دژخیمان شاه برای جلوگیری از گسترش عزا، خیابانهای اطراف مسجد را توسط «گارد» مسدود کرده بودند. همچنین آب و برق مسجد را قطع نموده بودند. اما صدای ضجههای عاشقان «علی» یک لحظه قطع نمیشد. و در چنین حال و هوایی استاد - در هفتم شهادت «علی» - به صحبت ایستاد. پیداست که کلمات زیر نمیتوانند واسطه انتقال آن همه درد باشند که آنروز در فضای مسجد موج میزد. استاد حرف میزد، مینالید، اشک میریخت و از «علی» میگفت و از مصیبت میگفت و ... چنین گفت:
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا»
«آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته و پسندیده انجام دادند خداوند بر ایشان در دل اهل ایمان محبتی قرار میدهد و ایشان را محبوب میدارد»
پسر من کسی نبود، (گریه شدید حاضرین)، اجازه بفرمائید، کمک بفرمائید تا من بتوانم با این صدای ضعیفم، با این قلب ضعیفم، چند کلمهای صحبت کنم.
در نامهای که مولا امیرالمؤمنین به مالک اشتر نوشته است، میفرماید: «و انما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده»
«و البته صالحان را فقط به آنچه که خداوند بر زبان بندگانش جاری میکند، میتوان شناخت»
اینکه اشخاص بیغرض و بیطمع از فردی ستایش میکنند، تعریف میکنند دلیل آنست که آن فرد، فردی شایسته بوده است. من برای تسلیت خودم میگویم. شما کم و بیش، در خارج و داخل، شاید مطلبی از علی خوانده باشید، شاید کتابی، شاید ... اما من پدرم. نزدیک هفتاد سال از عمر من میگذرد. ادعایم این بوده است که تمام این مدت را در راه خدا، در راه ...، معنی قرآن و نهجالبلاغه کار کردهام، اما اعتراف میکمن که من احساسات علی را نداشتم.
زنش میگفت. کتاب اسلامشناسی که تمام شد آنها که کتاب را خواندهاند میدانند که بر خاتمیت چند دلیل آورده، کتاب، شرح حال نبی و تربیت شدههای اسلام، از تربیت شدهها علی و ابوذر را گرفته است، آری عاشق علی بود! دو بعد از نیمه شب، سه بعد از نیمه شب، درست نمیدانم چه وقتی بود؟ (من صحبت دوستانه میکنم، سخنرانی نمیکنم) بین اطاق بچهها و اطاق علی یک راهرو کوچکی بود، یکباره از خواب بیدار شدم، صدای گریه دلخراشی میآمد، فکر کردم برای پسر همسایهمان که یک نوع ناراحتی روحی پیدا کرده بود حادثهای اتفاق افتاده است و مادرش و یا کسی از خانواده آنهاست که اینچنین ضجه میزند. دویدم روی ایوان، دیدم نه، صدا از داخل عمارت است، آمدم تو، دیدم از اطاق علی است، رفتم داخل، دیدم علی سرش را گذاشته روی میز کارش و بشدت گریه میکند. علی جان چرا گریه میکنی؟ گفت: امشب با محمد و علی ... وداع!
خدا میداند، خدا میداند، من نمیگویم علی نقصی نداشت. من نمیگویم او اشتباهی نداشت، ولی عواطف و احساسات او را من نداشتم.
علی یک تشبهی به مولایش داشت، مخصوصاً در این سالهای آخر - وقت آقایان محترم را در این هوای گرم نمیگیرم - اول تشبهش آرزوی مرگ بود - علی در این سالهای آخر جداً اشتیاق به مرگ داشت و به آرزوی خود رسید - چطور رسید؟ مولا امیرالمؤمنین پس از ضربت خوردن فرمود:
«و الله ما فجانی من الموت ورد کرهته، و لا طالع انکرته و ما کنت الالقارب ورد و طالب وجد، و ما عندالله خیر الابرار).
بخدا سوگند، مرگ یکباره من، مرگی که یکباره بر من وارد شد. یک واردی نبود که من آنرا نپسندم، یک ظاهر شوندهای نبود که من آنرا رد کنم و یا نشناسمش. ((و ما کنت الالقارب ورد و طالب وجد)). قارب چون یک لغت بعیدی است، ممکن است بعضی از افاضل هم ندانند قارب کسی است که تشنه است و شب هنگام بدنبال آب میرود و بهنگام روز اگر آدم از دور آبی ببیند، بطرف آن میرود. در شب پیدا کردن آب سخت است. آدم تشنه در شب باینطرف و آنطرف میرود و وقتی به آب میرسد طبیعتاً خوشحالیش از کسی که در روز آب را بیابد بیشتر است. قارب یعنی طالب آب در شب. ((و ما کنت الالقارب ورد)). من وقتی بمرگ رسیدم همچون تشنهای بودم که در شب هنگام در ظلمات، بدنبال آب است و بآب رسیده است و طالب وجد، همچون جویندهایست که مطلوب خود را یافته است. برخورد من با مرگ اینگونه است.
((و اما عندالله خیر الابرار)). اما آنچه در پیشگاه خدا ذخیره است برای نیکان بهتر است.
علی رفت، کاری کرد، خدمتی انجام داد. مطالبی نوشت و سخنانی گفت و بآنجا میرود که جای حساب و کتاب و پاداش است.
این محبتهای شما برای علی و درباره علی. این صفا، این احساسات خواه ناخواه قابل تقدیر است. شما خواه ناخواه، چه بحق و چه بباطل، علی را یک فرد خدوم تشخیص دادهاید. اظهار لطف و محبت میکنید، از خدا میخواهم که برای شما چنین مصیبتی ... مطلب دیگر: عشق خاصی به حضرت زینب داشت. دوست داشت در کنار زینب دفن شود و در کنار زینب دفن شد.
خدا بهمه شما توفیق دهد. خدا شما را از اینگونه مصیبتها حفظ کند، خدا قدمهای شما را بر صراط نلغزاند، خدا بحق محمد و آل محمد همه شما را از شیعیان امیرالمؤمنین قرار دهد. خدا پسر مرا هم ببخشد.
فقط خدا میداند. حیف بود. روز عاشورا. وقتی مصیبت سیدالشهداء صلواتالله علیه به نهایت رسید، آمد به در خیمه، از زنهاشان خداحافظی کند بچهاش را دادند دستش از بچه شش ماهه چطور خداحافظی میکنند؟ بچه را میبوسند، بچه را بوسید و خواست او را بمادرش برگرداند که تیری صدا کرد و بچه شروع کرد روی دست پدر به پرپر زدن. این شدت که بنهایت رسید، امام این جمله را گفت:
((انه یهون علی الخطب انه بعین الله)
این مصیبت سنگین را بدان جهت بر من آسان میگرداند که در برابر چشم خدا انجام میگیرد. من در بسیاری از اوقات که شدتام، سختیام، زیاد میشود. بخصوص در این مصیبت که هیچ رنج و شدتی برای من در این عمر پر از رنج و شدتم بدین اندازه نبوده است. این جمله امام را میگفتهام و حال نیز میگویم. «انه یهون علی الخطب انه بعین الله»
اینکه آدم میداند که خدا میبیند. مصیبت بزرگ قابل تحمل میشود. خدایا تو ببین! تو اگر ... من او را دوست دارم. از دوستانم، از نیکان و پاکان میخواهم که در مظان استجابت دعا. از خدا بخواهند که دیگر عمر من طولانی نشود. خدایا علی بطرف تو آمد «و انت خیر منزول به». آقایان من دیگر رمق ندارم. از همه شما خداحافظی میکنم. متانت و لطفتان را و محبتتان را میستایم.
خدایا گناهان این جمع را بیامرز. خدایا این جمع را در دنیا و آخرت سعادتمند بدار. اجر دنیا و آخرت بایشان عنایت فرما. از اینگونه مصیبات و مصیبات کوچک و کوچکتر بر کنارشان بدار. آنچه خیر همه است بهمه عنایت کن. آنچه شر است از همه رفع و دفع بفرما. خدایا دعات ما را مستجاب فرما.
از همه خداحافظی میکنم