** دكتر اعواني: «جهاني شدن» خودش مسئلهاي جهاني شدن است اما ابتدا بايد ماهيت آن را و اين كه از كجا پديد آمده است، مسخص كنيم. جهاني شدن به معناي امروزي يك پديده غربي است كه همزمان با مدرنيته غربي، به حركت در آمده و در حال حاضر به اوج خود رسيده است. بنابراين اگر مدرنيزم را پروژه بدانيم، در نهايت جهانيشدن همان خصوصيات مدرنيته و مدرنيزم را دارد و در واقع، اوج قله و كمال مدرنيته و نتيجه منطقي آن است.
خصوصياتي كه مدرنيزم دارد، جهاني شدن (Globalization) هم دارد: اولين ويژگي مدرنيزم؛ سكولاريزاسيون و سكولاريزم يعني «دنيوي شدن» است و اين كه همه چيز را بايد از افق دنيا ديد كه يك جريان رو به پيش تفكر غرب در دوره مدرن بوده است. فلسفه مدرن، تقريبا فلسفه سكولار است؛ نه اين كه درباره خدا بحث نميكند، بلكه علم جديد، علم و عقل را از ديدگاه دنيوي ميبيند.
اما اگر ما مفهومي چون Globalization را در اديان داشتيم، آن يك وجه الهي ميداشت، مثلا مسيحيت پيام جهاني الهي دارد. يا دين اسلام، اختصاص به قومي يا ملتي يا يك دوره تاريخي خاص ندارد و همه اين مختصا، وجهه و بعد الهي دارد اما جهانيشدن مورد بحث امروز، از خصوصيت الهي برخوردار نيست بلكه غربي است و با پيدايش علم جديد و فلسفه جديد و همراه با گسترش تمدن جديد غربي، گسترش يافته است.
اما درباره پروسه يا پروژه بودن جهاني شدن بايد عرض كنم كه ممكن است موضوعي، هم پروسه باشد و هم پروژه و در اين بحث بستگي به اين دارد كه وسترنيزم (Westrenism) و مدرنيزم را پروسه بدانيم يا پروژه؟ من ميگويم هر دو ميتواند باشد. به اين ترتيب كه خودش يك پروسه بود كه به سبب عواملي و در دوره خاصي پديد آمد و با پيدايي فسلفه جديد، علم جديد، افق فكري جديد همراه بود.
اين كه آن عوامل چه بوده كه بعدها عدهاي آن را تبديل به پروژه كردند، خود بحثي دارد. ما بايد بين مدرنيزم و مدرنيزاسيون فرق بگذاريم. مدرنيزم، پروسه است اما مدرنيزاسيون، پروژه است. بدين صورت كه از مدرنيزم، متفكران دوره روشنگري و خيلي از فلاسفه دفاع كردند و به اشاعه آن پرداختند اما نه به زور بلكه مثلا در حد ارائه يك نظريه يا نوشتن يك كتاب كه اين نظريه و كتاب به كشورهاي ديگر هم ميرسيد.
اما آنچه اتفاق افتاد، اين بود كه اين طرز تفكر، حامياني پيدا كرد كه در صدد تحميل آن به ديگران برآمدند يعني ديگر صحبت از مدرنيزم نبود بلكه حرف بر سر مدرنيزاسيون بود كه گاهي با نيروي نظامي و با قدرت حكومتي صورت ميگرفت. حركت حركت آتاتورك در تركيه، مدرنيزم نبود بلكه مدرنيزاسيون و تحميل مدرنيته بود و رضاه شاه نيز چنين هدفي داشت. اما در غرب، مدرنيزاسيون نبود؛ مدرنيته بود. گرچه گرايشهايي ضعيف از مدرنيزاسيون هم وجود داشت. سپس غرب سعي كرد مدرنيزاسيون را در مدت كوتاهي و در عرض چند سال، بر شرق تحميل كند و يك ضربهاي هم به شرق بزند.
در مورد Globalization و جهانيشدن هم بحث «جهانيسازي» مطرح است و غرب مدعي سلطه بر جهان، ميخواهد آن را صورت يك پروژه اجرا و بر شرق تحميل كند.
ميبينيد كه به آساني يك كشور را اشغال ميكنند يا به آن ضربه ميزنند. در حقيقت غرب به دوره ايدئولوژي جهانيسازي برگشته است.
* به نظر ميرسد شما به جنبه نظاميگري در روند جهانيسازي توجه زيادي نشان ميدهيد؟
** دكتر اعواني: اين گرايش، اول فكري بود بعد گرايش سياسي به آن اضافه گرديد به هم اكنون حالت نظامي هم به خود گرفته است. به كشور همسايه ايران نگاه كنيد كه چه اتفاقي در آن دارد ميافتد. آمريكا هر كاري ميخواهد تحت پوشش جهانيسازي، در كشورهاي ديگر انجام ميدهد و چون حق وتو هم دارد، هر موضوع و اتفاقي را كه نپسندند وتو ميكند و به اعتراض و راي ديگران هم توجه ندارد و به خود اجازه هر كاري را هم ميدهد و با قوه نظامي هم ميخواهد به خواستهاش برسد، گرچه، ممكن است در همه جا اين خواسته متحقق نشود. البته مسائل اقتصادي و قدرت فناوري جديد به اين نوع جهاني شدن خيلي كمك كرده است. متاسفانه خيليها در جهان فريب ادعاي غربيها را كه اهل انديشهاند، ميخورند. با اين وضعيت آدمي حيران ميماند كه ادعايشان را باور كند يا عملشان را. آن ادعا و اين عمل، سخت متعارضند.
* بنابراين شما اعتقاد داريد كه در حال حاضر جهاني شدن، يك پروژه است و...
** دكتر اعواني: ديگر از حالت يك تفكر و ايده فلسفي خارج شده است زيرا سياستمدار، درد فكر و ايده فلسفي ندارد، او مقاصد خودش را دنبال ميكند.
* آيا ميتوان گفت – همان طور كه عدهاي بر اين باورند – طرفداران پروژه جهانيشدن يا جهانيسازي در حال برنامهريزي و اجراي طرحياند كه رهبران، مجامع و نهادهاي ديني را به سمت گرايشهاي خود هدايت كنند، يعني هدايت اين جريان فراگير را به دست خودشان بگيرند؟ همان طور كه در سال 2000 رهبران ديني جهان را در سازمان ملل متحد گردهم آوردند يا شوراي جهاني رهبران ديني را در تايلند برگزار كردند؟ آيا ميتوان اين حركت را امتيازي براي اديان ارزيابي كرد؟
** دكتر اعواني: بنده از ماهيت آن چه در پس پرده گذشته، اطلاعي ندارم. ممكن است همين طور باشد كه عدهاي ميگويند. اما اين حركت از نظر اديان ميتواند نكتهاي مثبت باشد. شايد – ميگويم شايد – رهبران ديني با حسننيت در سازمان ملل در كنار هم نشستند كه نكته مثبت و خجستهاي است اما حتي اگر با نيتي خاص و هدايت شده و با مقاصد سياسي هم بوده باشد. بالاخره همين گردهم آمدنها ميتوان طليعه يك گفتگو قرار گيرد و اگر ادامه يابد، بدون شك، نتايج مثبتي خواهد داشت چون نفس گفتگوي رهبران ديني خوب و مفيد است.
توجه داشته باشيد، نميتوان با اديان بازي كرد و اگر پشت اين ماجرا، مقاصد سياسي پنهان كرده باشند، بادوام نيست و خيلي زود اين مقاصد آشكار ميشود زيرا دين، مال خداوند خيرالماكرين است و ههم مكرها را برملا ميكند.
* جهاني شدن مدرنيته – كه به گفته جنابعالي هيچ ويژگي الهي ندارد – با ابزارها و امكانات خاصي در سطح مطرح ميشود و پيش ميرود. حال مخالفان اين نوع جهاني شدن، به كدام معنويت و كدام دين ميتوانند اتكا كنند كه امكانات و ابزار مناسب را هم براي جهاني شدن از نوع ديگر در اختيار آنان قرار دهد؟ نكته دوم اين است كه اسلام مدعاي جهاني دارد و يكي از اهداف ظهور امام دوازدهم شيعيان، تحقق جهاني شدن اسلام است. شما بر كدام نقاط قابل اتكاي آن آرمان در وضعيت امروز جهاني انگشت ميگذاريد؟
** دكتر اعواني: اين نوع جهاني شدن سكولار و غير معنوي و دنيوي و گاهي شيطاني است. اما جهاني شدن ديني، معيار الهي دارد چون دين نميتواند تابع هرگونه معيار و ارزشي باشد بلكه ارزشها و معيارهاي خاص خود را دارد.
در اديان، اسم جهاني شدن نيست اما حقيقتش هست. ما اديان جهان داريم به اين مفهوم كه مخاطبان دين الهي، تمام بشر در همه دوران تاريخاند. وقتي ميگوييم «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه» يا هنگامي كه در قرآن كريم خطاب به رسولاكرم(ص) ميگويد كه ما تو را براي همگان مبعوث كرديم، در حقيقت جهانيان را مورد خطاب قرار ميدهد.
اين تفكر در آيهاي آمده است: «اي مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و... و گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست».
اين يك ديد فراقومي، فوق ملي و جهاني را مطرح ميكند. اصلا ديد اسلام در اين جهت است و حد و مرزي نميشناسد و هم اقوام و ملل را براي هميشه مورد خطاب قرار ميدهد.
لذا بايد توجه داشت كه اين دو مفهوم از جهانيشدن با هم خلط نشوند زيرا آن جهاني شدن، غربي و افق و اهداف آن دنيوي است اما اين، واجد ديد الهي است، يعني بشر از يك ديد الهي به تاريخ نگاه ميكند و معاد انسان يك امر الهي است و كل هستي و ذرات وجود را همه الهي ميبيند. در اين ديدگاه، حيات انسان مبتني بر فضليت و كرامت الهي است. عالم، محل ظهور خدا و حضور الهي و مقدس است و خداوند در هر ذرهاي و در هر چيزي و در هر جا حاضر است؛ «هر معكم اينما كنتم».
اما در جهاني شدن غربي، گرچه اسم ماترياليسم را ندارد ولي در واقع، نگاه و ديد ماترياليستي حاكم است، گرچه عدهاي رسواترند و اسم ماترياليسم هم دارند. وقتي نگاه الهي نباشد – گرچه اقرار نكنند – نوعي ديد ماترياليستي است و راه آسمان و راه ملكوت و راه به بالا و به طور كلي راه حق را بسته و انسان را در اين عالم محبوس كرده و در ظاهر راه بهشت و در واقع راه جهنم را براي باز كرده است. اين دو راه بسيار متفاوتند گرچه امكان دارد در ظاهر شباهتي با هم داشته باشند اما در حقيقت و معنا، خيلي متفاوتند و نبايد آنها را با هم خلط كرد.
* تجلي عيني اين نگاه و ديد در زندگي بشر چه خواهد شد؟
** دكتر اعواني: تجلي عيني خواهد داشت. وقتي هستي الهي شد، اين ويژگي در همه چيز تاثير دارد؛ در درك انسان اخلاق او، رفتار فردي و حكومتش و در همه چيز، پيامبران براي هدايت انسان آمدند تا ديد او را متحول كنند.
انبياء نيامدند كه مثلا به جاي دو چشم، چهار چشم به ما بدهند بلكه آمدند انسان را در موضوعي كه از آن غفلت كرده است، هدايت كنند و او را به حقيقت خودش و حقيقت وجودش برگردانند و بدان آگاه سازند. توجه به حضرت حق، باطن دين است و اين ديد در بطن هستي قرار داد و انبياء آمدند تا اين ديد را در بطن وجود انسان بيدار كنند و او را به معناي دقيق كلمه، متوجه مبداء هستي كه حق است، بكنند و او را به آن صفحات كماليهاي كه به او داده شده است، برسانند. آيا او اين آگاهي را دارد يا ندارد؟ اگر معرفت دارد بايد خود را بشناسد و انسان اين توان را دارد و دين هم او را هدايت ميكند و به معرفت مطلق ميرساند البته هر كسي به اندازه استعدادش اين معرفت را مييابد.
اما پيامبران جهانيسازي Globalization، پيامبران دروغيناند و رفتاري شيطاني با انسان دارند. و اگر روزگاري تاريخ بخواهد قضاوت كند كه اينان چه به سر بشر آوردند، قضاوت منفي خواهد كرد. آيا ميدانيد كه اينان چه با خودشان و با بشريت كردند؟ چون ما مسلمانيم اين حرفها را نميزنيم بلكه واقعا انسان بيارزش شده و كرامت آدمي از بين رفته است. از يك طرف از كرامت انسان ميگويند و از طرف ديگر، طوري عمل ميكنند كه گويي انسان هيچ كرامت و ارزشي ندارد و همينها، تعارض بشر امروز است.
* بشر هم نياز معنوي دارد و هم نياز مادي و ميخواهد زندگي كند و با توجه به دستاوردها و پيشرفتهاي روز هم ميخواهد زندگي كند.
حال ممكن است بخشهايي از آن كه منتج از تمدن جديد است، با مقتضيات فطرت آدمي و سعادت آخروي منافات داشته باشد. تمدن غرب كه مبناي سكولار دارد، آشكارا ميگويد كه به دين و دنياي ديني و سعادت آخرت كاري ندارد، اما ديني كه مدعي تامين نيازهاي اين دنيا و سعادت اخروي در كنار هم است، موظف است آن چه را بشر، احتياج دارد، فراهم كند و پاسخگوي نيازهاي زندگي اجتماعي، فرهنگي، آموزشي، علمي، اقتصادي افراد و جوامع باشد و آن چه را از يك نهاد حكومتي انتظار ميرود، فراهم آورد، آن هم همطراز با معنويت، آيا موافقيد؟
** دكتر اعواني: كاملا درست است كه انسان نيازهايي دارد و بايد از نعمتهاي دنيا متمتع شود. به ويژه اسلام بر اين نكته خيلي تاكيد ميكند اما حيات دنيا و تمتع دنيوي را غايت نميداند در عين حال كه تصديق ميكند انسان بايد از طيبات و لذات دنيا به اندازه برخوردار شود. خداوند كه اين نعمتها را براي بنده آفريده است، واقعا دوست دارد از اين نعمتها بهره درست برده شود.
دين، به اصطلاح اهل دانش رياضي، پارامتر دنيا يك پارامتر است اما دين منحصر به دنيا نيست، ولي دنيا هم در جاي خود مهم است. آخرت پارامتر ديگري است. انسان اسير مرگ است و مرگ نشئه ديگري اس. دنياي ديگر، طور ديگري است و احكام ديگري دارد. دين به آن هم توجه زيادي دارد و انسان را براي نشئه ديگر – پس از آن مرگ – آماده ميكند تا به كمال برسد.
ممكن است انسان اهل شرارت باشد و راه كمال را طي نكند. مثل بذري كه ميپوسد و درخت نميشود. انسان هم اگر در قالب آن جهانبيني – كه لفظ پارامتر را براي مختصات آن به كار بردم – قرار نگيرد، واقعا ميپوسد. اما مومن، آگاه است و آگاهانه كار ميكند. در اين پارامترها دنيا جاي خود را دارد اما دنيايي است متفاوت با دنياي سكولارها. در سكولاريزم، آخرت، يك پارامتر فردي تلقي ميشود و مكانتي ندارد و آن چه مقام دارد، همين دنياست. پس اين دو ديدگاه، متفاوتند.
* آيا ممكن است دينداران در جامعهاي كه مباني ديني در آن حاكميت ندارد به اهداف دينيشان دست يابند يا مستلزم اين است كه بنيادهاي جامعه هم برپايههاي تفكر ديني شكل بگيرد؟
** دكتر اعواني: اسلام اساسا اين طور بوده است. به طور طبيعي وقتي وحي الهي نازل شد، جامعه اسلامي هم تاسيس شد و جامعه مدينه بر مبناي دين شكل گرفت و از آن جا اسلام به همه جاي ديگر رفت. رشد اوليه مسيحيت در كشورهاي مسيحي نيز همين طور بوده و جبري و تحميلي نبوده است. شخصيت الهي حضرت مسيح، اين ديد را پديد آورده است.
به طور كلي وقتي ديد حاكم تغيير ميكند، كسي غير از آن نميانديشد. در چين زمان كنفوسيوس هم همين طور بوده است. البته الان براي ما مسائلي از اين باب مطرح شده است زيرا در يك جهانيبيني ديگري قرار گرفتهايم كه تمام اين پارامترها را نفي ميكند يعني در فضا و جهانبيني سكولاريزم و مدرنيزم زندگي ميكنيم. حال آن كه قبلا در جامعه سنتي زندگي ميكرديم و اصلا غير از آن ديد و نگاه، نگاه ديگري وجود نداشت و عالمي هم غير از اين عالم متصور نبود.
غزالي كتابي نوشته با عنوان «الاقتصاد في الاعتقاد» و منظورش از اقتصاد در اينجا يعني حفظ پارامترهاي اصلي دين با توجه به اين كه هر ديني پارامترهاي خاصي خود را دارد. اقتصاد در اينجا به معناي مادي كلمه نيست بلكه به معناي نزديكترين راه براي رستگاري و فلاح است. براي اين كه انسان در كوتاهترين مدت و با كمترين زحمت و مشقت به فلاح و رستگاري و به معرفت خدا برسد، بايد به اقتصاد در اعتقاد توجه كند.
اينها عناصر مهمياند كه انسان را به آن مقصد و غايتي كه موردنظر دين است، ميرساند. اين را اقتصاد ديني يا به تعبير زيباي غزالي اقتصاد در اعتقاد ميگويند كه در مسيحيت يك چيز و در اسلام چيزي ديگري است ولي در عين حال به هم نزديكند. اما غايت در هر دو دين بلكه در همه اديان الهي، فلاح و نجات انسان و معرفت خداوند است.
* در بحث جهاني شدن، دين ظاهرا نفي نميشود بلكه به آن صورت يك باور فردي ميدهند و در فرآيند جمعي و اجتماعي لحاظ نميكنند. با توجه به برداشتهاي متفاوتي كه در اديان از اين بحث وجود دارد، آيا گفتگوي اديان ميتواند به نزديكي پيروان اديان در توجه به گرايش جمعي و اجتماعي دين كمك كند و دينداران را به چنين موضعي در برابر جهاني شدن برساند؟
** دنياي سكولار، به دين جنبه شخصي ميدهد و آن را اعتقاد فردي ميداند كه فقط براي همان فرد مطلوب است و جنبه جهاني ندارد. در واقع براي اين مبناي معرفتي، مبناي الهي و هستيشناسانه و معرفتشناسانه قائل نيست و آن را ذهني (Subjective) ميداند و عينيت و واقعيتي خارج از آن چه در ذهن انسان ميگذرد، برايش قائل نيست و دين را بياعتبار براي عامه مردم معرفي ميكند. اين برداشت از دين، دقيقا عكس اعتقاد صاحبان اديان است.
صاحبان اديان معتقدند كه دين يك اصل الهي، قانون وجود و اصل فطرت است. خداوند هم ديان دين است و لذا دينداران معتقد به مبدايياند كه هستي و انسان را آفريده است و حكمت آفرينش وقتي به كمال ميرسد كه بعد از آفريدن انسان، او را مورد خطاب قرار داده، هدايتش ميكند و اين هدايت تشريعي همراه با هدايت تكويني است.
* جريان سنتگرايان ديني در مقابل مدرنيته هويت يافت. اين جريان كه معقتد به «وحدت متعالي اديان» است، چه كمكي در حيطه گفتگوي تمدنها ميتواند به منويات اجتماعي پيروان اديان بكند؟
** دكتر اعواني: در ذهن عامه مردم، سنت به معناي يك عادت و يك روش معمولي و عرفي است. اما سنت مورد نظر ما، سنت جاري در همه چيز يا به تعبيري تائو است. بر اين اساس، تمام هستي، تائو است. متوجه هستيد كه سنت فقط محدود به شريعت نيست بلكه تكويني و در همه چيز ساري و جاري است. اين جا سنت، سنتالله است: سنتالله التي قد خلت من قبل فلن تجد لسنتالله تحويلا و لن تجد لسنتالله تبديلا
اين سنت الهي است كه تغيير و تبديلپذير نيست. قانون وجود اين است كه هميشه بوده و خواهد بود. ازلي است. همان فطرت حنيف است. همان دين حنيف است كه ازلي و ابدي است اما نمودهاي مختلف دارد ولي اصل و حقيقت دين يك معنا دارد. به عبارت ديگر دين مشترك لفظي نيست. اگر مشترك لفظي باشد، نبايد لفظ دين را به كار برد و لفظ را بايد تغيير داد. دين، مشترك معنوي است. مثلا انسان، مشترك معنوي است، زيرا انسان ايراني و انسان هندي و چيني، همگي انسانند اما نمودهاي آن مختلف است نه اين كه انسان بودن تغيير كند، وگرنه بايد اسم و معنايش را عوض كنيم. دين هم مشترك معنوي است و مثل هر چيزي كه در اين عالم ظهور ميكند، دين هم ظاهر ميشود و نمودهاي مختلفي دارد اما حقيقت آن يكي است.
خداوند ديان دين است اصل دين، خداست و اديان الهي هم همه از جدا هستند و در اين كه از يك مبداء هستند، وحدت دارند. همه اديان هم انسانها را مخاطب قرار دادهاند و خداي واحد از طريق دين، انسان را مورد خطاب قرار داده است و ولو آن كه اشكال اين خطابها، متفاوت باشد اما مقصد يكي است و در اصل و حقيقت، تفاوتي با هم ندارند.
پيامبران هم براي هدايت بشر آمدهاند و همه مظهر اسم هادي حقاند. مظهر هدايتند. مثل شيطان نيست كه مظهر اسم مضل است.
پيامبران در اصول با يكديگر هيچ اختلافي ندارد و به تعبير قرآن همه «مصدق» يكديگرند، يعني همه يكديگر را تاييد و تصديق ميكنند. در قرآن نيامده كه پيامبري پيامبر ديگر را تكذيب كند بلكه همه يكديگر و كتابهاي الهي قبلي را تصديق كردهاند زيرا در اصل، واجد يك پيام بودهاند. بايد بدانيم كه اگر در اصول، بين اديان اختلافي پديد آمده، در واقع اختلاف در اديان تاريخي است نه در اصل دين و پيامبران همه مبعوث شدهاند كه اختلافات را از ميان برداشته و دين از به اصل الهي آن بازگردانند.
دين و اصل خويش و در سرچشمهاي هميشه مثل آب است كه از يك سرچشمه ميجوشد. وقتي آب در بستر رودخانهها و در جاهاي كثيف جاري ميشود و در لجنزارها و سنگلاخها فرو ميورد، رنگ آن جا را ميگيرد و ميشود و كثيف ميشود. آيا ما درباره آب چشمه بايد قضاوت بكنيم يا درباره آن آب كثيف؟ دين هم همين طور است. دين از بستر نفوس – بستر دين نفس است – گذشته است تا به ما رسيده است. آيا اين دين از نفوس زكيه و از نفوس اولياء و مقربان الهي به ما رسيده يا از نفوسي كه چنين نبودهاند؟ دين هم مثل همان آب ميشود كه اگر از بستر كثيف گذشته باشد، آلوده است و از بستر تميز، زلال و شفاف.
وقتي درباره دين صحبت ميكنيم بايد در سرچشمهاش به آن نگاه كنيم و آن وقت ميبينيم كه همه در اصل، راه هدايتند. هر ديني در اصل خود، الهي بوده و بشر را را هدايت كرده و نجات داده است و به او معرفت مطلق آموخته و راه قرب و وصال به حضرت حق را به او تعليم داده است.
اين نكته را بگويم كه دين نسخ نميشود. دين حضرت ابراهيم كجا نسخ ميشود! بفرض اگر حضرت ابراهيم الان اين جا باشد – گرچه غير ممكن است – بر من است كه دنبالش بروم و همه علما هم بايد اين كار را بكنند حضرت ابراهيم پيامبر است. چه كسي ميتواند به مقام پيامبري برسد؟ ايشان اولوالعزم است. خداوند به پيامبر ما با آن درجه عظمت ميگويد از ابراهيم تبعيت كنيد.
متكلمان ما از نسخ برخي از آيات سخن ميگويند، درست است زيرا نسخ در چيزهايي است كه بنا به طبيعت خود نميتواند دوام داشته باشد، يعني احكام نسخپذير اصلا نميتوانند جاودان باشند. اما دين هدايت اصلا نسخپذير نيست. كجا توحيد حضرت ابراهيم نسخ ميپذيرد؟ اگر كسي به ذرهاي از توحيد ابراهيمي برسد، اهل نجات است اين كه برخي ميگويند همه اديان نسخ شدهاند، قابل توجيه نيست.
ما بايد تشخيص كنيم كه چه چيزي نسخ ميشود و چه چيزي نسخ نميشود. اصول دين نسخپذير نيست و هيچ پيامبري نيامده كه كفر يا شرك را تجويز كند بلكه همه بر هدايت الهي و بر توحيد بوده و همه قائل به معاد، فضليت و عمل صالح بودهاند. بنابراين بخشي مهم از دين به ويژه آن جنبه كه به معارف و هدايت الهي و اصول دين مربوط است، اصلا نسخپذير نيست.
* عدهاي ميگويند معنويت در جهان گسترش يافته و گروهي هم ميگويند ممكن است طليعهاي از گرايش به دين به وجود آمده باشد اما مثلا برخي از گرايشها و نحلههاي تفكر معنوي در آمريكا و اروپا، هيچ ربطي به دين ندارد. همگان معترفند كه بعد از انقلاب اسلامي، واقعا بازگشت به دين رو به رشد و گسترش نهاد. آيا اين بازگشت به دين ادامه دارد يا آن چيز امروز به عنوان رجوع به معنويت و ديانت شناخته ميشود، هيچ ارتباطي به دين و آئينهاي الهي ندارد؟
** دكتر اعواني: سوال شما دو بخش دارد. يكي اين كه آيا معنويت در جامعه امروز – صرفنظر از ايران – قوت گرفته است؟ در اين باره دو نظر مخالف و موافق را مطرح كرديد كه مخالفان ميگويند: انسان از معنويت فاصله گرفته است و بنده اين نظر را قبول دارم.
معنويت، يك «شو» و تشريفات نيست.
معنويت در انسانهاي معنوي و الهي تجلي مييابد. الان انسانهاي الهي بيشتر داريم يا مثلا صد سال يا هزار سال پيش؟ آيا انسانهاي الهي و اولياء الله اكنون بيشتر است؟ البته دين به عنوان يك شو زياد شده است. در آمريكا، دين مثل مد است. مد روز! ولي اين گرايش ظاهري، دليل معنويت اصيل الهي نيست. اگر معنويت هست پس قديسان آن كجاست؟ اگر معنويت هست پس اولياء دين كجا هستند و مقربان و اوليايشان چه كسانياند؟ لذا اگر به حقيقت دين – نه به ظواهر – توجه كنيم، متوجه نبوده معنويت ميشويم.
تظاهر به معنويت در غرب زياد است. البته نميشود احياي دين را انكار كرد زيرا به نحوي و تفسيري از دين احيا شده است. اما آيا تمام دين مورد توجه است؟ در اين زمينه بايد شك داشت. نبايد شك هم كرد كه امام(ره) واقعا ميخواسته دين را احياء كند، زيرا افراط و تفريطهايي مثل سكولاريزم در جامعه وجود داشته و جامعه به سمت سكولاريسم و غير ديني شدن پيش ميرفت و امام درصدد احياي انديشه اسلامي بود. اما سئوال اين استا كه آيا به مقصد رسيدهايم يا خير؟ گرچه در بعضي كارها اين انقلاب توفيق نسبي داشته، اما بايد وضعيت خود را در اين دنيا ببينيم.
وضعيت ما در عمل چيست؟ در اقتصاد ديني چيست؟ بايد به اصل ديني مسائل توجه شود و در رفع نقص آنها بكوشيم و لازم است كه به فضايل اخلاقي خيلي توجه شود. آيا به اصل توحيد توجه داريم؟ آيا به حقيقت ولايت توجه داريم؟ گرچه همه موحديم و به توحيد اعتقاد داريم، اما آيا به معرفت لازم رسيدهايم؟ بنابراين گامهايي كه برداشتهايم خوب است اما كافي نيست. ما نقصهايي زيادي داريم و بايد واقعيت را بپذيريم از جمله فاصله گرفتن از فضايل اخلاقي و معنوي است و اين كه گاهي از جنبههاي باطني و حقيقي دين غفلت ميكنيم. به اصول دين بيشتر بايد توجه ميشود، زيرا فروع دين با حفظ اصول دين محفوظ ميمانند.
* چشماندازي را ترسيم ميكنيد؟
** دكتر اعواني: راهي آغاز شده است، اما وقتي جوابگو ميشود كه به كمال برسد. فضائل قرآني بسيار مهم است كه ما معتقديم اين فضائل در امامان ما به كمال بوده است. ما نيز بايد در اين جهت بكوشيم اما زياد همت نكردهايم. به ظاهر دين بيشتر از باطن دين توجه نموديم. البته حفظ ظاهر هم لازم است، اما باطن دين با توجه به قرآن احياء ميشود. گفتن اين كه حكومت ما ديني است، كافي نيست، حكومت ديني عدالت ميخواهد. عدل يك ارزش اسلامي و شيعي است.
تاكيد بر عدل و امامت فقط از آن شيعه است و برخي از مسلمانان اعتقادي به اين دو اصل به عنوان اصول دين ندارند. در هر حال بايد پرسيد عدالت كه ابعاد مختلف دارد، مثلا آيا هر يك از مسلمانان ميتوانند احقاق حق بكنند، آن هم حداقل وقتي حقش ضايع شد؟ در تحقق عدالت اجتماعي و اقتصادي تا چه حدي پيشرفت داشتهايم؟ بايد در حكومت اسلامي به ارزشهاي الهي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي توجه شود. گمان ميكنم از نظر عدالت اجتماعي هنوز خيلي مسئله داريم.
ش.د820602ف