اصطلاحات قوم و قوميت مباحث وسيع و دامنهداري را پديد آوردهاند و به شيوههاي مختلفي به كار گرفته ميشوند. در مطالعه بقاي قومي، براي دستيابي به آن چه كه من در پي آن هستم، بايد دو سطح از قوميت و هويت قومي را اعم از فردي و جمعي متمايز كرد. براي تحقيق درباره بقا و استمرار طولاني مدت حيات قومي، احساسات و نگرشهاي فردي مهم هستند، اما در دوم اهميت قرار ميگيرند. در اينجا تمركز بيشتر بر روي ويژگيهاي فرهنگي و اجتماعي اجتماعات قومي، يعني واحدهاي فرهنگي جمعي است كه مدعي نياي مشترك و نيز خاطرات و نمادهاي مشترك هستند. اين نكته كه اجتماعات مذكور به وجود آورنده اكثريتها يا اقليتها در يك كشور مشخص باشند، در اينجا چندان مورد بحث قرار نخواهد گرفت.
ما همچنين توجه خود را به ميزان تضعيف قومي1 در سطح فردي، يا فرآينديهاي همانندسازي 2 و يا مقاومت قومي در جوامع مهاجرپذير مدرن محدود نخواهيم كرد. ما براي اين كه بقا و تغيير را در اجتماعات قومي جوامع – اعم از ماقبل مدرن و يا مدرن – در نظر بگيريم، نيازمند آن چيزي هستيم كه مكتب آنان آن را «طولاني مدت»3 ناميد. به هر حال، شيوه پيشنهادي من در مطالعه پديده بقاي قومي چنين است.
چنين مطالعهاي نيازمند يك تعريف مقدماتي كارآ از موضوع مورد تبيين است برخلاف توجه مجدد در سالهاي اخير به برگزيدگي خويشاوندي و وراثت ژنتيكي به عنوان تبيينهاي براي همبستگي قومي، اصطلاح قوم معمولا بيشتر به ويژگيهاي فرهنگي اطلاق ميشود تا به ويژگيهاي زيستشناختي، هنگامي كه افراد به اجتماعات قومي تعلق دارند و با آنها احساس همبستگي ميكنند، در واقع خود را از طريق واحدهاي فرهنگي وسيعتر از خانواده هويت ميبخشند. با اين حال، استعاره خانواده هنوز اهميت خود را داراست.
در واقع، هنگامي كه افراد خود را از طريق قوميتها و احساس تعلق به آنها هويت ميبخشند، آنها گونهاي احساس خويشاوندي با يك ابر خانواده4 افسانهاي دارند، خانوادهاي كه به لحاظ فضايي به بيرون از خود گسترش يافته و به لحاظ زماني در طي نسلها گسترس مييابد. اقوام همچنين داراي آداب و رسوم عام، نمادهاي مشترك و اسطورههاي نياي مشترك برگرفته از يك نياي فرضي هستند اين آداب و رسوم، نمادها، اسطورهها و خاطرات تاريخي، تداعيكننده تجارب گذشته مشترك، هر چند به صورت گزينشي يادآوري شوند و مشخصههاي هويتهاي فرهنگي مشترك در بيشتر جوامع ميباشند و قوم را از ديگر انواع گروههاي انساني متمايز ميكنند. تعلق به يك اجتماع قومي، به اعضاي آن احساس سهيم بودن در يك جامعه بسيار گسترده را كه مدعي تبار برگرفته از جد و نياي واحد – كه معمولا حماسي و شكوهمند است - ميبخشد.(3)
به هر حال، يك قوم نه تنها به وسيله خاطرات تاريخي، آداب و رسوم و اسطورههاي نيايي، بلكه همچنين با دارابودن يا نبودن يك سرزمين تاريخي يا وطنشناخته ميشود. اجتماع در طي نسلها با فضاي تاريخي خاص هويت مييابد و سرزمين تاريخي نيز با اجتماع فرهنگي خاص شناخته ميشوند. وطن لزوما نبايد مهد اجتماع باشد، بلكه بايد به دليل ويژگي و نقش خلاق آن در برخي دروههاي نسبتا طولاني حيات اجتماعي قومي، فراهم آورنده زمين – خاك باشد. يهوديان ريشههاي تاريخي خود را در سرزمين اور و هاران در بينالنهرين رديابي نمودند. اما اين ريشهها را در سرزمين كنعان يافتند. تركها رد اجداد و نياكان خود را تا آوغورخان در استپهاي آسياي مركزي دنبال كردند، اما فرهنگ آنان بعد از پيروزي سلجوقيها از قرن يازده ميلادي، در آناتولي و شمال غربي ايران نشو و نما يافت.
ما اكنون ميتوانيم يك اجتماع قومي يا قوم را به عنوان يك گروه انساني داراي وطن و اسطورههاي مشترك از نياي مشترك، خاطرات تاريخي و فرهنگ متمايز تعريف كنيم. به علاوه يك اجتماع قومي و نيز زير مجموعههاي آن، احساسات نمايانگر همبستگي قومي را در طور طبيعي – حتي اگر فقط طبقات شهري در آن فرهنگ قومي سهيم باشند – ابراز ميكنند.(4)
بقاي قومي، همچنين مستلزم تداوم هر يك از ويژگيهاي اجتماعات قومي از قبيل يك نام جمعي، يك وطن، اسطورههايي از نياي مشترك و امثال آن، طي نسلهاي مختلف ميباشد.
پذيرش اين تعريف بدان معناست كه ما نميتوانيم اجتماعاتي مانند يونان، چين و ژاپن را به مصرف اين كه ممكن است نام و سرزمين خود را طي دو هزاره حفظ كردهاند به عنوان اقوام زنده بشناسيم. آنها همچنين بايد خاطرات، نمادها، سنتها، فرهنگ و در واقع هر چيزي كه آنها را متمايز ميسازد حفظ كرده باشند. با توجه به تغييرات عظيمي كه بيشتر جوامع به آن تن دادهاند و همچنين دورههاي زماني طولاني وقوع تغييرات مذكور، اگر بخواهيم با توجه به اين تعريف و بدون در نظر گرفتن مشكلات ناشي از آن به بررسي مسئله بقاي قومي بپردازيم، بيشتر اقوام را از شمول مسئله بقاي قومي خارج خواهيم كرد. زيرا اين معيار فراهم آوردن شواهد كافي را براي بقاي قومي در دورههاي كه اسناد اندك و ناكافي هستند، ناممكن ميسازد.
بنا به دلايل من براي تشخيص بقاي قومي معياري سادهتر را به كار خواهم گرفت. چنانچه نسلهاي متوالي به همانندسازي خود با خاطرات، نمادها، اسطورهها و سنتهاي مستمر ادامه دهند، به طور عقلاني ميتوان گفت كه اجتماعات قومي به صورتهاي اوليه خود باقي ماندهاند به عبارت ديگر، بقاي قومي نيازمند صحيح و سالم نگهداشتن يك فرهنگ نيست.
بقاي قومي نه آن گونه كه مثالهاي ارمنيها و يهوديان نشان ميدهد نيازمند حفظ يك سرزمين است و نه حتي آن چنان كه ترويج بوديسم در ژاپن و يا اسلامي كردن ايران به نمايش ميگذارد؛ نيازمند حفظ مذهب پيشن است مشروط بر اين كه آيين جديد نيز نمادها، خاطرات و اسطورههاي كهن و يا حداقل برخي از آنها را حفظ كند و اين دقيقا همان چيزي است كه در ايران طي رنسانس جديد ادب فارسي در قرون ده و يازده بعد از ميلاد اتفاق افتاد.
درست است كه مشكل مفهومسازي بقاي قومي پيچيده است اما تبيين چگونگي و چرايي بقاي برخي اقوام و از ميان رفتن و مستحيل شدن اقوام ديگر، از اين هم پيچيدهتر است. به طور كلي ما بايد قادر باشيم كه با فرض دارا بودن معيارهاي روشن و واضح براي بقاي قومي، درباره شرايط و ميزان بقا يا اضمحلال اقوام، چندين نوع تجزيه و تحليل چند متغيري انجام دهيم. اگر چه تعداد عوامل درگير در بقاي قومي بسيار زياد است اما عملا شواهد تاريخي بسيار كمتر از آن است كه چنين پروژهاي را بتوان عملي نمود. در حالي كه بقاي قومي به مجموعهاي از شرايط جمعيت شناختي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي بستگي دارد، موارد كاملا مستند از بقاي قومي طولاني مدت اندك، ميباشند.
اين نكته بدان معناست كه ما پس از صرف هزينه زماني و تلاش بسيار تنها ميتوانيم به برخي نتايج محدود و غير قطعي دست يابيم شايد بتوانيم تعداد اندكي از شرايط بسيار كلي و بقا و استمرار حيات قومي، از قبيل يك جنگ و مبارزه سازمان يافته را بيابيم، اما براي يافتن چنين اطلاعاتي به روشهاي آماري نياز نداريم.
مطالعات مفصل و مشروحي مانند مطالعه برودل5 درباب برخي شرايط هويت فرانسوي، تجزيه و تحليل ريچاد فراي از ايران كهن و سدههاي ميانه، و تاريخ مذهبي – اجتماعي يهوديان سالو بارون، به طور واضح و روشني ما را از بسياري از شرايط خاص تامينكننده يا از بين برنده هويت قومي آگاه ميسازد. اين مطالعات همچنين عناصر متنوع سازنده هويت قومي فرانسوي، ايراني يهودي و يا هر جاي ديگر را در طولاني مدت نشان ميدهد.(5)
اما تعداد كمي از اين مطالعات موردي، مستقيما به مسائل بقاي قومي ميپردازند. مسائل مربوط به بقاي قومي را بايد بتوان از نقل حوادث و رخدادها يا مباحث مربوط به مسائل كاملا متفاوت استنباط نمود. تجزيه و تحليل يك مورد خاص – هر چند روشنگر، به فرد اجازه نميدهد تا عوامل خاص درگير در هويت قومي را كنترل كرده و يا عناصر سرنوشتساز مربوط به بقاي قومي را از شرايط اطراف جدا كند. بر مبناي برخي از فرضيهها، فقط مقايسه الگوهاي متفاوت بقاي قومي است كه ما را به درك برخي شرايط ضروري تسهيلكننده بقاي قومي طولاني مدت قادر ميسازد.
اسطورههاي برگزيدگي قومي
يادآوري عوامل گوناگون و فرضيههاي كه يك تحليل تطبيقي درباره بقاي قومي ميتواند از آنها آغاز شود، داراي اهميت است. برخي از اين عوامل عمده و برجسته، ماهيتي سياسي دارند كه از آن جمله ميتوان به ميزان خودمختاري (استقلال) يك اجتماع، تمايل و اراده سياسي آنها براي بقا و ويژگيهاي رهبر آن اشاره كرد. برخي اوقات، تحليلها بر متغيرهاي اقتصادي و بوم شناختي مانند دارا بودن يك وطن مشخص موقعيت گستردگي جمعيت و وجود منابع گوناگون مادي، امكانات و مهارتهاي حمايت از اجتماع تاكيد دارند.
با وجود اين مجموعه ديگري از فرضيهها به اقوام به عنوان شبكههاي ارتباطي مينگرند و در پي دستيابي به اين نكته هستند كه چگونه آداب و رسوم، زبان و ديگر آئينهاي نمادي، اعضاي اجتماعات را در گذر، نسلها به يكديگر پيوند ميدهند.
هر كدام از اين رويكردها و فرضيههاي حاصل از آنها ميتوانند در مطالعه بقاي قومي سهم ارزشمندي داشته و شايسته مطالعات تطبيقي عميقتري باشند. يادآوري اين نكته نيز داراي ارزش و اهميت است كه اگر چه بقا و استمرار حيات يك زبان مشترك، همانگونه كه تفاوتهاي زباني موجود در سوئيس نشان ميدهد امر نادري است اما اجتماعات قومي ميتوانند بدون اين عوامل نيز بقا و استمرار حيات طولاني مدت داشته و باقي بمانند. در چنين مواردي به نظر ميرسد كه ساير عوامل اجتماعي و روانشناختي، اين فقدان را جبران ميكنند.
اين امر نشان ميدهد كه ما بايد به عناصر ذهني بقاي قومي از قبيل خاطرات قومي، ارزشها، نمادها، اسطورهها و سنتها توجيه بيشتري كنيم. دليل ما اين است كه بقاي قومي طولاني مدت در درجه نخست به پرورش فعال6 نخبگان و ديگر افراد داراي حس بسيار بالاي تمايز جمعي بستگي دارد. اعضاي يك اجتماع قومي بايد احساس كنند كه نه تنها يك ابرخانواده را شكل ميدهند. بلكه اجتماع تاريخي آنها منحصر به فرد است احساس اين كه آنها داراي آن چيزي هستند كه ماكس وبر آن را «ارزشهاي فرهنگي منحصر به فرد» ناميد، احساس اين كه ميراث آنها بايد در مقابل فساد دروني و كنترل بيروني حفظ شود اين احساس كه اجتماع داراي اين وظيفه مقدس است كه ارزشهاي فرهنگي خود را به بيرون از خود گسترش دهد، به عنوان نمونه، ايرانيها، ارمنيها، لهستانيها، روسها، چينيها، كرهايها، ژاپنيها، آمريكاييها، ايرلنديها، انگليسيها و فرانسويان، همگي از طريق اسطوههاي مربوط به ريشههاي دور و نمادها و خاطرات دوران طلايي شكوه پيشين، احساس منحصر به فرد بودن و رسالت داشتن را در خود پرورش دادهاند(6)
اسطورههاي نياي مشترك و خاطرات يك دوران طلايي ممكن است وحدت بخش و الهامدهنده اعضاي يك اجتماع قومي در طي چندين نسل باشد. با اين حال آن چه كه براي بقاي قومي مهمتر است عبارت از پرورش اسطوره برگزيدگي قومي7 است. اجتماعاتي كه موفق به تدوين و پرورش چنين اعتقاداتي گرديدهاند، در تداوم بخشيدن به زندگي جمعي خاص اعضاي خود در بسياري از نسلها موفق شدهاند. ايجاد و انتشار اين اعتقاد توسط نخبگان كه ما «مردمي برگزيده» هستيم، در تضمين بقاي قومي طولاني مدت، داراي اهميت عمده و اساسي است.
اسطوره برگزيدگي قومي نبايد با قواممداري معمولي يكسان انگاشته شود. اجتماعات قومي عموما خود را به عنوان مركز اخلاقي جهان ميپندارند و تا آنجا كه ممكن است سعي در ناديده انگاشتن يا تنفر داشتن از اطرافيان خود دارند. يك اسطوره برگزيدگي قومي چيزي بيش از اين است. برگزيده بودن يعني تحت الزامات و تعهدات اخلاقي قرار گرفتن يك قوم آنگاه برگزيده است كه آداب و رسوم اخلاقي، قانوني و شعائر خاص خود را رعايت كند و تنها تا زماني كه به استمرار اين امر ميپردازد برگزيده است امتياز برگزيدگي تنها به اقوامي اعطا ميشود كه مقدس شمرده ميشوند، كساني كه سبك زندگي آنها بياني از ارزشهاي مقدس است مزاياي برگزيدگي براي اقوامي حفظ ميشوند كه شعائر و آيينهاي لازم را انجام ميدهند. بيان كلاسيك چنين اعتقاداتي در ميان بنياسرائيليان باستان در فصل 19 كتاب سفر خروج يافت ميشود:
«بنابراين اگر شما به راستي از نداي من اطاعت كنيد و به تعهدي كه با من داريد پايبند باشيد آن موقع شما از ميان تمامي مردمان، مشمول موهبت و نعمت خاص من خواهيد بود تمامي زمين از آن من است و شما براي من سلطنت و پادشاه روحانيون و يك ملت مقدس خواهيد بود.» (سفر خروج 19: 6- 5 بنگريد به كتاب پنجم عهد عتيق 13:7 و 12-22:10)
تعهد و عهد در اينجا به آداب و رسوم اخلاقي قانون در شعائر اشاره دارد كه به تفصيل در كتاب پنجم عهد عتيق آمده است و بنياسرائيل در صورتي كه ميخواهند برگزيده باقي بمانند و توسط خداوند رهايي يابند، بايد آنها را رعايت كنند. تنها با انجام اين قوانين و شعائر است كه اجتماع و اعضاي آن ميتوانند نجات يابند.(7)
اسطورههاي برگزيدگي در خاورميانه و اروپا
حتي در دوران باستان نيز يهوديان تنها ملتي نبودند كه به برگزيده بودن خود اعتقاد داشتند. آغاز چنين عقايدي را ميتوان در يك هزاره پيشتر، در مصر باستان و بينالنهرين رديابي نمود. در سرزمينهاي سومر و آكد (اكنون در عراق جنوبي) دولت – شهرهاي پراكنده براي استقلال خود ارزش قائل بودند و به ويژه به هنگام بحرانها، به خويشاوندي قومي خويش اذعان داشتند. شاهان يك دولت – شهر يا چند دولت – شهر، به هنگام پرستش Enlil، خداي بزرگ سومر در معبدش در نيپور كه به عنوان كانون مذهبي دولت – شهرهاي سوم شناخته ميشد، سومريان را متحد و يكپارچه مينمودند.
طي دوران احياي سومريان در زمان سومين سلسه اور در سومين هزاره قبل از ميلاد، احساس گستردهتري از قوميت مشترك شكل گرفت كه خود را به شكل آرزو و حسرت دوران طلايي پيشين سومريان نشان ميداد. با اين حال حس برگزيدگي قومي، كمرنگ و غير مستقيم بود. حس برگزيدگي به پادشاه به عنوان نماينده Enlil در زمين واگذار شده بود و به پادشاهي و سلطنت به عنوان واسطه هرگونه قرار داد و تعهدي ميان خدايان و اجتماع نگريسته ميشد.
قوممداري در مصر باستان برجستهتر بود. سرزمين پتح متراكمتر، يكپارچه تر و همگونتر از سرزمينهاي سومر و الك بود و به ويژه در تبليغات سياسي سلطنت جديد فرعونهايي چون توثموسيس سوم8، حت شپسوت9 و حورم حب10، تاكيد بيشتري بر برگزيدگي الهي خدا – شاه 11 و جود داشت.(8) به همين نسبت تاكيد كمتري بر برگزيگي اجتماع بود، خواه آن اجتماع داراي شرايط اخلاقي باشد يا نباشد.
در همين زمان و بعد از اين كه فرعونهاي ثبان12، سلطنت آسياستيك هيكوس13 را در قرن شانزده قبل از ميلاد بنيان گذاشتند، احساس برتري فرهنگي خاص مصريان نسبت به بيگانگان – كساني، كه بيرون از مصر زندگي ميكنند – افزايش يافت. به هر حال يك بار ديگر، حس برگزيدگي مبتني بر سلطنت و حكومت ايجاد شد و از ميان رفت، اگر چه اين احساس تا دورههاي هلنيستي و رومي ادامه يافت.(9) نميتوانيم مطمئن باشيم، اما به نظر ميرسد كه اعتقاد به برگزيدگي جماعتي در جهان باستان از بنياسرائيل ريسه گرفته است، اگر چه شكل آن روابط متاثر از مدلهاي خاور نزديك به ويژه مدلهاي تات14 بود.
اعتقاد اصلي بنياسرائيل اين بود كه خداوند يكتا، مالك جهان، بار امانت خود را بر همه مخلوقاتش عرضه كرد و مردم خاصي را برگزيد تا سعادت را براي انسانيت به ارمغان آورند. به هر حال لطف و عنايت خداوند مشروط به انجام رسوم اخلاقي و شعائر مشروح توسط مردمان برگزيده است: «من فقط شما را از ميان تمامي اقوام روي زمين برگزيدهام، بنابراين شما را به خاطر شرارتها و ظلمهايتان مجازات خواهم كرد». حكم پيامبرانه ايماس15 صريح و خالي از ابهام است.(10) پيامبران بعدي بنا به موقعيت اجتماعي و ژئوپلتيك سرزمين بنياسرائيل كه ميان مصر و آشور محصور ميباشد، به بسط و گسترش ابعاد اخلاقي برگزيدگي الهي پرداختند.
وعده خداوند به ابراهيم مبني بر اين كه تمامي اقوام روي زمين به وسيله تو سعادتمند و خوشبخت خواهند شد»، از جانب اشعياي دوم16، به اين عقيده تعبير شد كه بنياسرائيل اين خادمان رنج ديده، به منظور آوردن رستگاري براي تمامي بشريت تنبيه شده است. خداوند به منظور آزاد كردن بنياسرائيل تطهير شده و همچنين تطهير جهان از اين رهگذر از دشمنان بنياسرائيل آشوريان و بابليان – استفاده ميكند، حال آن كه سفر از مصر و عهدي كه ميان بنياسرائيل و خداوند در سرزمين سينا بسته شد، بخشي از طرح نجات بخش و رهايي خداوند براي بشريت است.(11)
چنين تصور و دريافتي مسئوليت سنگيني را بر مردمان برگزيده تحميل ميكرد، آنها همواره ملزم به انجام استاندارهاي دقيق اخلاقي بودند. تخلفات، شايسته و مشمول مجازات شديد بود. اين امر فراهم آورنده فرصت و مجالي وسيع براي پيامبران، قضات، خردمندان و ديگر مجاهدان اخلاقي بود تا خويشاوندان خود را آگاه سازند. و بدين وسيله متناوبا به اعلام و تاكيد بر ويژگيهاي متمايز و سرنوشت ويژه اجتماع بپردازند. بعدها اين رابطه نزديك با خداوند و اثرات اخلاقي اجتنابناپذير آن بر روي اجتماع، محرك اصلي اجتماعي و روانشناختي بقاي يهوديان در دوران طولاني آوارگي و پراكندگي آنان شد.(13)
اعتقاد به برگزيدگي قومي دودماني و جماعتي ميتواند در بين چندين قوم ديگر خاور نزديك باستان يافت شود. در اينجا تنها ميتوان به تعداد اندكي از آنها اشاره كرد. در ميان ايرانيان، اعتقاد به برگزيدگي قومي در طي تاريخ طولانيشان به اشكال متفاوتي ظاهر شده است. شاهان بزرگ هخامنشي – كوروش و داريوش كبير – عقيده برگزيدگي الهي سلطنت را از پادشاهان پيشين به ارث بردند و شرافتهاي خاص مادها و ايرانيان يعني حقيقت، نظم و عدالت را براي خود نگه داشتند. كوروش ثبت ميكند كه چگونه در پي برابري و مساوات براي مردم بابل بود كه خداي آنها، مردوخ، او را پيروز نمود. در حالي كه سنگ نوشته داريوش در بيستون بر زندگي خردمندانه مبتني بر دستور خداي بزرگ ايراني – اهورامزدا – و بر رسالت خاص پادشاه ايران نسبت به بسياري از سرزمينهاي تحت فرمانش تاكيد مينهد.(13)
چندي بعدي چنين درونمايههايي توسط حاكمان ساساني ايران پذيرفته شد. مذهب زرتشت مورد ترويج و حمايت قرار گرفت و خسرو اول (انوشيروان) به احياي نمادها، اسطورهها و شعائر ايراني پرداخت. در اين دوره همچنين ميتوانيم، ريشههاي خداينامه شاهنامه را دنبال كنيم. در اين كتاب، قهرمانيها و دلاوريهاي خانوادههاي اشراف بزرگ ايراني – جنگجويان برگزيده مدافع ايران در مقابل سرزمين توران – ثبت شده است. اگر چه سرانجام مذهب دولتي زرتشتي نتوانست ايرانيان را به صورت يك اجتماع اخلاقي شكل بخشد، اما به القاي هويت و سرنوشت واحد در ميان ايرانيان كمك كرد و پايههاي نوزايي فرهنگي نوين ايرانيان را بنيان نهاد. (14)
مدتها بعد، در زمان سلسله صفويان در قرون شانزده، پذيرش باورها و اعتقادات اسلامي شيعي، بعد اخلاقي تازهاي به هويت ايراني بخشيد. قرن اخير شاهد احياي پرشور و عميق اجتماع ملي – مذهبي شيعي و رسالت مذهبي آن در مقابل تلاشهاي ناموفق شاهان پهلوي به منظور احياي سنتهاي امپراتوري آريايي باستان بود.(15)
به غرب برگرديم. بعد از تغيير مذهب پادشاهي كوهستاني ارمنستان توسط گريگوري مقدس در سال 301 بعد از ميلاد، گونهاي اسطوره برگزيدگي در ميان آنها به وجود آمد. رومنها و بيزانسيها براي كنترل ارمنستان به مدت چندين قرن با سلسله ساساني مبارزه كردند، كه سرانجام بعد از جنگ مصيبت بار آواراير در سال 451 بعد از ميلاد، به رغم استقلال كوتاه مدتي كه در قرن نهم و تحت لواي بگرايتها به دست آمد، اين سرزمين شانس استقلال خود را از دست داد. از اين لحاظ سرزمين ارمنستان به پادشاهيهاي جودي شباهت دارد كه حاكمان و اشراف ارمنستان، ادعاي و تبار و نسبت از آنها را داشتند.
هر دوي اين اقوام در چهار راه استراتژيك امپراتوريهاي متخاصم قرار داستند. ناملايمات سياسي ملت هر دو پادشاهي را برانگيخت تا يك اجتماع اخلاقي تشكيل داده و سرنوشت خود را دوباره برحسب ويژگيها و خصلتهاي روحاني و معنوي تعبير نمايند شكاف فزاينده اعتقادي با سنت بيزانسي، به ويژه پس از شوراي دوين17 در سال 554 بعد از ميلاد، و غرور ارمنيها بر اين كه آنها نخستين ملت مسيحي ميباشند، اعتقاد آنها به برگزيدگي قومي و رسالت الهي را محكم نمود؛ اعتقادي كه روحانيون مسيحي آن را در طي دوران پراكندگي و آوارگي قومي ارمنيها پرورش دادند.(16)
حوزه مسيحي ديگر كه مشروعيتش به اسطوره برگزيدگي دودماني بستگي داشت، پادشاهي اتيوپيايي آكسوم18 و جانشينانش بود. احتمالا شاهان آكسومي مسيحيت تك ماهيتي19 خود در قرن چهارم را از منابع قبطي اقتباس كرده بودند، اما آيين مذهبي آنها بسياري از مشخصههاي يهوديت را نيز در برداشت كه احتمالا از پادشاهان عرب جنوبي اخذ كرده بودند. شاهان متوالي اتيوپيايي در فلات حبشه، مشروعيت خود را از نمادگرايي شير يهودا و ادعاي نسبت سلطنتي از سليمان و ملكه صبا و دست آوردند. از قرن سيزدهم و در سلسه موسوم به سليماني اشرافزادگان مسيحي حاكم امهرا20 شروع به مشاركت و سهيم شدن در اين اسطوره برگزيدگي سلطنتي نمودند كه گونهاي احياي فرهنگي را القا نموده و اجتماع را براي مقاومت در برابر مسلمانان مهاجم و فالاشاها بسيج نمود.(17)
نيازي نيست كه اسطورههاي قدرتمند برگزيدگي را كه به طور دورهاي و عمدتا در فتوحات اسلامي و در دوره جنگهاي صليبي در بين اعراب و شاهانشان ظاهر شدهاند، شرح و بسط دهيم. اين حقيقت كه اسلام نيز مانند مسيحيت يك دين جهاني است، مانع از ظهور اسطورههاي قومي تنگ نظرانه (قوممدار) نشده است. در برخي جهات، حمايت به عمل آمده از سوي اسلام يك روح مبارزهطلبي را تشويق ميكند. اين حمايت، به ويژه در ميان اعراب، گونهاي غرور نسبت به زبان، فرهنگ و دستاوردها و يك حس برگزيدگي و سرنوشت جمعي را به وجود آورده است كه تا به امروز نيز اثرات قدرتمند خود را بر سياستهاي خاورميانه اعمال ميكند.(18)
اسطورههاي برگزيدگي همچنين به بقاي اجتماعات قومي در اروپا كمك نمود، رويارويي يونان باستان با امپراتوري ايران، گونهاي قوممداري فزاينده يك احساس برتري اخلاقي و فرهنگي نسبت به بربرهاي اطراف و حتي گونهاي ايدئولوژي پان هلني را ايجاد نمود – اگر چه برخلاف اسطورههاي بنيادين رومنها، هرگز در متحد نمودن دولت – شهرهاي يونان به شكل يك اجتماع اخلاقي يا سياسي، موفق نبود. فقط پس از پذيرش مسيحيت ارتدكس در شرق رومي بود كه هلنيسم به تدريج يك بعد اخلاقي يافت.
ايدهال مسيحيت بيزانسي اساسا دودماني و جهاني بود، با اين حال به تدريج معطوف به حيات ساكنان يوناني زباني امپراتوري گرديد كه ايالتهاي شرقي و غربي خود را در قرن نهم از دست داده بود، به جاي زبان لاتين زبان يوناني را به عنوان زبان رسمي پذيرفته بود و در پي احياي يونان قديمي بود. چندي بعد، به ويژه در سال 1204 ميلادي، جمعيت دفاعي يوناني بيزانس نيست به شأن برگزيدگي و رسالت شاهانه خود مومنتر شد گويا سرنوشت جهان بسته به انجام رسوم عبادي – نيايشي تنها آيين مسيحي حقيقي در اين تنها امپراتوري اصيل مسيحي بود.
بالاخره هنگامي كه آن امپراتوري در سال 1453 ميلادي از بين رفت همان رويا در سرزميني شماليتر دوباره رشد يافت و موجب تقويت بلندپروازيهاي رو به رشد شاهانه دولت مسكويي روسيه شد. بنا به ادعاي روحانيون ارتدكس روسي در قرن شانزدهم، سرزمين تزارهاي روسيه، تنها پناه و مامن مسيحيت ارتدكسي در جهان بدعتگذار، روم سوم بود. در سخنان يكي از رهبران روحاني آنها، ژوزف از صومعه ولكلا مسكي آمده است كه «اكنون سرزمين روسيه در دينداري و پرهيزگاري از همه جا پيشي گرفته است».
از دوران ايوان مخوف به بعد، تزار به مرتبه ناجي و پدري براي مردمان برگزيده خود در مام مقدس روسيه تعالي يافت روسهاي طرفدار اسلاو21 در پي القاي اجتماع دهقاني روسيه به عنوان گنجينه حقيقت، پاكي و خرد بودند – گونهاي درك مذهبي كه به تقويت آرمان هاي تولستويي و مردمي و هم چنين آرمانهايي كه تا به امروز در برخي از نوشتههاي ناسيوناليستهاي نئوروسي وجود دارد، ميپردازد.(19)
اسطورههايي از اين گونه را ميتوان در سرزمينهاي غربيتر نيز يافت؛ به عنوان مثال، اين اسطورهها در پادشاهي فرانكين در قرن هشتم – كه پاپ فعلي آن را به پادشاهي جديد داود تشبيه كرد- رشد يافته و جايگاهي مشابه اسطورههاي بنياسرائيل را به دست آوردند. چندي بعد در پايان قرن سيزدهم پاپ بونيفس زبان مشابهي را به كاربرد و اظهار داشت كه پادشاهي فرانسه، قلمروي ملت خاصي است كه توسط خداوند براي انجام فرامين آسماني برگزيده شده است منزلت و رسالتي كه ژاندارك22 و بسياري از رهبران فرانسه بعد از او، در راه حفظ و جامه عمل پوشاندن به آن جنگيدند.(20)
اعتقادات مشابهي را ميتوان در اسكاتلند فعلي، در زبان بيانيه آربروث23، در احساس روبه رشد (نياز به تشكيل) كنفدراسيون سوئيس از سال 1291 به بعد، در ميان ايرلنديها ولزيهاي شكست خورده در هويست بوهميا، در انگلستان عصر اليزابت، در هلند كالونيست، در سراسر اقيانوس اطلس، در مستعمرات آمريكا و مكزيك كاتوليك يافت.(21)
در همه اين موارد، اسطورههاي برگزيدگي قومي به بسيج اجتماعات كمك و بقاي آنها را در دورههاي طولاني تضمين كرده است از آنجا كه اسطوره قومي داستاني دراماتيك است كه موجب پيوند زمان حال با يك گذشته همگاني ميشود، و از سوي ديگر موضوعي است كه همگان به آن اعتقاد و باور دارند، ميتواند موجب پيوند اعضا به عنوان يك اجتماع متمايز شود و ويژگي خاصي – «برگزيده بودن» – را به آنها اعطا كند.
اسطوره قومي به واسطه نمادگرايي نهفته در آن ميكوشد تا مناطق و طبقات مختلف را با يكديگر متحد نموده فرهنگ فومي را به بيرون از مراكز شهري و قشرهاي خاص كه حافظ سنتها ميباشند، اشاعه دهد و از اين رهگذر موجب خلق جامعهاي بيشتر مشاركتي شود.
اسطوره برگزيدگي قومي ممكن است همچنين موجب تقويت پيوند اجتماع قومي با سرزمين تاريخي خود شود. اسطوره قومي با خدايي دانستن سرزمين آبا و اجدادي، موجب پيوند قوم برگزيده با سرزمين خاص خود ميشود. تنها سرزمينهاي مقدس و خاكهاي تطهير شده شايسته برگزيدگي هستند و اجتماعات قومي تنها ميتوانند در سرزمين كه پدران و مادارن آنها زيستهاند، قهرمانان آنها جنگيدهاند و قديسان آنها به عبادت پرداختهاند، رستگار شوند.
آيا براي آن كه شايسته نام نياكاني شويم كه خود را در كوههاي مقدس و در كنار ساحل روخانههاي مقدس قرباني كردهاند، نبايد به شرافتهاي گذشته و شيوههاي رها شده بازگرديم؟ آيا مردم سوئيس كه به ذكر خاطره قهرماني و دلاوريهاي سمپاچ و مورگارتن ميپردازند، پاكي درخشان يونگفران را ستايش ميكنند، و تا امروز به اجزاي نمايش ويليامتل ادامه ميدهند، اسطوره برگزيدگي برابري طلب خود را براساس سرزمين، جامعه و شرايط آزادي و رفاه و پايدارشان، تفسير نكردهاند؟
بالاخره اين كه اسطورههاي برگزيدگي قومي ميتوانند موجب تحريك اجتماع به گسترش و جنگ شوند. اعتقاد راسخ به دارابودن تنها ديني حقيقتي و تمدن و اخلاق برتر، الهامبخش و توجيهكننده بسياري از جنبشهاي رسالتدار و تهاجمهاي امپرياليستي – ارمنيهاي كه در پي نوديني در كوههاي كوكس بودند، عربهاي معتقد به جهاد در در راه حق، و ملتهاي غربي تحميلكننده تمدن سفيدپوستان بر آسياييها و آفريقاييها – به كساني بوده است كه در گمراهي و غفلت زندگي ميكنند24.(22)
الگوهاي بقاي قوميتها
در دوران پيش مدرن، اسطورههاي برگزيدگي قومي در بيشتر نواحي جهان همانند آمريكا، آسياي جنوبي، خاور دور و آفريقا و همچنين اروپا و خاورميانه گسترده شد. با اين وجود، اعتقاد به برگزيدگي قومي به شيوههاي متفاوتي عمل نموده است. در اينجا به اختصار چهار الگوي بقا و استمرار حيات قومي و چهار شيوهاي را كه اسطورهاي برگزيدگي قومي به بقاي اجتماعات قومي كمك ميكنند، متمايز خواهيم نمود.
1- من اولين الگو را سلطنتي – دودماني مينامم. در اين الگو، اسطوره برگزيدگي به خاندان و دودمان حاكم وابسته است كه اجتماع قومي ميل دارد نمادهاي عمده و فرهنگ خود را از آنان بگيرد و همواره به آنها همبسته باشد. از اين رو، اسطورههاي نورمن درنرماندي به وسيله روحانيون و وقايع نگاران پيرامون دلاوريها و قهرمانيهاي دوكهاي حاكم از زمان رولو در سال 913 بعد از ميلاد به بعد شرح و بسط يافتند. وقايعنگاران چنين ميپنداشتند كه ملت نورمن در شكوه و منزلت خاص خاندان حاكم، به عنوان دودماني داراي شعائر و تبار مشترك سهيم ميباشند.
پيوستگي ميان دودمان، سرزمين و ملت در سلطنتهاي غربي بعدي فرانسه، انگلستان و اسپانيا در مقايسهاي وسيعتري تكرار شد. در هر سه پادشاهي، اسطورههاي برگزيدگي برخاندان خاكم و مراسم تاجگذاري و تدهين متمركز بود كه زير بناي منزلت شبهالهي حاكم را شكل ميدادند. همان گونه كه ستايش جون اوگونت25 از انگلستان - «اين عدن ديگر، سرزمين نيمهبهشتي» - يادآور ميشود، پادشاهي و ملتش در گذر قرنها و در پيوند با يكديگر در منزلت و شان برگزيدگي سهيم ميشدند و اين ارتباط ادامه مييافت تا آنجا كه مردم خود به عنوان شهروندان يك ملت مدرن برگزيده ميشدند.(23)
لهستان اين فرايند گذر را به خوبي نشان ميدهد. در دورههاي قرون وسطي و رنسانس، اسطوره لهساني برگزيدگي قومي به سلطنت و حاكمان كاتوليكش بستگي داشت. با زوال سلطنت و انحلال حكومت در اواخر قرن هجده به تدريج مردم به عنوان مركز رستگاري جمعي مورد توجه واقع شدند. برخي از روشنفكران قرن نوزده لهستان، به ويژه شاعر بزرگ آدام ميكيويكز، نقش لهستان در بين ملتها را به عنوان «مسيح رنج كشيده» كه به زودي دوباره ظهور خواهد كرد، توصيف نمودند در حالي كه كليساي كاتوليك لهستان كاملا در ارتباط با مردم باقي مانده و توانست به عنوان يك پناه و منبع حيات قومي در قرن جديد مطرح شود. از اين رو لهستان به سرنوشت قوميتهاي اشرافسالار كه شكست سلطنت و نابودي حكومت آنها، اضمحلال خود اجتماع را در برداشت، دچار نشد، اين امر در برگندي يا آشور باستان به وقوع پيوست. در عوض لهستان بعد از سال 1918 به يك ملت شهر تغيير يافت.(24)
2- الگوي دوم بقاي قومي، جماعتي - همگاني ناميده ميشود كه اسطوره برگزيدگي را به طور مستقيم به مردم در سرزمين مقدسشان پيوند ميدهد. در اين موارد اجتماع غالبا پيروز شده است و ميكوشد كه حقوق و شيوه زندگي پيشين خود را حفظ كند و ادعا دارد كه اعضاي آن ساكنان اصلي آن سرزمين ميباشند و فرهنگ آنها بومي است. اين ادعاي جوامع سلتي در ولز و ايرلند بود. اسطوره ولزي برگزيدگي قومي، اجتماع ولز را همچون بائل گمشده بنياسرائيل تصوير ميكند، مردمان برگزيده امروزي كه شكل نخستين مسيحيت آنها توسط ژوزف از آرامتا26 به بريتانياي باستان پيوند خورده است.
همراه با زبان ولزي، اشعار محلي و مشاجرات شاعرانه قرون وسطي، اين عقايد، به ويژه پس از فتح ولز به وسيله انگليس و الحاق آن به انگلستان به پرورش حس هويت يكتاي ولزي كمك كرد.(25)
در اسطورههاي برگزيدگي قومي ايرلند آميزه مشابهاي از درون مايههاي بيديني و مسيحيت يافت ميشود عصر طلايي ايرلند را ميتوان به اشكال گوناگون در دورههاي متفاوت تاريخ اين سرزمين جستوجو كرد: در دوره بيديني سلتيها كلينيگهاي تارا، و قهرمانان مجموعه آلستر در افسانههاي قرون وسطايي يا در دوران بزرگ فعاليتهاي تبليغي، هنر و آموزش پارسايانه پس از نوديني ايرلند به وسيله پاتريك مقدس در قرن پنجم.
دوران بعدي به ويژه از رهگذار فعاليت و آثار ادبا، باستانشناسان و شاعران قرن هجدهم و نوزدهم كه در پي تصوير كردن بازگشت ملي اجتماع اصيل ايرلندي به سرزمين مقدسشان بودند، درونمايههايي قوي و عميق را براي اسطورههاي برگزيدگي قومي ايرلند فراهم آورد.
3- الگوي سوم بقاي قومي، الگوي مهاجرتي مستعمرهنشيني است در اين الگو نيز اسطوره برگزيدگي به مردم وابسته است، اما اين بار به مردمي در حال حركت، آنها وطن قديمي خود را ترك كرده و يا از آن اخراج شدهاند و ميل دارند كه در سرزمينهاي جديد، اجتماعات جديدي را به وجود آورند كه غالبا بياعتنايي به ساكنان اصلي آن سرزمين نيز همراه است.
مهاجران و تبار آنها برگزيده هستند. سكونت در يك جامعه مهاجر و اداي رسالت، سرنوشت آنهاست. آنها ارزشها، خاطرات و سنتهاي خود را حفظ و به همراه داشته و چنين ميپندارند كه توسط خداوند و به منظور تحقق بخشيدن به تقدير الهي كه نظم قديم را از ميان ميبرد و جامعهاي جديد را بنيان مينهد، برگزيده شدهاند.
نمونه اوليهاي كه وجود دارد، سفر خروج بنياسرائيل از مصر در عرض درياي سرخ است اين سفر به عنوان الگوي تقدير قابل آنگلوساكسون كه از كانال انگليس گذر كرده و به بريتانيا آمدند نيز پذيرفته شد. پس از سقوط سپاه رومنها، سرزمين دلنشين و سرسبز انگلستان، جايگزين سرزمين شير و عسل شد.
قرنها بعد نيز سفر خروج ديگري انجام شد، اين بار پيوريتنهاي انگليسي مورد ظلم و ستم مذهبي از اقيانوس گذر كرده و به سرزمين آمريكا رفتند. اين سفر خروج، بخشي از منشور اصلي سرزمين جديد آمريكا شد – همراه با وعده آزادي در يك اورشيلم جديد.(26)
4- آخرين الگو، پراكندگي بازگشت است كه در آن، اسطوره برگزيدگي به يك جامعه در حال حركت وابسته است. البته جامعهاي كه حركت آنها جهت عكس دارد، يعني به سرزمين كهنشان باز ميگردند. بازگشت اجتماع به سرزمين باستاني تبعيد شده از آن، پيش شرط رستگاري دسته جمعي است صهيونيسم نمونه كلاسيك چنين الگويي است كه بيانگر تحقق دنيوي آرزوهاي مذهبي يهودي نيز ميباشد.
با اين حال همين الگو را ميتوان در بين ارمنيهاي خواهان بازگشت به كوههاي آرارات، آوارگان يوناني قرن هجدهم مشتاق به بازگشت به هلاس، ليبرياييها و ديگر سياهان آمريكايي آرزومند بازگشت به افريقا و بعد از آن در بين اجتماعات تبعيد شده به نواحي دور دست روسيه توسط استالين باز يافت. همچنان كه متفكر يوناني، آدامنتيوس كورايس27 به روشني و وضوح تشخيص داد، بازگشت يك قوم آواره به وطن و سرزمين باستانياش، نه فقط در بردارنده بازگشت فيزيكي افراد، بلكه همچنين مستلزم بازسازي روحي آنها از طريق بسيج سياسي و آموزشي است.(27)
چنين ادعا نميشود كه الگوهاي چهارگانه بقا و احياي قومي مطرح شده در اينجا جامع و فراگير ميباشند. به هر حال آنها اهميت باورهاي برگزيدگي براي بقاي قومي، همچنين شيوههاي گوناگون عمل نمودن اين باورها را نشان ميدهند. تحريك اجتماعات قومي به گسترش شورش جمعي، مهاجرت تودهاي و جنبشهاي بازگشتي، بيانگر شيوههاي متفاوت عمل نمودن اين باورهاست، همچنين آنها اجتماع را با احتمالات متفاوتي مواجه ميسازند:
سخت و انعطافناپذير نمودن اجتماع از طريق وابستگي بيش از حد به حكومت، بيثباتيهاي كلي و افراطگرايي اتلاف انرژي عمومي به واسطه دو دستگي يا همگونسازي. يا خطرات براي رهبران قومي آشنا هستند. در هر نسل، كشيشان، نويسندگان، شاعران و اشخاص با نفوذ مردم را از اين خطرات آگاه كرده و با تجويز درمانهاي براي بيماريهاي اجتماعي فعالانه حس هويت و سرنوشت قومي را به وجود ميآورند.
همچنين، هر كدام از اين الگوها، عوامل كليدي خاص در بقاي قومي را نشان ميدهند. جنگ و خلقيات يك جنگجو، معمولا در الگوي دودماني – سلطنتي مشهود ميباشد. برگزيدگان قومي، جنگجويان در شكار تحت لواي شاهزادههاي ناجي و خلفاي مومن هستند و برگزيدگي قومي برپايه نيزهها و سپرهاي شواليههاي مذهبي مانند شواليههاي مجارستاني شكل ميگيرد. هم چنان كه در جنگهاي بنياسرائيلهاي كهن عليه فلسطينيها، خاطرات پيروزي و شكست جزئي از تاريخ مقدس مردم برگزيده و سرنوشت جنگجويي الهي آنان شد.(28)
شورشهاي مردمي، قلب الگوي جماعتي – همگاني را تشكيل ميدهد. در اين الگو، براي مردم تقدير ساده از نوع پذيرش منفعلانه رقم نخورده است بلكه بيشتر، آرمانهاي مردم پاك در دفاع از ميراث خود بسيج ميشود. بسيج محلي ترجيع بند بقا در بين ايرلنديها، باسكها، چكها، گرجيها، سيكها و بسياري از اجتماعات ديگر است كه براي دستيابي به آسايش و آرامش، زبان مادري، سنتها، نمادها و خاطرات خود را مورد استفاده قرار ميدهند. آوارگي، درونمايه اصلي الگوهاي مهاجرت و پراكندگي است. در الگوي نخست، مهاجرت به سرزمين موعد همراه با تقدير الهي كه بندگان و ساكنان اصلي را مورد بيمهري قرار ميدهد، عامل اصلي بقاي قومي ميباشد. در الگوي پراكندگي، تبعيد طولاني مدت موجب برانگيختگي احساس غربت شديد و گونهاي ميل پرشور به بازيافتن سرزمين اصلي خاص اجتماع برگزيده ميشود.(29)
از بقا قومي تا رهاييبخش ملي
حتي يك ارزيابي مختصر نظير آن چه كه در اينجا انجام شد، نشان ميدهد كه در طول تاريخ ثبت شده انساني، احساس هويت قومي به عنوان منبع همبستگي اجتماعي و سياسي از رواج زيادي برخوردار بوده است. ممكن است كه اجتماعات قومي خاص در طول تاريخ شكل گرفته و يا از بين رفته باشند، اما در دوره پيش مدرن، در همه قارهها، قوميت يك مشخصه هميشگي فرهنگ و سازمان اجتماعي بوده است. اكنون سوال اينجاست كه اجتماعات قومي چگونه با دنياي مدرن برخورد نمودهاند و اسطورههاي برگزيدگي قومي امروز چه نقشي بازي ميكنند؟
بسيار گمراهكننده است اين گونه بينديشيم كه در دوران عقلانيت سكولار و ماترياليسم، چنين اسطورههايي مانند خود قوميت از رده خارج و نامربوط باشند. چنين ديدگاهي گمراهكننده و كاملا كوته نظرانه ميباشد. نه تنها سنتهاي مذهبي در زندگي بسياري از مردم جهان امروز نقش مهمي بازي ميكنند بلكه وابستگيهاي قومي، امروزه همانند دورههاي ما قبل، قوي و قدرتمند بوده و رايجتر و شديدتر شدهاند.
اما اسطورههاي اوليه برگزيدگي قومي چطور؟ آيا امروزه آنها ابزارهاي فوقالعاده بسيج عمومي نيستند؟ ابزارهاي سياسي خودپسندانهاي كه ناصر يا نكرومه، گاندي يا دگالوله، با استفاده از آنها به دستكاري هيجانات توده براي تحقق بخشيدن به اهداف سياسي تعصبآميز خود ميپردازند؟ مشكل اينجاست تصادفي نيست كه نام اين چهرههاي كاريزماتيك در كشورهايشان، تصورات ناسيوناليسم را به ذهن ميآورد. ميتوانيم در زنان و نمادگرايي ناسيوناليسم مدرن، معادلهاي امروزي عقايد كهن برگزيدگي قومي را جست و جو كنيم.
شايد بتوان ناسيوناليسم را اين گونه تعريف كرد: نظريه استقلال، يكپارچگي و هويت يك گروه كه اعضاي آن به اين كه يك ملت واقعي يا بالقوه است، ايمان دارند. ناسيوناليسم به واسطه نمادها و شعائرش، به فرهنگهاي يگانه و منحصر به فرد و تجارب متنوع هر اجتماعي قومي مشروعيت بخشيده و آنها را به ابزارهايي براي حيات سياسي تبديل ميكند. در نظر يك ناسيوناليست، ملت عبارت است از اجتماعي از شهروندان كه به واسطه خاطرات و فرهنگ مشترك در پيوند با يكدگير بوده و در عين دارا بودن اقتصاد يكپارچه و حقوق و تكاليف يكسان در يك سرزمين متراكم سكني گزيدهاند. در اسطورهشناسي مليگرا، هر ملت داراي يك گذشته متمايز و سرنوشت خاص متناسب با «ماهيت حقيقي» آن است. وظيفه مقدس يك وطنپرست عبارت است از كشف و بازيافتن گذشته اصيل ملت و پس گرفتن سرزمين آن. اين تنها راه بازيابي آزادي دروني «ما» و شناخت بندگان حقيقي ماست.
تاثير دوسويه روسو و هر در يعني بازگشت به طبيعت آزاد و كشف گذشه اصيل، در اينجا مشهود است. بنابراين استمرار و پيوند با اسطورههاي پيش مدرن برگزيدگي قومي بسيار با اهيمت است. ناسيوناليسم موجب سكولار شدن و جهاني گرديدن اعتقادات مذهبي كهن مردم برگزيده شد. از اين رو اگر در زمانهاي قديم، جامعه هلني توسط خداوند به عنوان اسباب و وسيله مسيحيت ارتدكس حقيقي و تحت لواي حكومت كشيش – شاه كنستانتين پل برگزيده شده است، امروزه يونانيها خود را به عنوان سرمشق آزادي و خرد تمدن غربي و وطن اصلي دموكراسي ميشناسند. بدين دليل است كه ارزشهاي فرهنگي خاص يونانيان بايد حفظ شود و زبان و فرهنگ سوفكلوس و افلاطون بايد در درون ذهن و روح نسلهاي بعدي يونان پرورش يابد.(30)
اسطورههاي برگزيدگي قومي، نه تنها زيربناي فرهنگها و حيات مردم را تشكيل ميدهند، بلكه همچنين فراهم آورنده منشور و سند مالكيت سرزمينهاي مقدس ميباشند. بنابراين اگر براي سرزمين خاص، بيش از يك سند مالكيت وجود داشته باشد، احتمال منازعات قومي و جنگهاي مليگرايانه به ميزان زيادي افزايش مييابد هر چه ميزان پيوستگي و پيوند ميان مردمي خاص با يك سرزمين تاريخي بيشتر باشد مليگرايي اجتماعات در حال جنگ انحصاريتر ميشود، خواه در بالكان باشد يا خاورميانه، خواه در هند يا كوههاي كوكس در قفقاز.
نارضايتيهاي اقتصادي و دخالتهاي حكومتهاي ممكن است موجب وخيمتر شدن چنين تعارضاتي شود، اما ريشههاي منازعه را بايد در الگوي بنيادين بقاي قومي طولاني مدت در يك منطقه خاص و در اسطورههاي برگزيدگي ماندگار آن جستجو نمود. اگر همه آنها برگزيده باشند، سازگاري چه شانسي پيدا ميكند و صلح چه ارزشي دارد؟ حتي يك نگاه اجمالي به جهان مدرن نشاندهنده قدرت مستمر باورهاي قومي است. حكومتهاي ملي شاهانه به وسيله ناسيوناليسم مدرن و به معناي برتري شكستناپذير آنها دوباره احيا و تقويت شدند و ما خيلي زود با منظره زشت، امپرياليسمهاي ملي مدعي متمدن كردن «جوامع ابتدايي» مواجه شديم.
براي بسياري از قوميتهاي مشهور وابسته، مليگرايي گونهاي نوشداروي سياسي را فراهم آورد. از بريتونها28 و فينها29 گرفته تا كردها و سوماليهاي، مليگرايي در پي احيا و تقويت اسطورهها، سياسي كردن فرهنگهاي بومي، بسيج مردم و تبديل آنها به كنشگران سياسي است حتي در جوامع مهاجر و پراكنده مليگرايي موجب تقويت اسطورههاي برگزيدگي شده و معنايي سياسي به آنها بخشيده است.
فرجام
بنابراين، اگر چه ناسيوناليسم يك ايدئولوژي مدرن و اساسا سكولار است، ولي حيات تازهاي به اسطورههاي باستان و اعتقادات كهن بخشيده است. ناسيوناليسم موجب تقويت اسطورههاي موجود برگزيدگي قومي شده و هر آنگاه كه گروههاي قومي آغاز به تبلور يافتن نموده و در پي هويت بخشيدن به خود بودهاند به تحريك و برانگيختن اسطورههاي جديد پرداخته است. براي تبيين چرايي شدت يافتن تعارضات قومي و فراواني منازعات مليگرانه مجبور نخواهيم بود به نتايج صنعتي شدن، نابرابريهاي ناشي از سرمايهداري و ظلم خنگ و سرد30 بوروكراسي و نه حتي اميدواريهاي معطوف به دموكراسي بپردازيم، اگر چه ممكن است اغلب بسيار مهم باشند.
در اسپانيا يا سريلانكا، شاخ آفريفا يا كوههاي كوكس، در كشورهاي حوزه بالتيك (لتوني، ليتواني و استوني) يا كردستان، اشكال و شدت چنين منازعات به ميزان بسيار ناشي از تاريخ روابط قومي در هر منطقه و الگوهاي بنيادين بقاي قومي و اعتقاداتي است كه كوشيدهام آنها را دنبال كنم.
به منظور درك اشكال و شدت چنين منازعاتي، نيازمند شناخت و فهم هر اجتماع قومي – تاريخي، خاطرات مشترك و عقايد اعضاي قوميتهاي خاص و فعاليتهاي فرهنگي روشنفكران آنها هستيم. بيش از همه نيازمند بررسي تاثير مستمر اسطورهها، نمادها و سنتهاي قومي بر خود آگاهي جمعي و شيوهاي كه آنها به تنظيم گرايشهاي و رفتارهاي اجتماع نسبت به مهاجران، اقليتها و بيگانگان – حتي در بسياري از جوامع به ظاهر عقلگرا و واقعگرا – ميپردازند، هستيم.
مطالعه بقاي قومي و اعتقادات مربوط به آن از حوزههاي وسيع و نسبتا تازه تحقيق است. در اينجا من تنها به گوشهاي از اين حوزه وسيع پرداختم و به اختصار فقط يكي از شرايط ضروري بقاي قومي را بررسي كردم. تحقيق در اين حوزه، اگر در صدد فهم و شايد بهبود بسياري از مسائل سياسي – اجتماعي مربوط به آن باشيم، اساسي است. تصور اين مطلب كه ميتوانيم با ابزارهاي موقت سياسي و اقتصادي به چنين مسائل ريشهداري بپردازيم، به معناي پذيرش خطرات ناشي از ناديده انگاشتن تاثيرات مستمر عقايد و ساختارهاي قومي كهن است كه ناسيوناليسم مدرن به احيا و تقويت آنها پرداخته و نيروهاي جهاني معاصر عملا در حال بسط دهي و بازيابي آنها هستند.
از آنجايي كه ريشههاي ملتهاي مدرن و ناسيوناليسم در دل تاريخ مردمان برگزيده نهفته است، متوسل شدن به الهه مينروا31، حتي در غرب، كاري عجولانه و ناهنگام است. زماني كه انديشه اتحاديه اروپا به تصور فروكش كردن قريبالوقوع ناسيوناليسم مطرح شد، ما بايد قصه سامسون32 را – كه قدرت او به هنگام كوتاه كردن موهايش كاهش مييافت، فقط به خاطر اين كه بار رشد مجدد موهايش به نيروي بيشتري دست يابد به ياد ميآورديم.
ش.د820301ف