نویسنده: مهسا ماهپیشانیان
در پى تحولات سیاسى تونس، در نخستین روزهاى سال 2011 که به سقوط رژیم زینالعابدین بنعلى در این کشور منتهى شد، موجى از اعتراضات، برخى کشورهاى عربى خاورمیانه و شمال آفریقا را دربر گرفت که از میان آنها مىتوان، به اعتراضات مصر، اردن، الجزایر، یمن و بحرین اشاره کرد. موج بیدارى اسلامى که به بهار عربى نیز تعبیر مىشود، براىحکومت دیکتاتورى عربستان سعودى، خزان هراس انگیزى را رقم زده است. این کشور که طى سالیان طولانى، خود را یکى از کانونهاى مهم قدرت در خاورمیانه مىدانست، با آغاز بیدارى اسلامى در کشورهاى مختلف منطقه، مرزهاى بى ثبات دیکتاتورى خود را براى مقاومت در برابر این خیزش مردمى، از هر زمانى شکنندهتر یافت.
اهمیت این موضوع زمانى روشنتر مىشود که شکافهاى عمیق داخلى در این کشور آشکار شود؛ وجود اختلافات عمیق مذهبى و فرهنگى میان منطقه نجد و حجاز که همواره از دغدغههاى اصلى حاکمان عربستان بوده، از جمله مهمترین این چالشها است. وجود اختلافات قومیتى میان شیعیان و سنىها، اختلافات شدید بین نحلههاى مختلف سنى، درگیرى میان شاهزادگان عربستان بر سر قدرت، زیر سؤال رفتن حاکمیت مطلقه آل سعود در محافل دانشگاهى و حقوق بشرى و...، تنها بخشى از شکافهاى موجود در فضاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى کشور عربستان است.
معضلاتى که حتى با شروع یک حرکت بسیار کوچک مردمى، در این کشور، سر باز کرده و دیگر حاکمان این کشور عربىنخواهند توانست، از انقلاب عظیم فکرى و سیاسى را جلوگیرى نمایند. همین مهم موجب شده است که این کشور، با ورود نظامى براى سرکوب مردم بحرین، ارائه طرحهایى براى تغییر حاکمیت در این کشور، در کنار ایفاى نقش براى بحران سازىدر سوریه و لبنان، در پى ایجاد انقلاب معکوس در منطقه باشد. بنابراین چنان که مشاهده مىکنیم، این کشور که مىتوانست، مهد آزادى مسلمانان جهان باشد، به گورستان دیکتاتورهاى تاریخ تبدیل شده است. عیدى امین1، زینالعابدین بن على 2 و علىعبدالله صالح 3 سه دیکتاتور پرورش یافته عربستان سعودى هستند که پس از سالیان متمادى ظلم و ستم به ملت خویش، هم اکنون در سایه دیوارهاى پوسیده کاخ ملک عبدالله پناه گرفتهاند؛ غافل از اینکه وعده الهى مبنى بر "سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون " به زودى محقق خواهد شد.
با توجه به آنچه گذشت، این پرسش شکل مىگیرد که چرا عربستان سعودى که خود را رهبر جهان اسلام مىداند، در حال حاضر با حمایت از رژیمهاى فاسد و دیکتاتور عربى، به مخالفت با موج بیدارى اسلامى در منطقه پرداخته، خود را به گورستان دیکتاتورهاى عربى مبدل ساخته است؟
شاید بتوان مهمترین دلایل این مسئله را رانتیر بودن ماهیت دولت عربستان، زوال قدرت منطقهاى این کشور و بىاعتمادى حاکمان آن به مقامات سیاسى ایالات متحده آمریکا دانست.
در ادامه، به بررسى این دلایل مىپردازیم؛ البته پیش از آن به صورت مختصر، به بررسى چیستى جنبشهاى اعتراضى در خاورمیانه عربى خواهیم پرداخت.
نگاهى به جنبشهاى اعتراضى در خاورمیانه عربى
شکل گرفتن جنبشهاى اعتراضى در جهان عرب، نشان بیدارى مسلمانان، از یک خواب عمیق دویست ساله است. رویگردانى از فرهنگ اصیل دینى، استبداد و استعمار، سه عامل اصلى به غفلت کشاندن مسلمانان است. جنبشهاى اعتراضىدر خاورمیانه، در واقع در واکنش به زیادهخواهى هاى آمریکا، عقبماندگى اقتصادى، استبداد سیاسى، جاماندن از پیشرفت علمى و از خودبیگانگى، از آغاز قرن بیستم شکل گرفتند.
در تحلیل ریشههاى شکل گیرى جنبشهایى که خود را در دسامبر 2010م، در اعتراض به افزایش قیمت مواد غذایى و سوخت، بیکارى و بحران اقتصادى در تونس نشان داد و به دیگر کشورهاى منطقه سرایت کرد، نمىتوان تنها نقش عوامل و خواستههاى اقتصادى را دخیل دانست، بلکه باید منظومهاى از عوامل سیاسى، اقتصادى و اجتماعى داخلى، به همراه واقعیات منطقهاى را در نظر گرفت؛ به صورت اجمال، این عوامل را مىتوان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1- محدودیتهاى سیاسى در توسعه انسانى: استبداد و فساد مقامهاى دولتى خاورمیانه و حمایت ایالات متحده آمریکا از آنها، وجود اقتدارگرایى سیاسى، اضمحلال پارلمان و فساد اقتصادى، توزیع نابرابر ثروت و فقدان یک طبقه متوسط، و فقدان شرایط آموزشى مناسب، از مهمترین موانع توسعه انسانى در کشورهاى خاورمیانه است.
2- افزایش حضور سیاسى و فعالیت اسلامگرایان: در دو دهه گذشته، اسلامگرایان بهواسطه یکسرى تحولات و نیز تلاشهاى خود، در کانون فعالیتهاى سیاسى، در برخى کشورهاى عربى قرار گرفتهاند. این نیروها حتى در دوره اوج ملىگرایى در خاورمیانه نیز به حیات خود ادامه دادند و بهعنوان رقیب ملىگرایان، براى رویارویى با پیشروى کمونیسم، در منطقه مطرح بودند. شاید استبداد داخلى و استعمار خارجى، مهمترین دلایل تجدید حیات این نهضتهاى اسلامى طىسالهاى اخیر بوده باشد.
3- افزایش نقش اسلام در زندگى روزمره مسلمانان، بهخصوص بهرهگیرى از آن بهعنوان وسیلهاى در راستاى بسیج سیاسى.
4- تلاش دولتهاى منطقه، براى دستاندازى به حیطه مذهب، محدود کردن شعایر مذهبى یا تغییر موازنه قدرت به نفع خود.
5- شکست برنامههاى توسعه اقتصادى و سیاسى، به سبک غربى در کشورهاى خاورمیانه.
6- وجود دولتهاى تصنعى میراث استعمار که رهبرانش براى ایجاد هویت ملى و مشروعیتبخشى به سلطه خود بر قدرت، به ایدئولوژىهاى غربمحور و پانعربیسم متوسل شدند.
7- شکل گیرى بحران هویتى گسترده، پس از شکست نیروهاى عربى، توسط اسرائیل، در جنگ شش روزه (1967) که به فرار تودهها از دولت- ملتهاى سکولار منتهى شد.
واقعیات سیاسى و اقتصادى- اجتماعى خاورمیانه، عواملى مانند محروم ماندن بیشتر مردم خاورمیانه از درآمدهاىنفتى، اشغال سرزمینهاى اسلامى توسط رژیم صهیونیستى و تنفر از ایالات متحده آمریکا، به دلیل حضور نظامىدر کشورهاى اسلامى، به بهانه ترویج دموکراسى، حمایت از رژیم صهیونیستى در قالب تلاش براى حل منازعه عربى-اسراییلى و حل منازعات منطقهاى، حمایت از رژیمهاى خودکامه در منطقه، به بهانه انجام اصلاحات سیاسى، جنگ با اسلام به بهانه نبرد ضد تروریسم، ترسیم چهرهاى مخدوش از اسلام و مسلمانان، معرفى اسلام بهعنوان منشاء اصلىخشونت در قرن معاصر، و معرفى مسلمانان بهعنوان "تروریست "، معرفى دنیاى اسلام بهعنوان "دشمن اصلى غرب "، نادیده گرفتن پیشرفتهاى علمى تخصّصى مسلمانان و ترسیم چهرهاى عقب افتاده و منحط از کشورهاى اسلامى، توجیه تمامىجنایات و فجایعى که غرب در حق مسلمانان انجام مىدهد، بهعنوان یک حرکت دفاعى و حتى پیشگیرانه، و تلاش براىتشکیل گروههاى تروریستى در دنیاى اسلام، و معرفى آنها بهعنوان گروههاى اسلامى را در برمىگیرد.
گورستان دیکتاتورها
نقش و جایگاه عربستان سعودى به عنوان برادر بزرگتر کشورهاى عربى، و نیز وجود حرمین شریفین در این کشور، بسیار حایز اهمیت است؛ کشورى که بزرگترین ذخایر نفتى جهان را در اختیار دارد و بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده نفت است، از این رو قدرتهاى بزرگ جهانى، توجه ویژهاى به آن دارند. تا پیش از این، عربستان از جایگاه ویژهاى در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه برخوردار بود که دلیل آن تا اندازه زیادى به پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و خارج شدن کشورمان از مدار غرب مربوط بوده است.
در این دوران، هراس بىمورد کشورهاى کوچک عرب از ایران، و نیز وقوع انقلاب اسلامى، موجب گرایش بیشتر این کشورها به عربستان گردید و عربستان تا اندازهاى توانست، هژمونى خود را به صورت یکپارچه بر پنج کشور شوراى همکارىخلیج فارس تسرى داده، نقش منطقهاى برجستهاى بیابد. این کشور همچنین با کمکهاى فراوان در روى کار آوردن طالبان در افغانستان، سعى داشت که قدرت خود را به رخ دیگران بکشاند و تا آنجا پیش رفت که در آسیاى مرکزى و قفقاز نفوذ کرده بود.
به هرحال، برخلاف گذشته که عربستان نقش و جایگاه خاصى را براى خود تعریف مىکرد، با توجه به اوضاع پیش آمده در منطقه خاورمیانه، طى سالهاى اخیر، چنین نقش و قدرتى رو به افول نهاده و نقش و قدرت کشورهاى غیرعرب منطقه، مانند ایران و ترکیه رو به افزایش گذارد. ازجمله این عوامل مىتوان، به حذف طالبان از صحنه سیاسى افغانستان و در نتیجه برچیدهشدن بساط یکى از دشمنان ایدئولوژیکى ایران در مرزهاى شرقى کشورمان، اشغال عراق و سرنگونى صدام حسین از قدرت، بهعنوان سنگ موازنهاى در برابر ایران، و روى کارآمدن دولتى با اکثریت شیعى در آنجا، پیروزى حزبالله و حماس در انتخابات داخلى کشورهایشان که خود به منزله تحکیم جایگاه ایران در این کشورها بوده است، شکست نیروهاىصهیونیستى در برابر حزبالله لبنان که نوعى سرافکندگى را براى رژیمهاى مدعى قدرت، ازجمله عربستان به همراه داشت، تقویت پیوند استراتژیک ایران و سوریه به واسطه حذف صدام، هستهاى شدن ایران، و به تازگى وقوع انقلابهاى نوین عربى در کشورهاى منطقه که پایههاى حکومت سعودى را به لرزه درآورده، اشاره داشت.
همه این عوامل، در کنار بحران جانشینى در عربستان که به علت کهولت سن پادشاه این کشور، چندان دور از انتظار نیست، خود تضعیف جایگاه عربستان و افزایش قدرت منطقهاى ایران و شاید ترکیه را به همراه داشته است؛ به گونهاى که ترکیه نیز با بهرهگیرى از فرصت پیشآمده، رویکرد غربمحور خود را رها کرده، و سعى دارد از این شرایط، به نفع خود بیشترین بهره را بگیرد. همین عوامل موجب شده است که شروع انقلابهاى مردمى در کشورهاى خاورمیانه، ترس به جان سعودىها انداخته است، چرا که اینان خود به خوبى مىدانند که این تحولات، شاید پایانى براى حکام مرتجع در این منطقه، ازجمله خود ایشان باشد.
در ابتدا زین العابدین بن على در تونس سرنگون شد و به خانه دوم خود، یعنى عربستان گریخت. پس از آن حسنىمبارک، دیگر متحد عربستان در منطقه، از قدرت کنار نهاده شد و اکنون در انتظار محاکمه خود و خانوادهاش است. به هرحال، این موج متوقف نشده و جداى از لیبى در شمال آفریقا، به همسایگى عربستان سعودى، یعنى یمن و بحرین، کشورهایى با گستره جمعیتى شیعیان نیز رسیده است.4 در واقع، شاید سعودىها هیچگاه فکر نمىکردند که روزى در همسایگى خود، با قیام و بیدارى شیعیان روبرو شده و شیعیان خود این کشور که بیشتر هم در مناطق نفتخیز عربستان، و هممرز با بحرین و یمن ساکن هستند از آنها تأثیر بپذیرند.
شایان ذکر است که منابع نفتى سعودى، در مناطق شیعىنشین این کشور قرار دارد و هرگونه آشوب و ناآرامى مىتواند، خسارات جبرانناپذیرى را متوجه دولتمردان این کشور سازد. حال اگر این تأثیرپذیرى به جدایى احتمالى این مناطق از عربستان سوق یابد که باید فاتحه خاندان سعودى را خواند.
دقیقاً نیز به همین دلیل است که در سال 2009، در یمن و اکنون در بحرین، شاهد هستیم که نیروهاى سعودى، براى سرکوب شیعیان این کشورها، نیروهاى خود را وارد ساختند و به کشتار مردم بى گناه پرداختند. براى کشورى همچون عربستان که ادعاى رهبرى عربها را داشته و اقتصادى متکى به درآمدهاى نفتى دارد، هیچ چیزى وحشتناکتر از آن نیست که یکبار دیگر تجربه عراق تکرار شده و دولتهایى در همسایگى آن روى کار آیند که اکثریت آنها را شیعیان تشکیل دهند. ازسوى دیگر، وجود دولتهاى شیعى در عراق، بحرین و یمن، در حوزه خلیج فارس، به مثابه افزایش قدرت منطقهاى ایران است و این امر به معناى پایان یافتن نقش برادر بزرگترى عربستان براى حکام فاسد منطقه است.
در این میان، شیعیان ایالت شرقى عربستان سعودى، به لحاظ جغرافیایى، در نزدیکى بحرین ساکن هستند و به دلیل پیوندهاى خویشاوندى، روابط نزدیکى با شیعیان بحرین دارند. هر دو جامعهاى بسیار قدیمىاند و از جهات گوناگون، خود را جامعهاى واحد تلقى مىکنند. آنها که از جانب رژیمهاى خود، تحت فشار شدیدى قرار دارند، به آسایش یک دیگر مىاندیشند و تماس فراوانى با هم برقرار مىسازند. رژیم سعودى نیز، به صورت جدى، خواهان سرکوب هر نوع گرایش به دموکراسى در بحرین است؛ در نظر آنان، تنها با این کار مىتوان، از استیلاى اکثریت شیعه بر بحرین جلوگیرى کرد. در غیر این صورت، آنها خواهند توانست، از شیعیان سعودى حمایت دولتى به عمل آورند. از اینرو، روابط داخلى این دو جامعه شیعى، براى آینده سیاسى خلیج حایز اهمیت است؛ به خصوص هنگامى که شیعیان بحرینى به نوعى نقشى سیاسى، متناسب با اکثریت افراد خود در این جزیره را دست یابند. Rahim & (Francke Fuller ، 1999: 179-203)
رانتهاى نفتى و دیکتاتورى در عربستان سعودى
از دیگر عوامل بسیار مهم که موجب تحکیم پایههاى حکومت دیکتاتورى در عربستان، و مخالفت آن با موج دموکراسىخواهى در جهان عرب شده است، ماهیت رانتیر دولت این کشور است. رانت به جهت اقتصادى، به درآمدهایىاطلاق مى شود که بى زحمت یدى و فکرى حاصل مى شود. رانت همچنین به درآمدهایى گفته مى شود که یک دولت، با فروش منابع زیرزمینى و دریافت کمک از بیگانگان به دست مى آورد، و هیچ رابطهاى با تولید و فعالیتهاىاقتصادى داخلى ندارد. دولت رانتیر، دولتى است که ویژگىهاى زیر را دارد:
1. هر دولتى که 42 درصد یا بیش تر از کل درآمد خود را از راه رانت و درآمد حاصل از صدور یک یا چند ماده خام به دست مىآورد، دولت رانتیر است.
2. دولت رانتیر، نه تنها انحصار دریافت رانت را داراست، بلکه هزینه کردن آنها را هم در اختیار دارد، بنابراین یک موسس توزیع درآمدهاى حاصل از مواهب الهى است.
3. بوروکراسى در چنین جوامعى، به تعبیر وبرى "غیرعقلایى " است.
عربستان سععودى با دارا بودن ویژگىهاى مذکور، یک دولت رانتیر به شمار مىآید. به اعتقاد اندیشمندان مختلف، علوم سیاسى همواره یک رابط معنادار، میان رانتیر بودن دولت، و ماهیت غیردموکراتیک آن وجود دارد. بى نیازى اقتصادى و درآمدى دولت از جامعه، علت ماهیت غیردموکراتیک رژیم هاى رانتیر عنوان شده است، زیرا دولتهاى مزبور، تنها در شرایطى قادر به پاسخگویى به نیازهاى سیاسى مردم و تحقق حقوق مدنى هستند که دموکراسى و تامین آزادى ها، مشکل مهمى براى اجراى سیاستهاى رانت گونه آنها به وجود نیاورد. دولت عربستان سعودى نیز به واسطه احساس بىنیازى از درآمدهاى منابع داخلى، از جامعه داخلى و مردم خود استقلال یافته است، بنابراین منافع و خواستههاى عمومى جامعه را در سیاستگذارى و برنامهریزىهاى خود در نظر نمىگیرد. همین عامل موجب شده است که دولت این کشور، قدرت انحصارى به خود گرفته و به دخالت دادن گروهها، طبقات و تشکّلهاى گوناگون در قدرت احساس نیاز نکرده و در نهایت اعطاى دموکراسى به جامعه و گروهها را لازم نمىبیند.
بهار عربى: خزان روابط عربستان سعودى و ایالات متحده آمریکا
روابط عربستان سعودى با ایالات متحده امریکا که به همراه مصر، براى سالیان متمادى، به عنوان پایگاه امنیتى و شریک استراتژیک این کشور در منطقه خاورمیانه به شمار مىآمد، با شروع موج بیدارى در منطقه، به علت سیاستهاى دوگانه ایالات متحده امریکا در قبال این تحولات، ایجاد ابهام در آینده سیاسى دولتهاى خاورمیانه، مطرح شدن مباحث جدى در مورد چگونگى برخورد با انقلابهاى عربى، نیز ترس از افزایش قدرت شیعیان در منطقه، به رهبرى جمهورى اسلامى ایران، و نگرانىها در مورد قیمت نفت، با چالش هاى اساسى روبرو گردیده است.
در این میان، بى اعتمادى رهبران سیاسى عربستان سعودى به سیاستهاى ایالات متحده امریکا، در مورد حمایت از همپیمانان دیکتاتور خود، همانند حسنى مبارک، شاید مهمترین عاملى است که در این بهار عربى، روابط دو کشور را به سردىکشانده است. نحوه موضعگیرى ایالات متحده امریکا نسبت به تحولات منطقه نیز، بىاعتمادى سعودىها را گسترش داده است.
با شروع موج بیدارى اسلامى در خاورمیانه، دو دیدگاه میان سیاستمداران ایالات متحده امریکا، در مورد نحوه برخورد این کشور با تحولات منطقه شکل گرفت. عدهاى از منظر ایدهآلیستى، معتقد بودند که این کشور در راستاى هنجارهاىدموکراتیک، باید از تحولات منطقه حمایت کند. در مقابل گروهى دیگر، از منظر سیاست قدرت به تحولات خاورمیانه نگریسته، و به حمایت این کشور از تحولات دموکراتیک منطقه اعتقادى نداشته و حفظ امنیت خود و عربستان سعودى را داراى اولویت مىدانستند.
افزون براین، ایالات متحده امریکا مجبور است، براى حفظ منافع خود در خاورمیانه، به صورت نمایشى، از انجام اصلاحات محدود دموکراتیک در برخى کشورهاى منطقه، همانند مصر و تونس حمایت کند؛ اما در این زمینه نیز با عربستان سعودى مشکل دارد، زیرا این کشور به علت دارا بودن ساختار حکومتى غیردموکراتیک و استبدادى، به عنوان مهمترین مانع ایالات متحده امریکا به شمار مىآید. موضعگیرى آمریکا نسبت به تحولات منطقه، به خصوص در مورد مصر، موجب شد که رهبران دیکتاتور عربستان سعودى، به این نکته پى ببرند که آمریکایىها، همواره حفظ منافع خود را بر هر چیرى ترجیح دادهاند؛ حتى اگر این حفظ منافع، به قیمت قربانى کردن حامیان دیرینه خود، همانند فرعون نامبارک مصر باشد.
در کل مىتوان گفت که علىرغم روابط تسلیحاتى گسترده عربستان سعودى با ایالات متحده امریکا (در سال 2010 این کشوراعلام کرد که تا کنون با عربستان سعودى، حدود شصت میلیارد دلار قرارداد تسلیحاتى امضا کرده است)، نحوه برخورد این کشور با انقلابهاى عربى منطقه، به خصوص در مورد مصر، نوعى احساس خیانت را میان مقامات سیاسى این کشور ایجاد کرده است. بنابراین عربستان سعودى که از دهه پنجاه میلادى و به خصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، خود را به واسطه همپیمانى با ایالات متحده آمریکا، رهبر ائتلاف کشورهاى سنى در برابر ایران شیعى مىدید، در حال حاضر با آغاز بیدارى اسلامى در منطقه، به خصوص در بحرین، قدرت پوشالى خود را در معرض شعلههاى خشم شیعیان مىبیند. بنابراین این کشور چارهاى ندارد، مگر اینکه بر خاکسترهاى قدرت پوشالى خود، گورستانى براى دیکتاتورهاى فاسد عربى بنا کند.
نتیجهگیرى
با توجه به آنچه در این نوشته آمد، مىتوان ادعا کرد که عربستان به گورستانى براى دیکتاتورهاى عربى تبدیل شده است که هرچند طى این سالها، تلاش مىکرده که رقیبى قوى براى ایران باشد؛ ولى در حد و اندازه چنین چیزى نبوده و تنها نقشىظاهرى را با پشت گرمى ایالات متحده ایفا مىکرد. هماکنون نیز این مدعى سابق رهبرى جهان عرب، دیگر محلى از اِعراب نداشته و اگر در محافل سیاسى سخنى از رقابت میان قدرتهاى منطقهاى در خاورمیانه به میان مىآید، نگاهها متوجه ایران و ترکیه خواهد شد؛ نه عربستان سعودى.
به هرحال، با توجه به تحولات روى داده در منطقه، ازجمله یورش آمریکا به افغانستان (2001) و عراق (2003)، و اشغال نظامى این کشورها، چنین مسائلى را مىتوان در بُعد استراتژیک، به کاهش نفوذ عربستان در منطقه و در مقابل، عمیقتر شدن نفوذ ایران در آسیاى مرکزى و خاورمیانه تعبیر کرد. سرنگونى رژیم طالبان و صدام حسین، شکست بزرگى براى سیاست منطقهاى عربستان محسوب مىشد و به معنى از بین رفتن هزینههاى هنگفتى بود که ریاض، براى طالبان پرداخته بود. عراق نیز که همواره از سوى عربستان، سنگ موازنهاى در مقابل قدرت ایران به شمار مىآمد، در کنار ایران قرار گرفت. از نگاه ریاض، دولت صدام مىتوانست، مانعى براى ترویج ایدئولوژى انقلابى شیعیان باشد. بنابراین، دو تحول مذکور، از نگرانىهاى ایران کاست و بر نگرانىهاى امنیتى عربستان افزود. در واکنش به چنین امرى، عربستان تجهیزات لازم را در اختیار شورشیان عراقى قرار داده و ورود نیروهاى عرب خارجى را به عراق، را از طریق مرزهایش تسهیل مىکند، تا بلکه اوضاع این کشور را برهم زند.
رویداد دیگر در این زمینه، پیروزى حزب الله در جنگ 33 روزه تابستان 2006 با رژیم صهیونیستى بود. اسرائیل این جنگ را با هدف از میان برداشتن مقاومت آغاز کرد؛ ولى در میان شگفتى کارشناسان مسائل خاورمیانه، تلآویو در دستیابى به اهداف خود ناکام ماند و به مواضع خود بازگشت. در این زمینه نیز ریاض امیدوار بود که با شکست حزب الله در این جنگ، از قدرت شیعیان در منطقه کاسته شود که چنین چیزى روى نداد.
نزدیکى حماس به ایران نیز، دیگر عامل نگرانى عربستان از نفوذ فزاینده ایران در منطقه است و به همین دلیل در برخىمواقع، براى ایجاد مخالفت با این جنبش در میان کشورهاى عربى، مدعى تبلیغ تشیّع در نوار غزه مىشدند. از این رو، تا آنجا که توانستند، در کنار رژیم صهیونیستى و دولت حسنى مبارک، بر مردم نوار غزه سخت گرفتند. در حال حاضر هم با آشتى میان حماس و فتح، و توافق آنها براى ایجاد تشکیلاتى واحد، روز به روز بر نگرانىهاى آل سعود افزوده مىشود.
تحولات کنونى منطقه، و انقلابهاى نوین عربى نیز عربستان را بسیار هراسان ساخته است، چراکه موج انقلابى منطقه، به مرزهاى این کشور در بحرین شیعى رسیده و موجب شده تا مردم خود عربستان نیز، در حمایت از آنها دست به تظاهرات زده و خواهان اصلاحات باشند. به نظر مقامات سعودى، در صورت تغییر رژیم آل خلیفه در بحرین، سلطه شیعیان بر منطقه تکمیل شده و ایران حرف اول و آخر را در منطقه خواهد زد. از این رو، حتى با اعزام نیرو به این کشور سعى دارد، از وقوع انقلاب مردمى در آنجا جلوگیرى کند.
در همین رابطه مىتوان گفت که فرافکنى عربستان و اتهام به جمهورى اسلامى ایران، مبنى بر دخالت در امور بحرین، دقیقاً در راستاى فتنهگرایى مذهبى است؛ غافل از اینکه ایران اسلامى طى 33 سال، نه تنها در درون کشور از هرگونه قومگرایى و مذهبگرایى به دور بود، بلکه تنها در سایه اسلام و اصول انسانى، مردم را متحد کرده و سعى دارد، با عرضه مدل خود، الهامبخش بسیارى بیداردلان جهان، به ویژه جهان اسلام، اعم از شیعه و سنى باشد.
این در حالى است که آنها ادعا مىکنند که ایران در میان شیعیان یمن نیز نفوذ داشته و درگیرى شیعیان زیدى با دولت یمن را به ایران نسبت مىدهند؛ هرچند تاکنون نتوانستهاند، شواهدى را براى اثبات مدعاى خود ارائه دهند. اکنون نیز اگر رژیم عبدالله صالح در یمن سرنگون شود، اوضاع هرچه باشد، در تراز خواستههاى سعودى نخواهد بود.
در کلیت امر نیز باید گفت که هرچند سرزمین تاریخى شبه جزیره عربستان، مهد اسلام بوده و از جایگاه تاریخى و اسلامىمهمى برخوردار است؛ ولى تاریخ شکلگیرى کشور عربستان سعودى که حاکمان آن هیچ نوع قرابت و شباهتى با مسلمانان راستین و پیامبر مکرم اسلام ندارند، هنوز به یکصد سال نیز نمىرسد، تا بخواهد در برابر ایران، با چند هزار سال قدمت و برخوردار از پشتوانه مذهب به حق شیعه، حرفى داشته باشد.