محمدرضا قضايي/ هفتم تير سالروز شهادت شهيد بهشتي و ياران وفادارش در ساختمان حزب جمهوري اسلامي، يادآور لحظات سخت براي انقلاب اسلامي است. شهيد بهشتي يكي از بزرگ‌ترين تئوريسين‌هاي انقلاب بود كه براي استحكام فكري و عملي نظام اسلامي و انقلابي تلاش مي‌كرد. بايد توجه داشت كه يكي از نيازهاي جوامع در طول تاريخ اجراي عدالت بوده است. انسان‌ها هميشه حاكمان را عدالت‌گستر و دادگر مي‌خواستند و در مقابل حكومت و حاكم ناعادل قيام مي‌كردند. شعار عدالتخواهي نيز از زبان گروه‌هاي فكري و انديشمندان و حتي حاكمان زيادي شنيده شد؛ امّا آيا آنها در تحقق عدالت در جوامع‌شان موفق بودند يا نه؟

شهيد بهشتي با نگاهي عالمانه به عدالت، يكي از ملزومات نظام اسلامي را (برخلاف انديشه‌هاي ليبراليستي و سوسياليستي) در احقاق حق، عدالت، انصاف و برابري واقعي مي‌دانست. اين شهيد بزرگوار بحث‌هاي نظري و الهي مربوط به عدل و عدالت را در عمل و در ايجاد حكومت ديني اجرا مي‌كرد. ايشان امري را در جامعه حقيقي و الهي مي‌دانست كه به عدالت منتهي شود. شهيد بهشتي با اين اعتقاد كه «منشأ امر خدا عدل و احسان است»1 مي‌خواست منشأ امورات حكومت ديني عدل و احسان باشد. كوتاه‌ترين راهي كه ايشان براي رسيدن به «حق» و «عدل» معرفي مي‌كند، امر به معروف و نهي از منكر است. انسان‌ها با حفظ كرامت انساني و به منظور حفظ كرامت همنوع، يكديگر را به راه صلاح امر و از راه فساد منع مي‌كنند. شهيد بهشتي مي‌گويند: «فرد فرد شما بايد بدانيد راه رسيدن به سعادت و راه رسيدن به حكومت حق و عدل اين است كه شما از طريق امر به معروف و نهي ‌از منكر به چنين هدفي برسيد.»2 سپس با استناد به سه روايت تأكيد مي‌كند كه «بر‌ترين تكاليف و واجبات امر به ‌معروف و نهي ‌از منكر است؛ واجبي بزرگ كه ديگر واجبات در پرتو آن انجام و نگهباني مي‌شوند.»3

پي‌نوشت‌ها:

1ـ بايد‌ها و نبايد‌ها، ص88.

2ـ حق و باطل از ديدگاه قرآن، 161.

3ـ همان، 162.

سيدحسين خاتمي‌خوانساري/ از نشانه‌هاي ثبات قدم و استحكام در حق، كه همان دين اسلام است اعتدال و ميانه‌روي است؛ به شيوه‌اي كه قرآن، پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) آن را بيان فرمودند. اعتدال و ميانه‌روي، همان‌گونه كه از نامش پيداست، به معناي پيمودن و گزينش راه ميانه و وسط و تمايل نداشتن به دو طرف افراط و تفريط است. اين واژه در منابع اسلامي، با الفاظي مانند «قصد»، «اقتصاد» و «وسط» استعمال شده است. پيش از اين بيان شد كه اساس دين بر مبناي ميانه‌روي و اعتدال بنيان گذاشته شده است. اسلام پرچمدار مبارزه با افراط و تفريط بوده و هست. در اصل مسلمانان زماني به اسلام عمل مي‌كنند كه در افراط و تفريط به سر نبرند. براي نمونه، اگر بخواهيم عدالت را در عمل مشاهده كنيم، بايد افراط و تفريط را كنار بگذاريم. عدالت در هر امري يعني هر چيزي را در جاي خود قرار دادن و هر كاري را در موقع خودش انجام دادن. آنچه اين نظم را بر هم مي‌زند، عدم تعادل و ميانه‌روي و رفتن به سوي افراط و تفريط است. اهل بيت(ع) در هر لحظه از زندگي شريف خود مردم را به صورت عملي به ميانه‌روي و اعتدال در رفتار، كردار، انديشه و گفتار توصيه مي‌فرمودند. رسول خدا(ص) با تأكيد بر ميانه‌روي مي‌فرمايند: «يا أيها الناس عليكم بالقصد، عليكم بالقصد، عليكم بالقصد؛ اي مردم، بر شما باد به ميانه‌روي، بر شما باد به ميانه‌روي، بر شما باد به ميانه‌روي.»(كنزالعمال، ج 3، ص 28) اين تكرار نشان‌دهنده اهميت موضوع است. در اصل وقتي فردي نكته‌اي را مكرر در گفتار و رفتار به اطرافيان گوشزد مي‌كند؛ ولي تغييري در آنها احساس نمي‌كند مجبور است در يك جمله چند بار آن موضوع و دستورالعمل را تكرار كند. شايد بتوان گفت اين تكرار نيز بيشتر نشان از اهميت ندادن مردم به موضوع ميانه‌روي و اعتدال دارد؛ كما اينكه در تاريخ زندگاني پيامبر و در صدر اسلام نيز اين وضعيت وجود داشت. 

انسانيت انسان با اعتدال و ميانه‌روي محقق شده و منزلت و مقام او در اعتدال خلاصه مي‌شود. هر كس اهل ميانه‌روي و دوري از افراط و تفريط است، از مقام و منزلت خود آگاهي دارد و هر كسي كه ميانه‌رو نيست، از خود و ارزش خود غافل است. امير عالميان علي(ع) مي‌فرمايند: «لاتري الجاهل الا مفرطا او مفرطا؛ جاهل را نمي‌بيني، مگر اينكه يا افراط مي‌كند يا تفريط.»(نهج‌البلاغه، ح 70) اعتدال و ميانه‌روي در اسلام از اهميت و جايگاه خاصي برخوردار است و در تمامي شئون زندگي جاري است؛ اما در اين يادداشت تنها اشاره‌اي به آن شد؛ زيرا از ملزومات ثبات قدم در دينداري و حق‌مداري به شمار مي‌آيد.

انسان‌هايي كه ثبات قدم ندارند، گاهي تند عمل مي‌كنند، گاهي كند. گاهي خود را از دنيا جدا مي‌كنند و گاهي از آخرت. آنان كه علم به اصول و فروع دين ندارند، دچار افراط و تفريط مي‌شوند. آگاهي نداشتن و عدم فهم حقايق اسلام، برخي مسلمانان را از اسلام دور كرد؛ تا جايي كه به ظاهر دين هم عمل نكردند و خسران در دنيا و آخرت را براي خود به ارمغان آوردند. چه بسيار بودند مسلماناني كه با نفهميدن حقيقت دين دچار كفر و الحاد شدند و تا آخرين لحظه نتوانستند اسلام حقيقي را درك كنند. براي نمونه مي‌توان تعدادي از اين افراد را نام برد كه در زندگي خود بارها رنگ عوض كردند و هر لحظه مانند خاشاكي روي آب، جهت‌شان را تغيير دادند و به سمت كساني رفتند كه دين‌شان و انسانيت‌شان را از دست‌شان گرفتند و آنها را فقير ديني و اخلاقي كردند. 

مهدي دنگچي/ در شماره گذشته، از طراحي عمليات بدر در اسفندماه 1363 سخن گفتيم. براساس آنچه فرماندهان عمليات طراحي كرده بودند، قرار بود رزمندگان از دو نقطه هور به صورت ضربتي بگذرند و چند پاسگاه مرزي و خط دفاعي عراق را نابود كنند. سپس از جايي كه عرض رودخانه دجله كم است، رد شوند و به جاده العماره‌ـ بصره برسند. همچنين مي‌خواستند در طول جاده پخش شوند تا هم بر هور و هم بر جاده مسلط باشند. اگر اين كار با موفقيت انجام مي‌شد، چهار تيپ تازه‌نفس آماده بودند تا شبانه با بالگرد شنوك به اين جاده منتقل شوند. پس از آن هم نيروها مي‌توانستند به سمت جنوب(بصره) يا شمال(العماره) پيشروي كنند.

عمليات بدر در ساعت 23 نوزدهم اسفندماه سال 1363 با رمز يا فاطمه‌الزهرا(س) شروع شد. رمز موفقيت عمليات هم در ضربتي بودن و سرعت آن بود؛ اما از همان ابتدا، مشكلات يكي پس از ديگري رخ نشان داد. در بعضي محورها خط به راحتي شكسته شد و حتي برخي رزمندگان از دجله نيز عبور كردند؛ اما در بعضي ديگر، رزمندگان با مقاومت سرسختانه عراقي‌ها روبه‌رو شدند. بعضي جاها هم كمبود قايق و امكانات، سبب تأخير در رسيدن نيروها شد.

شب اول، نيروهاي پراكنده در هور درگير شدند و هواپيماهاي عراقي از آنها پذيرايي كردند. عراق هنوز مطمئن نبود كه عمليات فقط در محور هور است. پس از گذشت زمان و اطمينان عراقي‌ها از تك محور بودن عمليات، آنها همه توان‌شان را به هور آوردند تا در مقابل رزمندگان ايراني مقاومت كنند.

عراقي‌ها عقبه رزمندگان ايراني را با بمب‌هاي شيميايي مي‌زدند و در مقابل نيروهاي عمل‌كننده هم به شدت ايستادگي مي‌كردند. رزمندگان اسلام در شرايط سختي قرار گرفته بودند كه حتي عقب‌نشيني هم براي‌شان سخت بود. هر طرف كه مي‌ديدي آب بود و هور. تعداد شهدا و زخمي‌ها نيز رو به افزايش بود.

محمد گنجي/ در سال 870 ه.ش ايزابل اول، ملكه كاستيل و شوهرش فرديناند شاه آراگون، به تحريك زرسالاران يهودي تهاجم به غرناطه (گرانادا) را آغاز كردند. مردم غرناطه كه از ديرباز ستم مهاجمان اشغالگر را در سرزمين‌هاي اسلامي اسپانيا نظاره‌گر بودند، تصميم به مقاومتي پايدار گرفتند. در اين ميان، نخستين تهاجم با دفاع قهرمانانه مردم غرناطه دفع شد. در تهاجم بعدي، ايزابل اين شهر 200 هزار نفره را محاصره سختي كرد كه 9 ماه دوام داشت. در نهايت مذاكرات ميان طرفين آغاز شد و غرناطه طي پيماني به تسليمي شرافتمندانه رضا داد. در اين پيمان كه مهر ايزابل و فرديناند بر آن است،‌ همه حقوق برابر شهروندان مسلمان، از جمله ابقاي محاكم اسلامي به رسميت شناخته شد. با وجود اين، پس از ورود سپاه ايزابل و فرديناند به شهر، پيمان به كلي نقض شد؛ تا به آنجا كه مورخان غربي آن را ميزاني بر سنجش دورويي و پيمان‌شكني اسپانيايي‌ها مي‌شمرند.

نخستين اقدام ايزابل و فرديناند در غرناطه تبديل مسجد جامع شهر به كليسا بود و بعدها اجساد اين دو در همين مسجد دفن شد. آنان «كاردينال خيمنس»، اسقف اعظم «تولدو» را به عنوان، نخستين حكمران مسيحي غرناطه منصوب كردند.

مورخان مي‌نويسند: «خيمنس ده‌ها هزار جلد كتاب عربي را كه ميراث فكري تمدن اندلس به شمار مي‌رفت، گرد آورد. از ميان آنها تنها 300 جلد را، بيشتر در علوم پزشكي، جدا كرد و بقيه را در الرمله، ميدان بزرگ شهر به آتش كشيد. در اين ميان، بسياري از نسخ نفيس قرآن كريم و هزاران جلد كتاب در ادبيات به آتش كشيده شدند. كاردينال خيمنس رأي داد مسلمانان را از دم شمشير بگذرانند و از سال 878 ه.ش مسلمانان را مجبور كردند تا به مسيحيت بگروند و سپس آنها را به محكمه تفتيش عقايد كشاندند.»

زنده سوزاندن در آتش روش معمول انگيزيسيون در اجراي حكم مرگ قربانيان خود بود. مسلمانان مجبور بودند ميان گرايش به مسيحيت يا سوختن يكي را برگزينند. اين ستمگري طبعاً بدون واكنش نبود؛ بسياري از مسلمانان به كوهستان‌ها پناه بردند و موجي از جنگ‌هاي چريكي را عليه حكمرانان مسيحي اسپانيا آغاز كردند. آنها پيرامون جواني به نام «دن فرناندو كوردوبايي» بيست ساله و دلاور گرد آمدند و او را به نام «محمدبن‌اميه» به رهبري خود برگزيدند. پس از قتل او، عموزاده‌اش، «مولا عبدالله محمد»، رهبري گروه‌هاي فوق را به دست گرفت. اين قيام كه برخي از مجاهدان سواحل آفريقا نيز به آن پيوستند‌، با توحشي غريب سركوب شد. حكمرانان جديد غرناطه 150 نفر از رجال مسلمان شهر را به گروگان گرفتند و سپس كشتند. درباره قتل يكي از رهبران اين قيام، به نام «الزمار» گفته مي‌شود كه «زنده زنده همه گوشتش را از استخوان جدا و سپس پيكرش را پاره پاره كردند.»

در سال 950 ه.ش با دستگيري مولا عبدالله، آخرين سنگرهاي مقاومت فروريخت. مولا عبدالله زخمي و اسير را به همراه ساير دستگيرشدگان به شهر غرناطه بردند، در ميدان شهر سر بريدند، جسدش را در كوچه‌ها كشيدند و سپس آن را پاره پاره كرده و آتش زدند. سر وي را نيز در قفسي آهنين در بيرون شهر برافراشتند. 

در سال 998 ه.ش فيليپ سوم فرمان اخراج مسلمانان را از شبه جزيره اسپانيا صادر كرد. به نوشته مورخان، بسياري از مسلمانان در مسير مهاجرت به آفريقا كشته شدند. در يكي از اين سفرها، كه 140 هزار نفر از مسلمانان در حال ترك سرزمين نياكان خود بودند، يكصد هزار نفر آنها به قتل رسيدند. طبق تخمين سديلو، از زمان سقوط غرناطه (871 ه.ش) تا اخراج مسلمانان (989 ه.ش) سه ميليون نفر از جمعيت اسپانيا كاسته شد. به نوشته گوستاولوبون فرانسوي، شايد تاكنون هيچ يك از بي‌رحم‌ترين و وحشي‌ترين فاتحان عالم، دامن خود را آلوده چنين قتل عامي نكرده باشد.

‌آيت‌الله شهيد دكتر بهشتي مي‌گويد: مبادا رفتار من، آمد و شد من، در مردم اين شك و ترديد را به وجود آورد كه اى بابا، اينها هم وقتى به مقام و مسند اعمال ولايت و حكومت و اداره جامعه رسيدند، بو و رنگ طاغوتى پيدا كردند! اگر چنين شود، آن وقت خيانت و ضربتى را كه ما به انقلاب و اسلام وارد كرده‌ايم، از خيانت و ضربت دشمنان ديگر سنگين‌تر و عقاب و عذاب و كيفر دنيا و آخرتش بر ما گران‌تر خواهد بود.