(روزنامه جوان ـ 1394/06/29 ـ شماره 4631 ـ صفحه 9)
** بسماللهالرحمنالرحيم. تا آنجايي كه خاطرم است، ورودم به آن بحث به دليل سخنان آقاي روحاني بود كه ايشان معترض شده بود كه: نميشود شهروندان را به ضرب و زور به بهشت برد! در ورود به بحث، به آقاي كارل پوپر ارجاع دادم كه جمله معروفي از ايشان هست كه خيلي هم روي آن مانور دادهاند و ميدهند: «آنان كه وعده بهشت به مردم دادند، سر از جهنم در آوردند!» جمله معروف ديگري هم دارد كه: «وقتي باران ميآيد، بايد چتر دستتان بگيريد! نبايد به جنگ آسمان برويد.» در آنجا نوشتم: هر دوي اينها، مغالطه هستند! واقعيت اين است كه: بهشت اساساً زوري است! اگر تعريفي را براي بهشت قائل شويم كه هم در آن بهشت دنيوي موضوعيت داشته باشد، بايد بگوييم كه تمامي مكاتب و حكومتها مدعي آن هستند و دارند همين كار را هم ميكنند...
گفته بوديد: اين بهشتي كه اينها براي بشر درست كردهاند، جهنمي است كه بايد از آن گريخت و اتفاقاً بهشتي كه اينها دارند از آن دم ميزنند، واقعاً زوري است...!
مخرج مشترك اين دو با هم، يك چيز مينيمال است كه در اين بين، شما دغدغههاي معيشتي و دنيوي داريد و جايي است كه در حداكثر آرامش و آسايش به سر ميبريد. اين تصور عمده مردم از بهشت دنيوي است. اگر بهشت اخروي را هم درنظر بگيريم، براي كسب آن بايد هزينهاي را بدهيم كه در اديان، از آن به تقوا تعبير ميشود.
وقتي همه حكومتهاي دنيا از شما ماليات ميگيرند، ماليات را بر اي اين ميگيرند كه حداقلهاي رفاه نسبي شما را در كشورشان تأمين كنند، به شما امنيت، برق، بهداشت و...بدهد. اين همان بهشت ِ زوري است! فرقي ندارد. اگر بد است، چطور درآنجا به آن اقبال ميكنيد؟
همه حكومتهاي دنيا موظفند حداقلهاي رفاه و امنيت افراد را با كسب ماليات از شهروندان تأمين كنند. اينكه عجيب و غريب نيست و بسياري از شهروندان هم پذيرفتهاند. بنابراين شما مغالطه ميكنيد...
* جماعتي كه در مملكت ما پاي علمِ زوري نبودن بهشت سينه ميزنند، تا اينجا را ميپذيرند كه دولت تصديگريهايي در برآوردن نيازهاي مادي شهروندان دارد، ولي وقتي قضيه به دين و معارف ديني و متافيزيك و باورهاي آسماني ميرسد، ميگويند اينها را تحمل نكنيد...
** اين هم مغالطه است. اگر نظامهاي حكومتي را به رستوران تشبيه كنيم، شما به عنوان يك انسان اگر برويد در چلوكبابي و بگوييد: به من پيتزاي پپروني بدهيد، ميگويند: در منوي ما چنين غذايي نيست يا به غذاي ما قناعت، يا رستورانت را عوض كن! راهحل سوم هم اين است كه بياييد با هم مذاكره كنيم بلكه به توافقي برسيم. مثلاً در نهايت كمي پلو برايت ميگذارند و كمي سبزي! حكومتها هم همين هستند. وقتي در ذيل يك نظام اسلامي تعريف و شهروند شدهايد، نه ميتوانيد و نه بايد مطالبات غير متعارفي كه در منوي حكومت نيست، داشته باشيد. مثلاً هميشه ميگوييم شادي حق ذاتي انسانهاست و هيچ شكي هم در اين نيست. همه دعوا سر مصاديق شادي است. من ميگويم: شما ميپذيريد كه شادي حق من است؟ ميگوييد: بله. ميگويم: پس در خيابانهاي تهران رقص لامبادا راه مياندازيم! ميگوييد:نميشود! رقص لامبادا در منوي حكومت نيست! نه ادعايش را دارد، نه توانش را. رقص لامبادا ميخواهي؟ بايد به كوبا يا لاسوگاس امريكا بروي، اينجا حكومتي است كه منوي آن از قبل تعريف شده و از روي هوا هم نيامده است. انقلاب و رفراندومي شده است، ديكتاتوري هم نبوده، بلكه رأي گرفته شد و نميشود گفت: تحميل شده است، بنابراين بايد يك مقدار در انديشههاي خودتان تجديد نظر كنيد. ديروز جايي بودم كسي ميگفت: حكومت حق ندارد به خاطر روزهخواري مرا شلاق بزند! گفتم: شما ميخواهي روزه بگير يا نگير! مسئله حريم عمومي است كه طبق قانون، حريم شهروندان است، نه حريم خصوصي شما! بايد بر اساس مصوبات قانوني كه منطبق بر فرهنگ و معتقدات آن جامعه است، اين امر را رعايت كني. قانون ميگويد: ميخواهي بگير، ميخواهي نگير، ولي در خيابان و عرصه عمومي بايد رعايت روزهدارها را بكني!
* اين نوع رويكردهاي قانوني را در قوانين اجتماعي امريكا يا اروپا هم ميتوان يافت؟
** در امريكا هم همينطور است. خودم دارم در آنجا زندگي ميكنم. در نيويورك قانون تصويب كردهاند كه: در سنترال پارك حق كشيدن سيگار نداري! من سيگاري، به اين قانون اعتراض دارم، ولي وقتي قانون شد، شهروندان نيويورك پذيرفتند، اما اعتراض داشتند. خيلي مدني به كنگره محلي رفتند و گفتند: ما اين قانون را رعايت ميكنيم، ولي اگر ميشود تغييرش بدهيد. رفت تجديدنظر و تغييرش ندادند و تصويب شد و حالا ديگر كسي در سنترال پارك نيويورك سيگار نميكشد. به اين ميگويند شهروند مدني. يا مثلاً شما ماشيني داريد كه 220 كيلومتر سرعت هم ميتواند برود. حالا در خيابان يا جادهاي نوشته است: حداكثر سرعت 100 كيلومتر. آيا بايد اعتراض كني كه حق من پايمال شده است و بايد 220 بروم؟ مطمئناً هر جاي دنيا كه اين كار را بكنيد مجازات ميشويد. اگر يك ويلا داريد كه وسط آن جاده است ميتوانيد به محدوده آن برويد و با سرعت 1000 كيلومتر رانندگي كنيد! ولي وقتي در حريم عمومي جامعه آمديد، ديگر نميتوانيد اين كار را بكنيد. در حريم عمومي بايد قوانيني را كه حكومت گذاشته است، رعايت كنيد و فرقي هم نميكند در امريكا باشيد يا ايران يا هر جاي ديگري.
بديهي است شمايي كه بر اساس عرفيات امريكايي احساس رضايت ميكنيد، در اينجا احساس دلتنگي ميكنيد، اين ديگر مشكل شماست. يا بايد خودت را با اين شرايط سازگار كني يا بايد مثل خيليهاي ديگر كه رفتند، بروي! نميتواني منويات نامشروع خود را از سيستمي بخواهي كه نه توانش را دارد و نه ادعايش را.
* بهشتي كه در اينجا مذمتش ميكنند، بهشت اخروي است كه با التزام به احكام شرع محقق ميشود، اما در كنار آن، بهشتي مطلوب اين حضرات است كه ساليان سال است كه در غرب بنا شده است! اين بهشتي كه اين افراد، با «نفي بهشت اخروي» در پي رسيدن به آن هستند، چه ويژگيهايي دارد؟ مخصوصاً براي ايرانياني كه با رؤياهاي خود به آنجا رفتهاند؟
** سؤال خوبي است. داستان يك تفاوت ماهيتي دارد. تمام تئوريهاي توسعهمحور كه از غرب آمده است، به دنبال نظام حكومتي ميگردند كه شاخصهاي توسعه آن، روي GNP و ثروت و سرمايه ملي است كه در آن چارچوب تأمين شود. اين در نقطه تباين با منطق حكومت ديني است كه جامعه بسامان را، جامعهاي ميداند كه قبل از اينكه به تكنولوژي، ساختمانها و مدرنيته آن نگاه كنيم، به رعايت اخلاقيات مينگريم. اين ساختاري است كه اسلام تعريف كرده است كه اگر دنبال يك جامعه بسامان هستيد، بايد به دنبال جامعهاي باشيد كه اخلاقياتمحور است و اخلاق در آن رشد كرده است. نه اينكه جوامع ديگر بد باشند، اما ساختمان و كامپيوتر داشتن و...بد نيستند، منتها اينها ذيل اخلاق تعريف ميشوند. آن طرف شق اول است.
حال، نهايت تئوريهاي توسعه محور به اينجا ختم ميشود كه شما با شهروندي مواجه ميشويد كه تكنولوژي چنان در زندگي او رشد كرده كه انسان در ذيل آن تكنولوژي، مناسباتي روبوتيك پيدا كرده است! يعني در ايالات متحده امريكا كه ظواهر آن بسيار بزك كرده و شيك است، سنسورهاي اخلاقي نزد شهروندان امريكايي مرده است و شهروند امريكايي نميتواند خوب و بدش را تشخيص بدهد! نه اينكه ذاتاً نتواند، بلكه با او اين بازي را درآوردهاند كه خوب و بدش را هاليوود و رسانه تعريف ميكند. هاليوود به او ميگويد هنجار چيست...
* به نوعي هيپنوتيزم شده است!...
** بله، ميشود گفت هيپنوتيزم شده است. هاليوود برايش هنجار تعريف و رسانه برايش افكار خلق ميكند. تشخيصهايشان را كاملاً به اينها محول كردهاند! اين قضيه را چند جاي ديگر هم گفتهام، منتها چون مهم هست حيفم ميآيد در اينجا نگويم، چون واقعيتي بود كه اتفاق افتاد. بعد از 11 سپتامبر، شب در منزل نشسته بودم و از شبكه ABC اخبار نگاه ميكردم. خدا رحمت كند آقاي پيتر جنيس كه خبرنگار خيلي خوبي هم بود. آن موقع او مجري ABC بود. گفت: كشور در التهاب ملي فرو رفته است، برجهاي تجاري فرو ريختهاند و 5 هزار نفر كم و بيش كشته شدهاند!...طبعاً من، به عنوان كسي كه مسائل سياسي را دنبال ميكنم و به تبع آن بقيه شهروندها، ميخواستند بدانند كه تحليل چيست؟ اين طرف آقاي پيتر جنيس، چاك نوريس قهرمان دلتا پُرس امريكا نشسته بود كه يك تنه رفت و از بالا لبنان را كن فيكون كرد و برگشت و اين طرف هم آقاي سيلوستر استالونه قهرمان فيلم رمبو كه ويتنام و افغانستان را با يك ضرب شست زير و رو كرد!! با جامعه اين كار را كردند. بزرگترين بحران امنيتي كشور پديد آمده و به جاي اينكه برژينسكي يا كيسينجر را دعوت كنند، چاك و سيلوستر استالونه آرتيست را دعوت ميكند، چون افكار عمومي امريكا از هاليوود تغذيه ميشود.
* چون تأثير اينها خيلي بيشتر از قهرمانان ملي كشور است...
** خيلي بيشتر. هاليوود در خدمت سياست است. اگر روزي اينها به هر دليلي به صرافت بيفتند با ايران رابطه برقرار كنند، هاليوود در كمتر از يك ماه، از ايران فرشته ميسازد!زمينههايش را كاملاً فراهم ميكند. عكس موضوع هم صادق است. 30 سال است كه از ما لولو و هيولا ساختهاند، چون حكومتشان به ايرانهراسي نياز دارد. ميخواهم بگويم ببينيد نقش رسانهها و هاليوود، چقدر بالاست كه شهروند امريكايي كاملاً روبات شده است و آنها دارند به صورت كاملاً نامحسوس، برايش تفكر ميسازند و تصميم ميگيرند چه چيزي خوب و چه چيزي بد است!
اين را به يكي از بستگانم ميگفتم كه:
در امريكا فرهنگ بيحجابي norm و طبيعي است، اما دارند از دل آن فرهنگ بيحجابي و برهنگي، كار
ديگري ميكنند. امريكا كشوري سرمايهدار و مصرفگرا است. وقتي منِِ مرد را در معرض
رؤيت مدل به مدل زنان الوان قرار ميدهند، دارد به من سيگنال ميدهد كه به زن خودت
قناعت نكن، مصرف كن! هر قدر بيشتر، بهتر! در همه زمينهها، از جمله زن. وقتي زن را
كالا ميكني، در واقع داري منِ مرد را قرباني ميكني!همه چيز در چارچوب مصرف تعريف
ميشود. هاليوود هم مصرف و ذائقه شما را تعريف و قبل از آن، برايت ذائقهسازي ميكند.
من هم مثل روبات پيروي ميكنم! ماهيت بهشتي كه تعريف ميكنند اين است. منتها آن
بهشت، براي مخاطب بيروني، از جمله ايراني جور ديگري تصوير ميشود. هميشه اين مثال
را زده و يك بار هم در مقالاتم نوشتهام:در انيميشن پينوكيو، دو كاراكتر بودند به
نام گربه نره و روباه مكار! اينها در يكي از قسمتها، پينوكيو را گول ميزنند و
سكههايش را ميگيرند كه او را به جزيره خوشبختي ببرند و واقعاً هم او را ميبرند
به جايي كه همهاش بازي و زرق و برق است، پينوكيو ميرود و واقعاً بازي هم ميكند،
منتها بعد از 24 ساعت دچار استحاله ميشود! دم در ميآورد، گوشهايش دراز و نهايتاً
خر ميشود! اين بهترين مصداق براي امريكاست كه واقعاً از راه دور كه ميآييد
زيباست.
وارد هم كه ميشويد، اولش زيباست و بزك و زرق و برق، ولي يك موقعي به خودت ميآيي كه دارند عين مركب از تو كار ميكشند و واقعاً تبديل به مركب شدهاي! الان براي شهروند امريكايي چه خودشان چه كساني كه از جاهاي ديگر آمدهاند، هيچ چيزي برايشان نمانده است جز كار و كار و كار! دهه 50 وقتي به امريكا ميآمديد، امريكايي با تعطيلات آخر هفتهاش و تعطيلات اروپايياش تعريف ميشد، با تفريحات و زرق و برقهايش! الان مثل عقربه ساعت ميدوند و كار ميكنند كه صورتحسابهايشان را بپردازند و خانه و ماشينشان را از دست ندهند! ديگر امريكايي كه در آن نشاط و تفرج وجود داشت و حرف اول را ديسني لند ميزد و پاسپورت معتبر امريكايي معنا داشت، مُرد! الان ديگر از آن خبرها نيست، منتها اين حرفها را كه منعكس نميكنند. هموطنان عزيز ما هم كه با اين تصوير مواجه ميشوند، ميگويند: اصل بهشت آنجاست! به آنجا ميآيند و برايشان اين تابو ميشكند! كاش آنقدر معرفت داشتند كه دست كم، اين را به هموطنان داخليشان منعكس ميكردند...
* كاش يك گزارش واقعي ميدادند، راستش را ميگفتند...
** نه تنها راستش را نميگويند، بلكه اين طرف كه ميآيند همهشان دكتر، مهندس، صاحب كمپاني و مطب و... هستند كه به ديگران القا كنند اگر شما هم بياييد، خوشبخت ميشويد!حالا اين ايراني ساكن دركشور، يا ميتواند برود كه كشور خودش را از نيروي خودش محروم ميكند و به امريكا هم كه ميآيد، تبديل به طفيلي شود، اگر هم نتواند برود، با يك بغض هميشگي به خودش و حكومتش نگاه و با يك «قنبرك ملي» زندگي كند! نه روحيه دارد نه نشاط و هميشه هم دنبال اين فكر است كه: من بدبخت هستم و حكومتم چنين و چنان است! اين توهم بهشتسازي مدل امريكايي است، كه اين بلا را بر سر مردم دنيا ميآورد! در همين بحث تبديل زن به كالا، آمارها نشان ميدهد نتيجه مجموعه اين باربيسالاري و سكسسالاري كه اينها از طريق هاليوود حاكم كردهاند، چه ميشود؟ وقتي آنجلينا جولي را Role Model نسل جوان ميكنند، درست است كه زيبا و خوشاندام است، ولي شايد حتي 5 درصد زنان دنيا هم از نظر هيكل و قيافه، شكل او نيستند. وقتي او را الگو كردي چه اتفاقي ميافتد؟ بين زنان ديگر رقابت ايجاد ميشود كه با الگو قرار دادن او، تلاش ميكنند خود را به او نزديك كنند و در نتيجه تعداد باشگاههاي پرورش اندام و سالنهاي زيبايي به مراتب بيشتر از كتابخانههاست و خانمها دارند بكوب ورزش ميكنند كه...
* آنجلينا جولي شوند...
** آن هم اگر بشوند كه نميشوند! هر چه لوازم آرايش بريزيد، نتيجهاش چه ميشود؟ بازارهاي توليد و مصرف لوازم آرايش، حسابي پول در ميآورند. ته قضيه هم اين است كه عده زيادي از اين خانمها نميتوانند در اين استاندارد قرار بگيرند، در نتيجه دچار عقدههاي روحي ـ رواني ميشوند. جالب است بدانيد كه بخش عمدهاي از ميزان بالاي آمار خودكشي در اروپا و امريكا، ناشي از نفرت از بدن و چهره است! الگوسازي از آنجلينا جولي و امثال او حاكم شده است و زنان چون نتوانستهاند به آن برسند، دچار كمپلكسهاي رواني شده و خودكشي كردهاند! از اين طرف هم، من مردِ نوعي كه متأثر از آن فرهنگ هستم، به اين نتيجه رسيدهام كه تعريف از زن يعني آنجلينا جولي! نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين ميشود اگر من هم بخواهم به خانمي اقبال كنم، دنبال چنين مدلي ميگردم و كساني كه در آن مدل نيستند، از توجه مردانه محروم ميشوند. تعارف هم ندارد. سكس ذاتي بشر است، چه در زن و چه در مرد. وقتي خانم مورد توجه جنس مخالف قرار نميگيرد و از طرفي هم زير فشار سنگين شهوت است، طبيعي است همجنسگرا ميشود و ميرود همدل خودش را گير ميآورد كه او هم مثل خودش مشكل دارد. ميگويد: «بيا سوته دلان گرد هم آييم/ كه حال سوته دل، دل سوته داند!» مگر همجنسگرايي از آسمان نازل شده است؟ دقيقاً محصول همين هنجارها و رفتارهاي غلط است.
* برخلاف اينكه بعضي ميخواهند برايش ريشه فطري درست كنند، اما بخش زيادي از آن، ناشي از همين مناسبات فرهنگي و اجتماعي است. اينطور نيست؟
** آن يك بحث ديگر است. يك بخشي اختلالات كروموزومي است كه آن هم خيلي كم است و با عمل جراحي و تغيير جنسيت حل ميشود. اين سادهترين نوع قضيه است. بخش اصلي آن محصول الگوسازيهاي غلط است. يك بخش ديگر هم، از فمينيسم سر در ميآورد. وقتي شما زيباسالاري را حاكم ميكنيد، اكثر خانمهاي فمينيست مطابق استانداردهاي هاليوود نيستند، بنابراين نسبت به مردها پرخاشگر ميشوند! اين الگوسازيهايي است كه روي مباني غلط تعريف شدهاند.
* پس اين همجنسگرايي كه دارد در دنيا حاكم ميشود، محصول همين مناسبات غلط است؟
** صد در صد. از آسمان كه نيامده است! وقتي بريژيتباردوسازي ميكنيد كه يك درصد خانمها هم نميتوانند به آن برسند، فشار شهوت و عدم توجه منِِ مردي كه حالا ديگر آن الگوي هاليوودي برايم ملاك شده است، كار را به اينجا ميرساند. همه هم كه دختر پيغمبر نيستند ! ميروند و اين راههاي انحرافي را پيدا ميكنند.
* به عنوان يك ايراني مقيم امريكا و كسي كه اين بهشتي را كه دارد ترسيم ميشود از نزديك لمس ميكنيد، گزارشي از اكثر ايرانيهايي كه با حال و هواي رويايي به آنجا آمدهاند و به قول شما الان مشغول فعلگي و عملگي هستند، بگوييد؟
** متأسفانه اين واقعيتي است. مثالي ميزنم. نزديك خانهمان، پاتوقي دارم كه بعد از ظهرها ميروم آنجا مينشينم و مطالعه ميكنم. بر حسب تصادف يك روز با يك خانواده ايراني آشنا شدم كه وقتي فهميدند ايراني هستم، آمدند و با من گپ زدند. مرد اين خانواده يك پزشك بود كه از يكي از شهرهاي ايران لاتاري برده و به اتفاق خانواده، به امريكا آمده بود. اوايل آمدنش بود و خوشحال كه لاتاري را برده و در بهشت افتادهاست! با اينجور ايرانيها زياد برخورد داشتم و لذا در آن روز به او چيزي نگفتم. به هرحال با هم آشنا شديم. بعد از مدتي از او پرسيدم: «چه كار ميخواهي بكني؟» چون ايالات متحده امريكا هيچ پزشكي را كه خارج از امريكا درس خوانده باشد، به رسميت نميشناسد! ساختار پزشكي امريكا طوري است كه از هر جاي دنيا فارغالتحصيل شده و حتي تئوري هم داشته باشيد، بايد دوباره در امريكا درس بخوانيد! ميخواهيد پول بسازيد، بايد ترمها را بگذرانيد و پول بدهيد! آنهايي هم كه ميخوانند، به آنها ميدان داده نميشود در حوزههاي پولساز پزشكي فعاليت كنند. اكثر ايرانيهاي پزشك امريكا يا دندانپزشك هستند ـ چون دندانپزشكها ميتوانند مطب بزنند و نيازي به اين مراحل سخت ندارند ـ يا حوزههاي فرعي كه پولساز نيستند، مثلاً جراح قلب ايراني در امريكا خيلي كم است! تك و توكي ميتوانند اين جو را بشكنند. نه اينكه قانوناً مانع ايجاد كنند، بلكه با مكانيسمهاي خيلي عرفي بسترسازي ميكنند كه اينها نتوانند به سراغ اين حوزهها بروند.
بنابراين حتي اگر دوباره هم پزشكي را بگذرانيد، شما را بهگونهاي مديريت ميكنند كه به حوزههاي فرعي برويد! ايشان در ايران مطب، منزلت و حقوق خوبي داشت و از رفاه خوبي هم برخوردار بود و حالا بايد در امريكا از صفر شروع ميكرد. مدتي گذشت و او را نديدم. بعد از يك ماه كه جذابيتها برايش دمده شده بود، ما را ديد و گفت: «ميتواني يك شغل برايم پيدا كني؟» من تلاش كردم و به عنوان كارگر يك شيرينيفروشي، برايش كار پيدا كردم! يك روز صدايش زدم و گفتم: «بيا كارت دارم. من منت سرت نميگذارم چون از طريق رفقايم كار خوبي برايت گير نياوردم، ولي يك سؤال از تو دارم. من 16 سال است كه دارم در امريكا زندگي ميكنم و كساني را ديدهام كه اينجا دستشويي و توالت ميشويند. Position هم داشتهاند و مثلاً پزشك بودهاند، منتها ميگويد: «من سياسي بودم و در ايران جانم در خطر بوده و به خاطر نجات جانم، توالت هم ميشويم! بالاخره از كشته شدن بهتر است؛ ولي تو كه پزشك بودي، سياسي هم نيستي، مطب هم داشتي. اين خراب شده چه دارد كه براي ماندن در آن به اين ذلت تن ميدهي؟»خوشبختانه او از معدود كساني بود كه بعد از مدتي با هزينه زياد برگشت؛ ولي كسان ديگر برنميگردند. چرا؟ چون پلهاي پشت سرشان را ميشكنند و از خودشان شمايي را براي فاميلشان تصوير ميكنند كه: من در امريكا موفق هستم! اين آقا قبل از آمدن به امريكا خيلي روي رفتنش تبليغ كرده بود كه ما داريم ميرويم به جزيره خوشبختي! حالا كه ميخواهد برگردد اين را يك شكست ميداند. بعد به جاي اينكه جلوي ضرر را بگيرد، بدتر ميكند و همان راه غلط را ادامه ميدهد! من دارم با اينها زندگي ميكنم.
* ايرانيان مقيم آمريكا، معمولاً در چه مراكز و جايگاههايي شاغل ميشوند؟
** كمپاني والمارت، يكي از مشهورترين فروشگاههاي زنجيرهاي امريكاست. از اينجور ايرانيها، خيلي استخدام ميكند. اكثراً يا صندوقدارند يا كارگر ساده! يك روز رفتم خريد، ديدم سه، چهار تا از اين ايرانيها در وقت استراحتشان بيرون نشستهاند و سيگار دود ميكنند و گپ ميزنند. گفتم بروم و با اينها گپي بزنم. داشتيم صحبت ميكرديم كه يكمرتبه فرار كردند و رفتند زير ميز قايم شدند. پرسيدم: «چرا اين جوري كرديد؟» گفتند: «آن آقايي كه داشت ميآمد، رئيس اينجا بود!» گفتم: «خب باشد، مگر داشتيد كار غيرقانوني ميكرديد؟ مگر وقت استراحتتان نبود؟» گفتند: «نه، ما يك وقت استراحت بيشتر نداريم، يواشكي آمده بوديم اينجا، سيگاري دود كنيم و برگرديم.» بعد هم سرشان را بالا گرفتند و گفتند: «بچههاي تهران زرنگ هستند و باج نميدهند!» گفتم: «تو به اين ميگويي زرنگي؟ از كشور خودت آمدي داري اينجا فعلگي ميكني، براي كشيدن سيگار در رفتي و رفتي زير ميز، آن وقت اين را به حساب زرنگي خودت ميگذاري؟»
وضع اين طوري است و كار به ابتذال و افتضاح كشيده است، ولي آنها اين حرفها را به كساني كه داخل كشور هستند، نميزنند. هفته گذشته منزل همشيره بودم كه ماهواره دارند. تلويزيون داشت سريالي ميداد كه يك عده دختر و پسر خوشهيكل، شاد و مرفه داشتند ميزدند و ميكوبيدند! خواهرزاده 24 سالهام داشت تماشا ميكرد. گفتم: اين چيزها را باور نكن، چون مهمترين تأثيري كه روي تو دارد اين است كه اين حكومت مرا از اين كيفها و لذتها محروم كرده است و اگر بروم آن سر دنيا بهشت است، در حالي كه مردم دارند آنجا مثل ساعت كار ميكنند كه فقط پرداخت صورتحسابها و قسطهايشان عقب نيفتد!من سالهاست دارم در قلب مدرنيته زندگي ميكنم و از نزديك حال و روز آنها را ميبينم. مردم مثل عقربه ساعت كار ميكنند كه اين سيستم بچرخد، منتها گريم آن، خانم آنجلينا جولي، برد پيت، خانم تيلور سويفت و زهر مار است، منتها هر چه بگويم شما قبول نميكني و تصور ميكني اگر بيايي جاي مرا تنگ ميكني! اگر بروي كه چنين وضعي پيدا ميكني و بدبخت ميشوي و تمام! اگر هم نروي كه بغض با جامعه و حكومت پيش ميآيد و دائماً عبوس هستي و تصور ميكني از اين چيزها محروم شدهاي! اين هم تبعاتي بود كه ماهواره براي جامعه ما آورد.