محمد قوچانی
با رعایت احترام به همه احزاب اصلاحطلب.
«آنچه در این شکستها از پا درآمد، اصلاحات نبود. جریانهای فرعی پیش ـ اصلاحی بود و نتیجۀ شرایط اجتماعی معینی بودند که حدّت آنها هنوز به حدی نرسیده بود تا به تعارضهای دموکراتیک بینجامد: اشخاص، توهمات، طرحهایی که جبهه اصلاحی، قبل از جنبش خرداد، هنوز از آنها رها نشده بود و با پیروزی خرداد هم نمیتوانست از آنها رها شود، مگر به بهای یک رشته شکستها.» (بازنویسی مقدمۀ کارل مارکس بر نبردهای طبقاتی در فرانسه ترجمه باقر پرهام، ص 8) و اینک این رشته شکستها آغاز شده است. جبهه دوم خرداد احتمالاً تنها نهاد سیاسیای است که به تنبیه و تنبّه خویش را منحل ساخت و این کار درست به دلیل همین منحصر به فرد بودنش شایسته تقدیر است اما طنز ماجرا در اینجاست که این کار پیش از شکست اصلاحطلبان در انتخابات نهم اسفندماه انجام گرفت و اصلاحطلبان برای اولین بار بیش از اندازه در غنیمت شمردن وقت، دقت کردهاند! بدینترتیب جبهه دوم خرداد پیش از شکست 9 اسفند در سکوت، انحلال خویش را اعلام کرد. 18 گروه اصلاحطلب حتی نتوانستند بر سر دو برابر اعضای اصلی شورای شهر تهران به ائتلاف برسند و در کمیکترین فهرست ائتلافی تاریخ، 32 نفر را برای رقابت بر سر 15 کرسی نامزد کردند!
معمولاً مرسوم است احزابی چون همبستگی که خواستار افزایش سهم خویش در شرکت سهامی دوم خرداد هستند را ائتلافشکن بخوانند اما حداقل اینبار ماجرا برعکس بود و آنان تنها خواهان قرار دادن صدر فهرست خود، اصغرزاده در فهرست ائتلاف بودند، آنچه حزب مشارکت از آن پرهیز داشت، همچنان که حزب کارگزاران. اما این تنها نقطه اشتراک دو حزب مخالف او بود؛ مشارکت پیشنهاد کارگزاران برای تأسیس یک ائتلاف جدید: «مشارکت ـ کارگزاران» را رد کرد و از همه نامزدهای خود تعهد گرفت که پس از انتخاب به ریاست سیدمصطفی تاجزاده گردن نهند و شهرداری محسن صفاییفراهانی را بپذیرند. تا اینجای کار مشکلی نبود. هر دو انتخاب مشارکت بر مبنای سنتی صورت گرفته بود که طی آن اکسیر محبوبیت از شوکران «استعفا ـ عزل» به دست میآمد. مشارکت گمان میکرد همین که تاجزاده از وزارت کشور مجبور به استعفا شد یا آن که صفاییفراهانی فدراسیون فوتبال را رها کرد سبب میشود مردم بدانها رای دهند. اما اینبار مردمی در کار نبودند. از 5 میلیون تهرانی 500 هزار نفر بیشتر بر سر صندوقها ظاهر نشدند و چندان متفرق رای دادند که گویی هرگز متحد نبودهاند. جبهه مشارکت که به هنگام تأسیس خویش را ائتلاف ستادهای انتخاباتی سیدمحمد خاتمی میدید و از این رو در پذیرش اعضای احزاب دیگر (حتی در اساسنامهاش) ابایی نداشت، اکنون دیگر جبهه نبود، حزبی بود که گمان میبرد این نشانۀ 16 ضلعیاش است که مردم به آن رای میدهند.
از این رو به سودای غیرسیاسی کردن فهرست خویش و دویدن در پی آوازی که محافظهکاران سر داده بودند(شورا نباید سیاسی باشد) فهرستی از نامهای کمآوازه را ردیف کرد. شعار پنهانی مشارکت این بود که «چون به ما اطمینان دارید، پس لطفاً به هر که ما معرفی میکنیم رای دهید.» در واقع این شعار اصلی زیر زرق و برق «شورا بنیان دموکراسی» پنهان شده بود امّا همان اکثریت خاموشی که همواره پشتیبان اصلاحات بوده است این دعوت را رد کرد. مشارکت چنان کور نامش بود که گروهی از نامزدهای مطرح نزدیک به خویش (حمیدرضا جلاییپور و عیسی سحرخیز) را از فهرست خود خط زد تا نام حسین زمان و نسترن نصیری را وارد فهرست سازد و هنگامی که با انتقاد نخبگان حزبی مواجه میشد توضیح میداد که اینان نمایندگان و منتخبان تودههای حزب هستند که از پایین به بالا آمدهاند. بدینترتیب حزبی که از بالا به پایین شکل گرفته بود، اکنون تن به روابط پایین به بالا داد. نامها قربانی میشدند تا نام حزب بلندآوازه شود و این البته برای یک حزب مدرن که سودای کسب قدرت دارد نه فقط منفی نیست که مثبت تلقی میشود. مشکل در اینجاست که این حزب مدرن در جامعهای سنتی زندگی میکند که در آن هنوز افراد از احزاب بزرگترند. این ویژگی نه فقط گناه مردم که خطای نخبگانی است که ساختار حقوقی متناسب با انتخابات حزبی را تاسیس نکردهاند. حزبی که گمان میکند مردم به نام و آرم او رای میدهند نمیتواند خود را برنده انتخاباتی فرض کند که مردم در آن باید نام 15 نفر منتخب خود را در برگههای رای بنویسند. از سوی دیگر آگاهی کاذبی که به نام تودههای حزبی در مشارکت دمیده شده است آن را دچار خطایی استراتژیک ساخت. تودههای حزبی زمانی بیانگر نمادین مطالبات اجتماعی هستند که در پی عضوگیری آزاد و گسترده احزاب وارد حزب شوند. حزب بدین معنا نهادی است برآمده از عضویتهای انتخابی که هویتهای اجتماعی و سیاسی، ایدئولوژیک و طبقاتی را منسجم و بدان تکیه میکند. در این صورت است که تودههای حزبی حداقل بیانگر بخشی از مطالبات اجتماعی خواهند بود اما عضوگیری محدود و محصور مشارکت هرگز آن را از پایگاه تودهای گستردهای بهرهمند نساخت. حزب مشارکت اکنون دربرگیرنده طیف وسیعی از بوروکراتهای اصلاحطلب و نیز بستگان و وابستگان آنهاست و بدیهی است که در چنین سازمانی تودههای حزبی همان تودههای مردمی نیستند.
حزب کارگزاران در این انتخابات اما از همان آغاز دست پایین را گرفته بود. سران حزب از صحنه سیاست غایب بودند و به تعبیر یکی از اعضای مرکزیت خود در خواب زمستانی فرو رفته بودند. اما هنگامی که دریافتند جبهه مشارکت ریسمان ائتلاف را قیچی کرده است آنان نیز در پی استقلال برآمدند. این استقلال در آغاز گرچه خروج از جبهه دوم خرداد بود اما معنای گسست از جبهه مشارکت نداشت. کارگزاران گمان برده بود با ورود غلامحسین کرباسچی به انتخابات میتواند طبق قاعده «فتح با یک ژنرال» اکثریت نیرومندی از شورا را به دست آورد. بدیهی بود در صورت ورود کرباسچی حتی جبهه مشارکت ناگزیر از قرار دادن او در فهرست انتخاباتی خویش میشد. اما کرباسچی وارد انتخابات نشد و مشارکت حاضر به پذیرش معاون او در فهرست خویش نشد. ابوالقاسم آشوری صدر لیست مستقل کارگزاران شد و از آن بزرگتر تصویر غلامحسین کرباسچی بر تابلوهای انتخاباتی حزب نقش بست. در واقع کارگزاران درست برعکس مشارکت عمل کردند. اگر مشارکت از تئوری «حزب برتر از فرد» دفاع میکرد، کارگزاران «فرد برتر از حزب» میدانست و این تفاوت دو حزب تودهگرا و نخبهگرای اصلاحطلبان را بیش از گذشته عیان ساخت. مشارکت به احترام تودههای حزبی خویش پیشنهاد کارگزاران را برای رعایت نسبت 7 به 8 (کارگزاران به مشارکت) رد کرد در حالی که کارگزاران پذیرفته بود که هم ریاست سیدمصطفی تاجزاده را بر شورا بپذیرد و هم شهرداری تهران را به صفاییفراهانی بسپارد. اما خودبسندگی مشارکت مانع از ائتلاف شد. اینگونه بود که حزب کارگزاران درست در زمستان از خواب زمستانی برخاست و عوارض این بدخوابی را پرداخت کرد. کرباسچی که از ورود به انتخابات پرهیز داشت چنان وارد انتخابات شد که با کاندیداتوریاش برابر بود. بدینترتیب اگر در انتخابات مجلس پنجم این «عزت اسلامی» بود که برنده انتخابات شده بود اکنون غلامحسین کرباسچی در معرض چنین انتخابی قرار داشت. شعارمحوری کارگزاران اما در این دوره از همه تعریض بیشتری داشت: «تهران را دوباره میسازیم». گویی پنج سال اعتراض خاموش تکنوکراتهای دولت سابق ذیل این شعار خودنمایی میکرد.
هرچه زمان بیشتری طی میشد و انتخابات جدیتر میشد عکس کرباسچی هم بزرگتر میشد. در آخرین روزها او در مقام مفتی اعظم کارگزاران سازندگی نشست و از مردم خواست به یارانش رای دهند تعبیری که رئیس دولت سابق هم به هنگام رای دادن به کار برد و رو به خبرنگار صداوسیما گفت من به همکارانم رای میدهم. کارگزاران اما بدون هیچ سازمان حزبی در دام تودهگرایی گرفتار بود و شگفتا که حزبی نخبهگرا، تودهگرا شود. اگر حزب مشارکت از تودههای حزبی سخن میگفت کارگزاران به تودههای مردم توجه داشت اما نه مردمی که میتوانست به آرای آنان تکیه کند بلکه مردمی که گمان میکرد پس از پنج سال دست به دست شدن قدرت در شهرداری تهران از مدیریت عصر ثبات دفاع و استقبال میکنند. در واقع حزب کارگزاران از هنگام حزبشدنش تلاش برای تحزب به معنای دقیق کلمه انجام نداده است. حزبی که خود را نهاد سیاسی طبقه متوسط میدانست، به عضوگیری از طبقه متوسط دست نزد، برای ارتباط رسانهای با آن تلاش نکرد و به گفتوگو با آن در نشستهای حزبی نپرداخت. بدیهی است چنین حزبی نخواهد توانست هواداران خویش را برای ورود به انتخابات بسیج کند حتی اگر از اندوخته رهبری خویش توشهای تدارک بیند. فهرست کارگزاران جز تعدادی از همکاران غلامحسین کرباسچی مجمعی شد که حزب امیدوار بود به مدد نام و امضای دبیرکل خود آنان را بر کرسی شورا بنشاند. اینگونه شد که میراث 13ساله کارگزاران در شهرداری تهران بدون میراثدار ماند و این سرنوشت همه کسانی است که سیاستورزی را در جامعه پیچیدهای چون ایران ساده بیانگارند.
دبیرکل حزب همبستگی در این میان بیش از همه موفق شد. توفیق نه از آن حیث که انتخابات شوراها را به کام خویش به اتمام رساند که از آن جهت که دو حزب دیگر را نیز از ورود به شورا بازداشت و جبهه دوم خرداد را به فروپاشی رساند. همبستگی طی یک سال گذشته از حزبی حاشیهای به متن مناقشات نقل مکان کرد و کوشید با تبدیل شدن به محور حرکتهای گریز از مرکز در جبهه دوم خرداد به مدد دبیرکل جدیدش شانیتی درخور برای خود طلب کند.
اما این شانیت درخور چیزی نبود جز تلاش برای برهم زدن بازی. حزب همبستگی با انتخاب محمدابراهیم اصغرزاده در این میان نشان داد که در تصمیم خود مصمم است. اصغرزاده با جذابیتی خاص خویش توانست حزب را تا انشعاب درونی پیش ببرد. نه فقط ابراهیم بایسلامی در شورای مرکزی علیه او برخاست که محمدرضا راهچمنی دبیرکل سابق نیز دریافت که اصغرزاده قصد بازسازی قبای همبستگی به قامت خویش را دارد. از این رو هنوز انتخابات شوراها با شکست قطعی اصلاحطلبان پایان نیافته بود که الیاس حضرتی رئیس فراکسیون پارلمانی حزب همبستگی درخواست عزل دبیرکل را به همراه 22 نفر از اعضای شورای مرکزی امضا کرد. با وجود این مرکزیت حزب دو روز به دبیرکل فرصت داد تا نتیجه سیاستهای پوپولیستی او را در انتخابات ببیند. درواقع اصغرزاده با وجود همه انتقاداتی که در درون حزب برانگیخته بود از یک جهت موفق بود و آن ایدئولوژیک کردن حزب همبستگی بود. همبستگی که همواره از فقدان ایدئولوژی اساسی رنج میبرد، در زمان اصغرزاده خود را جناح چپ اصلاحات نامید. در واقع اصغرزاده پس از دو دهه به عهد سابق پناه برده بود. در شرایطی که جبهه مشارکت از چپروی به میانهروی پناه میبرد و کارگزاران به لیبرالیسم متهم میشد، این همبستگی بود که خود را چپگرا خواند و در این راه به ائتلاف با حزب کار و حتی جناح چپ ائتلاف ملی ـ مذهبی تن داد. جبهه دوم اصلاحات را گشود و با برقراری روابطی کاملاً پراتیک و عملگرایانه کوشید محسن سازگارا و مصطفی کواکبیان را همزمان جذب کند.
اینگونه بود که ائتلاف در ائتلاف پدید آمد. کواکبیان که خود حزبی به نام مردمسالاری راه انداخته بود، معاونت حزب همبستگی را برعهده گرفت و سازگارا که خود را پیشوای ائتلاف لیبرالها میخواند متحد حزب مردمسالاری شد. در میان این دو سر طیف اما اصغرزاده قرار داشت که میکوشید همانگونه که از دیوار سفارت آمریکا در تهران بالا رفت، جبهه دوم خرداد را نیز تسخیر کند. احزاب فردی به سرعت ساخته و پرداخته شدند. یکی حزب اراده ملت ایران را ساخت، دیگری به ائتلاف ملی آزادیخواهان پیوست، سومی حزب آزادی را تاسیس کرد و همه زیر سایه اصغرزاده گردهم آمدند. مشارکت را انحصارطلب و کارگزاران را فرصتطلب خواندند و خود را تودهگرا نامیدند، حرفهای مردم کوچه و خیابان را بر پوسترهای تبلیغاتی خویش چسباندند و با کمک از برجستهترین طنزنویسان کشور تراژدی انتخابات شوراها را رقم زدند. حزب همبستگی نیز مقهور تودههای حزبی خویش شد؛ جای نامهای مشهور اصلاحطلب را اعضای ناشناخته حزبی گرفتند. همه به وفاداری حزبی میاندیشیدند چیزی که فراتر از وفاداری به اصلاحطلبی بود. هنگامی که نتیجه انتخابات اعلام شد دیگر صدایی از محمدابراهیم اصغرزاده به گوش شنیده نشد.
نهضت آزادی اما در این میان مغبونتر از همه بود. حزبی پس از دو دهه قرار گرفتن در جایگاه اپوزیسیون نه فقط صندلی حاکمیت را به دست نیاورد بلکه کرسی مخالفت را نیز از کف داد. پیران نهضت آزادی امیدوار بودند با برانگیختن نوستالژی کراوات زیر سایه رهبران خوشنام خویش با اتکا به محبوبیت آنان تودهها را به رای دادن ترغیب کنند. عکسهای طالقانی و بازرگان و سحابی بر تارک لیست نهضت آزادی در واقع همان کاری را میکرد که قرار بود کرباسچی برای کارگزاران، تاجزاده برای مشارکت انجام دهد. با این تفاوت که چاپ عکس آن سه تن بیست سال بود که با محدودیت مواجه بود و نهضت گمان میکرد همین مزیت نسبیاش بر دیگران به شمار میرود: اکسیر محبوبیت برآمده از شوکران مظلومیت. اما ائتلاف ملی ـ مذهبی هنوز به قدرت نرسیده دچار انشعاب شد. گروهی از آن چون علیرضا رجایی به فهرست مشارکت پیوستند، برخی چون طاهره طالقانی در لیست همبستگی قرار گرفتند و از همه جالبتر مهندس عزتالله سحابی خود را در مقام کرباسچی دیگر دید و به ارائه فهرست انتخاباتی و مستقلی پرداخت که جایگاه او را در سطح یک مفتی انتخاباتی قرار داد. بدینترتیب یک گروه نخبهگرای دیگر، پوپولیست شد. بیماری مسری پوپولیسم تا خانه اپوزیسیون نیز سرایت کرد. نه فقط مشارکت مقهور تودههای کاذب عضو حزب خویش شد و کارگزاران دل به تصور خویش از محبوبیتهای سیال اجتماعی بست و همبستگی خود را در اقیانوس شعارهای خود غرق کرد که نهضت آزادی نیز فریب جیب تهی خویش را خورد. جیبی که بیست سال پیش سوراخ شده و اکنون جز خاطرهای خوش چیزی از محتویات آن برجای نمانده است.
انتخابات نهم اسفند شلیک تیر خلاص به مغز دولتی مستعجل به نام جبهه اصلاحات ـ و نه جنبش اصلاحی ـ بود. جبههای که از جمع سازمانهای فاقد تعریف طبقاتی و ایدئولوژیک به وجود آمده بود، بدیهی است که خود فاقد چنان هویتی باشد که توان بسیج هواداران خود را بیابد. در این صورت نه چرخش کارگزاران به راست و نه گردش همبستگی به چپ و نه حتی رویکرد مشارکت به میانه مرهمی بر این درد نخواهد بود. از سوی دیگر رویکرد احزاب اصلاحطلب به تودهگرایی بیش از آنکه مواهب پوپولیسم را برای آنها به ارمغان بیاورد به نابودی اعتماد نخبگان منتهی شده است. مهمترین مزیت پوپولیسم نسبت به دیگر ایدئولوژیهای قدرت بسیج آن است این همان چیزی است که جنبش اصلاحطلبان توان ایجاد آن را از دست داده است. در واقع سکه بحران عدم مشارکت مردم در انتخابات روی دیگری هم دارد و آن چیزی جز بحران عدم بسیج هواداران توسط احزاب نیست. درواقع اگر جوهر پوپولیسم را «بزرگداشت مفهوم مردم... تا حد مفهومی مقدس و باور به اینکه هدفهای سیاسی را میباید به خواست و نیروی مردم جدا از حزبها و نهادهای موجود» (دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری) بدانیم آنچه در ایران اتفاق افتاده است چیزی جز این نیست با این تفاوت که این اتفاق به دست خود احزاب سیاسی رخ داده است:
1- حزب مشارکت با مطلق ساختن خواست تودههای حزبی خود مفهوم مردم را در معنای حزب محصور و مقدس ساخت و از پوپولیسم درون حزبی خود شکست خورد.
2- حزب کارگزاران با اتکا به تصوری که از دبیرکل خود در مردم وجود داشت آن را مطلق ساخت و نزاع را در سطح سازندگی ـ سیاست محدود کرد.
3- حزب همبستگی با ادعای عبور از چپ و راست و نفی نهادهای سیاسی دیگر کوشید پایگاه طبقاتی و ایدئولوژیک دیگران را به نفع خود مصادره کند بدون آنکه به سازماندهی حزبی خویش دست زند.
4- نهضت آزادی با خط قرمز کشیدن بر حاکمیت سیاسی دو دهه اخیر کوشید خویش را تنها آلترناتیو مردم فرض کند اما از یاد برد که دو دهه ممنوعیت فعالیت سیاسیاش آن را حزبی تاریخی و فاقد سازماندهی اجتماعی ساخته است از این رو چارهای جز تن دادن به پوپولیسم انتخاباتی نیافت.
اینک پوپولیسم به بیماری حاد جنبش اصلاحات تبدیل شده است با ناکامی نخبگان (که در انتخابات اخیر نیز شدت گرفت) اقتدار آنان نیز فرومیشکند و احزاب پیرامون به سوی مرکز و اعضای پیرامون احزاب به سوی مرکز حرکت میکنند. بدینترتیب نه تنها کسی از فروپاشی ائتلاف و عوامزده شدن احزاب عبرت نخواهد آموخت بلکه با مقصر شمردن نخبگان و به پای میز محاکمه کشاندن آنان موج پوپولیسم سهمگینتر خواهد شد. در انشعابهای قدیم بار دیگر انشعاب رخ خواهد داد و انشعابهای جدید شکل میگیرد. کسی جرأت نخواهد داشت تا آنچه به نام تودهها خوانده میشود مخالفت کند. موج پوپولیسم در انتخابات شوراها چنان شدت گرفت که کادرها علیه سران، زنان علیه مردان، جوانان علیه پیران سر به شورش برداشتند و به رقابت پرداختند. اینک با شکست سران بدیهی است این موج شدید شود. به زودی باید منتظر تولد احزاب جدید و تحول در احزاب قدیم باشیم اما نه تحولی به سوی مردمسالاری که حرکت به سوی تودهگرایی.
تودههایی بیشکل و مبهم که هیچیک از احزاب موجود را بیانگر دیدگاههای خود نمیدانند اما در عین حال فراموش نکنیم که: «اصلاح با پیروزیهای غمانگیز ـ خندهدار فورشاش نیست که پیشرفته و راهی برای خود گشوده است؛ کاملاً به عکس، با ایجاد یک ضداصلاح انبوه، نیرومند با پدید آمدن حریفی که باید با آن به مبارزه برخاست، حزبی که حزب اعتراض بوده به یک حزب به راستی اصلاحی تبدیل شده است.» (بازنویسی مقدمه کارل مارکس بر نبردهای طبقاتی در فرانسه ترجمه باقر پرهام، ص 8) بدینترتیب در کمال ناامیدی میتوان امیدوار بود وضعیت تراژیکی که ما اکنون در آن به سر میبریم با خلق تضادی که در دل خود پرورش داده است (ضداصلاح) به چنان خودآگاهیای برسد که یک نیروی اصلاحطلب واقعی از دل آن به وجود آید با این تفاوت که اکنون این نیروی ضداصلاح همان اشخاص، توهمات و طرحهایی هستند که هنوز در مرحله پیش ـ اصلاحی به سر میبرند. چیزی که در این مقاله از آن به «پوپولیسم» یاد کردیم: مقهور عوام شدن.