تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۹  ، 
کد خبر : ۲۳۰۵۴۷

تداوم میراث شریعتی در روشنفکری دینی امروز1

محسن متقی اشاره: اندیشه‌گرا را با مدح او یا حتی با تفسیر کار او نیست که قدر می‌شناسد بلکه با چون و چرا کردن درباره اندیشه اوست؛ زیرا از این راه او را زنده نگه می‌دارند و نشان می‌دهند که او با کارهایش زمان را به چالش می‌طلبد و باریک‌اندیشی‌اش را حفظ کرده است. کاستوریادیس ـ قلمرو انسان ـ صفحه 249 آموزه‌های او رفته‌رفته به شعارهای یک هیجان عمومی تبدیل شد و زمانی که سرانجام کشتی پر از تضاد وجود او به صخره‌ها خورد و درهم شکست پاره‌ای از همین آموزه‌‌ها در دست عده‌ای ابعاد فاجعه‌آمیزی به خود گرفت. رسیدن و نرسیدن ـ جواد توکلیان ـ آفتاب ـ شماره 16 ـ صفحه 63

با گذشت بیش از دو دهه از انقلاب ایران و استقرار حکومت اسلامی هنوز بحث و گفتگو درباره شریعتی و نوشته‌های او ادامه داشته و موافقان و مخالفان کوشش می‌کنند تا برای قوت بخشیدن به استدلال‌های خود از نوشته‌های او شاهد بیاورند و در این کار خود نیز تاکنون موفق بوده‌اند. در دوران پیش از انقلاب گاه او را وهابی، ضدولایت، مارکسیست اسلامی، و زمانی او را شیعه افراطی، و عده‌ای دیگر او را عمیقا ضدمارکسیسم قلمداد کردند. این همه صفات متضاد برای تعریف کار و پروژه او بیانگر گستردگی فعالیت فرهنگی او و وارد شدن در حوزه‌های بیشمار است که او اجازه ورود در آن را به خود داد. نقد اسلام سنتی و پاسداران دیرپای آن باعث شد تا روحانیت هیچگاه چنین دخالتی را بر او نبخشد و زمانی که شرایط مهیا شد سیل حمله به او آغاز شد. همانطور که پرداختن به مارکسیسم و چون و چرا در بسیاری از باورهای پذیرفته شده مارکسیست‌های ایرانی آن دوران که عمیقا متاثر از روایت لنینی، استالینی، مائوئی از مارکس بودند باعث شد تا بسیاری از روشنفکران گرد آمده در سازمان‌های سیاسی دشمن حرکت او شوند و پرداختن شریعتی به مسائل فرهنگی را نوعی گریز از مبارزه و فرار از رویاروی با نظام سلطنتی قلمداد کنند، چرا در زمانه‌ای که جواب پرسش‌های فرهنگی و سیاسی از دهانه اسلحه‌ها بیرون می‌آمد، او بخش مهمی از زندگی خود را صرف استخراج و تصفیه منابع فرهنگی اسلام و ایران کرد و با بازاندیشی در بسیاری از باورهای پذیرفته شده زمینه نقد از آن را فراهم کرد. در آستانه انقلاب زمانی که بخشی از نوشته‌های او به شعارهای انقلاب تبدیل شده بود باز هم بحث و گفتگو درباره او در گرفت و هر کس در آینه شریعتی تجلی آرمان‌ها، آرزوها و شکست‌های خود را دید. برخی با تکیه بر نوشته‌های آخرش و مخصوصا امت و امامت، او را مدافع نظریه ولایت فقیه دانسته و آیت‌الله خمینی را نماد کامل نظریه امامت شریعتی قلمداد کردند. عده‌ای دیگر مانند گروه فرقان با تمسک به این سخن شریعتی که با مرگ روحانیت رسمی، اسلام نخواهد مرد به خشونت و از میان برداشتن مخالفان شریعتی همت گماردند و با تفسیری عامیانه از زر و زور و تزویر شریعتی به کشتن از دیدگاه آنان عراقی (سمبل زر) قره‌نی (سمبل زور) و مفتح (سمبل تزویر) پرداختند. بخش دیگری از هواداران شریعتی و به طور مشخص سازمان آرمان مستضعفین با تکیه بر این سخن او که انقلاب قبل از آگاهی فاجعه است کوشیدند تا به کار نظری گسترده‌ای دست زده و در این مسیر بسیاری از مفاهیم عمده اندیشه شیعی را به بحث و گفتگو گذاشتند و سرانجام عده‌ای دیگر به ابلاغ اندیشه‌های او همت گماردند. در کنار این گروه‌ها افراد بیشماری نیز به طور مستقل به تفسیر خاص خود از شریعتی پرداختند. جدا از این جریان‌ها که به هر حال نظری مثبت به کارنامه شریعتی داشتند افراد و دستجاتی نیز به نقد و نفی شریعتی پرداختند چرا که بر این عقیده بودند که احیای دین در دنیای مدرن و مورد پسند نشان دادن اسلام در جهان معاصر و در توهم نگاه داشتن نسل جوان درباره نتایج حضور دین در فضای عمومی باعث عقب افتادن انقلابات دموکراتیک و حرکت‌های غیردینی شده است.2 اکنون که بیش از بیست و پنج سال از انقلاب و بیست و شش سال از فوت شریعتی می‌گذرد هنوز بحث و گفتگو درباره او و آثارش ادامه دارد و جامعه علمی ما و بخشی از جوانان همچنان علاقمند به بحث و گفتگو درباره او هستند3 در کشورهای غربی و در محیط‌های دانشگاهی بررسی نوشته‌هایش در پرداختن ایدئولوژی انقلاب و نقش انکارناپذیرش در به حرکت در آوردن نسل جوان از موضوع‌های این پژوهشگران است.4 در کشورهای مسلمان نیز نوشته‌های او درباره موضوع‌هایی چون جهاد و شهادت امیدبخش نسل سرکوب شده و معترض این کشورهاست. در کشور خودمان نیز هنوز با انبوهی از نوشته‌ها و نقدها درباره او روبرو هستیم. در برابر همه این نوشته‌ها این سئوال مطرح می‌شود که وفادارترین تفسیر از شریعتی کدام است؟ چه نیرویی می‌تواند خود را وارث اندیشه‌های او بداند؟ اگر او در میان ما بود کدام یک از این تفاسیر را می‌پذیرفت؟ آیا هنوز نوشته‌های شریعتی محلی از اعراب دارد؟ قبل از کوشش برای پاسخ به این پرسش‌ها نخست اشاره‌ای کوتاه به فضای آن دوران بکنیم. زمانی که شریعتی به طور فعال به طرح عقاید و اندیشه‌هایش پرداخت فضای غالب بر جامعه ما متاثر از گرایش‌های انقلابی و مارکسیستی بود. سرکوب قیام پانزده خرداد، تبعید آیت‌الله خمینی، بی‌عملی نهضت آزادی و سازشکاری و مماشات حزب توده باعث شد تا بخشی از دانشجویان مسلمان و غیرمسلمان از روش‌های اصلاحی دست کشیده و با تشکیل سازمان‌های مخفی به مبارزه مسلحانه با نظام سابق روی آورند. همزمان با فعالیت این گروه‌ها که بخشی از روحانیت و عده‌ای از روشنفکران را نیز با خود همراه کرده بود علی شریعتی ظهور کرد و کوشید تا با تکیه بر تجربه‌های تاریخی ایران و با اندوخته‌های حاصل از تربیت دینی در خانواده‌ای معتقد به اسلام و تحصیل در محیط‌های مدرن به طرح اسلام همت گمارد و در این راه کوشید تا در برابر مارکسیسم اسلام را به مثابه ایدئولوژی پاسخگو به پرسش‌های جوان ایرانی بنماید. او که می‌دید مارکس و محمد(ص) در دل جوان ایرانی در حال جنگ و جدل هستند کوشید تا برای محمد(ص) ابزار نظری جهت مقابله با مارکس را فراهم کند و در این راه به بازسازی بسیاری از مفاهیم شیعه همت گماشت. او زمانی که 22 سال بیشتر نداشت به توصیه پدرش کتاب ابوذر نوشته جوده‌السحار را از عربی ترجمه کرد و عشق و علاقه به ابوذر را تا آخر عمر در دل نگه داشت. او در آغاز کوشید تا اسلام را مکتب واسطه میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم معرفی کند و سپس تلاش کرد تا با طرحی تازه از اسلام و برخی از شخصیت‌های آن تصویر نوینی از دین را برای نسل جوان ترسیم کند و سرانجام در چند سال آخر عمر خود کوشید تا با تبدیل دین به ایدئولوژی، مکتب اسلام را راهنمای عمل انسان‌ها و پاسخگو به پرسش‌ها بنیادین بشریت معرفی کند. اگر چه او در اوج فعالیت‌های فرهنگی و فکری‌اش از میان رفت و تجریه انقلاب اسلامی و فروپاشی نظام‌های سوسیالیستی و کمونیستی را ندید تا بتواند در برخی از نظریات خود بازاندیشی کند ولی امروز هنوز بسیاری از پرسش‌های او بی‌پاسخ مانده است. هر چند امروز می‌توان بر بسیاری از پاسخ‌های او خرده گرفت و یا تناقض‌های بیشماری در پاسخ‌های او یافت، اما پرسش‌ها او و کوشش‌های او هنوز طراوت و تازگی خود را از دست نداده است. به جرات می‌توان گفت که امروزه شریعتی به بخشی از وجدان تاریخی ما تبدیل شده است و اندیشیدن به تاریخ 50 سال گذشته و بررسی تغییر و تحولات جامعه روشنفکری ما بدون در نظر گرفتن نقش او عملا غیرممکن است اما این امر نباید حمل به معصوم دانستن او و درجا زدن در نوشته‌های او تعبیر شود. امروز بجای تکبیر او و یا تکفیرش ما نیازمند بازاندیشی به تاریخ خودمان با در نظر گرفتن تغییر و تحولات آن هستیم. نشستن بر قبر شریعتی و گریه و زاری جهت از دست دادن او و وسوسه پاسخ به اینکه اگر او زنده بود چه می‌گفت و چه ‌می‌کرد، گره‌ای از کار فرو بسته ما نخواهد گشود و پاسخی به پرسش‌های بیشمار ما نخواهد داد.
این نوشته دارای دو پیش‌فرض است. نخست اینکه نمی‌توان شریعتی را و نوشته‌هایش را مجموعه‌ای منسجم، سامانمند، بی‌تناقض، عاری از هر عیب، جهت استفاده‌های ایدئولوژیک و تشکیلات سازمانی و یا مجادلات فرهنگی قرار داد و با تکیه بر روش نقلی و قال شریعتی گفتن در مقابل انتقادهایی که بر او می‌شود به مقابله برخاست. اگر استفاده از شریعتیسم را مجاز بدانیم می‌توان از شریعتیسم‌ها سخن گفت که با تکیه بر آثار او کوشش می‌شود تا به طرح مسائل جدید پاسخ داده شود.5 پس مسئله نه جستجوی صحیح‌ترین و درست‌ترین و وفادارترین برداشت از نوشته‌های او بلکه بررسی قرائت‌های مختلف از نوشته‌های او به وسیله کسانی است که پس از او آمدند و کوشیدند تا با تکیه و یا رجوع به او طرح تازه‌ای از روشنفکران دینی بریزند در نتیجه "ما در تبیین قرائت‌های مختلف از شریعتی بیش از آنکه بر شریعتی و آثار او تاکید کنیم، بر ویژگی‌های قرائت‌کنندگان اثر تاکید داریم و عوامل محیطی که قرائت‌های متفاوت می‌آفرینند"6 دوم اینکه در برابر این سئوال که آیا امروز از شریعتی هنوز چیزی باقی مانده است؟ آیا حرکت او و تلاش او در تاریخ کنونی ایران استمرار و تداوم یافته است یا نه؟ به این سئوال، پاسخ من مثبت است و گمان می‌کنم که نحله‌های مختلف روشنفکری دینی و در راس آنها روشنفکران اصلاح‌طلب دینی دوم خرداد در تداوم راه شریعتی هستند و در این جهت نام و یاد او را هنوز در جامعه ما زنده نگه داشته‌اند برای اثبات این ادعای خود نخست زمانه و کارنامه شریعتی را پی‌جویی می‌کنم تا بتوانم پروژه او را که از نظر من تکوین روشنفکری دینی است از درون آثار و نوشته‌ها و مسائل جنجال‌برانگیز عصر و زمان او بیرون کشم. سپس با نگاهی گذرا به برخی رویدادها کوشش می‌کنم تا نشان دهم چگونه نقد برخی از آموزه‌های شریعتی سرآغاز شکل‌گیری گروه تازه‌ای از روشنفکران دینی گردید که از نظریه‌پردازان جریان معروف به دوم خرداد می‌باشند. مسئله مهم در بررسی جریان کنونی روشنفکری دینی وامداری آن به پروژه فکری و فرهنگی شریعتی است و من در این نوشته در کنار افتراق‌ها میان شریعتی و نسل کنونی روشنفکران به اشتراک‌ها آنها نیز نظر خواهم افکند تا تداوم میراث شریعتی را در جنبش کنونی روشنفکری دینی نشان دهم. مقایسه میان شریعتی و سروش به مثابه سمبل دو نسل از روشنفکری دینی کمک بسیاری به فهم بهتر افتراق‌ها و اشتراک‌ها خواهد کرد.
زمانه و کارنامه شریعتی
150 سالی است که از ورود اندیشه‌ها و ابزار غربی به جامعه می‌گذرد و در این مدت سیاستمداران و روشنفکران ما به چاره‌جویی و کوشش جهت یافتن پاسخ به علت عقب‌ماندگی کشورمان مشغولند. سنت‌گرایان با پناه بردن به سنت دینی و چشم فروبستن بر تغییر و تحولات جامعه ایران به گمان خود پاسدار اصیل هویت دینی ما هستند. تجددگرایان یا غرب‌گرایان نیز با گسست از سنت و روی آوردن به غرب و پشت‌ کردن به باورها و ارزش‌های جامعه کوشیده‌اند تا راه‌حل چنین برون‌رفت از عقب‌ماندگی را در پیوستن غیرانتقادی به غرب بدانند. در برابر سنت‌گرایان و غرب‌گرایان در جهان اسلام ما شاهد دو گرایش عمده دینی در ارتباط با غرب و جایگاه اسلام هستیم. این دو جریان یکی بنیادگرایی و دیگری اصلاح‌گرایی دینی است. تبارشناسی این دو جریان و بررسی انتقادی نمایندگان آن در تاریخ صد و پنجاه سال گذشته ایران فرصت دیگری می‌طلبد. اما به طور کلی می‌توان گفت که از انقلاب مشروطه تاکنون این دو گرایش موازی با هم حرکت کرده‌اند که تجلی آن را در رویارویی نائینی با نوری، مصدق با کاشانی، شریعتی با آیت‌الله خمینی و مرتضی مطهری، سروش با مصباح‌یزدی می‌توان دید. این دو گرایش با قرائت خاص خود در تاریخ 100 سال گذشته نقش مهمی در میدان آوردن دین داشته است. حرکتی را که مرحوم بازرگان حدود 60 سال پیش با طرح تازه‌ای از اسلام و سازگار کردن آن با داده‌های علمی آغاز کرد شریعتی با توشه‌های آموخته در حوزه‌های دانشگاهی ایران و فرانسه ادامه داد و این حرکت گام به گام و آهسته تبدیل به تکوین روشنفکری دینی و اصلاح‌طلبی دینی شد. این جریان که تاکنون در حوزه فکری نمایندگان برجسته‌ای چون بازرگان، طالقانی، پیمان، شبستری، سروش و کدیور داشته در ده سال گذشته نیز با حضور خاتمی در صحنه سیاسی نوعی اصلاح‌طلبی سیاسی نیز نمود یافته است.7 به جای استفاده از واژه اصلاح‌طلبی که می‌تواند در برگیرنده گرایش‌های مختلف دینی در دو قرن گذشته در جهان اسلام باشد من از مفهوم دینداری‌های سازگار با زمان استفاده خواهم کرد و حوزه بحث را از سال‌های 40 آغاز خواهم کرد.8 منظور از دینداری‌های سازگار با زمان کوشش‌های روشنفکران مسلمان جهت آشتی و سازش و سازگار کردن مبانی دینی با مفاهیم دنیای مدرن جهت زنده نگهداشتن دین در دنیای معاصر است. از این نظر می‌توان تفاوت این دینداری را با گرایش اسلام سیاسی که نوعی دینداری فقهی و شریعت‌خواه و فقاهت‌طلب را تبلیغ می‌کند و خواهان درافتادن با بسیاری از ارزش‌های جهان مدرن است دید. اسلام سازگار با زمان که در سال‌های دهه 50 نمایندگان برجسته‌ای چون بازرگان، سحابی (پدر و فرزند) و پیمان، داشت پس از انقلاب نیز اگر چه در آغاز دچار سرگردانی‌های زیادی بود ولی از اواخر دهه 60 با کناره‌گیری از حکومت به ساختن نوع تازه‌ای از بینش دینی همت گماشت و اکنون نیز با گره‌گشایی‌های فکری و معرفتی مشغول است. از آنجا که موضوع این نوشته میراث شریعتی و تداوم آن در روشنفکری دینی امروز ایران است در نتیجه، حوزه بحث محدود به دوران او و استمرار حرکتی است که او آغاز کرده بود.
شریعتی و تکوین روشنفکر دینی و ایدئولوژیک 1340 ـ 1360
شریعتی در چهل و اندی سال عمر واقعی‌اش حدود بیست سال را به فعالیت فکری و فرهنگی مشغول شد. در حالی که 15 سال بیشتر نداشت وارد کانون نشر حقایق اسلامی شد و در بیست سالگی به نهضت خداپرستان سوسیالیست پیوست و در بیست و سه سالگی وارد دانشکده ادبیات گردید و از آن سال بطور جدی قدم به عرصه فعالیت‌های فکری و فرهنگی گذاشت. در همان سال‌ها به تشویق پدرش کتاب ابوذر را که اثر نویسنده‌ای عرب بود به فارسی ترجمه کرد و وسوسه ابوذر بودن و ابوذر زیستن همچنان در وجود او ادامه داشت. در آن سال‌ها در مقاله‌ای کوتاه اسلام را مکتب واسطه‌ای میان سوسیالیسم و سرمایه‌داری دانست و کوشش کرد تا راه میانی اسلام را در فلسفه، اقتصاد و اجتماع نشان دهد.9 در 26 سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و حضور او در این سال‌ها همزمان با حضور گسترده روشنفکران فرانسوی در صحنه سیاست و مواضع گوناگون آنان در برابر انقلاب الجزایر بود. در این سال‌‌ها در عین تحصیل به اندوخته‌های خود درباره مبارزان استقلال‌طلبانه جهان سوم و مباحث نظری حوزه مارکسیستی افزود و با این اندوخته‌های در سی سالگی به ایران بازگشت و از آن پس به کار تدوین ایدئولوژی اسلامی همت گماشت. در بازگشت به ایران عمده فعالیت‌اش شرکت فعالانه در جلسات حسینیه ارشاد بود که مهمترین و اساسی‌ترین نظریاتش را در این سالها تدوین کرد. تغییر و تحولات جامعه ایران و وضعیت حاکم بر محیطهای دینی و سلطه بی‌چون و چرای مارکسیسم در صحنه روشنفکری او را به سوی تدوین ایدئولوژی اسلامی گشاند و با طرح مسائلی چون بازگشت به خویشتن، استخراج و تصویه منابع فرهنگی، شیعه یک حزب تمام، امت و امامت، کوشید آنچنان که خود آرزو داشت نوعی مانیفست اسلامی را تدوین کند تا مسلمانان با رجوع با آن بتوانند پاسخی به برخی از پرسش‌های خود داشته باشند. برای فهم بهتر پروژه شریعتی اشاره‌ای به شاخصه‌های مهم دوران او خواهیم کرد:
رخوت، سستی و سکون بر حوزه‌های رسمی دین
در زمانی که شریعتی پس از اقامت در فرانسه و آشنایی با جریان‌های فکری به ایران بازگشت شدیدا تحت‌تاثیر فضای انقلابی جامعه فرانسه و کشمکش‌های فکری آن دیار بود و پس از ورود به ایران یکی از علل اصلی شکست‌های مختلف جنبش‌های ایران را فقدان نهضت فکری در تاریخ صد سال گذشته ما دید و در جهت رفع این فقدان به تدوین ایدئولوژی اسلامی همت گماشت و به این باور رسید که دستگاه روحانیت در کلیت خود دچار کم‌کاری و رخوت و سستی است و کار شخصیت‌هایی چون سیدجمال، میرزای شیرازی، نائینی، طباطبایی، ثقه طالقانی و آیت‌الله خمینی نمایانگر روح حاکم بر حوزه‌های رسمی دین نیست و اکنون رسالت انتقال دین به مردم بر دوش روشنفکران دینی است.10 او در عین حال در کنار مراکز رسمی آموزش دین خود به همراه عده دیگری حسینیه ارشاد را مرکز فعالیتهای علمی خود قرار داد و از نظر نمادین آن را در برابر مسجد که محل گردهم‌آیی مسلمانان سنتی بود قرار داد. حسینیه ارشاد از هر سو مورد حمله قرار گرفت و به قول شریعتی در اتحادی مقدس اصحاب زر و زور و تزویر باعث بستن آن شدند.
سلطه‌ اندیشه مارکسیستی در روایت‌های لنینی و استالینیستی آن در سطح روشنفکران دینی و غیردینی
شریعتی در عین قطع امید از نهاد روحانیت (و نه الزاماً روحانیان) به دام ایدئولوژی مسلط آن دوران که در چهره مارکسیسم نمایان گردیده بود، نیفتاد و خود به رویارویی با این ایدئولوژی برخاست. اگر چه از تاریخ ورود اندیشه مارکسیستی و حضور احزاب معتقد به این ایدئولوژی سال‌ها می‌گذشت ولی در دوران فعالیت‌های فرهنگی شریعتی چهره جدیدی از مارکسیسم در ایران نمایان شد که شاخصه اصلی آن اعتقاد به مبارزه مسلحانه و کوشش جهت سرنگونی نظام سلطنتی از طریق انقلاب بود.11 شریعتی اگر چه در اوج جوانی اسلام را مکتبی واسطه میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم قلمداد می‌کرد اما کم کم به این نتیجه رسید که اسلام رقیبی در کنار مارکسیسم برای مقابله با سرمایه‌داری است. در افتادن با مارکسیسم و رد بسیاری از داعیه‌های آن را شریعتی هم با نقد مارکسیسم مسلط آن دوران و هم با طرح ایدئولوژی اسلامی نشان داد.
برنامه نوسازی نظام گذشته
نظام گذشته پس از به اجرا درآوردن برنامه اصلاحات ارضی و سرکوب قیام پانزده خرداد کوشید تا با رجوع به برخی از وجوه تاریخ گذشته ایران به احیای نوعی ملی‌گرایی همت گمارد و در این راه چه به طور مستقیم و یا غیرمستقیم برخی از روشنفکران نیز همراه و مدافع این پروژه گردیدند. شریعتی در کنار برخورد با نهاد روحانیت به مثابه تنها منبع مشروعیت کلام دینی و مارکسیسم در مقام علم مبارزه و انقلاب به دفاع از سنتز ایرانیت و اسلامیت پرداخت و در سلسله درس‌هایی به بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی همت گمارد و هویت ملی را جزء مقوم هویت دینی ایرانیان بحساب آورد.
با این اشارات می‌توان سه وجه پروژه را این چنین خلاصه کرد:
نخست با طرح اسلام خارج از محیط‌های رسمی باعث بی‌اعتباری هر چه بیشتر بخشی از پاسداران سنت دینی شد؛ دوم با طرح اسلام در مقام ایدئولوژی و به دست دادن چهره‌ای انقلابی و عدالت‌طلبانه و سوسیالیسم‌گرا باعث شد تا انحصار کلام انقلابی را از دست مبارزان مارکسیسم خارج کرده که نتیجه آن درنیفتادن بسیاری از جوانان به آغوش ایدئولوژی‌های چپ بود؛ سوم اینکه با طرح و بسط بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی تلاش کرد تا میان ایرانیت و اسلامیت آشتی برقرار کرده و راه دفاع از ملیت را در پناه بردن به منظومه دینی دانست. مجموعه حرکت شریعتی در این دوران به همراه کوشش دیگر روشنفکران و روحانیون همراه آنان منجر به تکوین روشنفکر دینی انجامید که از موضوع‌های مناقشه‌انگیز این 30 سال است.
دوران حیرت روشنفکر اسلامگرا 1360 ـ 1370
پس از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی عده زیادی از اهل فکر و روشنفکران دینی گمان کردند که به برخی از آرمان‌های خود دست ‌یافته و سرمست از پیروزی انقلاب به ساختن جامعه‌ای تازه مشغول شدند. در آستانه انقلاب و تشکیل شورای انقلاب که به دستور رهبر انقلاب انجام گرفت نشانه‌ای از وجود گرایش‌های گوناگون دینی در جامعه آن روز بود. حضور روحانیانی چون مطهری، بهشتی و منتظری در کنار روشنفکران دینی چون سحابی، رویای اتحاد روحانی و دانشگاهی را چند صباحی در اذهان زنده کرد. پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت و سپس مجلس خبرگان این دوگانگی میان روحانیان و روشنفکران را دوباره نشان داد. رهبر انقلاب که اعتماد و ایمان آنچنانی به روشنفکران دینی نداشت کوشید تا قوه قانون‌گذاری و جهت‌گیری‌های کلی نظام را در دست روحانیان گذارد و قوه اجرائیه را واگذار به دولت موقت به رهبری بازرگان کرد. در این دوران روشنفکران دینی با ورود به عرصه حکومت و به دست گرفتن برخی از پایه‌های حکومت نقشی بنیادین در استقرار جمهوری اسلامی و مشروعیت بخشیدن به آن را بازی کردند. بسیاری از کسانی که بعداً نظریه‌پردازان جریان اصلاح‌طلبی شدند در سال‌های آغازین انقلاب در میان سال‌های 60 تا 70 در نهادهای مختلف نظام به فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی مشغول بودند. کوشش‌های روشنفکران و نواندیشان دینی خارج از حکومت و در راس آنان عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری زمینه‌های نقد بعضی از آموزه‌های دینی حاکم بر ایران را فراهم کرد و انتشار مقالات این دو در کیهان فرهنگی زمینه‌های شکل‌گیری نوع تازه‌ای از روشنفکران دینی را فراهم کرد. اما جدا از این کوشش‌ها چند رویداد نقش مهمی در ریزش باورهای دینی و انقلابی روشنفکران داشت که در زیر ما به چند مورد از آن اشاره خواهیم کرد.
الف ـ تجربه انقلاب اسلامی
تجربه انقلاب اسلامی و سر برافراشتن اسلام در صحنه جامعه و انتظارات مردم از دین، مسلمان را به توان‌آزمایی تازه‌ای فراخواند و روحانیت شیعه را که اکنون بر مسند قدرت تکیه زده بود در برابر پرسش‌های تازه در باب سازماندهی و اداره جامعه قرار داد. فقه شیعه از قلمرو سنتی خود که شرح و تفسیر اصول ایمانی و آداب زندگی دینی مسلمانان شیعی بود بیرون آمد و پاسخگوی مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور شد. باری، روحانیت گام در عرصه‌های تازه‌ای گذاشت و یک راست درگیر مسائل و مشکلات جامعه به ویژه نسل جوان شد. در کنار روحانیان بخشی از روشنفکران دینی نیز در مقام زمامداران کشور وارد میدان سیاست شدند و در مشاغل مختلف کوشیدند تا به زعم خود از دست‌آوردهای انقلاب پاسداری کنند. روشنفکرانی چون سروش، حجاریان، گنجی و علوی‌تبار، در سمت‌های مختلف قرار گرفته و نقش مهمی در مشروعیت نظام برآمده از انقلاب ایفا کردند و بعدها چنین تجربه گرانبهایی را جهت بازاندیشی در مبانی فکری خود بکار گرفتند. سروش با طرح قبض و بسط به نقد اسلام فقهی که اکنون در مصدر قدرت نشسته پرداخت. حجاریان تحول فقه شیعه را در بستر تاریخ نشان داد. جلایی‌پور برای ادامه تحصیل در حوزه علوم سیاسی به انگلیس رفت و پژوهشی درباره روشنفکری دینی را آغاز و به سرانجام رساند. به هر حال تجربه انقلاب اسلامی و گرفتاری‌های بی‌شمار نظام برآمده از انقلاب جهت پاسخگویی به مشکلات جامعه برخی از این روشنفکران را به بازبینی بسیاری از مسلمات عقیدتی‌اشان فراخواند و در فردای انتخاب خاتمی با حضور گسترده خود در روزنامه‌های مختلف به دفاع از قرائت تاز‌های از دین پرداختند که زمینه‌های آن در مجله کیان پرورده شده بود.
ب ـ زوال و از هم‌پاشی نظام کمونیستی
اگر انقلاب اسلامی و تجربه حاکمیت دینی سبب شد که اسلام سیاسی در بوته نقد قرار گیرد و رابطه دین و سیاست به موضوع اندیشه انتقادی مبدل شود، فرو ریختن دیوار برلین نیز سرآغاز سست شدن پایه‌های بسیاری از باورها و اعتقادات دیرین روشنفکران ایرانی بود. این رویداد عظیم در پایان قرن بیستم سیمای جهان را دگرگون کرد و ایمان به انقلاب و رهایی و رستگاری این جهانی بشریت را به خاک سپرد.12 اگر تجربه حکومت دینی، آرمانگرایان مسلمان را به توان‌آزمایی فکری تازه‌ای فراخواند، از هم‌پاشی نظام‌های سوسیالیستی نیز مانند پتک بر وجدان ایدئولوژی زده روشنفکران ایرانی فرود آمد و آنان را از خواب گران هفتاد ساله بیدار کرد و به اندیشیدن درباره بهشت موعود که در واقع جهنم موجود بود واداشت. بدین‌سان، گفتمان مارکسیستی که پیش از انقلاب و در آستانه انقلاب، گفتمان چیره بر محافل روشنفکری ایران بود جای خود را به نقد مارکسیسم و روایت‌های گوناگون آن داد. بسیاری از مارکسیست‌های وطنی و مسلمانان انقلابی با پی بردن به واقعیت‌های نظام‌های سوسیالیستی از ایدئولوژی‌ها و آرمانی‌های تمامیت‌خواه خود دست کشیدند و به دفاع از ارزشهای مردمسالارانه برخاستند، ارزش‌هایی که تا دیروز زیر عنوان تحقیرآمیز ارزش‌های بوژوایی از آن‌ها نام می‌بردند. تجربه شوروی و از هم‌پاشی آن نظام در میان روشنفکران ایرانی نوعی بدبینی نسبت به آرمان‌خواهی انقلابی و برپایی عدالت محض در جامعه بشری پدید آورد و در جریان نقد این آرمان‌خواهی انقلابی و برابری طلبی بود که بسیاری از آنان به برخی از ارزش‌های لیبرالی روی آوردند و به طرح درونمایه‌های فکری و ارزش‌هایی پرداختند که نظام‌های موجود غربی برپایه آنها استوار است. در پرتو این تلاش فکری عده‌ای از روشنفکران متوجه دست‌آوردهای سیاسی جامعه‌های غربی شدند و به این نتیجه رسیدند که اولا این دست‌آوردها را نمی‌توان به نظام سرمایه‌داری و بورژوازی محدود کرد و ثانیا استفاده از آنها می‌تواند در باز شدن فضای سیاسی و استقرار آزادی در ایران بسیار کارساز باشد. مطرح شدن مفاهیم و موضوع‌هایی مانند مرمسالاری، حقوق بشر، آزادی‌های سیاسی، نقد ایدئولوژی و دفاع از جامه مدنی نتیجه بی‌واسطه از هم‌پاشی نظام سوسیالیستی شوروی و بی‌اعتباری روایت‌های گوناگون مارکسیسم در جهان است.
ج ـ پایان جنگ
تحلیل جنگ ایران و عراق از حوصله این مقاله بیرون است اما نکته‌ای را درباره این جنگ نباید نادیده گرفت و آن اینکه شروع جنگ هواداران انقلاب اسلامی را متحد کرد و دفاع از کیان مملکت باعث بسیج توده‌های مردم شد. در مدت هشت سال جنگ با عراق، نظام اسلام گفتمان سیاسی خود را پیرامون جنگ و فضای جنگی سامان داد و به نوعی شهادت‌طلبی در جامعه را دامن زد. شکل‌گیری نهاد بسیج و پدیده حضور جوانان در جبهه جنگ باعث گسترش نوعی دینداری در جامعه شد که مهم‌ترین مشخصه‌اش مرگ‌طلبی و شهادت شیدایی (martyropathie) بود. در این مدت جوانان بسیجی که به عشق استقرار بهشت بر روی زمین روانه میدان‌های جنگ شده بودند در بازگشت به شهرها در طی دوره مرخصی و استراحت‌شان با واقعیت‌های سرسخت زندگی روبرو می‌شدند و سپس به جبهه‌های جنگ باز می‌گشتند یا در شهرها سرخورده از نظام به فعالیت‌های اقتصادی می‌پرداختند و گاه نیز به مخالفت با نظام بر می‌خاستند.13
د: درگذشت رهبر انقلاب
در آغاز انقلاب و در طی نخستین دهه آن، آیت‌الله خمینی رهبری بلامنازع انقلاب را در دست داشت و در مقام پدر و رهبر معنوی توده‌های مسلمان عمل می‌کرد و در کشاکش‌ها و دعواهای سیاسی برای ساکت‌کردن فرزندان خود پا به میدان می‌گذاشت و گاه نیز بعضی را گوشمالی می‌داد. تا زمانی که او زنده بود مسئله رهبری و تفسیر ولایت جایی در مباحث فکری نداشت و اصولا به دلیل شخصیت خاصی که رهبر انقلاب در ذهنیت مردم داشت چنین مباحثی اهمیت آنچنانی نداشت. هنوز چند ماهی از پایان جنگ نگذشته بود که رهبر انقلاب رخت از این جهان بربست و مشکل جانشینی‌اش با فوریت تمام مطرح شد. در زمانی که زنده بود، قدرت سیاسی تحت‌الشعاع شخصیت فراجناحی او بود و به دلیل تصوری که مردم از رهبری او داشتند می‌توانست در لحظات حساس نقش تعیین‌کننده ایفا کند و برای تصمیم‌گیری در مورد مسائل حساس سیاسی نیازی نبود که به قانون اساسی و بندهای مربوط به ولایت فقیه مراجعه کنند تا دخالت او توجیه قانونی داشته باشد. زیرا مشروعیت وی برخاسته از نقش او در انقلاب اسلامی بود.
ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در توضیحی که درباره گونه‌شناسی قدرت بدست می‌دهد در کنار قدرت سنتی از قدرت عقلانی و مدرن سخن می‌گوید و در میان این دو قدرت، قدرت فرهمندانه را می‌نشاند که بنیادش بر چیرگی بلامنازع رهبر استوار شده و با پشتیبانی جماعت یا امتی عاطفی و مومن عمل می‌کند. از دید وبر، قدرتهای فرهمندانه و رهبری آنها چندان دیر نمی‌پایند و پس از چندی به فرایند روزمرگی دچار می‌شوند. چنین قدرت‌هایی در دوره‌های گذار پدید می‌آیند که در راس آن‌ها رهبری نشسته است که مشروعیت‌اش را از منبعی غیرانتخابی و غیرانتصابی می‌گیرد و در هیئت نجات‌بخش امت ظاهر می‌شود و با ظهور خود روح تازه‌ای در کالبد جامعه خفته می‌دمد و به توده مردم هویت تازه می‌بخشد14 از نظر وبر، رهبری فرهمندانه هم موقتی است و هم جانشین‌ناپذیر. رهبر انقلاب اسلامی نیز در زمان حیات خود دچار فرایند روزمرگی شد و قداست‌اش را رفته رفته از دست داد چندان که حتی برخی نزدیکان و هوادارانش نیز در اعتبار رهبری او دچار تردید شدند15 فراموش نباید کرد که رهبری فرهمندانه واگذار کردنی نیست و جانشینی چنین رهبری‌هایی مشکل‌آفرین است. این مشکل درباره آیت‌الله خمینی نیز چه در زمان حیاتش و چه در فردای در گذشت او مطرح شد. زیرا به قول مهدی بازرگان قبای ولایت فقیه تنها بر قامت آیت‌الله خمینی دوخته شده بود و پوشاندنش بر تن دیگری عملا ناممکن بود. با اینکه حدود چهارده سال از درگذشت آیت‌الله خمینی می‌گذرد هنوز مسئله نقش رهبری برپایه قانون اساسی و تعبیر و تفسیرها از ولایت فقیه ادامه دارد. تا زمانی که او زنده بود مخالفت علنی با نظریه ولایت فقیه عملا ناممکن بود اما پس از درگذشت او بحث و گفت‌وگو درباره اسلام فقاهتی و ناتوانی آن در پاسخگویی به مسائل جامعه به صورت علنی به خود گرفت. به میدان آمدن دوباره منتظری و شاگردانش و بحث و جدل درباره مسائل دینی و نقد روایت حاکمیت از دین ممکن نبود مگر در غیاب آیت‌الله خمینی.16
دوران تثبیت روشنفکر پسا اسلامگرا 370 ت ـ 1380
در قسمت اول این نوشته کوشش کردم تا نشان دهم که حرکت فردی و فرهنگی شریعتی در بستر اجتماعی خاصی نمایان شد و رابطه‌ای نزدیک میان دغدغه فکری او و اوضاع زمانه آن دوران وجود داشت. پس از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی و به میدان آمدن روحانیت و دست یافتن او به قدرت برای مدتی گمان می‌رفت که از کوشش‌های شریعتی و تلاش‌های نظری او نه تنها چیزی باقی نمانده است بلکه ثمره آن تلاش‌ها نیز امروز در نظام اسلامی تحقق یافته است.17 اما هنوز چند سالی از تولد انقلاب نگذشته بود که بخشی از روشنفکران به نقد و ارزیابی گذشته خود نشسته و با بازنگری در برخی از تجربیات گذشته و رویدادهایی که در بالا از آن نام بردیم به تدوین نوع دیگری از دین و دینداری مشغول شدند. از میانه سالهای 60 این روشنفکران در حالیکه وفاداری خود را به نظام همواره اعلام می‌کردند به نقد بعضی از آموزه‌های غالب بر حوزه دین و دین‌شناسی پرداختند و با رویگردانی از درونمایه‌های انقلابی به نگرشی اصلاح‌طلبانه نسبت به مسائل جامعه روی آوردند. روشنفکران دینی پس از انقلاب اگر چه در آغاز به دفاع از درونمایه‌های انقلابی مشغول شدند ولی کم کم در اثر تغییر و تحولات ایران و رویدادهای بین‌المللی و تامل در چنین تجربیاتی به نقد گذشته خود پرداخته و به طرح نوع تازه‌ای از دینداری پرداختند که مهمترین شاخصه‌اش رویگردانی از انقلاب و آرمان‌خواهی دینی و غیردینی و پیوستن به نگرشی اصلاح‌طلبانه از مسائل اجتماعی است. روشنفکران دینی برخلاف بسیاری از روحانیان سنتی نسبت به رویدادهای بیرون از حوزه دین بی‌اعتنا و به مسائل فکری مدرن بی‌علاقه نیستند و در عین حال که اندیشناک ایمان دینی خود هستند از رویدادهای زمانه و تحولات جهان اثر می‌پذیرند در این بخش می‌کوشم تا با اشاره به برخی از رویدادها نقش آنها را در شکل‌گیری گفتمان تازه روشنفکری دینی نشان داده و رابطه آن را با میراث به جا مانده از شریعتی برجسته کنم.
پس از یک دهه حیرت و خاموشی و کوشش‌های پراکنده جهت بازاندیشی به مسائل مربوط به دین و سیاست و وقوع حوادث و رویدادهایی که در بالا از آن نام بردیم روشنفکران دینی کوشیدند تا با درس‌گیری از این تجربیات و با رویگردانی از برداشت‌های انقلابی و تمامت‌خواهانه به رویکردی اصلاح‌طلبانه از مسائل و مشکلات جامعه ایران روی آورند. در میان سال‌های 60 تا 70 و در دوران زمامداری هاشمی رفسنجانی مرکزی در ایران تاسیس شد که به سهم خود نقش بنیادی در آموزش و تکوین روشنفکران دینی نزدیک به حکومت داشت. تاسیس موسسه مطالعات استراتژیک که ظاهرا با هدف سرگرم کردن این روشنفکران انجام گرفت به مهمترین نهاد در تثبیت روشنفکری دینی تبدیل شد. در این مرکز ما شاهد حضور افرادی هستیم که در زمان انتشار کیان و روزنامه سلام و پس از انتخاب خاتمی نقش مهمی در روزنامه‌های مختلف اصلاح‌طلب بازی کردند. در این مراکز کسانی چون سعید حجاریان، محمدرضا جلایی‌پور، علیرضا علوی‌تبار، محسن کدیور و عده‌ای دیگر سرگرم تحقیقات در برخی از مسائل شدند و بعدا به دلیل برخورداری از برخی از امکانات جمهوری اسلامی جهت تحصیل به خارج از ایران و انگلیس رفتند. در کنار تاسیس این مرکز و انتشار مجله کیان که نقش مهم و ماندگار در تاریخ روشنفکری و مخصوصا روشنفکری دینی بازی کرد؛ شایسته است تا یادی از روزنامه سلام شود که در آن دوران به سهم خود کوشید تا در عین وفاداری به میراث انقلاب و برخی از دست‌آورهای آن کمکی هر چند جزئی به بازگشایی فضای سیای و فرهنگی ایران کند. حضور روحانی برجسته‌ای چون موسوی‌خوئینی‌ها که به هر حال از نزدیکان رهبر انقلاب و از سردمداران جریان اشغال سفارت آمریکا بود به همراه عباس عبدی که از فعالان جریان موسوم به خط امام بود و نقش محوری در جریان موسوم به خط امام بود و نقش محوری در جریان گروگان‌گیری داشت این روزنامه را دارای مشروعیت خاصی کرد. حضور این دو چهره به همراه برخی دیگر از شخصیت‌های انقلاب اسلامی باعث شد که این روزنامه تا زمان واقعه کوی دانشگاه فعالیت آزادانه‌ای داشته باشد و یادداشت‌های این روزنامه به قلم عبدی و صفحات الو سلام مورد توجه خوانندگان واقع شود. در صفحات دیگر این روزنامه نیز انتشار نظریات برخی از چهره‌های روشنفکری دینی چاپ و دامن زدن به مباحث فکری و فرهنگی شکل جدی به خود گرفت.
تداوم میراث شریعتی در روشنفکری دینی امروز
اکنون بهتر است به موضوع مرکزی این نوشته بازگردیم و رابطه میان دو گفتمان روشنفکری دینی قبل و پس از انقلاب را نشان دهیم. دو نمونه آرمانی این تقسیم‌بندی یکی روشنفکر انقلابی دوران 40 تا 60 است که در چهره علی شریعتی تجلی می‌یابد و دیگری روشنفکر اصلاح‌طلب است که چهره برجسته آن در ایران پس از انقلاب عبدالکریم سروش است. موضوع این نوشته نه مقایسه این دو و نه بررسی افتراق‌ها و اشتراک‌های این دو است من می‌کوشم تا با تکیه بر جنبه‌های از پروژه شریعتی و مباحث کنونی روشنفکری دینی تداوم برخی از کوشش‌های شریعتی را در گفتمان روشنفکران دینی برجسته کنم و در عین حال بر افتراق‌های آن نیز انگشت بگذارم. امروز در صحنه روشنفکری دینی، دو گروه ملی ـ مذهبی و اصلاح‌طلبان دوم خردادی هر دو داعیه روشنفکری دینی داشته و در دفاع از چنین مقوله‌ای مقالات چندی نوشته‌اند. جریان ملی ـ مذهبی که نسب از بازرگان، مصدق، طالقانی و شریعتی می‌برد خود را ادامه‌دهنده راه و آرمان شریعتی دانسته و حضوری فعال در برخی از نهادهایی دارد که نام شریعتی را با خود یدک می‌کشند. جریان اصلاح‌طلبی دوم خرداد نیز کوشش می‌کند تا با تکیه بر جنبه‌هایی از حرکت سیاسی آیت‌الله خمینی و کوشش‌های فکری مرتضی مطهری در عین حال خود را وام‌دار نهضت فکری و فرهنگی شریعتی دانسته و نقش او را در بازسازی اندیشه دینی انکارناپذیر قلمداد کند. در اینجا به چند محور از افتراق‌ها و اشتراک‌های گفتمان تازه روشنفکران دینی و پروژه شریعتی خواهم پرداخت.
افتراق‌ها نقد ایدئولوژیک کردن دین
از مهمترین نقدهایی که پس از انقلاب بر پروژه شریعتی در دوران پس از انقلاب وارد شده است کوشش‌های او در طرح اسلام در مقام ایدئولوژی است. برای اولین بار و در حال که هنوز دو و یا سه سالی از انقلاب نگذشته بود داریوش شایگان در اثر خود زیر عنوان انقلاب دینی چیست، به نقد آموزه‌های شریعتی پرداخت و با رجوع به درس‌های اسلام‌شناسی تهران چنین حرکتی را نماد کامل ایدئولوژیک کردن دین در عصر تجدد قلمداد کرد و نتیجه گرفت که این حرکت به طور ناخواسته باعث عرفی شدن دین و سقوط آن در سطح ایدئولوژی‌های سیاسی می‌گردد. چند سال بعد عبدالکریم سروش به نقد مقوله ایدئولوژی پرداخت و براساس قرائت خاصی از شریعتی کوشش‌های او را نماد کامل تبدیل دیلن به ایدئولوژی دانست.18 مجتهد شبستری نیز حرکت‌های اصلاحی گذشته را نه حرکت‌های جهت احیای دین بلکه کوشش‌هایی برای تحول جامعه ایران دانسته که متکی بر احیای ایمان دینی نیست.
نقد سیاسی کردن اسطوره‌های دینی
یکی دیگر از نقدهای وارد بر شریعتی که همچنان از سوی روشنفکرن مسلمان مطرح است کوشش‌های شریعتی در جهت سیاسی کردن اسطوره‌های دینی است. آشنایان به نوشته‌های شریعتی نیک می‌دانند که او چگونه عزم بر تفسیر خاص خود از تاریخ و اسلام کرده بود و در این راستا بسیاری از اسطوره‌های دینی را برای استفاده مبارز نظری تغییر داد. در افسانه آفرینش و کشمکش میان هابیل و قابیل نخستین جوانه‌های مبارزه طبقاتی را دید. در جنگ توحید و شرک کشمکش میان جامعه بی‌طبقه و جامعه طبقاتی را دید. در حرکت حسین و قیامش در برابر یزید تقابل عدالت و ظلم را دید. مفهوم انتظار را که تاکنون در حوز‌ه‌های رسمی دین مورد بحث‌های کلامی بود تبدیل به مذهب اعتراض کرد تا نسل جوان را آماده شورش در برابر حکومت گرداند. این جنبه از حرکت شریعتی اگرچه از نظر ادبی جذابیت خاص خود را دارد ولی در ارتباط با راه‌حل‌های آن نه منطقی بلکه خطرناک جلوه می‌کند.19
نقد آرمان‌خواهی انقلابی و دفاع از عقلگرایی انتقادی
یکی دیگر از درونمایه‌های غالب بر صحنه روشنفکری آن دوران که اکنون مورد نقدهای بسیاری واقع شده آرمان‌گرایی و آرمان‌خواهی روشنفکران آن دوره است. در نوشته‌های شریعتی و مشخصا درس‌های اسلام‌شناسی تهران که مورد نقادی داریوش شایگان قرار گرفت، شریعتی کوشید تا طرحی از جامعه ایده‌آل و انسان ایده‌آل را برای خوانندگان ترسیم کند و برتری دین اسلام را نسبت به دیگر اشکال دینداری و حتی مسائل سیاسی نشان دهد. این برداشت شریعتی مورد انتقاد روشنفکران دینی است و بسیاری از آنها بر این باورند که در حوزه سازماندهی مسائل اجتماعی و مشکلات حکومتی راه‌حل نه یافتن الگویی آرمانی بلکه پذیرفتن شکلی از حکومت که ضرر کمتری و شر حداقل دارد. سروش و دیگر روشنفکران دینی پس از انقلاب با نقد الگوهای انقلابی و رهبری‌های انقلابی به سوی نوعی لیبرالیسم کشیده شده‌اند و با جدا کردن مرزهای قدرت و ایمان هم امکان‌ تقدس‌یابی دینی از حکومت را گرفته‌اند و هم راه را برای ادامه ایمان دینی ممکن کرده‌اند. شریعتی اگرچه مدافع حکومت دینی به معنی حکومت روحانیان نبود اما در نوشته‌های خود به دفاع از نوعی حکومت ایدئولوژیک پرداخت که رسالت خود را آماده ساختن مردم برای رسیدن به جامه توحیدی می‌دانست.
اشتراک‌ها نقد دستگاه روحانیت به مثابه تنها منبع مشروعیت کلام دینی
شکل‌گیری جریان روشنفکری با تکیه بر دینداری که خارج از محیط‌های رسمی آن عرض اندام کند با تلاش‌ها و کوشش‌های فکری مهدی بازرگان آغاز شد و در ادامه آن با کوشش‌های فکری علی شریعتی به بار نشست. شکل‌گیری این جریان و طرح اسلام خارج از حوزه‌های رسمی دین باعث شد تا روحانیون و بسیاری از بزرگان دین به دیده تردید و شک به کار روشنفکران دینی نگاه کنند و کوشش‌های آنان را نوعی تقدس‌زدائی از ساحت دین بدانند. اگر چه مهدی بازرگان همیشه کوشید تا خود را همراه و حتی نزدیک با محیطهای روحانی نشان دهد. حتی در مقالات معروف مربوط به مرجعیت که پس از فوت آیت‌الله بروجردی انتشار یافت او همچنان چشم امید به روحانیان داشت و انتظارات مردم را از آنان برجسته کرد و بعدا نیز در کشمکش‌های میان آیت‌الله مطهری از یکسو و شریعتی و مجاهدین خلق از سوی دیگر جانب مطهری را گرفت؛ ولی از نتایج ناخواسته حرکت بازرگان و طرح نوین اسلام، تراشیدن رقیب برای روحانیان بود که این کار در حرکت شریعتی به اوج خود رسید. شریعتی با صراحت اعلام کرد که اسلام فردا، اسلام روحانیت نخواهد بود و با مرگ روحانیت رسمی اسلام نخواهد مرد و در نوشته‌های بسیار خود به نقد جامعه‌شناختی کلامی و اقتصادی روحانیون پرداخت. اگرچه پیروزی انقلاب اسلامی و به صحنه آمدن اسلام و طرح آن در دنیای معاصر بخشی از آرزوهای او را تحقق بخشید اما به قدرت رسیدن روحانیت ناقض انتظارات او بود و حدود یک دهه طول کشید تا نسل تازه‌ای از روشنفکران دینی به مقابله اعتقادی و ایدئولوژیک با مبانی اسلام حکومتی دست بزند. به هر حال از مشخصات بارز حرکت شریعتی مخالفت با روحانیان و کوشش جهت انتقال منبع مشروعیت دینی از پاسداران سنتی دین به روشنفکران متجدد است و این را بسیاری از روحانیان به خوبی دریافته بودند و مخالفت‌ها آشکار و پنهان آنان با شریعتی نیز ناشی از پروژه روشنفکری او بود. در میان روحانیانی که به طور آشکار به مخالفت با شریعتی پرداختند می‌توان از رهبر فکری روحانیت یعنی آیت‌الله مطهری یاد کرد که در نوشته‌های گوناگون خود به نقد شریعتی و دیگر روشنفکران دینی پرداخت و در آستانه انقلاب نیز علم آشکار مخالفت آشکار با آنان برافراشت و در آستانه انقلاب اعلام کرد:
"بهتر است که این روشنفکران عزیز که هر روز صبح به امید انتقال از خواب برمی‌خیزند و هر شب خلع ید خواب می‌بینند فکر کار و خدمت دیگری به عالم انسانیت بفرمایند. بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی و اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند"20
چنین مخالفت و در افتادن با جریان فکری حوزه در بعد از انقلاب نیز ادامه یافت و سمبل این درگیری را می‌توان انتشار مقالات قبض و بسط تئوریک شریعت در کیهان فرهنگی سال‌های پایانی دهه 60 و انتشار مقاله حریت روحانیت دید.
سازگار کردن دین با نیازهای کنونی ایران و یا سازش سنت و تجدد
نقطه اشتراک دیگر روشنفکران دینی امروز با میراث شریعتی کوشش‌های آنان جهت سازگارکردن دین با نیازهای کنونی جامعه ایران است. در دهه‌های 20 تا 30 کوشش روشنفکران جهت سازگار کردن دین با علوم جدید بود و در این راه نوع تازه‌ای از دین‌داری و در جامعه ما رواج پیدا کرد که سمبل آن را می‌توان در بازرگان و نوشته‌های بیشمار او و یا یدالله سحابی و در کتاب خلقت انسان از دیدگاه قرآن که تلاش در سازش دین با بعضی از نظریه‌های تکامل انسان است و یا بخشی از تفاسیر قرآن طالقانی دید. دهه‌های 40 و 50 نیز بخش مهمی از تلاش‌های فکری و عملی مسلمانان مصروف به طرح تازه‌ای از اسلام جهت رویارویی با مارکسیسم و روایت‌های مختلف آن گردید. بخش بسیاری از نوشته‌های شریعتی نوعی مقابله فکری با مارکسیسم حاضر در زمانه خود بود و یا حرکت مجاهدین خلق کوششی جهت آشتی دین با مبارزه سیاسی و احیای فرهنگ شهادت در دل جامعه دینی بود. دهه 60 و 70 با توجه به تحولات ایران رویکرد تازه‌ای به دین و دینداری در جامعه ما گسترش یافت که با تکیه بر فلسفه علم و سیاست به نقد بسیاری از باورهای دینی و اعتقادات عملی و سیاسی مسلمانان منجر شد و در بازخوانی سنت دینی با توجه به تجربه انقلاب اسلامی و حکومت دینی ما با حضور درونمایه‌های تازه‌ای روبرو شدیم که در تاریخ گذشته ما برجستگی آنچنانی نداشت. طرح مسائلی از قبیل جامعه مدنی دینی، مردمسالاری دینی، حکومت قانونی و جدا کردن مرزهای ایمان با حکومت و تفکیک روشها از ارزش‌ها نمونه از آن است.
دفاع از سنتر سه فرهنگ
یکی دیگر از نقاط اشتراک جریان روشنفکری امروز با میراث شریعتی دفاع از سنتز میان دینداری و ملیت است. شریعتی در زمانه که نظام سابق کوشش می‌کرد تا نوعی ایدئولوژی ناسیونالیستی را در جامعه تبلیغ کند و بخشی از روشنفکران با رجوع به تاریخ گذشته و ایرن قبل از اسلام در تلاش‌های احیای ارزش‌ها و برخی شخصیت‌های ایران آن دوره بودند. شریعتی در عین پایبندی به دین به نفی ملیت نرسید و در نوشته‌های سالهای آخرش و مخصوصا در مجموعه‌ای که زیر عنوان بازشناسی هویت ایرانی اسلامی چاپ شده است به دفاع از سنتر میان این دو پرداخت و احیای ارزش‌های ملی را در تناقض با دینداری ندانست. پس از انقلاب اسلامی نیز عبدالکریم سروش در نوشته‌ای به برجسته کردن فرهنگ دینی ملی و غربی در هویت‌بخشی انسان ایران پرداخت و نقش آنان را در تاریخ گذشته ما نشان داد و روشنفکران را از گزینشی عمل کردن در این وادی هشدار داد.
قرائت‌های مختلف از دین یا کثرت‌گرایی مثبت
یکی دیگر از تلاش‌های شریعتی که در درون جنبش روشنفکری اصلاح‌طلب پس از انقلاب تداوم یافت مسئله امکام قرائت‌های مختلف از دین و دفاع از کثرت‌گرایی دینی است. علی شریعتی در نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود کوشش کرده است تا با نقد اسلام عافیت‌طلب و اسلام سنتی درک تازه‌ای از اسلام بدست دهد که بعدا مورد استفاده بسیاری واقع شد. تمایزهای میان اسلام آگاهانه و اسلام عالمانه، اسلام فرهنگی و اسلام ایدئولوژیک، از دست‌آورد تلاش‌های فکری شریعتی است که راه را برای طرح تئوری قبض و بسط تئوریک شریعت آماده کرد. اگرچه کتاب قبض و بسط بر مبانی معرفت‌شناختی خاصی استوار است و نمی‌توان آنرا با تلاش‌های فکری شریعتی یکسان پنداشت. اما طرح اسلام و امکان قرائت‌های مختلف از دین و در افتادن با روایت حاکم بر حوزه‌های سنتی دین را شریعتی شجاعانه آغاز کرد و با تکیه بر برخی آموزش‌های دینی به نقد بخشی از میراث دینی امان پرداخت که چنین روحی انتقادی در جریان روشنفکری امروز ادامه یافته است.21
سخن آخر
در این نوشته تلاش می‌کردم تا نخست زمانه شریعتی و فضای سیاسی آن دوران و گفتمان‌های غالب دوران او را پی‌جویی کنم و اوضاعی را که نقش مهمی در تدوین استراتژی او داشت برجسته کنم. البته مرگ زودرس شریعتی این امکان را به او نداد تا به میدان درآمدن اسلام و تجربه انقلاب اسلامی و سیاسی شدن دین و تبدیل آن را به دین حکومتی از نزدیک ببیند و یا شاهد فرو ریختن دیوار برلن و فروپاشی نظام‌های کمونیستی باشد؛ به هر حال نشست و گفتن اینکه اگر شریعتی بود چه می‌گفت و چه می‌کرد گرهی از کار فروبسته ما نخواهد گشود و پاسخی به پرسشهای بیشمار ما نخواهد داد. از یاد نبریم که ما تعیین‌کننده گفتمان‌ها و پرسش‌های زمانه خود نیستیم و باید بجای کناره‌گیری و یا سیر در گذشته و احیای گذشتگان بکوشیم تا با پرداختن به حال از گذشتگان درس بیاموزیم. شریعتی نیز با آگاهی از وضع ایران و اسلام و مجموعه نیروهای موجود در جامعه آن روز ما کوشید تا پاسخ‌هایی در درون و بیرون دین جستجو کند و در این کار به استخراج و تصویه منابع فرهنگی امان همت گماشت و در این راه ملاحظه هیچ قدرت مادی و معنوی را نکرد. نوشته را با دو نقل قول از نمونه‌های برجسته روشنفکر دینی پس از انقلاب یعنی عبدالکریم سروش به پایان می‌برم.
"او (شریعتی) از قماش عاشقان آزادی بود که نه لقمه معیشت از سفره شریعت برگرفت، نه برای اجرت گرفتن بر رسالت، فلسفه ساخت و نه به دریوزگی و مداحی به درگاه قدرتمندان رفت و نمونه‌ای از روشنگری و دردمندی و هنرمندی و عاشقی و شفقت‌ورزی را در تاریخ معاصر دین ثبت کرد.22"
"او (شریعتی) یک راه بود نه یک منزل؛ چراغ بود نه بت؛ فریادی بود بر گوشهای سنگین و پتکی بود بر وجدانهای خاموش؛ مردی بود در جاده تکامل. باید بر آنها که از سر بی‌دردی از او بت ساخته‌اند و در پرستش او خود را از فکر و نقد و تامل آسوده کرده‌اند، بانگ زد که اگر او کاری کرد، همان بود که تقلید عابدانه از دیگران نکرد23

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات