تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۸:۴۸  ، 
کد خبر : ۱۳۳۱۲۵

فرار نخبگان و انحطاط ایران

سیدجواد طباطبایی مقدمه: دوره گذار تاریخ ایران که با شکست جنگ چالدران آغاز شد و با شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس و فروپاشی ایران زمین به پایان رسید، دوره انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران بود. اگر چه حتی در این دوره نیز در قلمرو برخی نمودهای فرهنگی ایران دگرگونی‌هایی صورت گرفت و به عنوان مثال در معماری و شهرسازی و از برخی جهات در فلسفه، به ویژه در سده نخست فرمانروایی صفویان، سنت کهن زایندگی فرهنگ ایرانی دنبال شد، اما آن‌گاه که در کارنامه سه سده این دوره از دیدگاه تحول تاریخی دوران جدید ایران نظر می‌کنیم، ناچار دوره گذرا را در مجموع دوره انحطاط تاریخی و زوال اندیشه ارزیابی می‌کنیم. دوره گذار، سه سده بحران در همه عرصه‌های تاریخی و فرهنگی ایران بود، اما از ویژگی‌های این دوره آن بود که آگاهی از بحران از سطح نازل ادبیات منحط فراهم آمده از نظمی ‌سست و سخیف و نثری مصنوع و پر تکلف فراتر نرفت. دوره‌های طولانی جنگ، ناامنی و آشوب و سده‌های زوال اندیشه همه امکانات اندیشه‌ای خردورزانه را به تحلیل برده بود. در این میان، اهل تصوف، بیش از پیش، به متفکران قوم و اندیشه عرفانی انحطاط ‌یافته به یگانه دستگاه مفهومی ‌آگاهی و خودآگاهی ملی ایرانیان تبدیل شد. این وضعیت مضاعف انحطاط و امتناع آگاهی از آن، بن‌بستی بود که ایران پایان دوره گذار به انتهای آن رانده شد و بدیهی است که بیرون آمدن از آن با تکیه بر منابع تاریخی و فرهنگی ایران امکان‌پذیر نمی‌شد. در پایان دوره گذار، آگاهی از زوال اندیشه، بحران در ارکان تمدن ایران، جایگاه کشور در مناسبات جهانی و خودآگاهی ملی، تنها می‌توانست از بیرون و با پشتوانه ارزیابی از دگرگونی‌هایی امکان‌پذیر شود که ایرانیان سهمی ‌در ایجاد آن نداشتند، اما هنوز آن دگرگونی‌ها به مرحله‌ای نرسیده بود که پیوند با آن امکان‌پذیر نباشد.

با انحطاطی که در همه عرصه‌های حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در واپسین سده دوره گذار پدیدار شد، باب مهاجرت‌های جمعی ایرانیان و به ویژه نخبگان به کشورهای همسایه باز شد. بدیهی است که مهاجرت ایرانیان به کشورهای بیگانه با نابسامانی‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دوره گذار آغاز نشد، بلکه پیش از آن نیز ایرانیان بسیاری راه مهاجرت را انتخاب کرده بودند، اما به هر حال، دست‌کم، در حوزه فرهنگی، اصل بر سازماندهی پایداری بود تا مهاجرت، با آغاز دومین سده فرمانروایی صفویان توان نیروهای پایداری فرهنگی ایرانیان، بیش از پیش سستی گرفت و شمار روزافزونی از ایرانیان مهاجرت را بر پیوستن به نیروهای پایداری ترجیح دادند، به ویژه این که در برخی از کشورهایی که پای ایرانیان به آنهایی می‌رسید، فرمانروایان و کارگزاران حکومتی به توانایی‌ها و مهارت‌های آنان ارج می‌نهادند.
ملک‌الشعرای بهار در اشاره‌ای به مهاجرت‌های نخبگان ایرانی به دنبال برخی سختی‌ها و تنگ‌نظری‌های دوره صفوی می‌نویسد که: دهلی دربار بزرگتری شد که باید آن را دربار ثانی ایران نامید، بلکه دربار اصلی ایران، چه رواج زبان فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است... در دربار دهلی، شاه و دربار و حرمسرایان همه به فارسی گفت‌وگو می‌کرده‌اند و در آن عهد، زبان فارسی، زبان علمی‌ و زبان مترقی و دلیل شرافت و فضل و عزت محسوب می‌شد و در دربار اصفهان هرگز زبان فارسی این اهمیت را پیدا نکرد. در فصل نخست گفته شد که به دنبال شکست ایران در جنگ چالدران، سلطان سلیم هزار تن از نخبگان ایرانی را از شهر تبریز که به امان غارت سربازان بپترک رها شده بودند به پایتخت عثمانی انتقال داد. این مهاجرت اجباری را می‌توان یکی از نخستین مهاجرت‌های نخبگان ایران و آغاز دانست که دوره صفوی و پس از آن آسیب‌های جدی بر کشور وارد کرد دربار ثانی ایران به تعبیر ملک‌الشعرا بهار، ناظر بر دو وجه از این مهاجرت است: نخست این که با مهاجرت نمایندگان فرهنگ و تمدن ایرانی، بار دیگر، نمودهای آن از مرزهای ایران فراتر رفت و در کشورهای همجواری که محیط مناسب‌تر بود، بسط پیدا کرد. بررسی انتقال و تاثیر فرهنگ و تمدن ایرانی در سرزمین‌های دیگر موضوع بحث ما نیست؛ به این بحث که به تاریخ بسط فرهنگ و تمدن ایرانی مربوط می‌شود، در جای دیگر باید بازگشت. نکته اساسی برای موضوع مورد بحث ما وجه درونی پی‌آمدهای مهاجرت‌های نخبگان ایران است و این که به دنبال شرایط نامطلوبی که در کشور پیش می‌آمد ـ به دنبال یورش افغانان و جنگ‌های خانمان برانداز و بی‌ثمر نادرشاه ـ از سویی، آسیب‌های جدی بر همه شوون کشور وارد می‌شد و از سوی دیگر، با این مهاجرت‌ها فرصت و امکان بازسازی فوت می‌شد. انتقال فرهنگ و تمدن ایرانی به هند آغاز دوره‌ای از تمدن هند بود و پدیدار شدن هند ایرانی‌ماب ناظر بر این واقعیت اسفناک تاریخ ایران است که در نیمه دوم فرمانروایی صفویان مهاجرت نخبگان ایرانی به کشورهای بیگانه و به ویژه به هند آغاز شده بود و به تدریج کشور از نیروی کارآمد خالی می‌شد، در حالی که دربار هند به محیط مناسبی برای هنرنمایی نخبگان ایرانی تبدیل شده بود. پیش از این اشاره شد که به گفته سفرنامه‌نویس فرانسوی، ژان شاردن، در آغاز دوره گذار، ایرانیان علاقه چندانی به سفر به کشورهای بیگانه از خود نشان نمی‌دادند، اما جالب توجه است که همان شاردن، در جای دیگری از سفرنامه خود، مهاجرت ایرانیان به کشورهای بیگانه را یکی از عوامل انحطاط ایران دانسته است. او می‌نویسد: سومین عامل انحطاط ایران این است که از سده‌ای پیش تاکنون ایرانیان بسیاری با همه خانواده خود به هند مهاجرت می‌کنند. از آن جا که ایرانیان، ظاهر بهتری دارند و با فرهنگ‌تر و فرهیخته‌تر هستند، و با مسلمانان هند که از اعقاب تاتارها و تیمور لنگ هستند، قابل مقایسه نیستند، ایرانیان در دربارهای هند فراوان هستند... وقتی یک ایرانی در درباری جایی برای خود باز کرد، خانواده و دوستان خود را نیز فرا می‌خواند و آنان با علاقه به جایی که بخت آنان را به خود می‌خواند، می‌روند، به ویژه کشوری که پرنعمت‌ترین کشور دنیا است و خوراک و پوشاک ارزان‌تر از همه کشورهای دیگر است. در مشرق زمین هنوز نخواسته‌اند خروج رعایا از کشور را ممنوع کنند. هر کس به جایی که دلخواه او است، می‌رود و برای خروج آزاد از کشور گذرنامه لازم نیست.
از این پس نیز گفته خواهد شد که وقتی در جایی از روستاییان مالیات زیادی بگیرند، آنان به درگاه شاه یا حاکم رفته و فریاد می‌کنند و اگر فریادرسی نبود، کشور را ترک می‌کنند. با توجه به توضیحی که شاردن درباره سبب مهاجرت ایرانیان به هند در این فقره می‌دهد، می‌توان دریافت که نظر او به دوره‌ای از فرمانروایی صفویان مربوط می‌شود که سامان آغازین و به ویژه نظامی ‌را که شاه عباس ایجاد کرده بود، از میان رفت: از سویی، عرصه معیشت بر ایرانیان تنگ شد و از سوی دیگر، خوش‌باشی شاهان و بی‌خیالی کارگزاران حکومتی جانشین توجه به هنر، ادب و فرهنگ شد. در دیوان برخی از شاعران پارسی‌گوی می‌توان آگاهی‌هایی درباره توجه ایرانیان به مهاجرت به دست آورد، چنان که به عنوان مثال، صائب تبریزی در غزلی علاقه و عزم به سفر هند را به رقص سودای یار تشبیه می‌کند که سر هیچ ایرانی از آن خالی نیست.
هم چو عزم سفر هند که در هر دل هست
رقص سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
علی‌قلی سلیم، یکی دیگر از شاعران آن دوره، گامی ‌فراتر گذاشته و ایران را جای مناسبی برای تحصیل کمالات می‌داند و بر آن است که
نیست در ایران زمین سامان تحصیل کمال
تا نیامد سوی هندستان حنا رنگین نشد
شاعر معروف همین دوره، کلیم کاشانی، همراه با دیگر شاعران همگان را به مهاجرت از وطن که در چشم او جز تمام خس و خار نمی‌بود، تشویق می‌کرد.
زمانه هر چه دهد در بهای عمر بگیر
زبد معامله گلخن به گلستان بردار
وطن تمام خس و خار، بی‌کس است کلیم
برو سواد وطن را از آستان بردار
بدیهی است که آن چه در دیوان‌های شاعران این دوره آمده، تنها به یکی از وجوه مهاجرت‌های ایرانیان اشاره دارد. در نوشته‌های ایرانی این دوره، درباره مهاجرت‌های ایرانیان مطلب مهمی ‌نیامده است: مفاهیمی‌ مانند فقدان آزادی‌ها، نابسامی‌های اقتصادی، مهاجرت و پی‌آمدهای آن در مخیله تنگ عمده نویسندگان ایرانی نمی‌گنجید. برعکس، سفرنامه‌نویسان اروپایی، به ویژه بازرگانان و فرستاده‌های سیاسی که با پشتوانه اندیشه دوران جدید یا لاجرم، تصوری از آن در دگرگونی‌ها ایران نظر می‌کردند، در گزارش‌های خود ابعاد گسترده مهاجرت و پی‌آمدهای آن را از نظر دور نداشته‌اند. اشاره‌های شاعران ایرانی نیمه دوم فرمانروایی صفویان بیش‌تر به جنبه‌های احساسی و تنش‌های میان انتظارات آنان و نظام حاکم محدود می‌شود. جای شگفتی است که بار تحمل نابسامانی‌های جامعه ایران و نظام حکومتی آن چندان وزنی پیدا کرده بود که حتی شاعری شیعی مانند کلیم کاشانی به دنبال آن بود که سواد وطن تمام خس و خار را از آستان بردارد، در حالی که در گزارش‌های سفرنامه‌نویسان بیش‌تر به جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مهاجرت‌های ایرانیان و پی‌آمدهای آن‌ها توجه ویژه‌ای شده است. اگرچه چنان که پیش از این اشاره شد، مهاجرت‌های ایرانیان پیش از آغاز یورش افغانان شروع شده بود، اما نخست در یورش افغانان، مهاجرت‌های گروهی ایرانیان ابعاد گسترده‌ای پیدا کرد، ولی تا بر آمدن قاجاران از شدت آن کاسته نشد. جانس هنوی در بحث از کارنامه نادرشاه به دنبال فتح هند و دگرگونی‌هایی که در رفتار او پدید آمد، اجحاف ماموران مالیاتی و ستم حکومتی را از مهم‌ترین عوامل مهاجرت ایرانیان به کشورهای همسایه می‌داند و با اشاره‌ای به این که شاه ایران به پنهان کردن گنج‌هایی که در فتح هند به دست آورده بود. پیوسته بر میزان مالیات‌ها می‌افزود، می‌نویسد: ساکنان روستاها و شهرها با نیت فرار از اجحاف‌های محصلان مالیاتی به کوه‌ها گریختند. شمار بسیاری از آنان به مناطق شمالی هند که پیش از آن به تصرف نادر درآمده بود، رفتند و برخی دیگر تحت حمایت ترکان عثمانی قرار گرفتند. در جنوب، برخی به عربستان گریختند و شماری از آنان با کشتی رهسپار هند شدند. در مرکز ایران نیز وضع جز این نبود. ارمنیان و دیگران که از پرداخت مالیات به بیدادگران به جان آمده بودند، خانه‌های خود را به بهانه بازرگانی یا به قصد زیارت ترک گفتند، تا جایی که نادر به راهداران دستور داد که تذکره‌های آن‌ها را بررسی کنند. آزادی خروج که پیش از آن وجود داشت، چنان محدود شد که به داروغه‌ها و راهداران شهرهای بزرگ دستور داده شد که اجازه ندهند کسی بدون ارایه تذکره به مرزها نزدیک شود و این ماموران، که در صورت فرار مردم مسئول شناخته می‌شدند، در انجام دادن وظیفه خود بسیار سخت‌گیری می‌کردند. بر پایه همان توضیح همان سفرنامه‌نویس می‌توان گفت که از دیدگاه مصالح ملی ایران، کارنامه نادر تاریخ این کشور با ترازنامه شاه ‌سلطان حسین و یورش افغانان تفاوت چندانی نداشت. سردار بزرگ ایران، ایرانیان را از چنگال گرگ اشرف افغان رها کرد و خود عاقبت به گرگ آنان تبدیل شد. هنوی، پس از توضیح این نکته که مشکلات موجب شد که همه ایرانیان نتوانند فرار کنند، می‌نویسد: ارمنیان جلفای اصفهان نتوانستند فرار کنند. ایالت اصفهان در حدود بیست و چهار فرسنگ طول و به همان اندازه عرض دارد و اگر چه در گذشته، شهرهای پرجمعیتی در آن ایالت وجود داشت، اما اکنون بیش‌تر آن شهر‌ها خالی از سکنه است، زیرا ساکنان آن‌ها فرار کرده یا پراکنده شده‌اند. برخی نیز به طرز مخاطره‌آمیزی به کوه‌های لرستان پناه برده‌اند، اراضی آنان بایر مانده و خانه‌هایشان خالی شده است. در مجموع، بدبختی‌های ناشی از یک جنگ بی‌نتیجه یا یورش‌های اقوام وحشی نمی‌توانست بیش‌تر از پیروزی‌های این پادشاه ستمگر ایرانیان را در بدبختی غوطه‌ور کند. به نظر می‌رسد که نادر پیش‌تر آن که به دفع دشمن بپردازد، علاقمند بود رعایای خود را سرکوب کند. سبب این رفتار، این نبود که نادر به ایرانیان علاقه‌ای نداشت، بلکه او از روح سرکش آنها بیش از قشون هندی‌ها یا ترک‌ها یا تاتارها می‌ترسید. نادر اگر قدرت داشت، مایل بود سر همه ایرانیان را از تن جدا کند... و این باور نادرست نخواهد بود اگر بگوییم هرگاه نادر می‌توانست اقوام دیگری را در ایران ساکن کند، تردیدی نیست که این کار را انجام می‌داد. رفتار او در شرایط دیگر نیز دلیلی بر این مدعاست، زیرا بدون آن که در تدابیر خود که موجب شورش می‌شد، تغییری دهد، مردم را چنان به شدت مجازات می‌کرد که جز با کشتن یا کور کردن همه کسانی که بر او شوریده بودند، راضی نمی‌شد. مهاجرت واپسین کلام بسیاری از ایرانیان و در شرایط اوج انحطاط تاریخی، یگانه واکنشی بود که آنان در رویارویی با نابسامانی‌ها از خود نشان دادند. در پایان دوره گذار، در حالی که از نظر سیاسی، ایران زمین فرو پاشیده بود، با امکانات فکری و فرهنگی ایرانیان، سازمان‌دهی نیروی پایداری ممکن نمی‌شد و افقی جز مهاجرت در برابر آنان قرار نداشت. از سویی، نابسامانی‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی توان ماندن را از ایرانیان سلب می‌کرد و از سوی دیگر، با مهاجرت‌های پی در پی، کشور از بسیاری از امکانات مادی و مهارت‌ها و توانایی‌های معنوی محروم و خرابی‌ها مکرر می‌شد. ایران فروپاشیده دهه‌های اسفناکی را سپری می‌کرد، در حالی که بر اثر مهاجرت‌های ایرانیان آن وضع اسفناک به درد مزمنی تبدیل می‌شد، اما آن چه در این میان همین درد مزمن را به فاجعه‌ای تبدیل کرد و هبوط محتوم ایران را به دنبال آورد، فقدان اندیشه‌ای خردگرایی بود. زوال اندیشه و انحطاط تاریخی ایران هم‌چون دو وجه وضعیتی یگانه بود که در دوره گذار موجب شد تا ایران از مرتبه کشوری زنده و زاینده به درکات هبوط غیرقابل بازگشت رانده شود. نقش ایرانیان، در عمل و نظر، در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیش‌تر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی پیدا شود. وانگهی درمان درد مزمن زوال اندیشه و انحطاط تاریخی نیازمند کوششی بنیادین بود و چنین کوششی نیز با توان اندک ایرانیانی که مانده بودند بقیه‌السیف امکانات ناچیز کشور ممکن نمی‌شد. خروج از بن‌بست نیازمند تن در دادن به دگرگونی‌های بنیادینی بود و فراهم آوردن مقدمات آن خود نیازمند سده‌ای دیگر بود.
دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات