تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۸۹ - ۰۸:۳۵  ، 
کد خبر : ۱۸۴۵۳۷
طبقه متوسط در ایران امروز

فراز و فرود‌ یک طبقه


پرویز پیران
گرچه بخش مهمی از مفاهیم علوم اجتماعی بنا به ماهیت سهل و ممتنع‌اند یعنی هر کس به هر حال برداشت و تعریفی از آنها در ذهن دارد، ولی به مجردی که در مورد هر برداشت و تعریف جست‌وجوی ساده‌ای به عمل آید، آن سادگی اولیه فوراً از میان می‌رود و مسائل متعددی مطرح می‌شود تا به آنجا که گویی بسیاری از مفاهیم علوم اجتماعی تعریف ناشدنی‌اند. شاید کمتر مفهوم علوم اجتماعی را می‌‌توان یافت که علاوه بر سهل و ممتنع‌بودن به پیچیدگی مفهوم طبقه باشد. تصور بسیاری از کوشندگان علوم اجتماعی آن است که طبقه اجتماعی سرآمد تمامی مفاهیم از نظر تعریف‌ناپذیری است. این پیچیدگی به دو دلیل، نه دوچندان که چند چندان می‌شود. نخست به این دلیل که مفهوم طبقه اجتماعی با مباحث سیاسی، با عمل مبارزاتی سیاستمداران و فعالان، آن هم با دیدگاه‌های متنوع،‌ متفاوت و متضاد، در هم تنیده است و دوم به این دلیل که طبقه اجتماعی با انواع مفاهیم ارزشی یا ارزشداورانه به ویژه عدالت اجتماعی، فقر و محرومیت به شدت مرتبط است و هر کس از این مفاهیم تعریف خود را دارد که ضرورتاً یکسان نیستند.
داستان پیچیده بودن مفهوم طبقه اجتماعی هنگامی که بحث ایران به میان می‌آید به شدت آشفته و اعتشاش‌آفرین می‌شود زیرا از یک سو حاکمیت ایلات و روسای ایلی برای بیش‌ از هزار سال مطرح می‌شود. سپس نوعی زندگی شهری برای نزدیک به دو هزار سال در شرایط ساختار سیاسی ایلیاتی یا ایل‌نشینی به میان می‌آید که طبعاً موضوع دیوانسالاری و وجود لشگری از «عمله حکومت»‌ و در دوره‌هایی سپاهیان در رده‌های متنوع حال به هر شکلی که بوده‌اند و هر ویژگی خاص و متمایز کننده‌ای که داشته‌اند را به موضوع می‌افزاید. از سوی دیگر منابع متعددی تاکید روا می‌دارند که از زمان اشکانیان سه راه عمده تجاری و اتصال‌دهنده سه قاره آن زمان یعنی آسیا، شمال آفریقا و اروپا از ایران می‌گذشته است که به طور بدیهی وجود تجار، پیشه‌وران و صنعت‌کاران را تایید می‌کند. توجه شود که از یک سو ساختار ایلیاتی خون محور، از سوی دیگر وجود شکل ویژه‌‌ای از شهر و زندگی شهری، تجارت در راه‌های دور که به نوعی نظام یا سیستم جهانی جان می‌‌بخشد، وجود صنایع کارگاهی و تولیدات دستی خانگی و ایلیاتی در ابعادی عظیم (حداقل با توجه به زمان مورد بحث)، دیوانسالاری و دستگاه عریض و طویل لشگری و کشوری حداقل در دوره‌های ثبات نسبی، تناقض‌های باورنکردنی‌ای را طرح می‌کند که در عین حال کمتر آن هم با توجه به شرایط جامعه ایران و نه شبیه‌سازی مطالعات غربی، مورد بررسی عمیق قرار گرفته است. با این حال،‌ موضوع صرفاً به موارد یاد شده ختم نمی‌شود. به هر حال کارندگان زمین نیز باید به حساب آیند که بیشتر به شکل دیم زمین را برای تولید غذا مورد استفاده قرار می‌دادند. تولید‌کنندگان صنایع دستی خانگی، کوشندگان برای تولیدات دامی یا همان دامداری کوچک مقیاس روستایی در کنار ایل‌نشینی را نیز نباید از یاد برد. آیا افرادی را که به این امور می‌پرداختند باید «طبقه» با حساب آورد؟ اساساًً آیا تعریف طبقه در ایران تعریفی صرفاً برآمده از شرایط داخل است یا مفهوم طبقه جهانشمول است و در هر جامعه‌ای نوعی از آن معنای جهانشمول شکل‌ گرفته است؟ اینها و سوالات بسیار دیگری مقدمه ورود به بحث طبقه در دنیای جدید با تناقضات جدید به طور کلی و «طبقه متوسط»‌ به طور ویژه و خاص است. این مورد موضوع را معما یا پازلی درهم و متناقض می‌سازد که به مجرد استفاده از مفهوم طبقه به ذهن می‌رسد تا آدمی را سرگردان یا سرگردان‌تر از آنچه هست، سازد.
برای گشودن راه و ادامه بحث بهتر است تعریفی از طبقه ارائه شود تا بتوان ابعاد مفهومی و نظری را بیشتر تشریح کرد و سپس به بحث طبقه متوسط پرداخت که خود دنیایی از اغتشاش و تناقض را به میدان می‌آورد. شرایط حساس کنونی و تحولاتی را که در ساختار «طبقاتی» جامعه در حال وقوع است نیز نباید نادیده گرفت و از آن گذشت. به هر تقدیر، لغتنامه انتشارات بلک‌ول تحت عنوان لغتنامه بلک‌ول تفکر اجتماعی قرن بیستم (1991)‌ تحت عنوان طبقه چنین آورده است: «طبقه در معنای اجتماعی، گروه بزرگی را به ذهن می‌آورد که بین آنان توزیع نابرابر کالای اقتصادی یا تقسیم امتیازهای ویژه سیاسی یا تمایزات تبعیض‌آمیز ارزش‌های فرهنگی ناشی از استثمار اقتصادی، سرکوب سیاسی‌ و سلطه فرهنگی به ترتیب مشهود است. تمامی موراد یاد شده بالقوه به تضاد اجتماعی برای کنترل منابع کمیاب منجر می‌شود.» (ص 80)
در تعریف بالا شش مفهوم کلیدی به چشم می‌خورد که دو به دو حالت علت و معلولی دارند.
1- دستیابی به کالای اقتصادی از طریق استثمار اقتصادی
2- دستیابی به امتیاز‌های ویژه سیاسی از طریق سرکوب سیاسی.
3- دستیابی به ارزش‌های فرهنگی از طریق سلطه فرهنگی.
با نگاه به سه مورد بالا فوراً مشخص می‌‌شود که در دو سوی روابط یاد شده طیفی از آدمیان زنده و قابل مشاهده وجود دارد که از کم کم تا زیاد زیاد از سه مقوله کالای اقتصادی، امتیازهای سیاسی و ارزش‌های فرهنگی سود می‌‌برند یا از کم کم تا زیاد زیاد استثمار اقتصادی، سرکوب سیاسی و سلطه فرهنگی را تجربه می‌کنند. این دو طیف لایه‌های اصلی طبقه فرهنگی را تجربه می‌کنند. این دو طیف لایه‌های اصلی طبقه اجتماعی در جوامع را تشکیل می‌دهند.
پس سه مفهوم اقتصاد، سیاست و فرهنگ متغیر‌های مستقل متمایز کننده، جداسازنده و تقسیم کننده آدمیان در هر عصر و در هر جامعه‌ای به شمار می‌روند. تلاش برای تعیین این امر که کدام پیش از بقیه مطرح است یا کدام علت‌العلل یا متغیر اصلی تعیین‌کننده است، صفحات گاه دلکش و گاه ملال‌آور رشته‌های گوناگون علوم اجتماعی و انسانی را پدید آورده است. همان سه مفهوم همچنین طی کمتر از سه قرن معنای اقتصادی، معنای سیاسی و معنای فرهنگی طبقه را به زنده ساخته‌اند که به تدریج به جای مفرد به حالت جمع یا طبقات اقتصادی، طبقات سیاسی و طبقات فرهنگی مورد استفاده قرار گرفته‌اند. بحث از طبقه اقتصادی بیش از همه مدیون مساعی کارل مارکس است که تاریخ بشری را تاریخ رویارویی دو طبقه در هر زمانی معرفی کرده است که در دنیای باستان دو طبقه یکی برده‌دار استثمارگر و دیگری برده استثمارشده، در دنیای فئودالی، یک فئودال بهره‌کش و سرف یا دهقان چسبیده به زمین بهره‌ده و بالاخره در دنیای سرمایه‌داری یک سو سرمایه‌دار به کف آورنده ارزش اضافی و کارگر دریافت‌کننده دستمزد، رویاروی هم صف‌آرایی کرده‌اند. برعکس باور همگانی که نظریه دوره‌بندی تاریخ اروپای غربی قاره‌ای یعنی حرکت از کمون اولیه به برده‌داری، از برده‌داری به فئودالی و از فئودالی به سرمایه‌داری را نظریه مارکس می‌دانند، این دوره‌ها تجربه تاریخی اروپای غربی قاره‌ای هستند. هنر مارکس در طرح این پرسش نهفته است که چرا این دوره‌ها پایدار نمانده‌اند و یکی جای دیگری را گرفته‌ است؟ با این پرسش او دگرگونی دوره کمون اولیه را مدیون افزایش جمعیت و ستیز طبقاتی معرفی کرده است، سپس پرسیده است آیا سرمایه‌داری نیز از این قاعده تبعیت می‌کند؟‌ با نگاهی به رویارویی سرمایه‌دار و کارگر پاسخی مثبت داده و آنگاه با قهری دانستن پایان‌پذیری سرمایه‌داری به طراحی الگوی خود یعنی انقلاب کارگری، گذار سوسیالیستی برای ورود به مرحله پس از سرمایه‌داری یعنی کمونیسم پرداخته که تحقق نیافته‌ است. به باور او و بسیاری از پیروان مارکس در تمامی دوران‌ها،‌ اقلیتی نتیجه کار و زحمت اکثریت را به کف آورده و برای خود دنیای بهتری ساخته‌اند لذا به جان کوشیده اند تا شرایط را باز تولید کرده، وضع موجود را حفظ کنند و آن را ابدی سازند. مارکس خوشبینانه و به زعم بسیاری ساده‌لوحانه تصور می‌کرد در دنیای سرمایه‌‌داری، پرده آخر درام زندگی انسانی به صحنه می‌آید و کارگر که با آگاهی به پرولتاریای آگاه و متحد و منسجم تبدیل می‌شود به علت شرایط زیست جمعی از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» تبدیل شده، انقلابی بنیان برافکن را سازماندهی، مدیریت و به پیروزی رسانده و پس از پیروزی با دوره گذار دیکتاتوری پرولتاریا، امکان بازتولید طبقه کارگر یا بازتولید خودش را برای خودش را برای ابد محال می‌سازد و دوره کمونیسم که انسان‌‌های طراز نوین عارف و آگاه را خلق خواهد کرد تا جهانی بدون طبقه و انسانی را بنا کنند. جالب آنکه امروزه با ورود به دوران جهانی‌سازی از بالا یا از دریچه اقتصاد آن هم در چارچوب مدل اجماع واشنگتنی که آقای ویلیام سون در 10 ماده طراحی کرده است که یکی از آنها حذف یارانه‌ها، دیگری کوچک شدن دولت، سومی قاعده و قانون‌زدایی از گردش آزاد سرمایه و... است با خودکار شدن فرآیند تولید، طبقه کارگر اهمیت خود را از دست داده،‌ جهان به سمت قطبی‌‌شدنی خیره‌کننده یعنی اقلیتی با ثروت و امکانات افسانه‌ای چون قصه‌های شاه پریان و انبوه مردمان در فقری باورنکردنی است. تضاد سرمایه‌ و کار که مارکس به آن امید داشت با خودکار شدن کارخانه‌ها تا حدود زیادی موضوعیت خود را از دست داده ولی تضاد سرمایه‌ و طبیعت نیز به جای دنیای بی‌سابقه به سمت نابودی انسان و کره زمین پیش می‌رود.
در آغاز بحث حاضر، نظریه کارل مارکس بسیار گذرا مطرح شد زیرا او را «پدر تجزیه و تحلیل‌های طبقه اجتماعی» خوانده‌اند. (آندر سون، 1981: 52) البته در ارائه دیدگاه‌‌های مارکس اشتباهی جدی رخ داده که منجر به خلاصه‌کردن نگاه او در مفهوم طبقه اقتصادی شده است. به هر تقدیر مارکس نه به اقتصاد، بلکه به مفهوم «بازتولید مادی شرایط زیست انسانی»، «شیوه تولید» و «شرایط باز تولید حیات مادی» به عنوان بنیاد طبقه نگریسته است. حتی از این مفاهیم نیز فراتر رفته، معیارهای متعددی را برای تعریف طبقه ارائه داده است. او در کتاب هجدهم برومور لویی بناپارت معیارهای یاد شده را مطرح کرده است که بر پیچیدگی و اغتشاش مفهومی پیرامون مفهوم طبقه می‌‌افزاید. او اعلام کرده است: «تا به آنجا که میلیون‌ها خانواده، تحت شرایط اقتصادی حیات که شیوه‌ زندگی، منافع و علایق و فرهنگ آنان را از سایر طبقات مجزا کرده و خصم سایر طبقات می‌سازد، طبقه‌های مشخص را پدید می‌آورند. همزمان تا به آنجا که صرفاً پیوندهای متقابل محلی بین دهقانان خرده مالک وجود دارد، ولی هویت منافع و علایق آن دهقانان به تولد اجتماع محلی مشترک به پیوندهای ملی و به سازمان سیاسی منجر نمی‌شود، آنان طبقه‌ای را پدید نمی‌آورند.»
توجه به این نکته که داشتن زمین و کار روی آن فی‌نفسه طبقه را شکل نمی‌دهد، موضوع را سخت پیچیده می‌سازد. تجربه و تحلیل نقل قول بالا نشان می‌دهد که حداقل در کتاب یاد شده مارکس شش متغیر را شرط شکل‌گیری طبقه معرفی کرده است که عبارتند از: 1- موقعیت مشترک و جمعی در شیوه تولید اقتصادی 2- شیوه زندگی و حیات فرهنگی مشترک متمایز کننده یا خاص 3- منافع متضاد یا خصمانه با سایر طبقات و گروه‌ها 4- روابط متقابل اجتماعی در سطوح گوناگونی که به پدیده‌هایی چون اجتماع محلی مشترک اما نه قومی، نه تبار محور، نه خون محور و فراتر از اجتماع محلی در سطح منطقه‌ای و حتی بعدها ملی منجر می‌شود 5- آگاهی طبقاتی فراگیر در بین اعضا و بالاخره 6- سازمان سیاسی متعلق به آن طبقه خاص.
ناگفته نمی‌‌توان گذاشت که متفکران غربی با مرور آثار به جا مانده مارکس، هفت نوع تعریف و تشریح از طبقه یافته‌اند که گاه با هم تضادی آشکار دارند. اشکال در آن است که زندگی مارکس را نمی‌توان یکپارچه تصور کرد. برای تعریف طبقه باید به آثار علمی او بسنده کرد زیرا فراتر از آثار آکادمیک گونه‌، او نوشته‌های بسیاری دارد که به عنوان کنشگری سیاسی و در جریان عمل سیاسی نگاشته شده و لحنی پولمیک دارند. این نوع نوشته‌‌ها واکنشی به رخداد‌های روزمره‌اند و فاقد دقت کار علمی هستند. باید شخصیت شورشگر او را از شخصیت آکادمیک او به ویژه از زمان تبعید به انگلستان تا مرگ، از هم تفکیک کرد و به تعریف ملاک‌های طبقه پرداخت که البته تضاد بین ملاک‌ها کلاً‌ از میان نمی‌رود؛ امری که ناشی از پیچیدگی ذاتی مفهوم طبقه است. لیکن تا حدود زیادی فصل مشترکی بین آنها پیدا می‌شود. در کنار مارکس منابع و متون جامعه‌شناسی که به غلطی فاحش و گاه به اصرای ایلیاتی «ادبیات جامعه‌شناسی» خوانده می‌شود، شخصیت‌ دیگری وجود دارد که او هم بر علوم اجتماعی به طور کلی و جامعه‌شناسی به ویژه اثری پایدار گذاشته است. این شخصیت کسی نیست مگر ماکس و بر متفکر برجسته آلمانی که او را نیز باید پدر تجزیه و تحلیل‌های قشربندی اجتماعی لقب داد. مفهوم قشربندی که با طبقه اجتماعی رابطه‌ای تنگاتنگ دارد، از طبقه بسیار وسیع‌تر است. مفهوم قشربندی و مفهوم طبقه از منظر بررسی‌های ماکس وبر شدیداً‌ بر علوم اجتماعی سلطه دارد. برای ماکس وبر، طبقه بر بنیاد داردایی یا مالکیت شکل می‌گیرد. او در عین حال از طبقه بر بنیاد تجارت نیز یاد می‌کند. به قول او: «بنابراین دارایی یا ملک داشتن و نداشتن آن، دو مقوله مهم موقعیت‌های طبقه‌‌اند.»
ماکس وبر از سوی دیگر راه را برای طرح مفهوم سیاسی طبقه هموار کرده است تا از حکومت‌کنندگان و بعد‌ةا از نخبگان حاکم و حکومت‌ شوندگان یا توده‌ها، سخن به میان آید و گردش نخبگان بحث مهم متفکران متعددی شود که خاستگاه آن را اندیشه‌های ابن خلدون می‌دانند. ماکس وبر با اشاره به طبقه‌ دارایی یا مالکیت بنیاد و طبقه تجارت بنیاد، راه را برای نام‌ بردن از طبقات متعددی هموار ساخته است. جالب آنکه او از مفاهیمی چون امتیازات طبقاتی نیز یاد کرده و طبقات تجارت بنیاد را فروشندگان کالا و در عین حال برخی دیگر از آنان را فروشندگان متخصص معرفی کرده است تا بتوان به بوروکراسی، مدیران و از سوی دیگر روشنفکران یا تحصیلکرده‌ها نیز اشاره کرد.
هدف بحث حاضر به هیچ‌ روی مرور اندیشه‌های علوم اجتماعی در باب طبقه نیست. اشاره گذرا به دو دیدگاه مهم یعنی دیدگاه مارکس و دیدگاه ماکس وبر آن هم به نحوی گذار و خلاصه شده که طبعاً ناقص نیز هست، آماده کردن بحث برای پرداختن به مفهوم طبقه متوسط آن هم طبقه متوسط در ایران است زیرا بر پایه دو دیدگاه یاد شده، دو جریان عمده در تجزیه و تحلیل‌های طبقه اجتماعی پدید آمده و بالیده است که علاوه بر طبقه اجتماعی، سیاسی و طبقه فرهنگی هم به شکل مفرد و جمع یاد می‌کند. در نتیجه در کنار دو گروه عمده که در فرآیند تولید رویاروی هم قرار دارند (در گذشته چهره به چهره و امروز انتزاعی آن هم هر روز کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر)‌، گروه‌های دیگر به تدریج متشکل شده به میزانی از انسجام، اشتراک منافع، زبان مشترک و خواست‌های نسبتاً‌ یکسان نیز دتس یافته‌اند که کاربرد مفهوم طبقه یا طبقات را برا‌ی آنان تا حدود زیادی مجاز می‌سازد زیرا دو گروه دخیل در تولید حتماً‌ باید در ساختار سیاسی ثبات‌آفرینی به کار بپردازند لذا متغیر قدرت، مدیریت، اداره کردن، سازمان و نظایر آنها مطرح می‌شود. از سوی دیگر بحث تحصیل، تخصص و به تدریج سبک زندگی و مفهوم کلیدی و فراگیری چون فرهنگ نیز قابل چشم‌پوشی نمی‌تواند باشد. از این رو همان سه مفهوم کلیدی اقتصاد، سیاست و فرهنگ هر روز عیان‌‌تر از قبل در بحث‌های طبقاتی اجتماعی اثرگذار شده است.
معضل اساسی در این حقیقت نهفته است که آدمیان به ویژه پس از انقلاب صنعتی و شهری شدن عظیم جوامع حال چه مشابه غرب چه دیکتاتوری از آن را نمی‌توان در قالب‌های مشخص با حدود و ثغور تعریف‌ شده قرار داد و هر گاه کسانی کوشیده‌اند چنین کنند شرایط ناگواری پیش‌ آمده است. دلیل این امر تعلق‌ آدم‌ها به طیف‌های گوناگون است که مرز بین این طیف‌ها روشن نیست. مثلاً پزشکی که در بیمارستانی کار می‌‌کند، در ماه چند میلیون تومان درآمد دارد و خانه‌ای از آن خود داشته و زندگی راحتی را می‌گذراند، خود را عضو طبقه متوسط می‌داند و در همان حال کارمندی که ماهی به زحمت 700 ـ 600 هزار تومان درآمد دارد و همسر او نیز دبیر دبیرستان است و آپارتمان 60 متری نیز با اقساط طولانی خریده‌اند نیز خود را طبقه متوسط می‌دانند. مشکل در این امر نهفته است که شخص بی‌سوادی که به علت توطئه ابر و باد و مه و خورشید یک‌شبه ره صد ساله رفته و در چشم بر هم زدنی چند میلیارد تومان ثروت به کف آورده، عضو کدام طبقه است؟ اشاره به مواردی اینچنین در مفهوم طبقه پایان‌ناپذیر است. به همین دلیل برای سال‌ها جامعه‌شناسان با تعاریف قراردادی موضوع را به ظاهر فیصله داده بودند. آنان معتقد بودند جامعه از سه طبقه و هر طبقه از سه لایه تشکیل شده‌ است. (طبقه بالا:‌ بالای بالا، بالای متوسط، بالای پایین/ طبقه متوسط: متوسط بالا، متوسط ـ متوسط، متوسط پایین/ طبقه‌ پایین: پایین بالا، پایین متوسط، پایین پایین) برای قرار دادن هر فردی یا خانواری در یکی از 9 لایه یاد شده هم سه شاخص میزان سواد از صفر الی 23 سال، درآمد از صفر ریال تا بالای صدها میلیارد ریال و بالاخره اهمیت شغل که خود شاخص‌های متنوعی داشت و نهایتاً به طیفی پنج قسمتی ختم می‌شد (‌بسیار مهم، مهم، متوسط، نامهم، بسیار نامهم)، در نظر گرفته شده بود. لیکن امروزه شاخص‌ سواد محل تردید قرار گرفته است. در عین حال دو جریان نظری نیز به قوام رسیده است؛ جریان اول طبقات سه‌گانه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را جنبه‌‌های مختلف مقوله واحد طبقه می‌داند که به نگاه وحدت‌گرا یا انسجام‌گرا شهرت دارد و جریان دوم این طبقات را کاملاً‌مقوله‌های مجزایی به حساب می‌آورد که به آن دیدگاه نظری یا دیدگاه تحلیلی گویند. با این مقدمه باید به پرسش اصلی پرداخت که گفته‌اند از هر چه بگذری سخن دوست خوش‌تر است. بدون در غلتیدن به شوونیسم ملی به هر تقدیر این خانه مشترک در عین آروزی بهروزی و صلح برای نوع انسان یا اجزای یک خانه بزرگ‌تر، عزیر است.
طبقه متوسط در ایران
این عاصی در نوشته‌های متعددی از امتناع جامعه ایران در انکشاف یا شکل‌دهی به طبقه به مفهوم رایج آن در علوم اجتماعی یاد کرده‌اند. مضافاً و کلی‌‌تر به این نکته اشاره داشته‌ است که گرچه چیزی به نام علوم اجتماعی یا مثلاً جامعه‌شناسی ایرانی، افغانی، سوئدی یا نیجریه‌ای، آمریکایی و فرانسوی را با معنا نمی‌داند و جهانشمولی را شرط ارتقای مفهومی و نظری در تمامی حیطه‌های مرتبط با اندیشه به حساب می‌آورد، در عین حال از دیالکتیک عام و خاص یاد کرده و آن را ضروری می‌شناسد، به این معنا که جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، قوم‌شناسی، علوم سیاسی و... را زمانی جهانشمول می‌داند که برآمده از تجارب خاص و سپس سنتز شده در الگو‌های عام، آن هم به عنوان فرآیندی دائمی و ضروری به حساب آید؛ امری که رخ نداده و تجربه علوم اجتماعی اروپای غربی از یک سو و پیشداوری‌های مارکسیسم ارتدوکس شوروی از سوی دیگر تعمیم داده شده است. در مورد ایران دردشناسی بی‌طرفانه و بی‌رحمانه‌ای نیز عنوان کرده است، در برخورد با نظرات دنیای جدید، مشکلی از نخستین روز رویارویی شکل گرفته و دائماً‌ رشد کرده است که معضلات شناختی عدیدهآی را دامن زده است. بدون امکان ورود به ابعاد مختلف مساله، به نحوی گذرا ادعا شده است که به رغم مساعی کوشندگان عزیز و صاحب حسن‌نیت که بدون اجر و حتی سپاسی، در خلوت خود سال‌ها برای خلق علوم انسانی و اجتماعی و سایر رشته‌ها در ایران تلاش کرده‌اند، جریان نادرست عمومی رخ داده است که به علت محدودیت آشنایی به زبان‌های اروپایی، مفاهیم و نظریه‌ها به صورت ناقص، درست فهم نشده رواجی محدود در بین معدودی یافته و متاسفانه همان برداشت ناقص عینگی شده است برای کشور خود و جامعه خود. به بیان دیگر به جای درک آنچه مدرنیته نام گرفته است و سپس مطالعه عمیق آنچه متن نام دارد، براساس فهم ناقص، تحلیل ناقصی ارائه شده و همان تحلیل ناقص مبنای داوری در باب جامعه، انسان، تاریخ و نهادها و اجزای جامعه شده است. به بیان دیگر عینگی کدر و نیم‌شکسته بر چشم زده شده است برای دیدن ولی موضوع دیدن نیز قبل از نگریستن بر اساس همان عینگ پیش‌گفته بازتولید شده است آن هم بازتولیدی آکنده از پیشداوری منفی نسبت به گذشته‌ای که کج و معوج باز تعریف شده است. مفهوم‌سازی نه بر پایه معانی بلکه از طریق معادل‌یابی در کتاب لغت به فرجام رسیده است. باز هم تاکید می‌کند که به هیچ‌وجه قصد تعمیمی در کار نیست بلکه طرح سوالی است برای دردشناسی و ضمناً خود را نیز مبرا نمی‌داند. برای مثال در تحلیل جامعه ایران آیا باد از کشاورزی آغاز کرد که مبنای نگریستن به غرب بوده است و بعدها در قالب مفهوم فئودالیسم و گذار به سرمایه‌داری به عنوان مدخل ورود شناخت جامعه انتخاب شده است، آیا باید می‌کوشیدیم بردگان کار کننده در محدوده‌های عظیم کشاورزی (لاتیفوند یا شبیه هاسینتا)‌یا فئودالیسم را ردیابی کنیم یا حداکثر به دنبال فئودالیسم ایرانی به جست‌وجو بپردازیم؟ تاسف بار آنکه اکثریت قاطع همان آثاری که به شبیه‌سازی پرداخته‌اند نیز توسط خود غربی‌ها نوشته شده و سهم ما ایرانیان در اکثر زمینه‌ها ناچیز است. آیا مصداق این بیت هستیم که هر که مزروع خود بخورد و بخید (خوابید) وقت خرمنش خوشه باید چید
خلاصه آنکه امروزه آنچنان برداشت‌های نادرست و مغشوشی شکل گرفته‌ است که واکاوی روایت‌های مختلف برای رسیدن به فصل مشترک نسبی را نیز بسیار سخت ساخته است. بگذار تا بگذریم.
در باب مفهوم طبقه متوسط حتی در اروپای غربی و آمریکای شمالی نیز تعریف واحد یا حتی تعاریف مشابهی در دست نیست. سوالی که معمولاً‌ به کرات پرسیده می‌شود، به این موضوع بازمی‌‌گردد که به راستی پرولتاریا کجا تمام می‌شود و طبقه متوسط آغاز می‌شود یا طبقه متوسط چگونه و در کجا به پایان می‌رسد تا طبقه سرمایه‌دار یا بالا شروع شود؟ مشکل فقط به این نوع پرسش‌ها ختم نمی‌شود زیرا در بسیاری از منابع، پرولتاریا را طبقه فاقد دارایی و ملک تعریف کرده‌اند. چنین تعریف کلی از طبقه اگر بدون اشاره به نقش در فرآیند تولید مطرح شود آنگاه اراذل و اوباش انی پدیده‌ کهن شهری را نیز در بر می‌گیرد که در منابع بسیاری به عنوان بی‌کلاسی عنوان شده‌اند. آیا می‌توان‌ گروهی را خارج از طبقه‌بندی طبقاتی تلقی کرد؟ اگر عنوان لمپن پرولتاریا برای آنان مناسب است، زحمتکشان فاقد دارایی که بیکارند و عاطل و باطل به دنبال کار روان‌اند، چه نام دارند؟ مستخدمین بی‌مال و منالی که فرمانبر خانگی طبقه متوسط یا سرمایه‌دارند، به چه طبقه‌ای تعلق دارند؟ بدیهی است که پرولتاریا نیستند و به کاریدی اشتغال ندارند. مهم‌تر آنکه صرفاً بر پایه کارشان دستمزد نمی‌گیرند بلکه علاوه بر کار، بخشی از ارزش اضافی نیز به آنان تعلق دارد. مفهوم طبقه متوسط که طبعاً پذیرای طیف گسترده‌ای از صاحبان مشاغل گوناگون است، را‌ه‌حل تلقی شده، افراد یاد شده و بسیاری دیگر را در بر می‌گیرد. بدیهی است هنگامی که مفهوم طیف گسترده‌ای از مشاغل را در بر گیرد، مناقشه‌برانگیز و دارای اغتشاش معنایی خواهد بود. تنوع یاد شده فوراً به این پرسش موجه که در منابع و متون متعددی مطرح شده،‌ جان می‌بخشد که آیا یک طبقه متوسط وجود دارد یا طبقات متوسط؟ بدیهی است که پاسخ ساده‌ای را برای این پرسش نمی‌توان عرضه داشت. جان اوری مدعی است در زبان انگلیسی کشیش توماس گیزبورن در سال 1785 برای اولین بار مفهوم طبقه متوسط را به کار برد و منظور او اشاره به مالکان و گروه‌های کار‌آفرین کسب و کاری بود که بین بزرگ‌مالکان و کارگران شهری و بخش کشاورزی قرار می‌گرفتند. چنین کاربردی تا پایان قرن نوزدهم ادامه داشت ولی به تدریج با گسترش سازمان‌های اداری به کارکنان پشت میزنشین اطلاق شد و در مقابل کارگرانی که یقه آبی نام گرفته بودند، به یقه سفیدها مشهور شدند.
کاربرد یقه سفیدها به عنوان مشخص کننده افراد ادامه داشت ولی کم کم متخصصان افردی چون پزشکان، حسابداران، وکلا، استادان دانشگاه و مشابه آنان نیز به فهرست افراد طبقه متوسط اضافه شدند. از سوی دیگر کاربردی کلی تحت عنوان صاحبان مشاغل «غیریدی» فهرست طبقه متوسط را باز هم طولانی‌تر ساخت.
پس با شکل‌گیری دنیای مدرن، طبقه متوسط جایگاهی بنیادین به کف آورد. شکل‌گیری جامعه رفاهی که دولت را مهم‌ترین کنشگر تقویت‌کننده نظام سرمایه‌داری از یک سو و از سوی دیگر یاری دهنده توده مردم برای حفظ سطح زندگی نسبتاً‌ مرفه‌شان، تلقی می‌کردند که در عین حال انباشت عظیم شرکت‌‌های چند ملیتی را به هزینه‌ای که می‌کرد، تضمین کرده، از وقوع بحران جلوگیری می‌کرد، طبقه متوسط را هر روز گسترش داده و آن را پادزهر وقوع انقلابات کارگری نیز می‌دانست؛ پادزهری که تا جهانی‌سازی از بالا به خوبی عمل می‌کرد. به همین دلیل دیدگاه‌های متضادی که در باب طبقه متوسط وجود داشت، از جمله دیدگاه منفی کارل مارکس منتفی شد؛ مارکس و به ویژه طرفداران او تا مدت‌ها معتقد بودند در دل سرمایه‌داری تمایل به قطبی‌شدن وجود دارد و حاصل این قطبی‌شدن، مفلوک‌سازی دائمی است. در مقابل اقلیتی که سودی سرشار به کف می‌آورند، هر روز تعداد زیادی بالقوه در معرض پرولتاریا شدن قرار گرفته‌، طی فرآیندی، پرولتاریا می‌شوند. لیکن پیروان مارکس با مشاهده تحولات جامعه سرمایه‌داری پیشرفته در نظریه مفلوک شدن دائمی، تجدیدنظرکردند. برای مثال پولانتزاس از شکل‌گیری خرده بورژوازی گسترده یاد کرد و دیگران از طبقه متوسطی که به علت داشتن مهارت و دانش ارزشمندش نه تنها از بین نمی‌رود، روز به روز جایگاه محکم‌تری به کف می‌آورد. به هر تقدیر طبقه متوسط به عنوان مهم‌ترین طبقه از نظر تعداد تاپایان جامعه و دولت رفاه و شروع جهانی‌سازی از بالا باقی ماند و زمینه دموکراتی کردن محیط اجتماعی را فراهم آورد، به نحوی که طبقه متوسط را پیشاهنگ مدرن شدن و حضور و دخالت مردم در سرنوشت خویش، حق شهروندی حقوق بشر و... معرفی کرده‌اند
با شروع جهانی‌سازی از بالا طبقه متوسط به دلایل مختلف شروع به تحلیل رفتن کرد. از یک سو خودکار شدن فرآیند تولید و از سوی دیگر پایان دولت رفاه یعنی پایان پرداخت انواع یارانه‌، خروج سرمایه‌ها به کشورهایی چون چین، بنگلادش، هند و حتی پاکستان، جنوب شرقی آسیا، پیدایش و تقویت کشورهای تازه صنعتی شده، طبقه کارگری غربی را از جایگاه خود فرو کشید و از سوی دیگر نیاز به طبقه متوسط را شدیداً کاهش داد زیرا اساساًً جریان ایجاد شغل در تمامی رده‌ها دچار وقفه شد. با انباشت باورنکردنی دستاوردهای انقلاب الکترونیک نیز نقش طبقه متوسط در خرید کالا و تقویت شدید خرده‌فروشی به شدت کمرنگ شد.
حال باید پرسید که اولاً طبقه متوسط سنتی و جدید در ایران آیا از همان شرایط دنیای مدرن تبعیت می‌کند؟ به بیان دیگر جریان عادی امور،‌ طبقه متوسط را تحلیل می‌برد یا شرایط طبقه متوسط در ایران به گونه‌ای متفاوت رقم خورده است یعنی همان موضوع اصلی بحث حاضر. نگارنده از سال‌‌ها قبل ظهور طبقه اجتماعی به شکل مغرب زمین را به دیده تردید می‌نگریسته است و بارها از جنینی ماندن طبقه در ایران به طور کلی یاد کرده است که در آغاز این نوشته به برخی تناقضات مسئول تفاوت طبقه متوسط در ایران با کشورهای فوق مدرن اشاره کرده است.
به باور این عاصی نکات یاد شده بر روند تحولات جامعه ایران اثری پایدار گذاشته است که بخش‌های غیرسیاسی آن در این نئوشته گذرا مورد بحث قرار می‌گیرد. اعتقاد راسخ دارد که بدون پرداختن به مباحثی که از پی می‌آید، آن هم در فضایی کاملاً‌ علمی و تا حد ممکن بر کنار از حب و بغض‌های رایج، طراحی راه آینده و توسعه واقعی و درون‌زای کشور اگر غیر ممکن نشود، با هزینه‌هیا بیشتری همراه خواهد شد. مباحثی که طرح می‌شود در کلیت آن باید در آغاز فرآیند نوسازی ایران مطرح و به بحث محافل علمی کشور به همراه مدیران و مسئولان میهن‌پرست آن هم بر پایه شرایط تاریخی و تحولات خاص و ویژگی‌های متنوع اما متخص ایران بدل می‌شد تا از تقلید کور کورانه و نا‌آگاه جلوگیری به عمل می‌آمد. به هر تقدیر گرچه چنین نشد، لیکن روزی در فضای آرام باید به بحث در این زمینه‌ها پرداخت. در آغاز این نوشته به چند نکته کلیدی اشاره شد که طرح مجدد آنها برای ادامه بحث ضروری به نظر می‌رسد؛ نخست آنکه جامعه ایران به علت موقعیت جغرافیایی خاص خود که نگارنده در نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران (نظریه ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک جامعه ایران ـ اندیشه ایرانشهر، شماره 6 سال 1385 که کلاً به نظریه‌هایی برآمده از پژوهش تحلیل محتوا سیصد متن تاریخی ـ اجتماعی ـ شهری آن هم تحلیل محتوای پنج باره متون یاد شده طی 25 سال گذشته اختصاص داده شده است) به آن پرداخته است، از قرن‌ها پیش با تحولات منحصر به فردی روبه‌رو شد که نقش و نشان خود را بر ساختار جامعه (موضوع سطح کلان تحلیل) بر نهادها، سازمان‌ها،‌ فرآیندها و گروه‌بندی‌های اجتماعی (موضوع سطح میانه تحلیل) و بالاخره بر راه و روش، رفتار، برداشت و شخصیت‌ فردی و جمعی ایرانیان (موضوع سطح خرد تحلیل) نهاده است. پیدایش یا عدم پیدایش و بالاخره شکل‌گیری ویژه گروه‌بندی‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی باید با توجه به این امور منحصر به فرد ارزیابی و بررسی دقیق و عمیق قرار گیرد.
ضمناً موقعیت جغرافیایی ایران به هیچ روی نباید به عنوان جبر جغرافیا مورد بحث قرار گیرد زیرا اتفاقاً هوشمندی انسان ایرانی و هر انسان دیگری آن است که با شناخت دقیق امکانات و محدودیت‌های خود، پیرامون خود و محیطی که در آن زندگی می‌کند، به بهترین انتخاب‌‌ها دست بزند. مگر نه آنکه معنای آزادی شناخت جبرها و انتخاب بهینه براساس آن جبرهاست. به هر تقدیر موقعیت محیطی ایران رخدادهای ناگزیری را ممکن می‌سازد که به شرح زیر خلاصه می‌شوند:
تنوع اقلیمی از یک سو و خشک و نیمه خشک بودن سرزمین سبب انتخاب زندگی کوچ نشینی به عنوان اولین شیوه زندگی اقتصادی ـ اجتماعی شده است. کوچ‌نشینی به دو شکل کوچ فصلی انسان و دام بلند (مانند کوچ ایل‌های بختیاری، قشقایی و...) و کوچ فصلی انسان و دام کوتاه (ایلات کوچک و پراکنده از جمله در کردستان و کرمانشاه) رخ می‌دهد. کوچ کوتاه به شکل درگیری به نظامی عشیره محور منتهی می‌شود که قدرت سیاسی، تعداد طایفه و تیره محدوده ییلاق و قشلاق آن سخت گسترده است، سبب شکل‌گیری نظامی توانمند و قادر به تاثیر بر ساختار سیاسی، با تعداد طوایف و تیره و مال بسیار پرجمعیت و توانمند می‌شود.
در اثر محدودیت منابع آب، جمعیت در سرزمین ایران از دیرباز میل به پخشایش داشته است زیرا منابع محدود آب و نه مقدار زمین در بخش عمده سرزمین تعیین کننده حد جمعیت‌پذیری بوده است؛ امری که امروزه با تمرکز جمعیت در شهرهایی بی‌ضابطه به معضل اصلی جامعه ایران تبدیل شده است.
با کشف کشاورزی و شروع به آن، بخشی از جمعیت در گذشته‌های بس دور و دراز بر زمین ساکن می‌شود و در مقابل نایکجانشینی و یکجانشینی را شکل می‌دهد. اما به علت محدودیت منابع آب اسکان پایدار بر زمین به شدت پراکنده در قالب زندگی ده‌نشینی پیدایش ده‌ها هزار ده کوچک و ناتوان، با ترکیب ظرفیتی بین کشاورزی عمده دیم کوچک مقیاس و ابتدایی، دامداری کوچک مقیاس و بالاخره صنایع دستی خانگی زندگی نیمه‌بسته، نیمه خودکفا و معیشتی را برای اجتماع دهقانی ناتوان به ارمغان می‌آورد.
وجود ایلات پرقدرت در درون و پیرامون ایران، وجود ده‌نشینی پراکنده و ناتوان در شرایط خشکسالی ادواری، پدیده ایلغار یا غارت دائمی را نهادینه می‌کند و زمینه‌ساز شکل‌گیری نظامی نیمه متمرکز با الگوی واگذاری خون و تبار محور می‌شود.
مشکلات معیشتی سبب می‌شود ایلات مرکز آسیا به حرکت در آیند و در نتیجه ایران برای بیش‌ از هزار سال به اشغال ایلات بیگانه در می‌آید و درام زندگی ایرانی شکل می‌گیرد. وجود دریای مازندران به صورت عمومی سبب می‌شود در بیش از 9 ماه از سال گذر کاروانیان از شمال ایران به علت یخبندان و سردی هوا (تحلیل محتوای تاریخی همچنین اطلاعات موجود هواشناسی روسیه و سپس شوروی بر عدم امکان گذر کاروان برزگ مقیاس در بیشتر فصول سال سحه می‌گذارد) غیر ممکن شود. کوه‌های صعب‌العبور در شمال شرقی ایران و وجود ایلات ناامن‌ساز مزید بر علت می‌شود.
وجود دریای عمان و خلیج‌فارس، عبور کاروانیان یا اساساً‌ جمعیت زیاد از جنوب ایران را نیز در نبود کشتی‌های بزرگ غیر ممکن می‌سازد. ضمناً بازار مهمی چون ایران نیز برای کاروانیان تاجرپیشه حیاتی است پس ایران محل اتصال سه قاره آسیا، آفریقا (بویژه شمال آفریقا) و اروپا می‌شود. اثر این موضوع بر ایران و ایرانی بسیار گسترده و عمیق و پایدار است.
در نتیجه ایران تبدیل می‌شود به پل ارتباطی جهان. این امر چه نتایجی حال مثبت یا منفی داشته است؟ اولین نکته منفی آن است که هر گونه حرکت و جابه‌جایی در مقیاس وسیع به اجبار از ایران می‌‌گذشته است. در نتیجه ایران با دیالکتیک امنیت، ثبات، سازندگی و... ناامنی، جنگ، ویرانی، کشت و کشتار، غارت و... روبه‌رو بوده است و دوره‌های ثبات و بی‌ثباتی، سازندگی و ویرانی، امنیت و ناامنی سرنوشت تاریخی ایران را برای بیش از هزار سال رقم زده است.
تنها نیرویی که در چنین شرایطی می‌توانسته جامعه ایرانی را سرپا نگه دارد، ایلات متکی به کوچ بلند خارج از ایران بوده‌اند. چنین است که در فواصل جنگ و ویرانی و کشت و کشتار و غارت بیش از هزار سال ایلات بیگانه بر ایران حاکم شده‌اند.
گذر راه‌های تجاری از ایران: از زمان اشکانیان سه راه تجاری سراسری و مهم یعنی راه استخر، کرمانیا، سیستان، هند، چین و ماچین، راه کناره خلیج‌فارس، بندر سراف، بصره شامات، انطاکیه، شمال آفریقا و اروپا و بالاخره راهی که به راه ابریشم موسوم شده، از ایران می‌گذشته است.
راه‌های تجاری مهم‌ترین اثری که می‌گذارند، تولیدات پیشه‌وری و صنعت‌کاری را در کنار تولیدات راهبردی ایلیاتی تقویت می‌کنند. بیهوده نیست که ده‌ها شهر صنایع کارگاهی یا مانوفاکتور پدید آمده و در مقیاس جهان آن زمان عرض اندام کرده است. در تحلیل محتوا و منابع تاریخی که به همت دانشجویان نازنین و مددکار این عاصی انجام شده است و از سال 1363 تا به امروز ادامه یافته است اطلاعات جالبی به کف آمده که نشان می‌دهد شهرهایی چون کاشان، کرمان، قزوین، میبد، اصفهان، شیراز تبریز، همدان، نایین، یزد و... دارای بازارهایی با ابعاد و اندازه‌‌هایی بوده‌اند که اساساً با مصرف داخلی و آرایش طبقاتی جامعه همخوانی ندارند و چاره‌ای نمی‌ماند جز آنکه پذیرفته شود در مقیاس جهان آن روزگار کار می‌کرده‌اند. مخصوصاً وقتی به شهر‌های حاشیه کویر توجه شود و فاصله آنها از یکدیگر در نظر آید، تردیدی جهت حضور آنها در اقتصاد فرامنطقه‌ای باقی نمی‌ماند.
برای اثبات ادعای بالا همین بس که در صورتجلسه‌های روحانیون نسطوری که به زبان سریانی نگاشته می‌شده است، در دوران اشکانی به مفهوم و استریوشان برخورد می‌شود که به معنای پیشه‌ور، صنعتگر ـ تاجر است و رئیس آنان واستریوشان سالار بوده است. الفبای قشربندی اجتماعی، صنف و طبقه تردیدی نمی‌گذارد که چنین تمایزی تنها مدت‌ها پس از توسعه ممتد در حرفه ای خاص رخ می‌دهد و در عین حال اهمیت مانوفاکتور یا صنایع کارگاهی و تجارت را می‌رساند.
آیا این پرسش نیز نباید مطرح شود؟ تحلیل جامعه ایران نه براساس کشاورزی به تقلید از جامعه فئودالی اروپا بلکه بر اساس تجارت در راه دور، ‌تولید مانوفاکتور، دوره‌های ثبات و ناثباتی، ویرانی و سازندگی، حرکت به جلو و کشیده شدن دائمی به عقب، رابطه‌ ایل و یکجانشین، شهر بدون شهروند و حاکمیت زورمدار باید تحلیل شود؟
وجود نوعی تمرکز در دوره‌های ثبات با الگوی واگذاری بخش‌های مختلف سرزمین و فعالیت‌های حکومتی، جمع‌آوری مالیات، سازمان کنترل راه‌ها و تجارت و دریافت حق عبور، لشکری از کارکنان و سپاهیان یا لشگریان را طلب می‌کرده است. (شکل‌گیری نوعی دفرمه از طبقه متوسط سنتی)
تناقض اول حاکمیت ایلیاتی به عنوان قدرت برتر سیاسی در کنار اقتصاد متکی بر تجارت در راه‌های دور، تولیدات مانوفاکتور یا صنایع کارگاهی و وجود شهرهای متعدد و زندگی شهری، سبب دفرمه شدن تحولات و آرایش طبقاتی شده است.
تناقض دوم حداقل تا رایج شدن واگذاری‌های غیر موروثی به رسم ترکان سلجوقی و مغول، مالکیت غیابی زمین ولی خودکار فرمایی کشاورزان برای تولید معیشتی در کنار قلم تولیدات مهم در تجارت در راه‌های دور (تریاک، دانه‌های روغنی، گیاه دارویی، زعفران و...) الگوی خاص زراعی در ایران را شکل می‌داده است. نکته‌های بالا را می‌توان به درازا کشاند و به تناقضات عدیده‌ای اشاره کرد. اما نتیجه‌گیری اساسی منحصر به فرد بودن شرایط ایران است. روابط ایلی خون‌محور و تبار محور است. چنان هویت قومی‌ای بر تمامی هویت‌ها مقدم است. در ایران نیز چنین تقدمی حتی تا به امروزبه حیات خود ادامه داده است و خود به مانعی در مقابل انکشاف طبیعی طبقات اجتماعی تبدیل می‌شود. جریان دائمی سازندگی و ویرانگری نیز مانع بزرگ دیگری در مقابل انکشاف طبیعی طبقاتی است. اما در عین حال نظامی مبتنی بر تجارت در راه‌های دور، روابط پولی، پیدایش نوعی سرمایه‌داری اولیه یا سرمایه‌داری ربایی را ممکن ساخته که برای سال‌ها در دوره‌های ثبات به حیات خود ادامه داده است. (سرمایه‌داری اولیه در زیر لوای حاکمیت ایلات!)
وجود حکومت‌های نیمه متمرکز براساس الگوی واگذاری دخالت حکومت، نوعی الگوی ایلغاری را نهادینه کرده، بی‌ثباتی در امر کسب و کار را امری عادی ساخته است که باز هم از انکشاف طبیعی طبقه ممانعت می‌کرده است. روابط استاد ـ شاگردی در نظام مانوفاکتور با پیوند‌های خانوادگی و قومی از شکل‌گیری طبیعی طبقه آفرین جلوگیری می‌کرده است. نتیجه آنکه در تمامی عرصه‌های دو نیروی متضاد یکی به سوی ساختن، به سوی انکشاف طبقاتی، به سوی شکل‌دهی نظام اداری، به سوی الگوهای خارج از خون و تبار، شهروندی، عرضه عام یا مشاع، تولد فرد خارج از فردیت بیولوژی و فراتر از آن و... حرکت می‌کرده است. و در عین حال نیرویی به سمت ویرانی، نابودی طبقه، ویرانی شهرها و... عمل می‌کرده است. نوعی جنگ شر و نیکی، خوب و بد، اهریمن و اهورامزدا در تمامی عرصه‌ها به چشم می‌خورده است. چنین شرایطی انبوه افرادی را در خود پرورش می‌داده است که در شرایط طبیعی طبقه متوسط سنتی را پدید می‌آوردند. اما در شرایط خاص ایران طبقه را به جنینی که هرگز به درستی متولد نمی‌شود تبدیل کرده، شرایط را پاتولوژیک یا آسیب‌شناختی و دفرمه می‌‌ساخته‌اند.
با چنین سابقه‌ای دوران قاجار به سر آمده و جهانی نو سر برداشته و به پیش رفته است. به قول احمد اشرف «رشد نظام اداری، نیز روزافزون به تکنسین‌ها و مدیران در همه سطوح چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی و گسترش سریع سوادآموزی به سبک غرب منجر به پیدایش طبقه متوسط غیر سرمایه‌دار شد که شامل صاحبان حرفه‌های آزاد، کارمندان دولتی، پرسنل نظامی، کارمندان اداری و تکنسین‌های بخش خصوصی و روشنفکران بودند. اعضای این طبقه کنشگران اصلی در ایجاد و نوسازی حکومت در دوران پهلیو بودند. با این حال فقدان فرصت برای مشارکت سیاسی معنادار به خصوص در دو دهه آخر حکومت پهلوی موجب دلسردی، نارضایتی و در نهایت مخالفت فعالانه با رژیم در بین بسیاری از اعضای این طبقه شد.» (اشرف، طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، چاپ دوم 1388 : 86)
جملات بالا در مورد تحولات تمامی کشورهای جهان سوم صادق است اما فاقد نکته‌ای تکمیلی است با توجه به تاریخ دور دو دراز کشور، وجود لایه‌های میانی حداقل از دوران اسلامی به بعد در تاریخ ایران و شرایطی که به برخی از آنها گذرا اشاره شد، چه زمینه‌های متفاوتی را برای پیدایش و رشد طبقه متوسط در ایران شکل داده بود و این تجارب چه آثاری بر «طبقه متوسط جدید» می‌‌نهاد؟ آیا وقوع انقلاب اسلامی و حل شدن طبقه متوسط در انبوه جامعه توده‌وار را می‌توان در کنار عوامل مختلف، محصول همان تجارب تلقی کرد؟‌به نظر نگارنده چنین پرسش‌های معطل‌مانده‌ای رسالت واقعی علوم اجتماعی و انسانی در ایران با همان دیالکتیک خاص و عام است. مثلاً‌ روشنفکران را می‌توان در نظر آورد. آیا روشنفکران ایرانی حامل همان اخلاق همیشه شمول و همه جا شمول هستند که در پایان قرون وسطی به وظیفه روشنفکر تبدیل شده بود؟ یا برعکس کمی سواد سبب نگاهی همواره با تفرعن به توده‌های مردم و جدایی کامل از آنان می‌شده است تا به آنجا که می‌توان از امتناع ظهور روشنفکر در ایران سخن به میان آورد؟ همان گونه که از امتناع اندیشه، امتناع اندیشه سیاسی،‌ امتناع مشارکت به معنای فنی و تخصصی آن و نه همکاری‌های روزمره و... سخن به میان آمده است یا برعکس اساساً چنین پرسش‌هایی بی‌ربط‌اند؟ پاسخ را در نوع خاص روشنفکر، نوع خاص طبقه متوسط، نوع خاص مشارکت و... باید جست‌وجو کرد که در هر جامعه‌ای با جامعه دیگر متفاوت است ولی به رغم این تفاوت‌ها، کارکردهای نسبتاًًً یکسان دارند آیا این همه اشاره منفی به شخصیت جمعی ایرانی از سفرنامه‌ها گرفته و حتی قبل از آن از ادعای یونانیان گرفته تا به امروز، امری واقعی است و اکر واقعی است چگونه بر طبقه متوسط اثر می‌گذارد و چگونه رفتاری را از آنان به ظهور می‌رساند؟ اتفاقاً نگارنده بر پایه تحلیل مختوای انجام‌شده و ردیف کردن انواع ویژگی‌های منفی برای ایرانیان تا دو سال پیش چون بسیرای از جمله فولردر کتاب قبله عالم از اسکیزوفرنی جمعی یاد می‌کرد که پس از بررسی‌هایی به نقد خود پرداخته، چندچهرگی را امری ارادی در تاریخ ایران یافته و لذا به جای ویژگی‌های منفی از ساز و کارهای بقا یاد کرده است. نگارنده ادعای پذیرش این گونه مطالب را ندارد. فقط به طرح این پرسش‌ها می‌پردازد تا تاکید کند «از که بگریزیم از خود، ای محال».
به هر تقدیر «صرفاً بخشی از طبقه متوسط جدید» با وقوع انقلاب اسلامی و پیروزی آن، تحلیل رفتن جدی را تجربه کرد و متعاقب آن جنگ امکان بازسازی طبقه متوسط را به تاخیر انداخت تا دوران سازندگی از راه رسید. از دوران سازندگی به بعد طبقه متوسط ایران به مدد درآمد خدادادی نفت به سرعت رشد کرد که در این رشد تا بحران‌های دو یا سه سال گذشته ادامه داشته است. متاسفانه برخی یاز اندیشمندان ایرانی با شبیه‌سازی شرایط کشور‌های فوق مدرن و تحلیل رفتن دائمی طبقه متوسط از مدت‌ها پیش، آن را به ایران نیز تعمیم داده‌اند که از اساس نادرست است. آنچه رخ داده است به این واقعیت باز می‌گردد که در دوران‌های متاخر حاملان آرمان‌های «طبقه متوسط جدید» به فقرتر شدند لیکن کاهش عددی طبقه متوسط تا بحران اخیر رخ نداد. کافی است به تحولات ساخت و ساز شهری و اشغال بیش از 60 درصد این ساخت و ساز‌ها (حتی با احتساب و با کنار نهادن ساخت‌ و ساز احتکاری) عمدتاً توسط طبقه متوسط چه لایه‌های بالایی یا پایینی آن توجه شود تا به وضوح رشد طبقه متوسط مشاهده شود. اساساً با توجه به قیمت رشد یابنده نفت برای مدت‌ها سخن از کاهش کمی‌ طبقه متوسط جدید و قدیم حتی با درنظر گرفتن توزیع ناهمگون درآمدها نمی‌‌تواند درست باشد. نگارنده از سال 1380 بر این نکته تاکید کرده است که در کنار تحولات عرصه سیاسی که بحث نوشته حاضر نیست و انعکاس آن تحولات در عرصه مدیریت اداری کشور، نکته‌ای که رخ داده است خارج شدن درصدی از نویسندگان، استادان دانشگاه، دبیران و آموزگاران، مترجمان و هنرمندان و نظایر این گروه‌ها به اضافه درصدی از کارمندان دستگاه‌هایی که ارباب‌رجوع ندارند، از جرگه طبقه متوسط جدید و فقیرتر شدن آنان لیکن رشد نسبتاً شدید در آغاز و سپس رشد به ثبات رسیده «طبقه متوسط جدید» تا بحران اقتصادی اخیر است. لیکن طبقه متوسط جدید در خالی رشد می‌کند که درصد مهمی از حاملان آرمان‌های طبقه متوسط از این طبقه خارج شده‌اند و نوعی تمایلات نوکیسگی خودمحورانه بالمپنیسم و نه نوکیسگی که چون اروپای پس از انقلاب صنعتی هزینه‌های دگرگونی فرهنگی را با ایجاد فضاهای فرهنگی تقبل کرد و شهروندی و خصایص آن را به خواستی پایدار بدل کرد، جایگزین آرمان‌‌های طبقه متوسط جدید شده است. در کنا این تحولات باز هم باید تفاوت‌های پاتولوژیک و دفرمه‌ساز طبقه متوسط و اساساً انکشاف طبقاتی را مورد توجه قرار داد. درآمد نفت و الگوی کنترل و توزیع آن نیز به ویژگی‌های تاریخی باید اضافه شود. گسترش برنامه‌‌ریزی شده رشد کشور آن هم رشد دوران‌زا و در سایه آن افزایش «طبقه متوسط جدید» از یک سو، تحلیل‌ تفاوت‌های تاریخی و برنامه‌ریزی فرهنگی ضرورتی بدون چون‌ و چراست. مهندسی دگرگونی‌های اجتماعی چنانچه با این منطق همراه نباشد، آثاری شدیداً منفی خواهد داشت و نوعی معلولیت جامعه‌ای را پدید خواهد آورد که می‌تواند شدیداً ویرانگر باشد که در فرصتی دیگر باید مورد بحث قرار گیرد. میهن ما، سرزمینی توانمند است با همدلی و وفاق و وحدت. با توجه به ضرورت حضور و مشارکت فعال و واقعی مردم می‌توان به سرعت بر مشکلات تاریخی غلبه کرد. چنین بادا.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات