دكتر كريم مجتهدي مي‌گويد: شهامت داشتن اين نيست كه انسان‌ها متهور باشند و هر چه به ذهن‌شان مي‌رسد بگويند. شهامت داشتن در شناخت است. يكي از مشكلات ما اين است كه مي‌خواهيم مسائل را حل كنيم، اما آنها را به درستي طرح نمي‌كنيم. شهامت در اينجا به معناي طرح درست مسئله است. شهامت انسان در يك تحقيق اين است كه درست بشناسد. شهامت در يادگيري است، اينكه انسان يك مسئله را به درستي دنبال كند و آن را ياد بگيرد.

بررسي انديشه سياسي سيدمحمدكاظم ‌يزدي‌ـ 15

فتح الله پريشان/ در شماره پيشين درباره رابطه سيدمحمدكاظم يزدي، صاحب عروه با نهضت مشروطيت ايران مطالبي بيان شد. در تكميل آن ضروري است به رابطه سياسي ايشان با آخوند خراساني نيز اشاره شود؛ زيرا در اين باره سخن بسيار گفته شده و مي‌شود؛ در حالي كه شناخت كلي از رفتار و سلوك اجتماعي و سياسي علما و فقها حاكي از اين است كه بر خلاف اختلاف‌ها و نقارهاي معهود و موجود در عالم سياست مدرن، كه قدرت‌‌محور است و سياست‌مداران همواره درصدد ربودن گوي قدرت از يكديگرند، در حوزه فقه و فقاهت و حوزه، اين نگاه حاكم نيست و اگر اختلافي وجود دارد، اولاً با دغدغه حفظ اساس دين است و ثانياً در ساحت چگونگي و روش‌هاست؛ بنابراين اختلاف مشهورترين عالم و مرجع شيعه در روزگار مشروطه نيز با بزرگان و رهبران ثلاث مشروطه، به ويژه آخوند خراساني، فردي و بر اثر قدرت نبوده، بلكه برداشت‌ها و تأويل‌هاي اين بزرگان از دين و روش عمل و هدايت جامعه در راستاي حفظ و تقويت بيضه اسلام و عقب راندن دشمن از حدود و ثغور جغرافيايي و مرزهاي گفتماني و ديني بوده است؛ البته امري مشخص و غالباً مغفول عنه وجود دارد كه سيد‌يزدي با كليت مشروطه و نهضت اصلاح‌طلبي مخالف مطلق نبود و نبايد در بزرگ جلوه دادن اين اختلاف‌ها از خدعه خناسان و شبكه نفوذ تحت تعاليم غربي و انگليسي غفلت كرد. 

مخالفت سيديزدي با مشروطه مبتني بر اصول و مباني فكري وي بود و صد البته در اين راه متصلب و پايدار به شمار مي‌آمد؛ براي نمونه، يكي از روحانيون سرشناس يزد نقل مي‌كند: روزي يكي از اهالي يزد به بهانه پرسش مسئله‌‏اي خدمت سيديزدي رسيد و به محض حضور، نامه‏اي دال بر تأييد مشروطه جلوي آقا نهاد و با تهديد اسلحه (سلاح) خواستار امضاي آن شد. سيد سينه را سپر كرد و گفت: من سال‌هاست آماده شهادتم! همچنين در «النجوم المسرده» به نقل از سيدهاشم بن سيدعبدالحي آمده است: «يكي از اشرار به چنين كاري مبادرت كرده و سيد در پاسخ گفته: جان فدا كردن پيش من آسان‌تر از امضا كردن اين مشروطه است.»(1)

سيد با مشروطه‌اي كه از سفارتخانه انگليس مديريت مي‌شد و مي‌خواست گفتمان سكولاريته غرب را بر مقدرات قانوني و مجلس قانونگذاري كشور ايران در آن مقطع حاكم كند، مخالف بود و اين مخالفت به دليل نفوذ معنوي و پايگاه اجتماعي و فقهي صاحب عروه، مانعي براي ايصال آن به اهداف تعيين شده تلقي مي‌شد و لازم بود مباني فكري سيد در وهله اول زير سؤال رود و ترور شخصيت شود و اگر باز موفق نشدند به حذف فيزيكي وي نيز فكر كرده بودند. مشروطه‌خواهان سكولار به دليل موضع‌گيري به حق سيد،‌ به او حمله كردند و با آنكه وي در زهد و پارسايي و بي‌اعتنايي به دنيا زبانزد دوست و دشمن بود، شخصيتي وارونه و دنياگرا از او ساختند. تاريخ‌نويساني مانند كسروي، با بغض و كينه درباره وي مي‏نويسند: «سيدكاظم جز سود خود را نمي‏جست و جز در پي دستگاه آيت‌اللهي نبود.»(2)

ملك‌زاده نيز خردورزي سيد در كشف موضوعات و مخالفت او با روند ضد ديني مشروطه‌خواهان ملحد را ناشي از فريب‌خوردگي سيد در ارتباط با نظام اطلاع‌رساني طرف‌داران شيخ فضل‌الله دانسته، مي‏نويسد: «سيدكاظم يزدي كه يكي از اعلم روحانيون نجف بود، فريب نمايندگان شيخ فضل‌الله را خورد و علناً بر خلاف مشروطيت قيام كرد و در نتيجه، آشوب ضد انقلاب در تهران برپا شد.»(3)

بيشتر مورخان سكولار مشروطه، از سيديزدي با نام «استبداد طلب!» ياد مي‏كنند؛ در حالي كه بر اساس آموزه‏هاي شيعي، هيچ مرجع تقليد و روحاني عالي‌مقام شيعه، با حكومت خودكامه موافق نبوده و نمي‏توانست استبدادطلب باشد. حتي بعضي نويسندگان سكولار معاصر نيز به دنباله‌روي از سلف خود خواسته‏اند چيزي از توهين و تهمت نسبت به سيد فروگذار نكنند؛ بنابراين عبدالهادي حائري هرجا كه اسمي از سيد به ميان مي‏آيد، سعي مي‏كند انگي به او بچسباند.(4)

در تبيين اين ترور شخصيت، سيدمهدي موسوي‌اصفهاني‌كاظمي، شاگرد مرحوم آيت‌الله يزدي و نائيني، مي‏نويسد: «مشروطه‌خواهان كوشش كردند كه يزدي را در انقلاب درگير سازند تا از پشتيباني و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطه‌گران مي‏خواستند يزدي را گمراه كنند؛ ولي يزدي به وسيله آشنايانش در تهران، اصفهان، تبريز و همدان به تحقيقات سري درباره اصول مشروطه‏گري پرداخت و چون خواسته‌هاي مشروطه‏گران را نادرست يافت، گوشه‌گيري گزيد و در نتيجه در حال بيم و نگراني مي‏زيست.»(5)

منابع

1ـ علي‌نقي ذبيح‌زاده، «نقش آيت‌اللّه سيدمحمدكاظم يزدي در نهضت مشروطه»، مجله معرفت، ش50، بهمن 1380ش، ص 115 به نقل از النجوم المسرّده، ص 12، تعليقات.

2ـ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، چاپ پنجم، تهران: اميركبير، 1340، ص 381.

3ـ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطه ايران، تهران: انتشارات علمي، چاپ چهارم، ج 3، ص 478.

4ـ ر.ك: حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران، صص 113 و 160، 161 .

5ـ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران، تهران: امير كبير، 1381، ص 201 به نقل از احسن الوديعه، ج 1، صص 53 و 54.

فراز و فرود عبدالله نوري‌ـ 2

شهاب زماني/ جايگاه حقيقي عبدالله نوري به منزله يك كنشگر سياسي غالباً در تاريخ انقلاب اسلامي مورد غفلت واقع شده است؛ در حالي كه وي در تصميمات و مقاطع سرنوشت‌سازي در حوزه عمل سياسي مشاركت فعال داشته است. سيدمهدي هاشمي كه احمد منتظري ريشه مصائب و مسائل بيت پدرش را حضور و نفوذ وي در بيت قائم مقام رهبري مي‌داند، در اعترافات خود به پرده‌اي از نقش‌آفريني عبدالله نوري اين چنين اشاره مي‌كند: «نطفه انتخاب بني‌صدر به عنوان نامزد رياست‌جمهوري در جلسه‌اي در قم با حضور وي، هادي هاشمي[داماد مرحوم منتظري و برادر مهدي هاشمي]، سيدحسين خميني[فرزند شهيد مصطفي خميني]، عبدالله نوري، شريعتي اردستاني، شهيد محمد منتظري و شخص بني صدر منعقد شده است و اين دقيقاً مربوط به زماني است كه موضوع شهادت مهندس بحرينيان، از سوي آيت‌الله خادمي، كميته انقلاب اسلامي اصفهان و حزب جمهوري اسلامي اين استان به شدت پيگيري مي‌شد.»1 سيدمهدي هاشمي همچنين به نقش خود آقاي نوري در سوءاستفاده از پايگاه سياسي و اجتماعي آيت‌الله منتظري، «به نفع تفكرات سياسي و خطي خود» كه آن را حق مطلق مي‌‌دانستند، اشاره كرده است.2

جاي جاي خاطرات و اعترافات سيدمهدي هاشمي نفوذي بيت مرحوم منتظري مي‌توان رد پاي عبدالله نوري را نيز مشاهده كرد. ديدارهاي منظم و هفتگي نوري با منتظري و ايفاي نقش وي در مأموريت تضعيف فرماندهي دفاع مقدس بخشي از اين خاطرات و اعترافات مهدي هاشمي درباره نوري است.

وي معتقد است، برادرش هادي در «دادن و ندادن وقت ملاقات يا حداقل در دادن تسهيلات لازم و ندادن آن ملاحظات خطي را شديداً مد نظر داشته است.»3 اين در حالي است كه امثال نوري هر هفته يك ملاقات تفصيلي با آقاي منتظري داشتند. سيدمهدي هاشمي در بخش ديگري از اعتراف‌هاي خود درباره محاصره ذهن آقاي منتظري درباره سپاه چنين نوشته است: «در يك مقطعي جمع ما كه مركب از من و آقا هادي، شريعتي و نوري بود كه اكثر انرژي خودمان را روي تضعيف فرماندهي سپاه متمركز كرده بوديم.»4

ذكر ارتباط فراتر از شاگردي نوري به آيت‌الله منتظري كه به رابطه مريد و مرادي رسيده بود، زماني حيرت‌آورتر مي‌شود كه تغيير دفعي وي را در سال 1368 نسبت به امام و رهبري مي‌شنويم. عبدالله نوري در سال 1368 با خطابه‌هاي آتشين عليه منتظري و اتخاذ تاكتيك فرار به جلو تا حدودي در افكار عمومي وجهه خود را بازسازي كرد. بد نيست به يكي از سخنراني‌هاي وي كه متن كامل آن براي اولين بار در نيمه آذر 1376 در شماره 21 هفته‌نامه شلمچه منتشر شد، اشاره كنيم. وي با جملاتي دو پهلو در قالب دفاع از حضرت امام(ره)، ولايت فقيه و آيت‌الله خامنه‌اي به بازتكرار شبهات و شايعات ناجوانمردانه آن مقطع در جمع پاسداران پرداخته و مي‌گويد: «از كجا ما عزت پيدا كرديم؟ از آنجايي كه پشت سر امام عزيز حركت كرديم و هر كس خواست راجع به امام جسارت بكند، كج دهني بكند از اول انقلاب، با مشت توي دهانش زديم[!] مردم! عزت ما در سايه ولايت فقيه است... خامنه‌اي كيست؟! مردم! به فاطمه زهرا مادرش قسم، اگر مظلوم‌تر از امام اين سيد[امام خامنه‌اي] نباشد، كمتر نيست! چهار سال به دست ما انقلابي‌ها چقدر تهمت به اين سيد زده شد؟! طرفدار سرمايه‌داري و بازار! لااله الا الله، مردم به خدا اين لباس عزت ما در گرو حمايت از رهبري است.»5

منابع:

1ـ مناديان وحشت، روزنامه ايران، شماره 4595، ايران سياسي، ص 11.

2ـ همان، ص 11.

3ـ محمدعلي الفت‌پور، بازگشت از نيمه راه، ص 98.

4ـ همان.

5ـ تبارشناسي قبايل فتنه(20)، عبدالله نوري سقوط در عطش قدرت، عبدالعزيز رضواني، 28/8/1390.

«عماد افروغ» نويسنده نام آشناي مباحث جامعه‌شناسي و نظريه‌پردازي علوم اجتماعي است. هر سه مقطع تحصيلات عالي وي در رشته جامعه‌شناسي بوده و به عنوان هيئت علمي نيز در حوزه تخصصي تدريس و پژوهش مي‌كرده؛ به همين خاطر وي در مباحث جامعه‌شناسي و فرهنگي نيز متمركز بوده است. به همين دليل، مباحث مطروحه و آثار وي در اين حوزه‌هاي تخصصي قابليت مطالعه و تأمل دارد. 

كتاب «هويت ايراني و حقوق فرهنگي» يكي از آثار وي در ساحت هويت ايراني و حقوق فرهنگي است كه در سال 1387 انتشارات سوره مهر آن را چاپ و به بازار كتاب عرضه كرده است. افروغ در اين اثر تلاش كرده است تا با مرجع قرار دادن مباحث هويت ايراني و حقوق فرهنگي و تعريفي خاص و نسبتاً فلسفي از فرهنگ، پاسخگوي چندين سؤال اساسي در عرصه فرهنگ از قبيل رابطه فرهنگ و سياست باشد. تبادل فرهنگي، امكان‌پذيري و محدوده آن، وظايف دولت در عرصه فرهنگ، مفهوم مديريت فرهنگي فرهنگ و سياست، پايتخت فرهنگي جهان اسلام، جوان و هويت، حقوق فرهنگي و نقش دولت از جمله مباحثي است كه در اين اثر مورد بحث قرار گرفته است. هويت‌ ايراني، چيستي و مؤلفه‌هاي آن، نسبت آن با حقوق فرهنگي و آسيب‌شناسي فرهنگي دوره‌هاي مختلف پس از انقلاب نيز از ديگر موضوعاتي است كه افروغ در اين كتاب به آن توجه كرده است.

در فرازي از اين كتاب آمده است: «فهم هويت تاريخي يك جامعه و عناصر مقوم آن در طول تاريخ، مي‌تواند كارويژه‌هاي بسياري داشته باشد. در سطح اجتماعي يا زيست جهان مي‌تواند خاستگاه حس تعلق، اعتماد و آرامش و به اصطلاح امنيت وجودي افراد باشد، در سطح اقتصادي مي‌تواند مبدأ توجه به توسعه فرهنگي يا پايدار و درون‌زا و در سطح سياسي، مبناي يك نظام سياسي مشروع و مقتدر باشد. مقوله حقوق فرهنگي ناظر به اين نكته اساسي است كه مفهوم حق را نبايد صرفاً در عرصه‌هاي فردي و آزادي‌هاي اساسي و مدني و سياسي جست‌وجو كرد و وظايف دولت را نيز نبايد محصور در حقوق مزبور دانست؛ بلكه به دليل وجه اجتماعي حيات انساني و به عبارتي هستي اجتماعي انسان‌ها، وظايف دولت، كه خود تجلي يك حق اجتماعي‌ـ سياسي است، شامل حقوق گسترده‌تر فرهنگي نيز مي‌باشد.»