(روزنامه آفتاب اقتصادي - 1395/10/26 – شماره 409 – صفحه 5)
موسسه آموزش عالی «جواد.ع» در سلسله سخنرانیهایی با موضوعات سیاسی و منطبق با جریانهای مختلف، این بار از یک سفیر باتجربه و دیپلماتی کهنه کار دعوت به عمل آورد تا به بررسی همه مباحث مطرح شده پیرامون «ترامپ و سیاست خاورمیانهای آمریکا» بپردازد. آن چه در پی میآید متن کامل سخنرانی قاسم محبعلی در این موسسه علمی آموزشی است.
در ابتدا باید بگویم صحبتها و نقطه نظراتی که بیان خواهم کرد دیدگاه شخصی و ارزیابیهای خود من و به صورت تحلیل است. موضوع دیگر این که مسائل از منظر یک کارورز سیاسی و شخصی که حرفه او دیپلماسی است، ارزیابی و نتیجه گیری خواهد شد. برای شروع بحث، یک مقدمه برای شناخت بهتر وضعیت آمریکا در جهان خواهم داشت. خواه ناخواه و خوب یا بد، تحولات آمریکا بر منافع ما و مسائل جهانی اثرگذار است. در یک مقایسه کلی میتوان این گونه بیان کرد که آمریکا با 9 میلیون و 833 هزار کیلومتر مربع، رتبه سومین کشور از نظر وسعت و ایران رتبه 18 را در دنیا داراست. جمعیت آمریکا 324 میلیون نفر است و ایران حدودا 80 میلیون نفر جمعیت دارد. آمریکا با دارا بودن تنها 5 درصد از جمعیت دنیا، بیش از 18 تریلیون و نیم تولید ناخالص داخلی دارد. به این ترتیب تقریبا 30 درصد از تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص داده است که در مقایسه با ایران تقریبا 419 میلیارد تولید ناخالص داخلی دارد و بزرگی اقتصاد آمریکا حدودا 40 برابر کشور ایران است. همچنین در آخرین وضعیت موجود، درآمد سرانه آمریکا 57 هزار دلار و ایران حدودا 5300 دلار محاسبه شده است.
تقریبا یک و نیم برابر هزینه تولید ناخالص داخلی کشور ایران هزینه نظامیآمریکاست. از برخی جهات به یکدیگر نزدیک هستیم. مثلا اختلاف درآمدی بین طبقات مختلف در آمریکا بیشتر از ایران است و شاید در این زمینه وضعیت بهتری نسبت به آنها داریم. ترکیب جمعیتی آمریکا به این شکل است که حدودا 72 درصد سفید پوست، تقریبا 12/6 سیاه پوست،4/8درصد آسیایی تبارها، تقریبا کمتر از یک درصد بومیان و حدودا 9 درصد سایر نژادها را دربرمیگیرد. ترکیب مذهبی این کشور نیز قابل توجه است یعنی حدود 80 درصد مسیحی، بیش ترین جمعیت یهودیان دنیا حتی بیشتر از اسرائیل در آمریکا زندگی میکنند یعنی حدود 2 درصد، کمتر از یک درصد را مسلمانان و حدودا 22 درصد از جمعیت آمریکا را افرادی تشکیل میدهند که قائل به هیچ دینی نیستند. تقریبا 5 درصد نیز بقیه ادیان را شامل میشود. آمریکا یک کشور فدرال و دارای 50 ایالت است. این ایالتها ضمن این که در یک اتحادیه بزرگ شرکت دارند، خود دارای سیاستهای داخلی، مجلس، دولت محلی، فرماندار هستند، به طوری که قوانین داخلی برخی از آنها با سایر ایالتها متفاوت است.
در رابطه با سیاستهای خارجی نیز ایالتها دارای اختیاراتی هستند و خود آنها تصمیم میگیرند با کشورهای دیگر ارتباط برقرار کنند یا خیر. 540 مورد از بین دو هزار شرکت بزرگ دنیا، آمریکایی هستند. با مقایسه ایران و آمریکا در این زمینه، میتوان گفت کمپانیهای ما تقریبا هیچ نقشی در اقتصاد دنیا ندارند. حدود 2600 میلیارد دلار حجم تجارت خارجی آمریکاست. از این تعداد حدود 550 میلیارد دلار تجارت منفی دارد یعنی واردات این کشور بیش از صادراتش است. نکته حائز اهمیت در این جا این است که از این 550 میلیارد دلار، فقط با یک کشور آن هم چین، حدود 331میلیارد دلار کسری تجارت دارد. در این جا برخی از دلایل اهمیت و نقش کشور چین در انتخابات آمریکا مشخص میشود. با توجه به تغییر و تحولاتی که در چند دهه اخیر در دنیا به وجود آمده، حجم هزینههای نظامیدر دنیا افزایش و سهم آمریکا کاهش پیدا کرده است.
تقریبا نسبت سهم آمریکا در 15سال گذشته 60درصد کل جهان بوده و اکنون حدودا 40 درصد است. سهم هزینههای نظامیکشورهای دیگر زیاده شده است، مانند چین و عربستان سعودی که اکنون سومین کشور دنیا از نظر هزینههای نظامیاست و حتی رتبهای بالاتر از کشورهای روسیه، انگلیس و فرانسه دارد. در سال گذشته عربستان سعودی حدود 87 میلیارد دلار هزینه نظامیکرده است. از 10 کشور اول در این زمینه، رتبه کشور چین دوم، عربستان سعودی سوم، روسیه چهارم، انگلیس پنجم، ژاپن هشتم و آلمان نهم است؛ با این که تولید ناخالص ملی این کشورها با عربستان قابل مقایسه نیست. مثلا تولید ناخالص کشور ژاپن حدود چهار تریلیون و عربستان 800 میلیارد دلار است. با این وجود عربستان تقریبا دو برابر ژاپن در زمینه نظامیهزینه میکند. در اینجا سئوالی که مطرح میشود این است که چرا عربستان این هزینه را انجام میدهد؟
آمار انتخابات
از نظر من برای نیروهایی که در جامعه مدنی و حوزههای طبقه متوسط فعالیت دارند، روی کارآمدن ترامپ بحث بسیار مهم و قابل توجهی است. موضوع قابل بحث این است که، از بین 15 کاندیدای حزب جمهوریخواه که در میان آنها برادر بوش و تدکروز که از روسای این حزب بودند نیز حضور داشتند، چرا در نهایت ترامپ علیرغم این که ناشناخته ترین و غیرسیاسی ترین آنها بود، انتخاب شد. جالب این جاست که ترامپ قبلا دموکرات بود و با تغییر مسیر به جمهوری خواهان پیوسته بود و حتی سابقه فعالیت حزبی نیز نداشت. اوایل شروع بحث انتخاباتی هیچ کس تصور نمیکرد ترامپ انتخاب شود. در انتخابات آمریکا حدود 55 درصد شرکت کردند و از نظر تعداد آرا ترامپ کمتر از کلینتون رای به دست آورده است. حدود 45 درصد از مردم آمریکا نیز در انتخابات حضور پیدا نکردند. تعداد شرکت کنندگان در سال 2012 نسبت به سال 2016 مقداری بیشتر بوده است. با توجه به مناطقی که این دو کاندیدا رای آورده اند، میتوان گفت در مناطقی از آمریکا که مربوط به مهاجرین، همسایگان و خارجیهاست، رای دموکراتها بیشتر و در مناطق مرکزی جایی که سفیدپوستان و آمریکاییان قدیمیبیشتری حضور دارند، رای ترامپ بیشتر میشود. در آمریکا هشت ایالت وجود دارد که تعیین کننده سرنوشت انتخابات است.
در سال 2012، اوباما توانست رای شش ایالت از این هشت ایالت را به دست بیاورد و کلینتون در انتخابات سال 2016 فقط توانست رای دو ایالت را به دست بیاورد. نتیجه انتخابات این دوره آمریکا به این ترتیب است که کلینتون 232 کالج الکترال و حدود 63 میلیون رای به دست آورد. تعداد رای ترامپ کمتر از کلینتون یعنی تقریبا 61 میلیون بود، اما توانست 290 کالج الکترال به دست آورد. انتخابات آمریکا ویژه است و فقط متکی به آرای تک تک مردم نیست، بلکه ترکیبی از آرای مردم، ایالتها و نخبگان است. نکته قابل توجه دیگر این است که بعد از چندین دهه هر سه رکن اداره آمریکا یعنی ریاست جمهوری، مجلس سنا و مجلس نمایندگان در اختیار جمهوری خواهان قرار گرفته است. همچنین دادگاه عالی آمریکا که یک رکن اساسی در تصمیمگیری این کشور است در اختیار جمهوری خواهان قرار دارد. این دلایل باعث میشود تصمیمگیری برای رئیس جمهور کنونی آمریکا بسیار راحت تر از اوباما باشد.
در آمریکا مجلس سنا، فدرال است و اکثر تصمیمات را این مجلس میگیرد. هر ایالت در آمریکا دو سناتور در مجلس سنا و به نسبت جمعیت در مجلس نمایندگان، نماینده دارد. مجموع اینها 535 نفر است. یعنی 435 مجلس نمایندگان و 100 مجلس سنا. همچنین در کالج الکترال سه حوزه فدرال واشنگتن دی سی اضافه میشود و در مجموع 538 میشود. فردی که بخواهد در آمریکا رئیس جمهور شود باید از 270 کالج الکترال رای به دست بیاورد. معمولا در روز 19 دسامبر، در کالج الکترال رای گیری مجدد میشود و کسی که 270 رای به دست بیاورد انتخاب میشود. این 538 نفر، نخبگان هر ایالت هستند که اگر به این نتیجه برسند که فرد انتخابی شایستگی ریاست جمهوری آمریکا را ندارد میتوانند به صورت تئوری رای خود را تغییر دهند. این امر یک یا دو بار در تاریخ اتفاق افتاده است. اکنون نیز چند نفر از افراد انتخابی، خواهان تغییر رای از ترامپ به کلینتون هستند. البته برای این امر در بعضی از ایالتها جریمهای نیز در نظر گرفته شده است اما از نظر قانونی و حقوقی در این موضوع آزاد هستند و باید به وجدان خود رای دهند. تعداد جمعیت ایالتهای بزرگ آمریکا عدد قابل توجهی نسبت به ایالتهای کوچک آن است و در رایگیری، خود به خود رای ایالتهای کوچک بی اثر میشود.
برای این که این اتفاق نیفتد و همه ایالتها احساس کنند رئیس جمهور به آنها نیز تعلق دارد، این اقدام صورت گرفته که این یکی از دلایل هوشمندانه این امر است. دلیل دیگر این است که رئیس جمهور شخصی نباشد که منافع ایالت متحده آمریکا را نادیده گرفته باشد. یکی از انتقاداتی که به انتخابات آمریکا شده این است که علیرغم تغییر و تحولاتی که در این کشور صورت گرفته است، در نهایت طبقه مسلط میتواند تعیین کننده باشد. نهایتا کلینتون در چالشی که با ترامپ داشت 233 و ترامپ بالای 300 کالج الکترال به دست آورده اند. یکی از تاثرگذارترین ایالتها فلوریدا بود. اغلب خارجیهای ساکن این ایالت کوبایی نشین هستند.
این امر مشخص میکند انتخابات آمریکا کاملا با سیاست خارجی درگیر است. بر خلاف تمام ایالتها که اکثر لاتین تبارها به کلینتون رای دادند، در ایالت فلوریدا بر خلاف دیگران به ترامپ رای دادند، زیرا مخالف سیاست اوباما برای ارتباط با کوبا هستند. ایالت فلوریدا از این باب اهمیت دارد، زیرا صاحب 29کالج الکترال است که اگر فلوریدا و یکی از ایالتهای دیگر به کلینتون تعلق میگرفت، او انتخاب میشد. در این قانون کسی که برنده میشود حتی اگر یک صدم درصد رای بیش تری داشته باشد کل کالج الکترال را به خود اختصاص میدهد. در این مورد نیز منتقدان معتقد هستند باید این امر متناسب با ترکیب آرا و نسبی شود.
در این جا من بر اساس جنسیت، نژاد، سن، تحصیلات، درآمد و محل سکونت، ترکیب آرا را بیان خواهم کرد. طبق این تناسب، مردها بیشتر به ترامپ رای دادند. در رابطه با زنان این امر برعکس اتفاق افتاده است. در خصوص آرای نژادها، تقریبا 60 درصد از سفیدپوستان به ترامپ و حدود 37 درصد به کلینتون رای داده اند. در این میان حدود 90 درصد از سیاه پوستان به کلینتون و فقط حدود هشت درصد به ترامپ رای داده اند. در این آرا شکاف اجتماعی کاملا به چشم میخورد. آرای اسپانیایی و آسیایی تبارها و سایر اقوام مهاجر یا... با نسبتی کمتر اما به نفع کلینتون است. در مبحث سن نیز این نسبت جالب است. آرای کلینتون در میان جوانان بیشتر است و هرچه سن بالاتر میرود تعداد رای ترامپ افزایش مییابد. در خصوص تحصیلات نیز به همین شکل است، یعنی هر چه تحصیلات بیشتر میشود آرای کلینتون افزایش پیدا میکند و هر چه تحصیلات پایینتر میآید یعنی دبیرستان و پایین تر از آن، آرای ترامپ بیشتر میشود.
در این رابطه، سفیدپوستان با تحصیلات کمتر، بیشتر به ترامپ و سیاه پوستان با تحصیلات بالا، به کلینتون رای دادهاند. در مسئله درآمد، آرا چندان معنادار نیست. به عبارتی میتوان گفت در انتخابات آمریکا جنگ طبقاتی مطرح نبوده است. هم در آرای کلینتون افرادی با طبقه مالی متوسط به چشم میخورد و هم در آرای ترامپ، زیرا اغلب سفیدپوستانی که به ترامپ رای دادهاند از طبقه کم درآمد و زیر متوسط هستند. افرادی که در جهان مشغول فعالیت سیاسی هستند باید به این امر توجه داشته باشند که برخلاف دوران گذشته نوع دعوا در حال تغییر است و جنگ طبقاتی چندان مشاهده نمیشود. در آمریکا این دوره کاملا نماد پیدا کرده است. در آرای مناطق نیز با حرکت از سمت روستا به شهر، آرای کلینتون و در مناطق روستایی آرای ترامپ افزایش مییابد. به اعتقاد هنری کسینجر، جهانی شدن کشورها یک سری برنده و عدهای بازنده دارد. در آمریکا بازنده جهانی شدن، سفیدپوستان و برنده این امر، رنگین پوستان بودند. در حالی که آمریکا را عامل جهانی سازی میدانند، اما این عوامل نشان میدهد بزرگترین چالش در این کشور ایجاد شده است. در دنیا آسیاییها برنده جهانی شدن بودند و از این فرصت بیشترین بهره برداری را کردند و توانستند وارد جهان صنعتی شوند. اگر به صادرات و واردات چین نگاهی بیندازیم، مشاهده خواهیم کرد که آمریکا بازار خود را در پی جهانی شدن، به این کشور واگذار کرده است.
تحلیل انتخابات آمریکا
برای تحلیل انتخابات آمریکا چند عامل را برشمردهام. در چند دهه اخیر دو تغییر در آمریکا اتفاق افتاده است. یکی مسئله جهانی شدن که اقتصاد پسافوردیسم را به وجود آورده است. به عنوان مثال در دهه 60 یا 70 بزرگ ترین مراکز خودروسازی دنیا در شهر دیترویت بود. اکنون این شهر تبدیل به یک مخروبه شده است. امروزه آمریکا تبدیل به بزرگترین وارد کننده خودرو شده است. جهانی شدن باعث ایجاد پراکندگی در تولیدات شده است. اکنون برند «سونی» مهم است و دیگر مکان تولید آن اهمیتی ندارد. امروزه یک کمپانی متمرکز جوابگو نیست. متناسب با بازار و نیروی کار، منابع اولیه، هزینه تولید، مالیات و... عوامل تولید تقسیم بندی و در مکانی به صورت یک برند حاصل میشود. در اثر این تحول، جامعه سفید آمریکا که شامل کارگران و طبقه متوسط است، جایگاه شغلی و منافع خود را در معرض تهدید احساس کردند. در سال 2000، کمپانیهای جنرال الکتریک، جنرال موتورز، وال مارت و اکسون موبیل جزو پنج کمپانی اول آمریکا بودند.
شاید فقط یک کمپانی مانند اپل در این لیست قرار داشت. اما با نگاه به آمار سال 2015، اپل اولین کمپانی آمریکا و کاملا متکی به اینفورمیشن تکنولوژی، دومین کمپانی آلفا- بتا، سومین مایکروسافت، چهارمین آمازون و پنجمین فیس بوک است. این کمپانیها متکی به آمریکا نیستند و جهانی هستند. در اثر این تحول در بازار کار دو مدل نیروی جدید تولید شد. اولین مدل، کارکنان دانشی(Knowledge worker) و دومین مدل، افرادی دارای استعداد درخشان (talent) هستند. ملیت آنها اهمیت ندارد و به اصطلاح جهان وطن هستند. افرادی که توانایی ویژه دارند و میتوانند در هر کجای دنیا به فعالیت بپردازند. در این تکنولوژی که متکی به خلاقیت و نوآوری است، نیروی بازو کاربردی ندارد و فعالیت آنها متکی به نیروی مغز است. مایکروسافت در هند برای جذب این افراد سرمایه گذاری کرد. فردی که با آوردن ویندوز7 و پس از آن ویندوز 10 و با وارد کردن آن به تکنولوژی موبایل توانست مایکروسافت را از خطر نابودی نجات دهد، یک فرد هندی بود. در طی ایجاد تحولاتی که از دهه 70 آغاز شد، طبقات رنگین پوست موقعیت بهتر و منافع بیش تری نسبت به سفیدپوستان به دست آورده اند.
اگر بخواهیم جامعه سیاسی آمریکا را تقسیم بندی کنیم از راست ایزولیستها قرار دارند که به آمریکا اول معتقدند. این شعار ترامپ نیز بود که میگوید اول آمریکاست و بقیه دنیا باید به آن بپیوندند. در طرف دیگر گلوبالیستهایی مانند ساندرز و اوباما و در میان انترناسیونالیستها مانند جورج بوش و کلینتون قرار دارند. برخی از جمهوری خواهان در این دوره به کلینتون و ایزولیستها و فدرالها به ترامپ رای دادند. در سال 2006 ترامپ کتابی نوشت که در مقدمه آن به چند موضوع میپردازد و به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا در انتخابات آمریکا با وجود این همه رقیب حزبی و تشکیلاتی، ترامپ برگزیده شد؟ و این که چطور ترامپ در انتخابات داخلی حزبی تمام رقیبان خود را شکست داد؟ این کتاب به ما میگوید چگونه گذشته بر آینده اثر میگذارد. در سال 1971 دولت آمریکا با برداشتن طلا به عنوان پشتوانه دلار اقدام بزرگی انجام داد. طلا محدود بود و برای این که بتوانند دلار را جهان روا کنند و با این دید که چاپ هر چه بیشتر دلار، برای آمریکا ثروت به همراه خواهد آورد، پشتوانه طلا را از دلار برداشتند. ترامپ معتقد است در نتیجه این اقدام، یک فاجعه در آمریکا ایجاد شد. دلار دیگر پس انداز محسوب نمیشود، زیرا با هیچ چیز قابل معاوضه نیست.
ما میتوانیم با ریال خود دلار یا طلا بخریم و به عنوان پس انداز از آن استفاده کنیم و در زمان نیاز آن را تبدیل کنیم. در نتیجه طبقه متوسط آسیب دید. در سال 1973 در نتیجه جنگ اعراب و اسرائیل تحریم نفتی اتفاق افتاد که باعث شوک نفتی شد. تا قبل از آن آمریکاییها از بنزین ارزان و ماشینهای بزرگ و با کیفیت خود لذت میبردند. آمریکا تنها 5 درصد جمعیت دنیا را دارد، اما 20 درصد انرژی دنیا را مصرف میکند. آمریکا یک جامعه ولخرج است. بعد از ایجاد شوک نفتی دیگر انرژی ارزان در اختیار آمریکا نبود. برای اولین بار اعراب جامعه بین المللی را تحریم کردند. قیمت نفت را از آن به بعد اوپک تعیین میکند نه سیاستها و قدرت آمریکا. در نتیجه در جامعه آمریکایی برخی ثروتمندتر و برخی فقیرتر شدند. در 1988 دیوار برلین فرو ریخت و چیزی با عنوان اینترنت یا صفحه جهانی وب اختراع شد. انسان از عصر قدیم به عصر جدید و اطلاعات پا گذاشت. شاهد بودیم که چگونه میلیونرها و میلیاردرهای جوان ظهور کردند و کارگران و افراد متعلق به نسل گذشته شغل خود را از دست دادند، زیرا نمیتوانستند خود را با تکنولوژی تطبیق دهند. امروزه در دنیا فردی باسواد تلقی میشود که زبان انگلیسی و کامپیوتر بلد باشد.
در نتیجه باعث شد تا بسیاری از کارگران مسن تر برای جوانان کار کنند. همچنین ترامپ در کتاب خود مینویسد که در سال 1996 اتفاق حائز اهمیت دیگری افتاد و آن شکل گیری قانون اصلاح ارتباطات بود. جهان به وسیله کابلهای نوری به هم وصل شد. در نتیجه مجوز مشاغل کارمندان یقه سفید یا همان پشت میز نشینها در دنیا صادر شد. به صرفه تر است به جای استخدام یک آمریکایی به عنوان برنامه ریز، پزشک، وکیل و... با حقوق بالا، کارها را یک ژاپنی، چینی، هندی یا... با حقوق پایین تر، در کشور خود و با کیفیت بهتر انجام دهد. به همین دلیل برون سپاریهای زیادی اتفاق افتاده است. بسیاری از کارهای خدماتی از طریق شبکه اینترنت در آمریکا انجام میشود. حتی هندیها با آموزش زبان و لهجه ایالتهای مختلف آمریکا این تصور را در ذهن مخاطبان و مشتریان خود به وجود میآورند که این فعالیت در آمریکا در حال انجام است. در سال 2001 اتفاق دیگری افتاد، چین به سازمان تجارت جهانی پیوست. در نتیجه این تحول باعث شد آمریکا مصرف کننده و آنها تولید کننده شوند. بازار داخلی آمریکا را چین مدیریت کند و آمریکا به واردکننده بزرگ جهانی تبدیل شود.
ترامپ در کتاب جدید خود که در سال 2015 منتشر کرد و بعد از انتخابات نیز تجدید چاپ شد، دلایل و انگیزه خود را برای حضور در انتخابات بیان کرده است. در این کتاب نوشته شده است ما به فردی نیازمند هستیم تا بتواند آمریکا را به دوران شکوهمند گذشته خود بازگرداند. ترامپ انگیزه خود برای شرکت در انتخابات را این گونه بیان کرده است که میخواهم آمریکای دوران صنعتی قبل از جهانی شدن که یکه تاز بود را برگردانم. در گذشته رسیدن به آمریکا برای اکثر مردم آرزو بود، اما اکنون برای خود آمریکاییها نیز آرزوست. یکی از دلایل موفقیت ترامپ در انتخابات نیز زنده کردن حس نوستالژیک آمریکاییها از گذشته زیبای خودشان است. با این که این عوامل جزو تحولات داخلی آمریکاست، اما کاملا به سیاستها و تحولات خارجی آمریکا مرتبط میشود، زیرا به دو بحث تکنولوژی و جهانی شدن ارتباط دارد. یعنی این دو عامل باعث به وجود آمدن وضعیت موجود شده اند. علیرغم این که شعارهای ترامپ شعارهای داخلی آمریکاست اما تک تک آنها آثاری در سیاست خارجی دارد. مثلا اگر بتواند از 600 میلیارد کسری تجارت، 300 میلیارد را کم کند. مفهوم این است که چین ممکن است تا 200 میلیارد دلار بازار خود را از دست دهد. در حالیکه بازار دیگری برای آن جایگزینی وجود ندارد بنابراین یک چالش بزرگ برای چین ایجاد خواهد شد.
سه مولفه وضعیت دستور کار هر رئیس جمهور آمریکا در بخش سیاست خارجی را تعیین میکند. این سه مولفه عبارتند از امنیت ملی، منافع ملی و ارزشهای آمریکایی که شامل سه قسمت دموکراسی، حقوق بشر و اقتصاد آزاد است. چالش هر رئیس جمهور در هر دوره این است که چگونه بتواند متناسب با سبد رای خود، حزبی که به آن تعلق دارد و شرایطی که در آن قرار گرفته است، در مدیریت این مولفه موفق بیرون بیاید. معمولا در دوران دموکراتها بیشتر بر ارزشها و منافع ملی و در دوران جمهوری خواهان بر امنیت و منافع ملی تاکید میشود. دولتهایی که اهل حقوق بشر و دموکرات نیستند به جمهوری خواهان نزدیک ترند مانند عربستان، اسرائیل، شاه سابق ایران، دولتهای غیرانتخابی و روسیه. همچنین دولتهایی که آزاد تر و دموکرات هستند مانند اروپاییان به طور طبیعی به دموکراتها نزدیک هستند و امروزه اظهار نگرانی میکنند.
آثار سیاستهای خارجی مقداری دستور کارهای رئیس جمهور آمریکا را جا به جا میکند. به طور مثال در دوران بوش که سیاست به شدت امنیتی بود، اوباما پس از روی کار آمدن مقداری آن را تعدیل کرد. روی کار آمدن ترامپ نیز هنر دموکراسی در جامعه آمریکاست. اگر ترامپ روی کار نمیآمد، جامعه آسیب دیده آمریکا ناچار میشد از روشهای غیر دموکراتیک و انتخابی به دنبال حقوق خود برود. آمریکا دیگر به دوره صنعتی گذشته خود برنمیگردد، اما از طریق انتخابات، ترامپ و حامیان آن را وارد سیستم، تعدیل و صاحب منافع میکند. آنها را کنار نمیگذارد تا تبدیل به نیروهایی شوند که برای استیفای حقوق خود از شیوههای غیردموکراتیک و غیرصندوق رای استفاده کنند.
در دوران ترامپ چند مسئله اتفاق میافتد. یکی این که منحنی جهانی شدن که به سمت صعود بود دچار دست انداز خواهد شد. وی خواهان پس گرفتن بازار آمریکاست، بنابراین کشورهای آسیای شرقی و اروپاییان دچار مشکل میشوند. حتی خواه ناخواه ممکن است برای کشور ما که مسئله اصلی آن توسعه است نیز در دوران ترامپ مشکلاتی ایجاد شود. در سه دهه اخیر نقطه تمرکز نظامیآمریکا بعد از اروپای شرقی در منطقه خاورمیانه بوده است. اگر ترامپ بخواهد سیاست کاستن حضور نظامیآمریکا را انجام دهد دوباره در همین منطقه خواهد بود. بدین ترتیب بحث خلا قدرت به وجود میآید. چه کسی این خلا را پر کند؟ چرا ترزمیپایگاهی که در سال 1969 در بحرین تخلیه کرده و نیروی نظامیخود را از شرق سوئز برده بودند را دوباره احیا میکند؟ زیرا همه به دنبال خلا قدرت هستند. در دوره ای، آمریکا بلافاصله پس از خروج انگلیسیها از این منطقه خلا قدرت را پر کرد که البته این خلا قدرت به نفع ما بود، زیرا اگر انگلیسیها از آن منطقه خارج نمیشدند ما نمیتوانستیم سه جزایر را پس بگیریم. بحرین را نیز نتوانستیم پس بگیریم، زیرا آمریکا در آن جا پایگاه نظامیایجاد کرد و اجازه نداد خلا قدرت در آن جا اتفاق بیفتد. اگر هدف ترامپ که مهار کشور چین و کاهش حضورش در این مناطق است، اتفاق بیفتد، خلا قدرتی به وجود میآید که هم میتواند برای ما فرصت باشد و هم تهدید.
برنامه اساسیای که ترامپ دارد این است که تمام موافقت نامههایی که در دوره اوباما امضا شده است چون آمریکا بر اثر سیاست چند جانبهگرایی تنظیم شده است، آنها را برمیگردانم. برای نمونه موافقت نامه تجارت آزاد حوزه پاسیفیک است که هنوز هم تصویب نهایی نشده است، احتمالا آن را بلافاصله باطل خواهد کرد. بحث محیط زیست نیز در این میان مطرح است که میخواهد از معاهده پاریس خارج شود. نفت و برجام دو مسئله دیگر است. البته برجام اولین دستور کار ترامپ نیست. باید به این امر توجه داشته باشیم که باعث نشویم تا ترامپ سایر مسائلی را که تاثیر بیش تری در اقتصاد و امنیت آمریکا دارد، واگذارد و سراغ مبحثی بیاید که اثر کمتری دارد و ما مجبور به پرداخت هزینه آن باشیم. طرفهای دیگر آمریکا کشورهای اروپایی، قدرتهای بزرگی مانند ژاپن و اقتصادهای بزرگ مانند کره هستند که جمهوری خواهان بر سر آنها اجماع ندارند، اما بر سر طرف دیگر که ما هستیم از سوی جمهوری خواهان اجماع است.
جمهوری خواهان بر سر این موضوع اتفاق نظر دارند که علت بزرگی آمریکا قدرت نظامیآن است و در دنیا رقیبی برای آن نیست. ترامپ قصد دارد این قدرت را افزایش دهد تا کسی حتی احساس رقابت نیز نکند. در این راستا هزینههای نظامیآمریکا را افزایش میدهد و در نتیجه نیروهایی که با آمریکا در چالش هستند نیز باید هزینههای نظامیخود را افزایش دهند. ممکن است اتفاقی مانند شوروی سابق بیفتد. آنها منابع درآمدی محدودتری نسبت به آمریکا دارند. ترامپ ادعا دارد که با باز کردن چاههای نفتی آریزونا و کشیدن لولههای داکوتا، آمریکا را از نفت خارج بی نیاز خواهم کرد. آمریکا بزرگ ترین وارد کننده نفت دنیا است و حدود 19 میلیون بشکه نفت مصرف روزانه دارد. یعنی حدود 20 درصد از بازار نفت دنیا مصرف روزانه آمریکاست. اگر در این بازار دست برده شود همه چیز از هم میپاشد. مسئله دیگر کاهش هزینهها و حضور آمریکا در ناتو است که باعث ایجاد خلا قدرت میشود و این فرصت بزرگی برای روسهاست. هم اروپاییان مجبور به افزایش هزینههای نظامیخود هستند و در نتیجه نرخ توسعه و رفاه آنها کاهش خواهد یافت. هم این که چون این امر قابل رقابت با روسیه نیست باعث میشود روسیه فرصت پیدا کند تا برخی چیزهایی را که از دست داده بود، دوباره پس بگیرد؛ مانند اوکراین، جمهوریهای لیتوانی و آسیای مرکزی.
مسئله قابل بحث دیگر، اخراج آوارگان غیرقانونی از آمریکاست که تعداد آنها تقریبا 12 میلیون نفر است. حتی اگر نیمیاز آنها را نیز اخراج کند برای بسیاری از کشورها بحران ایجاد خواهد کرد. به گفته او، حدود دو میلیون نفر را در ماههای اول اخراج خواهد کرد. تمام این مباحث هنوز سیاست است و وارد میدان اجرا نشده است. در این رابطه سه مرحله وجود دارد. مرحله اول، دوره انتخابات است و افراد برای پیروزی حرفهای بزرگ میزنند. مرحله بعد، ورود به سیاست است که باید با دیگران مشورت کند و مرحله نهایی، اجرا که ممکن است تغییراتی در آن به وجود آید.
سیاست خاورمیانهای
زمانی که اوباما روی کار آمد شش دستور کار در خاورمیانه داشت. اولین مورد مسئله ایران و آمریکا، دومین، مسئله مناقشه هسته ای، سومین مبحث، تروریسم، چهارمین، عراق و افغانستان، پنجمین صلح فلسطین و ششمین مورد توسعه دموکراسی یا توسعه سیاسی و اقتصادی در خاورمیانه بود. از این میان فقط دومین مسئله یعنی مناقشه هستهای پیشرفت داشته است. این امر دستاورد بزرگ جهانی بود. یک مناقشه بزرگ جهانی از طریق دیپلماسی حل و فصل شد. اما سایر مسائل اوباما در حد صفر باقی ماند. یکی از مسائل ترامپ این است که با عراق چه خواهد کرد؟ در افغانستان نیز طالبان حضور دارند. در آخرین انتخابات افغانستان پس از شش ماه آن را کنار گذاشتند در نهایت بازنده را رئیس جمهور و برنده را معاون او کردند. نظیر این اتفاق در عراق نیز افتاد. برنده ظاهرا مالکی بود، اما حیدر عبادی را نخست وزیر کردند. صلح خاورمیانه به عقب رفت. توسعه دموکراسی در خاورمیانه نیز به یک فاجعه تبدیل شد. به جز تونس که سرنوشت بهتری را پیدا کرد، مصر به حالت کودتایی بازگشت. لیبی یک حکومت از هم پاشیده است. سوریه به یک جنگ بین المللی و یمن به جنگ منطقهای تبدیل شده است. سایر کشورها نیز سرنوشت بهتری ندارند. ترامپ با میراثی از اوباما که شامل بحرانهای متعدد است، روی کار آمده است.
این مسائل نشان دهنده این امر است که قدرتمند بودن آمریکا دلیل بر توانایی این کشور در حل و فصل مسائل نیست. اوباما حتی نتوانست زندان گوانتانامو را ببندد. باید دید به نسبت فعالیتهایی که اوباما انجام داده است ترامپ تا چه اندازه میتواند کاری انجام دهد. مسائل مربوط به خاورمیانه هم حاد هستند و هم مزمن و باید دید ترامپ میتواند آنها را حل و فصل کند یا خیر. اموری که به کشور ما مربوط است هم میتواند چالش باشد و هم فرصت. یکی از این مسائل، سوریه است. ترامپ در این مورد ادعا کرده است سیاست بوش و اوباما را در مورد تغییر رژیم سوریه کنار خواهد گذاشت و بر امنیت و ثبات تکیه خواهد کرد. او معتقد است این اشتباه اوباما بود که به مبارک فشار آورد تا کنار رود و باید اجازه سرکوبی به او میداد. تیم ترامپ یا اقتصادی هستند یا نظامیو هیچ کدام صلح طلب و حقوق بشری نیستند. بنابراین خاورمیانه اگر سوریه را کنار بگذارد مشخص میشود وی دنبال برکناری اسد حداقل در کوتاه مدت نیست. بدین ترتیب این یک فرصت برای ماست و هزینههای ما را کاهش میدهد. وی حمایت را از مبارزین موسوم به میانهرو بر خواهد داشت و فقط بر روی داعش متمرکز خواهد شد. این یک نقطه مشترک بین ما و آمریکاست.
اگر بخواهیم جامعه سیاسی آمریکا را تقسیم بندی کنیم از راست ایزولیستها قرار دارند که به آمریکا اول معتقدند. این شعار ترامپ نیز بود که میگوید اول آمریکاست و بقیه دنیا باید به آن بپیوندند. در طرف دیگر گلوبالیستهایی مانند ساندرز و اوباما و در میان انترناسیونالیستها مانند جورج بوش و کلینتون قرار دارند. برخی از جمهوری خواهان در این دوره به کلینتون و ایزولیستها و فدرالها به ترامپ رای دادند
یکی از دلایل موفقیت ترامپ در انتخابات نیز زنده کردن حس نوستالژیک آمریکاییها از گذشته زیبای خودشان است
موافقت نامههایی که در دوره اوباما امضا شده است چون آمریکا بر اثر سیاست چند جانبهگرایی تنظیم شده است، آنها را برمیگردانم. برای نمونه موافقتنامه تجارت آزاد حوزه پاسیفیک است که هنوز هم تصویب نهایی نشده است، احتمالا آن را بلافاصله باطل خواهد کرد
زمانی که اوباما روی کار آمد شش دستور کار در خاورمیانه داشت. اولین مورد مسئله ایران و آمریکا، دومین، مسئله مناقشه هستهای، سومین مبحث، تروریسم، چهارمین، عراق و افغانستان، پنجمین صلح فلسطین و ششمین مورد توسعه دموکراسی یا توسعه سیاسی و اقتصادی در خاورمیانه بود. از این میان فقط دومین مسئله یعنی مناقشه هستهای پیشرفت داشته است
البته ما با آمریکا در این شش مسئله به هم مربوط هستیم و در اغلب موارد منافع مشترک داریم، اما چون رابطهای با این کشور نداریم به جای منفعت، ضرر میکنیم. مثلا در ثبات عراق، افغانستان و سوریه منافع مشترک داریم. حتی آمریکا در بحرین به دنبال یک موقعیت است تا تهدیدات فروپاشی کاهش پیدا کند. بنابراین به خواستهها و منافع ما نزدیک خواهد شد. در سوریه اوباما مخالف مداخله نظامیبود و این اتفاق نیفتاد و از حداقل ابزار نظامیاستفاده کردند. مسئله افغانستان و عراق نیز میتواند هم برای ما فرصت باشد و هم تهدید. اگر آمریکا بخواهد حضور خود را در خاورمیانه کاهش دهد، ممکن است دو مشکل به وجود آید. یک مسئله این که ممکن است باعث افزایش رقابتهای تسلیحاتی در منطقه شود. کشورهای عربی اکنون بیش ترین هزینه را در زمینه دفاعی انجام میدهند. این امر به نفع آمریکا و اروپاییان و به ضرر ماست.
به نفع اروپاییان است، زیرا سلاحهای خود را به این کشورها میفروشند. ما چون نمیتوانیم در این مسابقه شرکت کنیم طبیعتا دچار مشکلاتی خواهیم شد. مسئله دیگر این است که اگر خلا قدرت به وجود آید باعث ایجاد رقابتهایی خواهد شد. معلوم نیست در اثر این خلا قدرت اگر روسها به آمریکاییها نزدیک شوند همین سیاست را در قبال ایران و منطقه ادامه دهند. طبیعتا انتخاب بزرگ تر آمریکاست. برای روسیهای که با آمریکا دچار چالش است، ایران برگ برنده است، اما مشخص نیست برای روسیهای که با آمریکا دوست است ایران برگ برنده محسوب میشود یا خیر؟ در رابطه با چین نیز این امر صدق میکند. بعد از 37 سال که هیچ رئیس جمهوری با تایوان تماس نگرفته بود ترامپ این کار را انجام داد و به آنها اعلام کرد اگر چین خواستار مرتفع کردن مشکلات خود با ماست باید خواستههای خود را در مورد اقتصاد حل کند تا پس از آن سیاست را به سیاست یک چین واحد برگرداند. ممکن است با روسیه نیز در مورد ایران چنین کاری بکند.
برجام
برجام نه یک معاهده است و نه یک موافقتنامه، بلکه یک برنامه اجرایی تفاهم قدرتهای بزرگ جهانی با ایران است. برای عبور از مسئلهای که میتوانست صلح و امنیت بین المللی را به خطر بیندازد، دو طرف بر یک برنامه هشت ساله توافق کردند که در پی آن ایران به طور مشخص به یک تکنولوژی صلح آمیز هستهای دست پیدا کند و در مقابل آنها اطمینان پیدا کنند ایران به سمت آن سلاح نخواهد رفت. این برنامه اجرایی است که هشتسال نیز به طول خواهد انجامید و هشت طرف موافق آن هستند یعنی 1+5، ایران و اتحادیه اروپا. این برنامه به صورت نصفه و نیمه به مجلس راه یافت، زیرا دولت موافق به مجلس رفتن این برنامه نبود و معاهده نیز نبود تا به تصویب مجلس برسد. جمهوری خواهان به اوباما فشار آوردند تا این برنامه را تبدیل به معاهده کند، اما او حاضر به این کار نشد. برجام یک برنامه به خواست ما و قدرتهای بزرگ جهان است و اگر هر یک از طرفین در اجرای این برنامه کوتاهی کنند این برنامه میتواند دچار مشکل شود. ضمانت برجام فقط منافع متقابلی است که جهان از آن بهره میبرد. تمام دنیا از این اتفاق خوشحال هستند و از این برنامه سود بردند و در این میان بیش ترین سود نصیب کشور ما شد.
اگر ترامپ بخواهد به تعهدی که دولت قبل آمریکا انجام داده، به تعهدی که با متحدین خود رسیده و به خواست جامعه بینالمللی پشت پا بزند باید از راهی کمهزینه این کار را انجام دهد. راه کم هزینه این است که ایران را به گونهای تحریک بکند تا در نقض برجام پیشگام شود. به این ترتیب به کمیسیون برجام وارد شود و در آن جا به نتیجه نرسد و در نهایت به شورای امنیت برود. شورای امنیت طبق برنامه پیش بینی شده برای ادامه برجام نیازمند یک قطعنامه جدید است و این بار به دلیل مخالفت آمریکا به آن رای نخواهد داد. در ظاهر نیز مقصر ماجرا خود ایران است. بنابراین شرط عقل این است که ایران در رابطه با این قضیه بسیار هوشیارانه برخورد کند. به چند دلیل ایران باید جانب احتیاط را رعایت کند، اول این که اجازه ندهد آمریکاییها، اروپاییها، روسها و چینیها را زیر پای خود بگذارند. ایران باید یک دیپلماسی قوی داشته باشد. دوم این که اجازه ندهد آمریکاییها ایران را دوباره به تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی تبدیل کنند. دلیل سوم و از همه مهم تر این است که با این که معتقدم 90 درصد از حرفها و سیاستهای ترامپ قابل اجرا نخواهد بود، اما میتواند با یک بحران همه آنها را پوشش دهد و موضوعیت آن را از افکار عمومیآمریکا خارج کند. باید به این نکته بسیار دقت کنیم که آن بحران چه میتواند باشد.
باید مواظب باشیم تا قربانی ناکامیهای ترامپ نشویم. به عنوان مثال زمانی که بوش روی کار آمد، اولین دستور کارش، مهار چین بود. عاملی که در سال 2001 بوش را از موضوع چین منصرف کرد، حادثه یازده سپتامبر بود، وگرنه قرار بر این نبود که بوش در افغانستان و عراق عملیاتی صورت دهد. این حادثه کل سیاست آمریکا را زیر و رو کرد. در سال 2012 اوباما قصد داشت توجه را از خاورمیانه به سمت آسیای جنوب شرقی و حوزه دریای جنوب چین متمرکز کند و نیروهای نظامیو امنیتی را در آن منطقه افزایش دهد. دوباره یک اتفاق مانع این امر شد و آن داعش بود. دوباره تمام توجهات آمریکا به سمت این منطقه جلب شد. ممکن است چنین حوادثی در کشور ما یا در منطقه اتفاق بیفتد. اکنون جمهوری خواهان اکثریت مطلق را در آمریکا دارند و انتخابات میان دورهای برگزار میشود. ممکن است حداقل در کنگره تغییراتی ایجاد شود و دیگر جمهوری خواهان تمام ارکان قدرت را در اختیار نداشته باشند.
به این ترتیب تصمیمگیری دیگر ساده نخواهد بود و چون سنا در جنگ و صلح تصمیم اصلی را میگیرد ایران باید در دو سال آینده یک سیاست کاملا هوشمندانه، مدبرانه و احتیاط آمیز را در پیش بگیرد تا مبادا در دامیبیفتد که نتانیاهو، عربستان یا تندروهای آمریکا مانند جان بولتون یا ژنرال مایکل فلین رئیس شورای امنیت ملی بخواهند. فلین معتقد است دشمن اصلی، اسلام سیاسی است و تفکیکی بین اسلام سیاسی داعش، القاعده و اخوان المسلمین قائل نیست و از نظر او همه یک ماهیت دارند. بنابراین ایران باید محتاط باشد، زیرا ممکن است آنها دوباره برای پوشاندن ناکامیهای خود در سیاستهایشان، از یک بحران جدید که احتمالا دوباره در خاورمیانه خواهد بود، استفاده کنند.
یک سوال: از دید اصلاحطلبان آینده ایران با روی کار آمدن ترامپ چگونه خواهد بود؟ از آن جایی که میتوان با تغییر در آمار، مسئلهای را به نفع یا ضرر کسی تغییر داد و این که آمار به واقعیت نزدیک است و اندیشمندانی چون شما خود را به واقعیت عادت میدهند. اطلاعاتی که ارائه شد به چه نحو جمع آوری شده است؟ آیا گرایش آماری میتواند جامعه ما را نجات دهد؟
باید توجه داشته باشیم زمانی که در جامعه طبقات جدیدی شکل میگیرد، یک سری از نیروها دچار آسیب میشوند. ساختار سنتی در حال جا به جایی است. جامعه ما قابل مقایسه با جامعه آمریکا و اروپا نیست. جامعه آنها پساصنعتی و جامعه ما پیشا صنعتی است. 80 درصد از جامعه آنها خدماتی متکی به تکنولوژی و صنایع مالی است، اما در جامعه ما نیز این آثار دیده میشود. کشور ما حدود 13 میلیون حاشیه نشین دارد. شعارهای زیبا به کار آنها نمیآید، زیرا نیازشان چیزهای دیگری است. ممکن است با وعده پول اغوا شوند. ترامپ از این مسئله به خوبی استفاده کرد. در شرایطی که بحران اقتصادی به وجود میآید پوپولیسمها به شدت رشد میکنند. در آمریکا دو بحران هم زمان اتفاق افتاد. یک بحران اجتماعی و دوم، بحران اقتصادی است. در جامعه ما نیز چنین مسائلی وجود دارد. اصلاح طلبان باید به این مسائل دقت کنند. دموکراتها همیشه رای طبقه کارگر و متوسط را داشتند، این بار این رای را از دست دادند. باید ببینیم در جامعه ما آیا فقط به طبقه متوسط دانشگاهی تکیه کردن، به اصلاح طلبان کمک خواهد کرد یا باید اصلاحی در نوع نگاه خود نسبت به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایجاد کنند.
در زمان اصلاحات اقدامات بزرگی در سیاست خارجی و اقتصادی ما انجام شد که قابل توجه است، اما مردم عادی، تودههای خیابان خواب و حاشیه نشینها احساس نکردند که از آن دوره بهره مند شدند. افرادی مانند احمدی نژاد از این مسئله به خوبی بهره برداری کردند. تکنولوژی و جهانی شدن نیروها را جا به جا میکند و باید به آن توجه داشت. در دنیا این اتفاق میافتد و برای ما نیز خواهد افتاد و باید در آینده نگری خود این مسائل را لحاظ کنیم تا بتوانیم به هدف خود که داشتن یک ایران پیشرفته و توسعه یافته است، برسیم. نباید بخش بزرگی از جامعه در این توسعه نادیده گرفته شود. مشکل بزرگ روشنفکرها و نیروهای طبقه متوسط این است که بخشهایی از جامعه را نمیبینند. به همین دلیل در زمان سیاستگذاری، مسائل بزرگ و درازمدت را میبینند، اما عواملی را که باید زندگی روزانه مردم را جواب دهد نمیبینند. به همین دلیل سراغ طرحهای کلان و توسعه بزرگ میروند. مانند مرحومهاشمیرفسنجانی که به سراغ سازندگی رفت و اقدامات بزرگی نیز انجام داد، اما مردم از آن چندان احساس لذت نکردند. این دو سیاست باید با هم تلفیق شود.
http://news.aftabeyazd.ir/142--.html
ش.د9503496