معلم موسیقی‎اش نیز بود، ازدواج کرد. وی در دهه 1350 به مسيحيت گرایش پیدا کرد و رسماًً مسیحی کاتولیک شد.  
شمس پهلوی از جمله اولین کسانی است که در دوره رضاخان کشف حجاب کرد. او در این دوره در مسند ریاست کانون بانوان مأمور اجرای سیاست‎های فرهنگی تجددگرایانه رضاخان در میان زنان به ویژه کشف حجاب بود. رياست بر كانون بانوان ايران و نیز ریاست جمعيت شير و خورشيد از جمله مهم‌ترین سمت‎های شمس پهلوی است. وی سرانجام در سن 78 سالگي در سال 1374، از دنیا رفت.(۸) 

۳ـ  هاجر تربیت
هاجر تربیت متولد سال 1284، در شهر تبریز و از فعالان برجسته جریان فمینیسم در ایران دوره رضاخان به شمار می‎آید. او دیپلم خود را در ترکیه گرفت. محمدعلی تربیت تبریزی نیز همسر وی است.
مدیریت مدرسه دخترانه دوشیزگان تبریز به مدت تقریباًً ده سال، ریاست دانشسرای مقدماتی دختران، مدیریت دبیرستان نوربخش (مدرسه آمریکایی‌ها)، مدیر کلی اداره امور اجتماعی وزارت کشور، عضو مؤسس کانون بانوان ایران و اولین رئیس آن(۹)، از جمله سمت‎ها و فعالیت‎های هاجر تربیت در دوران پهلوی اول است. او به عنوان رئیس کانون بانوان ایران مأمور اجرای سیاست‎های تجددگرایانه رضاخان به ویژه کشف حجاب بود.(۱۰) همچنین وی از جمله سخنرانان روز 17 دی 1314 ش در مراسم کشف حجاب دانشسرای دختران می‎باشد(۱۱). 
تأسیس حزب زنان ایران با همکاری صفیه نمازی و فاطمه سیاح(۱۲)، نمایندگی مردم تبریز از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ در دوره‎های ۲۱ و ۲۲ مجلس شورای ملی، عضو حزب ایران نوین، نایب دبیرکلی آن حزب، نمایندگی مردم تهران در مجلس سنا از سال‌های ۱۳۵۰تا ۱۳۵2، از جمله فعالیت‌های هاجر تربیت پس از برکناری رضاخان از قدرت بود.
تربیت به زبان‎های ترکی استانبولی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز مسلط بود. از وی تألیفاتی نیز برجای مانده است. وی سرانجام در سال 1352ش در سن 68 سالگی در تهران درگذشت.(۱۳)

۴ـ فاطمه سیاح
فاطمه سیاح در سال 1281 در کشور اتحاد جماهیر شوروی(سابق) متولد شد و پس از دریافت مدرک دکترا، در سال 1312 به ایران بازگشت.(۱۴) نام خانوادگی شناسنامه‏ای فاطمه سیاح، رضازاده محلاتی است که پس از ازدواج با پسر عمویش حمید سیاح، به نام خانوادگی سیاح معروف شد. زندگی مشترک وی با حمید سیاح که معاون سفارت ایران در مسکو و پسر میرزامحمدعلی محلاتی معروف به حاجی‌سیاح بود، سرانجام پس از گذشت سه سال، به طلاق و جدایی انجامید.(۱۵)
فاطمه سیاح پس از ورود به ایران با عضویت در هیئت مدیره کانون بانوان به طور رسمی به جریان فمینیسم پیوست و فعالیت‎های فمینیستی خود را آغاز کرد. وی در این‌باره گفته است: «از اولین سال ورود به ایران با یک عده از زنان روشنفکر به اقداماتی برای آزادی و نهضت بانوان دست زده‎ام و هنگامی که وزارت فرهنگ... «کانون بانوان» را تشکیل داد، جزو هیئت‌مدیره این انجمن شده‎ام... » (۱۶)
فاطمه سیاح در هیئت‌مدیره کانون بانوان، ریاست شعبه ادبی را برعهده داشت.(۱۷) سیاح از فعالان کشف حجاب در ایران است؛ ستودن و عطیه بزرگ شاهانه خواندن اقدام رضاخان در کشف حجاب و عضویت وی در کانون بانوان که با هدف تحقق بخشیدن به کشف حجاب تأسیس شده بود(۱۸) مهم‌ترین سند و گواه بر فعالیت‎های ضدّحجاب وی می‎باشد. بخشی از سخنان تملق‌آمیز او چنین است: «ما زنان ایرانی پس از ملاحظه راهی که زنان مغرب‎زمین برای کسب حقوق خود پیموده‎اند، باید از جان و دل، رهبر بزرگ خویش، اعلی حضرت همایون شاهنشاه پهلوی را ستایش کنیم و مراتب حق‎شناسی خود را نسبت به این شاهنشاه بزرگوار فراموش نداریم؛ زیرا آنچه این شاهنشاه به رایگان به ما عطا فرموده، خواهران غربی ما در راه کسب آن، سال‎های متمادی رنج و شکنجه برده‎اند. برای سپاسگزاری در مقابل این عطیه بزرگ شاهانه، بانوان ایران باید با حرارت و جنبشی بی‎پایان، قدم‎های سریع در شاهراه ترقی و کمال بردارند تا هرچه زودتر به سر منزل مقصود برسند.»(۱۹)
فاطمه سیاح به همراه هاجر تربیت پس از برکناری رضاخان نیز در راستای تحقق اهداف جریان فمینیسم در  ایران، به ویژه تقویت کشف حجاب، از سوی حزب زنان ایران به ترکیه سفر کرد. او در این باره گفته است: «زنان تُرک از حیث فرهنگ و تمدن، پیشرفت بسیار شایانی کرده‎اند...  طرز فکر و تعلیم و تربیت آنها، کاملاً غربی و اروپایی است... زنان ترک از سال 1925 موفق شدند تساوی حقوق اجتماعی و سیاسی کامل به‎دست بیاورند، در سال 1926 تساوی حقوق در ازدواج و طلاق و ارث به آنها داده شد. از سال 1935 در تمامی حقوق با مردان، مساوی شدند.»(۲۰) 
شرکت در کنگره هزاره فردوسی در سال 1313، معاونت اداره تعلیمات نسوان وزارت فرهنگ در سال 1314، تدریس زبان‎های خارجی در دانشسرای عالی در سال 1315، شرکت در هفدهمین دوره جامعه ملل در ژنو از طرف وزارت امور خارجه در سال 1315 (۲۱)، مشارکت در تأسیس حزب زنان(۲۲)، عضویت در انستیتوی ایران و انگلیس(۲۳)، عضویت در هیئت‌مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی(۲۴)، شرکت در کنگره «زن و صلح» در پاریس(۲۵)، ریاست هیئت‌مدیره انجمن معاونت عمومی زنان شهر تهران در سال 1325، عضویت در جمعیت شیر و خورشید سرخ بانوان ایران در سال 1325، عضویت در کمیته مرکزی سازمان زنان ایران در سال 1325 و عضویت در نخستین کنگره نویسندگان ایران در سال 1325(۲۶)، از جمله اقدامات و فعالیت‏های فاطمه سیاح در ایران است. بدرالملوک بامداد در کتابش وی را از زنان دانشمند و مفاخر ایران در روشن کردن افکار زنان و رهبری فعالیت‎های آنان ذکر می‏کند.(۲۷)
وی به دلیل عدم تسلط بر زبان فارسی، مطالب و آثار خود را به زبان روسی و فرانسه می‎نوشت و بعد به فارسی ترجمه می‎شد.(۲۸) فاطمه سیاح سرانجام در تاریخ 13 اسفند 1326 در سن 45 سالگی در تهران درگذشت.(۲۹)
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

جمال‌الدین خوانساری با ضرورت عقلی، وجود حکومت برای ساماندهی امور اجتماعی و فرهنگی حیات انسان‌ها را به اثبات رساند. اما آنچه مهم به نظر می‌آید، این است که حکومت مطلوب از نظر وی چه ویژگی‌هایی دارد و چه کسانی می‌توانند تصدی حکومت را بر عهده گیرند؟
مرحوم خوانساری با مَقسم قرار دادن عدل و جور در تقسیم‌بندی انواع حکومت، نظام‌های سیاسی مشروع از دیدگاه تشیع را مشتمل بر حکومت پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) و نایبان خاص و عام ایشان، یعنی فقهای جامع‌الشرایط می‌داند. از ویژگی‌های حکومت اسلامی تمرکز قدرت و وحدت فرمانروایی در یک شخص است که در نظام سیاسی شیعی (امامت) به خوبی تجلی یافته است. به باور خوانساری تعدد فرمانروایی و وجود فرمانروایان، هم از سوی شریعت نفی شده، زیرا در حدیثی قوی و مستند از امام علی(ع)؛ «الشرکه فی المُلک تودّی الی الأضطراب؛ مشاركت در امر كشوردارى به آشفتگى مى‌انجامد»(1)، این موضوع نفی می‌شود و هم تاریخ سیاسی آن را ناکارآمد و موجب اختلال در نظام اجتماعی نشان داده است.جمال‌الدّین خوانساری با تعریف و تعمیم امامت از دیدگاه شیعی به ریاست دینی و دنیوی، شرط عصمت و نصب الهی و علم لدّنی را از جمله شرایط ویژه در رهبری دینی و سیاسی «امام» می‌داند. در حقیقت این شرایط سه‌گانه، تنها منشأ تمایز بین دو مذهب تشیع و تسنن در تاریخ اسلام بوده است. وی با تمسک به احادیثی از قبیل: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» و حدیث «لا تخلو الأرض من حجه قائم لله اما ظاهراً مشهوراً او باطنا مغموراً» وجوب نصب امام را در همه دوران‌ها ضروری می‌داند. همچنین قاعده لطف از دیگر دلایل وی در اثبات لزوم استمرار نظام سیاسی امامت در جامعه بشری است.مرحوم خوانساری در تحلیل ادله شرعی ولایت فقیه، فقط منصب افتا و قضا را برای فقها استنباط کرده است و ادله مزبور را از اثبات ولایت مطلقه فقیه در عصر غیبت قاصر و ناکافی می‌داند. هر چند وی دلیلی هم بر نفی ریاست فقها یا مشروعیت نداشتن آن، اقامه نکرده است. با وجود این مطالب می‌توان ادعا کرد که در کلام وی اشاره‌هایی وجود دارد مبنی‌بر اینکه او حکومتی را که تصدی آن را فقیه جامع‌الشرایطی عهده‌دار است، امری مستحسن می‌داند؛ زیرا با توجه به مجموعه شرایط و اوصاف مورد تأکید وی در رهبری و نیز بداهت حکم عقل در ترجیح ریاست فقیه نسبت به اشخاص دیگر که فاقد شرایط رهبری هستند، قطعاً نظریّه نظام سیاسی ولایت فقیه بر سایر نظام‌های سیاسی مرجّح خواهد بود.(2)
دسته‌بندی دیگر خوانساری در زمینه انواع حکومت‌های جور است. از نظر وی خلافت از دیدگاه اهل سنّت و حکومت‌های سلطنتی و پادشاهی حکومت‌های جور محسوب می‌شوند. او در رسائل کلامی خود به تفصیل، نظریّه مخالفان را مبنی‌بر اینکه ایشان «خلافت را به غیر از امارت و پادشاهی چیز دیگر نمی‌دانند و علم و فضل و مرتبه و منزلت، سایر شرایطی که نزد امامیه معتبر است، معتبر ندانسته» و بدون ترجیح در اوصاف مزبور خلیفه تعیین می‌کنند، به نقد کشیده و با ادله عقلی و نقلی نظریّه خلافت مرسوم نزد اهل سنّت را ابطال و رد کرده است.
از مباحث مورد تأکید خوانساری در انواع حکومت، ویژگی‌ها و کارکردهای حکومت جور است که با استناد به روایات غررالحکم آنها را بیان کرده است. همچنین تبیین راهکارهای عملی در تعامل با حاکم جور در ضمن عنوان‌هایی از قبیل: حرمت اطاعت ظالم، اعانت ظالم و مدح ظالم و همکاری با سلاطین جور در شرایط اضطراری و تقیّه از نکته‌های مهم و قابل توجه اندیشه سیاسی وی می‌باشد. شناسایی علل و عوامل ظهور و سقوط دولت‌ها، دسته‌بندی و ارائه این عوامل در دو بخش عوامل اقتدار و علل انحطاط دولت‌ها از منظر احادیث، بحث نظام سیاسی را به پایان می‌برد. از آن جا که ارزیابی و ارزش‌گذاری حکومت‌ها معمولاً از وجود یا فقدان شرایط و اوصاف پسندیده در حاکم سرچشمه می‌گیرد و نیز تأکید فراوان شریعت بر شرایط رهبری و تکلیف مردم بر رعایت آنها در تعیین و گزینش حاکمان موجب گسترش دامنه این بحث در متون و منابع روایی شده است، در شماره آینده شرایط و اوصاف حاکم اسلامی بررسی و تبیین، وظایف حاکمان و شهروندان و حقوق متقابل حاکم و مردم با محوریت مباحث امر به معروف و نهی از منکر خواهد شد.
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

عرصه؛ فضا، مکان و میدانی است که بازیگران جنگ نرم راهبردها، برنامه‌ها و اهداف عملیاتی خود را در آن پی می‌گیرند. در جنگ نرم همه عرصه‌های یک جامعه در معرض هجوم است. همین امر جنگ نرم را از سایر وجوه تهاجمات نرم‌افزاری متمایز کرده است. با این معنا، جنگ نرم کارزاری بین دو سیستم (مهاجم و مدافع) است که در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، دفاعی، علمی، هنری، دینی، ورزشی، آموزشی و تربیتی، مدیریتی و فضای مجازی ... بروز و ظهور می‌یابد. 

عرصه‌های جنگ نرم
با نگاه سیستمی به جامعه، کلان‌ترین عرصه‌ها را می‌توان به چهار عرصه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی دسته‌بندی کرد. جامعه متشكل از چهار زیرسیستم اصلی شامل زیرسیستم‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است. هر یک از زیرسیستم‌های ذکر شده خود دارای زیرسیستم‌های فرعی‌تری هستند که مجموعاً ارتباط متقابل داشته و هدف واحدی را در سطح خرد و کلان دنبال می‌کنند و کارویژه‌ها و كاركردهای هر یک در نهایت بقا و تداوم سیستم را در پی خواهد داشت.
۱ـ عرصه فرهنگی؛ عرصه فرهنگی شامل چه مؤلفه‌هایی است؟ شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه 530 مورخ 25/9/82، در اجرای بند «الف» ماده 162 قانون برنامه سوم، شاخصه‌های فرهنگی متناسب با آن را در سه حوزه؛ ۱ـ تغییرات فكری، بینشی و رفتاری مانند؛ میزان اعتقاد به خدا و روز جزا، میزان پایبندی به شعائر فردی و اجتماعی دین اسلام، میزان اعتقاد و التزام به ویژگی‌های انسان كامل از نظر دین، میزان اعتقاد و التزام به ویژگی‌های اقتصادی اسلامی، میزان پایبندی به هویت ملی و دینی و...؛ 2ـ مصرف كالاها و خدمات فرهنگی، مانند سرانه مطالعات كتب غیردرسی، سرانه مطالعه روزنامه، سرانه استفاده از رسانه‌های سمعی و بصری، سرانه استفاده از هنرهای نمایشی (سینما، تئاتر و موسیقی زنده)، میزان استفاده از برنامه‌های رادیو و تلویزیون (به تفكیك) و...؛ 3ـ نیروی انسانی، فضاها و تجهیزات فرهنگی دولتی و غیردولتی مانند کتاب، مطبوعات، سینما، موسیقی، تئاتر و سایر فعالیت‌های هنری، ورزش، رادیو، تلویزیون، خبرگزاری، سایر رسانه‌های صوتی، تصویری، امور مذهبی، میراث فرهنگی و امور سیاحتی، اقتصاد، فرهنگ، پژوهش و مشاركت فرهنگی، مبادلات فرهنگی، وسایل ارتباطی و... دسته‌بندی کرده است.
۲ـ عرصه اجتماعی؛ بافت جمعیتی، گروه‌های مرجع، سازمان‌های مردم‌نهاد (سمن‌ها) و شبکه‌های اجتماعی، کنش‌های اجتماعی، باورداشت‌های اجتماعی، هویت اجتماعی، الگوهای روابط و تعاملات اجتماعی، آداب و رسوم و رفتارهای جمعی، انسجام اجتماعی، روحیه ملی از جمله عرصه‌های اجتماعی هستند.
۳ـ عرصه سیاسی؛ حاکمیت مرکز ثقل بعد سیاسی یک کشور است. حاکمیت دارای سه جزء اصلی ایده، فیزیک و نهاد است. ایده حاکمیت نیز شامل مشروعیت، مقبولیت و کارآمدی ایدئولوژی سازنده می‌شود. همچنین در حوزه سیاسی با مجموعه‌ای از بازیگران، مانند نهادهای دارای قدرت رسمی و غیررسمی، احزاب، گروه‌های ذی‌نفوذ و قواعد و چارچوب‌ها روبه‌رو هستیم که هر یک دارای مجموعه‌ای از کارویژه‌ها هستند. برآیند کارویژه‌ها بازیگران سیاسی و قواعد آنها است که تعاملات را در حوزه سیاست به گونه‌ای سوق می‌دهد و نظام سیاسی را در بر آوردن کارویژه نهایی خود، یعنی هدف‌گذاری و جهت‌دهی به حرکت کلی سیستم در محیط بین‌المللی یاری می‌دهد.
۴ـ عرصه اقتصادی؛ اقتصاد دارای بخش‌های مختلفی مانند صنعت، معدن، کشاورزی، نفت و... است؛ اما آنچه در این بحث مهم است، درآمد ملی، تولید ملی، اشتغال، روابط اقتصادی، الگوهای اقتصادی، کارآمدی اقتصادی، عدالت اقتصادی، سلامت اقتصادی، استقلال اقتصادی و... است.

 راهبردی‌ترین عرصه جنگ نرم
در رابطه با عرصه‌های جنگ نرم از منظر هجمه‌های نرم‌افزاری که از ناحیه بازیگران نرم وارد می‌شود و همچنین از حیث مدیریت تهدیدات جنگ نرم این پرسش مطرح است که کدام یک از عرصه‌ها و اجزای سیستم از ارزش راهبردی بیشتری برخوردارند؟ در این‌باره چهار رویکرد مطرح است:
رویکرد اول‌ـ برخی معتقدند زیرسیستم سیاسی در مقام مغز سیستم عمل می‌کند، بنابراین نقطه آغاز جنگ نرم متوجه این نقطه است؛ زیرا نفوذ، استحاله و تغییر عرصه سیاسی به معنای گرفتن فرمان جامعه سیاسی و در نتیجه کنترل و راهبری سایر ساب‌سیستم‌ها است. 
رویکرد دوم‌ـ برخی دیگر فرهنگ را مهم‌ترین عرصه می‌دانند. برای نمونه نظام فرهنگی در چارچوب نظری پارسونز، متعالی‎ترین و مهم‌ترین جزء سیستم محسوب می‌شود.(آلوین، ص34) وی معتقد است كه افراد جامعه تحت تأثیر یك نظم معنادارِ درونی‌شده (نظام فرهنگی) فراتر از تعاملات معمول اجتماعی (نظام اجتماعی) عمل می‌كنند (كاظمی، ص125).
به باور رهبر معظم انقلاب فرهنگ یک جامعه، اساس هویت آن جامعه است. (پایگاه رهبر معظم انقلاب، 8/10/1383) بنابراین، نقطه عزیمت هجمه‌های جنگ نرم، عرصه فرهنگی است و از این حوزه به سایر حوزه‌ها تعمیم و تسری می‌یابد. از حیث مدیریت جنگ نرم نیز به میزان اصلاح فرهنگ و استحکام‌بخشی آن می‌توان جلوی هجمه‌های جنگ نرم را گرفت. 
رویکرد سوم‌ـ این رویکرد، عرصه اجتماع را بر سایر عرصه‌ها مقدم می‌داند و سرمایه اجتماعی را مهم‌ترین رکن این عرصه تلقی می‌کند؛ زیرا به میزان تغییر باورداشت‌های اجتماعی و فروپاشی هویت جمعی که محصول سرمایه اجتماعی است، عرصه سیاست نیز ثبات و استقرار خود را از دست خواهد داد. 
رویکرد چهارم‌ـ این رویکرد برخلاف رویکردهای اول و دوم، برای عرصه اقتصادی و زیر‌سیستم‌های آن ارزش راهبردی قائل است. به باور این دیدگاه نقش اقتصاد در امنیت ملی، حیاتی است و دلیل آن تأثیرات گسترده اقتصاد بر سایر ارزش‌های ملی است؛ زیرا توسعه‌نیافتگی پایدار و محرومیت از رفاه اقتصادی، روحیه ملی را تضعیف می‌کند و ناآرامی‌های اجتماعی را برمی‌انگیزد و در نتیجه چند دستگی داخلی را شدت می‌بخشد. چنین ضعف داخلی می‌تواند سبب اقدامات خصمانه از جانب دشمنان بالقوه یا بالفعل شود. این رویکرد، پیوند منفعتی جامعه را بر پیوند ارزشی مقدم می‌دارد. تجلی اصلی پیوند منفعتی نیز در حوزه اقتصادی است، از این رو، بازیگران جنگ نرم معتقدند که با گسستن پیوند اقتصادی آحاد جامعه، پیوندهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آنها را نیز می‌توان تغییر داد و از این رهگذر می‌توان رفتارهای ساختارشکنانه دلخواه را ایجاد و مدیریت کرد. بر این اساس نقطه عزیمت مدیریت تهدیدات جنگ نرم نیز حوزه اقتصادی و برنامه‌ریزی برای پر کردن شکاف‌های طبقاتی و حفظ کارآمدی اقتصادی است تا از این طریق، وضعیت معیشتی و اقتصادی مردم به سطح عادی ارتقا یافته و پیوند منفعتی استحکام یابد.


رقابت‌های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا با شناختن نامزدهای نهایی درون حزبی وارد مرحله جدیدی شده است و رفته‌رفته گرم‌تر می‌شود و مطمئناً در این زمینه تبلیغات و نحوه پوشش رقابت‌های انتخاباتی در رسانه‌های ایالات متحده نقش زیادی در نحوه شکل‌گیری نظر رأی‌دهندگان خواهد داشت.
«ماکسول مک‌کومبز» از صاحب‌نظران و اندیشمندان علم ارتباطات و استاد دانشگاه تگزاس آمریکا، در نظریه «برجسته‌سازی» (agenda setting) که عمده شهرتش را مرهون آن است، بیان می‌کند که رسانه‌های جمعی در ایجاد اولویت‌های فکری و تعیین موضوعات مهم و مورد بحث عامه مخاطبان، نقش اساسی ایفا می‌کنند. نظریه مذکور، پیش‌بینی می‌کند که اگر موضوعی از نظر زمان و مکان در رسانه‌ها برجسته شود، می‌تواند مخاطبان را به این اندیشه وادارد که موضوع مذکور مهم است. شواهد تجربی این نظریه را در سال ۱۹۶۸، در طول انتخابات ریاست جمهوری آمریکا «دونالد شاو» و «ماکسول مک‌کومبز»  فراهم کردند. این دو اندیشمند، با طرح سؤالاتی از رأی‌دهندگان، دریافتند که آنچه را رأی‌دهندگان به‌منزله ویژگی‌های نامزدهای انتخاباتی خود معرفی می‌کنند، همان مطالبی است که طی روزهای گذشته به صورت برجسته‌ای در مطبوعات ارائه شده است؛ یعنی رابطه‌ای مثبت و قوی بین اولویت‌های رسانه‌ها و موضوعاتی که از نظر رأی‌دهندگان مهم بود، وجود داشت.
اما دو فرضیه مبنایی این نظریه که بنای بسیاری از تحقیقات برجسته‌سازی است شکل و سیر نتایج را معین می‌کند:
1ـ مطبوعات و رسانه‌ها واقعیت را بازتاب نمی‌دهند. آنها واقعیت را از صافی‌های خود عبور می‌دهند و به آن شکل می‌دهند.
2 ـ تمرکز بر روی عده قلیلی از موضوعات و سوژه‌ها سبب می‌‌شود عموم مردم (افکار عمومی) این موضوعات را بسیار مهم‌تر از دیگر موضوعات تلقی کنند.
شاید این دو محور نشان از این دارد که این فرضیه در صورت تأثیرگذاری انحراف مخاطبان را از پیام واقعی به همراه خواهد داشت و به هر حال صافی‌ها و موضوعات تعیین شده از سوی رسانه در تصمیم‌گیری و شکل‌دهی ذهنی رأی‌دهندگان مؤثر است.
با این رویکرد اهداف گوناگونی را می‌توان نام برد که رسانه‌ها در طول برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در فعالیت‌های انتخاباتی پیش رو دنبال می‌کنند که گاه حمایت‌های جناحی و حزبی یا برآورده کردن نیازهای مالی و بهره‌برداری از فضای موجود برای کسب سود بیشتر و از دیدی بالاتر مهیا کردن شرایط مناسب برای محقق ساختن اهداف کلی ایالات متحده آمریکا مطرح می‌شود و گاه تحقق اهداف کلان مد نظر قرار می‌گیرد. برای نمونه کاهش مشارکت عمومی عاملی بسیار مهم تلقی می‌‌شود و رسانه‌ها در جایگاه ناجیان این آسیب به جامعه آمریکا عمل می‌کنند و تمامی توان نظری، عملی و تکنیکی خود را به کار می‌گیرند تا بتوانند از سرمایه اجتماعی رو به کاهش این جامعه در روابط و ارتباطات و مشارکت‌های سیاسی حمایت کنند.