(روزنامه شرق ـ 1395/11/13 ـ شماره 2792 ـ صفحه 19)
حدود سال ٥٣ شهید مطهری یک نگرانی نسبت به آقای هاشمی داشت؛ چون آقای هاشمی مقداری گرایش به مجاهدین خلق پیدا کرده بود و پول جمع میکرد و به مجاهدین خلق و مبارزان دیگر کمک میکرد. شهید مطهری نگران بود که بعد از آن تغییر ایدئولوژی، آیا آقای هاشمی همچنان از آنها حمایت میکند یا خیر. این داستان را شهید مطهری در یکی از سخنرانیهای خود بعد از پیروزی انقلاب میگوید، البته اسم آقای هاشمی را نمیبرد و خود آقای هاشمی هم در مراسم بزرگداشت شهید مطهری آن را بیان میکند. خود آقای هاشمی هم این داستان را تعریف میکند که شهید مطهری از من پرسید یا از زندان به او خبر دادند و استاد مطهری گفته بود وقتی این جمله را شنیدم خیالم راحت شد.
اینکه در دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی شاید آزادی بیان به میزان کافی نبود یک علتش همین همتی بود که ایشان برای سازندگی کشور داشت و میخواست که این سازندگی آسیب نبیند و عجله داشت که این کارها زودتر انجام شود؛ بنابراين مایل نبود که جوّ کشور سیاسی شده و این بحثها مطرح شود و در نتیجه آهنگ عمران و آبادانی و سازندگی کُند شود. شاید این نظر مورد انتقاد هم باشد؛ چون این دو با هم قابل جمع است که آزادی بیان باشد و درعینحال سازندگی هم با سرعت خودش انجام شود.
انتقاد دیگری که به آن دوره هست اقداماتی است که در وزارت اطلاعات آقای فلاحیان وجود داشت و درباره بعضی منتقدان برخی اقدامات خشن انجام شد. این هم مقداری مبهم است؛ یعنی روشن نیست که آقای هاشمی در جریان این امور بوده یا نبوده است. اصلا این طور کارها به روحیه ایشان نمیخورد؛ چون ایشان آدم دلرحمی بود و اینکه این اقدامات با چه استدلال و فلسفهای انجام میشده واقعا هنوز هم جواب قانعکنندهای داده نشده است؛ انحرافی بوده که در نظام جمهوری اسلامی ایجاد شده بود.
لااقل از نظر ایشان شرایط دوران سازندگی اقتضا میکرده که خیلی باب مسائل سیاسی باز نشود تا بیشتر به کار و فعالیت و تلاشهای عمرانی خودشان برسند و البته ممکن است بعدا تغییر نگاهی هم در ایشان ایجاد شده بوده که بستن فضا و محدودکردن آزادی بیان روش درستی نیست. به نظر من هر دو عامل با هم مؤثر بوده است و ایشان از سال ٨٤ احساس کرد عدهای میخواهند انقلاب را مصادره کنند و احساس خطر کرد؛ مخصوصا با ورود آقای احمدینژاد به انتخابات ریاستجمهوری.
ایشان با شناختی که از آقای احمدینژاد و گروهش داشت مخصوصا از دوره استانداری اردبیل که آقای احمدینژاد استاندار خود آقای هاشمی بود، برای انقلاب احساس نگرانی و احساس خطر کرد که اگر اینها روی کار بیایند آسیب جدی به انقلاب میزنند؛ بنابراين شما میبینید که ایشان وارد میدان انتخابات ریاستجمهوری شد.
عدهای این موضوع را حمل بر قدرتطلبی آقای هاشمی کردند یا میکنند درحالیکه اینطور نبود و این قضیه بیشتر به خاطر احساس خطری بود که ایشان از ورود آقای احمدینژاد داشت. در واقع ایشان اولین فردی بود که به خطر آقای احمدینژاد وقوف پیدا کرد. لذا در همان موقع هم اعلام کرد اگر اصولگرایان روی آقای ولایتی یا آقای لاریجانی توافق کنند من نمیآیم؛ یعنی معلوم است که ایشان صرفا به خاطر احساس خطر از آقای احمدینژاد وارد میدان شد که مبادا ایشان رئیسجمهور شود.
بالاخره آن اتفاقات افتاد و آقای احمدینژاد هم باهوش بود و خیلی زود فهمید که تمایل بخشی از نظام این است که آقای هاشمی به حاشیه رانده شود. لذا خیلی از نیروهای انقلاب هم پشت سر آقای احمدینژاد قرار گرفتند و با اینکه ظاهر قضیه نشان میداد آقای قالیباف میتواند برنده شود، در نهایت آقای احمدینژاد تقریبا در یک هفته آخر حمایت شد و به دور دوم راه یافت. آقای هاشمی در اینجا معترض بود و چندبار هم اعلام کرد و در آخر گفت به خدا واگذار کردم.
به نظر من آقای هاشمی در سال ٨٨ هم خیلی خوب رفتار کرد؛ یعنی نامهای که به رهبری داد یک اعلام خطر و هشدار بود و او به وظیفه خودش عمل کرد و گفت اگر الان جلوی اینگونه رفتارها نایستید آسیب خواهیم دید و دیدید همین طور هم شد. واقعا خیلی از حرفهای ایشان در آن نامه بعدا تحقق پیدا کرد. بههرحال عامل اختلاف بین این دو بزرگوار در واقع وجود آقای احمدینژاد بود.
همان دوره استانداری آقای احمدینژاد را و تخلفاتی را که در اردبیل کرده بود دیده بود؛ «سوآپ» نفت کرده بودند و پولش برنگشته بود و این پرونده به قوه قضائیه رفت... یا رفتارهایی که ایشان در دوره شهرداری داشت و پولپخشکردن و مانند آن را دیده بود و بیش از همه احساس خطر میکرد.
بالاخره آقای هاشمی آدم باهوشی بود و شاید زودتر از دیگران انحرافات سیاسی را متوجه میشد؛ یعنی هم در عمل دیده بود و هم به خاطر هوشی که داشت زودتر از بقیه خطر این جریان را شناخت و هشدار داد و سال ٨٨ هم ایشان مظلوم واقع شد که آقای احمدینژاد آن حرفها را در مناظره زد و آقای هاشمی درخواست کرد که طبق قانون چند دقیقه به ایشان وقت بدهند که صداوسیما اجازه نداد. اگر بخواهیم ریشههای فتنه را بررسی کنیم یکی از ریشهها همین بود. نباید ما بگوییم صرفا آقایان موسوی و کروبی مقصر و به آمریکا وصل بودند و مسئله تمام است؛ باید اینها را بررسی کنیم.
مشابه نامه ایشان به رهبری را ایشان و چند نفر از بزرگان انقلاب در مورد موضوع بنی صدر به امام داشتند که برخی مخالفان ایشان آنها را با هم مقایسه میکردند و میگفتند ابن دومین «نامه بدون سلام» آقای هاشمی است. خیلی جالب است که ایشان، هم با امام و هم با رهبری در عین رابطه صمیمی صریح بودند. آقای موسویاردبیلی در خاطراتشان تعبیر جالبی دارند که میگویند تنها کسی که جرئت شوخیکردن با امام را داشت آقای هاشمی بود.
شاید صریحتر از آقای هاشمی خود شهید مطهری بود و در جاهایی بهصراحت با امام(ره) مخالفت کرد و حکم امام را برگرداند؛ مثلا در قضیه ریاست کمیتههای انقلاب اسلامی امام برای آقای لاهوتی حکم نوشته بودند و شهید مطهری حکم را از آقای لاهوتی میگیرد و پیش امام میرود و میگوید این به صلاح نیست به خاطر اینکه آقای لاهوتی در دو سال آخر در زندان به مجاهدین خلق گرایش پیدا کرده و صلاح نیست و آقای مهدویکنی را معرفی میکنند و آقای مهدوی میگوید حکم من به ریاست کمیتههای انقلاب را به خط آقای مطهری با امضای امام دارم. اینها دوستداران واقعی امام هستند یعنی میخواهند آبروی امام نرود چون فردا مشکل پیدا میشود و چون امام را دوست دارند اینطور برخورد میکنند؛ یعنی به فکر خودش نیست، به فکر امام و انقلاب است.
یکی از خدمتهای بزرگ ایشان همین مترو است و حاکی از دوراندیشی ایشان بود. شاید آن موقع خیلی افراد ضرورت این کار را درک نمیکردند و خیلیها هم منتقد بودند ولی ایشان با ایستادگی خودش بالاخره این کار را به سامان رساند که یکی از کارهای بزرگش بود.
به نظرم ایشان در ١٠ سال اخیر نقش خیلی خوبی ایفا کرد؛ از این نظر که نمایندگی بخش مهمی از مردم کشور را بر عهده داشت.
در سال ٩٢ ما خیلی اصرار داشتیم که ایشان کاندیدا شود و حتی روز آخر که ما صبح به دیدار ایشان رفتیم و بعدازظهر ثبتنام کرد فکر کنم اصرار ما بیتأثیر نبوده است. بحثهای ما درباره ضرورت این قضیه بود که شرایط به گونهای است که شما باید بیایید. چون اول مردد بود و در نهایت قبول و ثبتنام کردند و آثار خوبی هم داشت و ثبتنام و نوع برخورد ایشان با رد صلاحیت، برگ زرینی برای ایشان بود و همینها بالاخره در انتخابات ٩٢ تأثیر گذاشت. چند ماه بعد یک ملاقات خصوصی با ایشان داشتم که خیلی حرفها گفت که بعضی از آنها قابل گفتن نیست.
ایشان درباره آینده نگران بود و معتقد بود روش موجود باید عوض شود. به نوع برخورد با منتقدان و سختگیریهایی که میشود و محدودکردن انقلابیون که هر روز دارند دایره را تنگ میکنند، اعتراض داشت و کمی نگران اوضاع بود. بعد از انتخابات هفتم اسفند سال گذشته این حرف را زدند. از نظر اینکه مردم مقداری آگاهتر شدند ایشان امیدوار بود ولی ازطرفدیگر خیلی امیدوار نبود و معتقد بود که روشی که حاکم است باید تغییر کند. واقعیتی که باید بدانیم این است که ایشان با رهبری اختلاف نظر داشت و خود رهبری هم در پیامی که در پی درگذشت ایشان دادند مشخص بود که اختلافنظرهایی داشتهاند.
ایشان گفتمانی را ایجاد کرد و یکی از شخصیتهای ردهاول انقلاب برداشت درستی از ولایت فقیه داشت و آنجایی که احساس خطر میکرد حرف خودش را میزد، نامه مینوشت و میگفت؛ این یادگار و میراث خوبی از ایشان است که ولایت فقیه به این معنی نیست که کسی حرف نزند و اظهار نظر نکند و اگرچه خیلی ایشان را مورد هجوم قرار دادند ولی بالاخره این گفتمان را ایجاد کرد که در جمهوری اسلامی اینطور نیست که هر کاری بخواهند انجام دهند و بقیه نباید صحبت کنند. هر جایی که انسان احساس میکند نظام دارد اشتباه میکند، به اشکال مختلف حرفش را میزند و خط قرمز فقط آشوب، شورش، اقدام مسلحانه و امثال آن است و اینکه حرفها گفته شود خط قرمز نیست. نظر مقام رهبری هم همین است. ایشان هم گفتهاند ممکن است کسی در موضوعی نظری مخالف نظر رهبری داشته باشد، او آزاد است که حرفش را بزند.
http://www.sharghdaily.ir/News/114004
ش.د9505157