تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۰  ، 
کد خبر : ۲۰۹۲۸۶

جهانی شدن و وحدت جهانی


با این که جهانی شدن، مدتی است پیشروی پنهان خود را آغاز نموده لیکن جامعه تنها در همین اواخر بود که از دگرگونیهای بسیار مهمی که این پدیده دارد بر جهان تحمیل می‌کند، آگاهی یافت. این پدیده، تذکرات جدی را در مورد وحدت جهان به ما داده است. اما در آن هنگام که ما برای ارزیابی عواقب این پدیده برای نسلهای آینده تلاش می‌کنیم، ما را با امور غیرقطعی و هراس‌‌انگیز مواجه می‌سازد.
سالیان درازی است که تمایلات جهانی شدن وجود داشته است لیکن ریشه‌های روند جهانی شدن را می‌توان تا وضعیت نوین اقتصادی ناشی از صلح پس از 1945 و سلطه نسبی آمریکا ردیابی کرد. مردمی که محیط سیاسی و اقتصادی پس از جنگ را در غرب تجربه می‌کردند، در حل پرورش عادات جدید فکری بودند. آنان دست بکار شدند تا کمتر به عملکرد اقتصادی‌های ملی خاص خود بیاندیشند و برای شرایط تجاری حاکم بر توسعه اقتصادی جهانی اهمیت بیشتری قایل شوند. تجارت، به سرعت و کم و بیش به طور مداوم گسترش یافت و با انجام این کار، اقتصادهای جهان غرب به یکدیگر گره خوردند. ضمن آن که شرکتهای فراملیتی نیز بعنوان بازیگران مهم در صحنه اقتصاد ظاهر شدند. در سال 1960، دویست شرکت رده اول صنعتی جهان 7/17% تولید ناخالص ملی در اقتصادهای برنامه‌ریزی نشده را به ثبت رساندند.
تاکنون به روند جهانی شدن، در نقش خود به عنوان یکی از نیروهایی که برای تضعیف اقتدار حکومت با یکدیگر ترکیب می‌شوند، پرداخته‌ایم، اکنون به جهانی شدن در حکم نیرویی که شکل واحدی را بر جهان تحمیل می‌کند، می‌پردازیم. جهانی شدن، در بر گیرنده بازارهای پولی 24 ساعته جهانی، انقلاب در فن‌آوری اطلاع‌رسانی و ارتباطات و شرکت‌های تجاری غول‌آسایی است که رفت و آمدهای آنها را به سختی می‌توان ردیابی کرد. جهانی شدن، تاکنون شامل شکل‌گیری واحدهای جدید قدرت در چشم‌انداز جهانی بوده است که در آن، بزرگترین شرکت آمریکایی یعنی شرکت جنرال الکتریک با 251 میلیارد دلار دارایی، سرمایه‌ای بیشتر از تمامی کشورهای جهان، جزء ده کشور بزرگ اول را دارد.
گرچه جهانی شدن با شکل‌گیری شرکتهای فراملیتی بزرگ در ارتباط است اما کسانی هستند که استدلال می‌کنند جهانی شدن، می‌تواند کوچک بودن را ترویج کند و در سالهای اخیر،‌شرکتهای کوچک و متوسط، هم در تولید و هم در بخشهای خدمات سریعتر رشد کرده و غالبا برای یک کاسه کردن خدمات، سهیم شدن در هزینه‌های تحقیق و تقسیم خطرهای احتمالی با هم ادغام می‌شوند. «آینده‌شناس» جان نیزبیت (1994)، آنچه را که وی «تناقض جهانی» می‌خواند، چنین بیان کرده است: «هر چه که اقتصاد جهانی بزرگتر باشد، بازیگر کوچکتر آن، قدرتمندتر است.» وی استدلال می‌کند که «شرکت‌های بزرگ برای ادامه بقا در حال خرد شدن و تبدیل به کنفدراسیون‌هایی از شرکت‌های کوچک و کار آفرینند ... به محض آنکه اقتصاد جهانی رشد می‌کند، اندازه قسمتها کاهش می‌یابد ... در سالهای آینده تمام کشورهای بزرگ درمی‌یابند که رقابت با شرکت‌های کوچکتر، چابکتر و خلاق‌تر دشوارتر می‌شود».
برداشتن موانع تجارت بین‌المللی، دسترسی به بازار را برای شرکتهای کوچکتر، آسانتر ساخته است و حال آن که حذف نظارت دولت و جهانی شدن بازارهای مالی، بیش از پیش دسترسی بهتر به سرمایه را برای شرکتهای کوچکتر فراهم آورده است. در همین شرایط و در وضعیتی که مصرف‌کنندگان به جای کالاهای به طور انبوه و استاندارد شده قدیمی و ارزان، خواهان کالاهای مدروز و تهیه شده توسط طراحان معروف هستند، یک شرکت تجاری کوچک برای تغییر تولید، بیش از رقیب بزرگ خود انعطاف‌پذیری دارد.
یکی از ویژگیهای مهم شرکتهای فراملیتی که هنوز با گونه‌‌های در مخاطره افتاده فاصله زیادی دارند ناشی از طبیعت آسوده و نیز آمادگی آنان برای تغییر مکان تولید در سراسر جهان و بهره‌گیری از هزینه‌های بسیار پایین و موقتی تولید است.
هنوز هم عرصه بحث در باب پیامدها و ماهیت واقعی جهانی شدن باز است. برخی مفسران معتقدند آنچه که می‌بایست در حکم بین‌الملل شدن شتابنده قلمداد می‌شد، به اشتباه، جهانی شدن تلقی شده است و هاتن (1995) می‌گوید: «فورد ممکن است یک ماشین جهانی تولید کند اما 80% داراییهای ثابت آن در ایالات متحده است؛ حتی بیش از نیمی از داراییهای ثابت پپسی‌کولا و مک دونالد جهانی نیز در ایالات متحده قرار دارد». وی همچنین اظهار می‌کند که «اسطوره جهانی شدن» برای راست‌گرایان، مایه مسرت و برای چپ‌گرایان، مایه یاس شده‌ است.
بدین ترتیب، جهانی شدن می‌تواند به پیشگویی آگاهانه مبدل شود، زیرا اگر دولتها متقاعد شوند که آن توانایی ایستادگی در برابر قدرت کاپیتالیسم جهانی را ندارند، آنگاه ممکن است آنان در اعمال کنترل و نظارت ضروری بر بازارهای مالی جهانی شکست بخورند.
برخی دیگر از محققین، جهانی شدن را همچون یک گرایش بسیار واقعی و نیرومند تلقی می‌کنند اندیشمند سیاسی، دیوید هلد (1991)، آنچه را وی معتقد است سه پیامد اجتماعی ـ ‌سیاسی عمده روند جهانی شدن می‌باشند را چنین شناسایی کرده است:
اولین پیامد مربوط است به نحوه‌ای که به هم پیوستگی اقتصادی،‌سیاسی، حقوقی و نظامی تغییراتی را از بالا به یک کشور مستقل وارد می‌آورد. دومین پیامد، ناشی از نحوه‌ای است که «ملی‌گراییهای محلی و منطقه‌ای» در حال فرسودن حکومت ملی از پایین هستند.
سومین مورد منتج از شیوه‌هایی است که پیوند و ارتباط میان بخشهای جهان، زنجیره‌هایی از تصمیم‌های سیاسی در هم تنیده را پدید می‌آورد که به نوبه خود، تاثیرات خاص خودشان را بر نظامهای سیاسی ملی می‌گذارند. موارد اول و سوم نیازی به توضیح ندارد. اما مورد دوم، نیاز به شرح بیشتری دارد، زیرا ممکن است به نظر رسد که میان مفاهیم جهانی شدن از یک سو و ناسیونالیسم محلی شده از سوی دیگر، تضاد وجود دارد. در حقیقت، این موضوع در حیطه تناقض جهانی نیزبیت (1994) قرار داشته. و وی آن را به این شکل بیان می‌کند: «هر چه که جهانی‌تر می‌شویم، قبیله‌ای‌تر عمل می‌کنیم.»
وی می‌افزاید: «زبان اقلیت سراسر جهان در حال کسب جایگاهی جدیدند، زیرا مردم برای ایجاد جهانی بزرگتر و از لحاظ اقتصادی متجانس‌تر، همچون وزنه‌های تعادل یک بالن به میراث خود محکم چسبیده‌اند.»
در حالی که هلد پیامدهای سیاسی جهانی شدن را بررسی کرده است، آنتونی گیدنز طرح کلی پیامدهای جامعه شناختی آن را بیان کرده است. گیدنز بر این عقیده است که خطاست جهانی شدن را تنها بر حسب یکپارچگی اقتصادی جهانی درک کنیم و می‌گوید: «جهانی شدن واقعا به دستور کاری جدید در زندگی ما اشاره می‌کند؛ دستور کاری که در آن رویدادهای دوردست مستقیما به زندگی محلی تاثیر می‌گذارد و آنچه را که ما به عنوان یک فرد انجام می‌دهیم، می‌تواند پیامدی جهانی داشته باشد». (گیدنز، 1995)
جهانی شدن به محو و نابودی فردیت، محله یا منطقه‌گرایی به دست نیروهای انعطاف‌پذیر مربوط نبوده بلکه برعکس، به روابط میان جهان و اجزای آن مربوط است. طبق تعریف، جهانی شدن تنها به این دلیل امکان‌پذیر است که تمام بخشهای جهان سرگرم گفتگوی متقابلند. به همین دلیل، با آن که جهانی شدن ممکن است به برخی فرصتهای دیرین پایان بخشد اما در مقابل فرصتهای دیگری را به وجود می‌آورد.
جهانی شدن، یک سیاست نبوده، بلکه برعکس پدیده‌ای است برخاسته از تجمع کثیری از نوآوری‌های فنی، گرایش‌های اقتصادی و اعمال کارفرمایانه. نوع دیگر جهانی شدن، آمال و آرزوی جمع قلیلی است که معتقدند بهترین و تنها راه دستیابی به صلح، عدالت، مدیریت امور، چالشها و منابع جهانی با اتخاذ نوعی جدید از نظم جهانی و غالبا از طریق یک دولت جهانی انجام می‌شود. این حقیقت که چنین پیشرفت بنیادی و شگرفی هرگز یک احتمال قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسیده است، توجیهی ناکافی برای عدم توجه جغرافی‌دانان به این موضوع می‌باشد.
هیچ متخصص دیگری در وضعیتی بهتر از وضعیت جغرافی‌دانان قرار ندارند تا بتواند درباره امکانات بالقوه و مشکلات دولت جهانی در جهت مدیریت و توزیع منابع نظر دهد و یا قابلیت بهتری داشته باشد تا از مسائلی همچون آلودگی محیط زیست، جمعیت‌شناسی، شهرنشینی، حمل‌و‌نقل، نابرابری و تعاملات میان این امور تصویری کلی ارائه دهد. دانش جغرافیا دانشی تعریف و کاملا دیرپاست. در میان فلسفه نخستین، هیچ فیلسوفی بیش از امانوئل کانت (1804 ـ 1724) بر اندیشه جغرافیا تاثیر نگذاشت. دیدگاههای او درک و فهم جایگاه جغرافیا در میان علوم، رابطه میان جغرافیا و تاریخ، مکتب امکان‌گرایی فرانسوی جغرافیا، مکتب جامعه‌شناسی شیکاگو، نظریه انتقادی و حتی پسامدرنیسم را تحت تاثیر قرار داده است. (می، 1970)، کانت (1795) حامی یک «حکومت بین‌المللی جهانی» نیز بود که صلح را به منازعات ارضی بشر جنگ‌طلب تحمیل کند. (کانت 1795). می‌توان استدلال کرد که پرثمرترین پیوندهای جغرافیای سیاسی، پیوندهایی است این علم با علم روابط بین‌الملل دارد و در همین شاخه علمی است و که یک جنبش نظم جهانی ظهور کرده است.
لایبزو کاتز، جهانی شدن را به معنی سلطه بی‌چون و چرا تمدن غرب می‌دانند: استیلا همان چیزی است که در لوس‌آنجلس بسته‌بندی می‌شود. سپس به دهکده جهانی ارسال می‌گردد و آن‌گاه با مغز انسانهای بی‌گناه می‌نشیند. جان اسپوزیتو از جهانی شدن به عنوان یک خطر و تهدید بالقوه در راستای «آمریکایی شدن» نام می‌برد از دید بسیاری کسان، خطر جهانی شدن ممکن است به معنی «غربی‌شان » بزرگتر باشد وقتی صاحبان قدرتمند کارتلها و تراستها، که در عین حال نظام اصلاح‌رسانی جهانی را نیز در اختیار خود گرفته‌اند، در شرایطی نابرابر راه بر چشمان ملتهای فقیر می‌بندد و از راه آورد این کور چشمی تحمیلی ـ ارتباطات یک سویه ـ ‌دست در جیب رقیب ناتوان می‌کنند، آیا می‌توان همچنان خوشبینانه از «اعتماد متقابل» سخن گفت؟
خوزه دوکاسترو در آثار گوناگون خود با آمار و ارقام ثابت کرده است که همین کره خاکی می‌تواند چند برابر جمعیت کنونی خود را نان بدهد و جهان هم در آرامش و صلح دایم به سر برد. او همچنین در کتاب «سیاه گرسنگی» جهان معاصر را چنین ترسیم می‌کند: «در عصر ما اکثریتی هستند که خوراک ندارند و اقلیتی که خواب ندارند» کشورهای توسعه یافته صنعتی و فرا صنعتی، کمتر از بیست درصد جمعیت جهان را در خود جای داده‌اند، حال آنکه بیش از هشتاد درصد ثروت جهان را به کیسه کارتلها و تراستهای خودی ریخته‌اند. بر همین اساس پنج غول اقتصادی یعنی آمریکا، ژاپن، فرانسه، انگلستان و آلمان از جمع دویست کارتل و تراست بزرگ جهان، یکصد و هفتاد تای آنها را به زیر یوغ خود گرفته‌اند. برپایه یک گزارش سازمان ملل متحد، اندازه صنایع مالی و نقدینگی 358 نفر از اعضای الیگارشی قماربازان جهانی مساوی منابع مالی و دو و نیم میلیارد انسان است.
به راستی که جهانی شدن به همان اندازه که ممکن است سکوی پرتاب باشد می‌تواند به سقوط بیانجامد یا موجب فشارهای جدید بر استقلال محلی و منطقه‌ای گردد. وابستگی اقتصادی یک کشور به کشوری نیرومندتر به گونه طبیعی فرهنگ آن کشور را نیز متاثر و سرانجام وابسته می‌کند. تاثیرات جهانی شدن به عرصه‌های تجاری و مالی محدود نشده و ممکن است زمینه‌های فرهنگی را نیز در برگیرد. شاهد این موضوع، اندیشه رایجی است که طبق آن، برای ادامه بقا در وضعیت رقابت شدید جهانی، جوامع غربی باید آنچه را که در حکم ارزشهای آسیایی به آن اشاره می‌شود، بپذیرند، اخیرا چهار اقتصاد «ببر» یا «اژدها» مانند شرق آسیا یعنی هنگ‌کنگ، سنگاپور، کره جنوبی و تایوان همگی رشد مبتنی بر صادرات را تجربه کرده‌اند و این در حالی است که تایلند، مالزی و اندونزی نیز به نیروهای عمده‌ای در تولید صنعتی تبدیل شده‌اند.
اگر فرهنگ حتی تابع محض اقتصاد نباشد، بی‌گمان پدیده‌ای مستقل و مجزا از اقتصاد هم نیست. در هر صورت هدف از جهانی شدن چیزی نیست جز یکپارچه کردن جهان و ادغام آن در بازار مشترک جهانی، بازاری که همه مولفه‌های آن حیات اجتماعی، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ همه و همه به زبان «اطلاعات ـ سود» ترجمه می‌شود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات