تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۴  ، 
کد خبر : ۳۰۰۳۳۷
«جستارهايي در حيات فكري و مبارزاتي آيت‌الله اكبر هاشمي‌رفسنجاني» در گفت‌‌و‌شنود با آيت‌الله سيد‌هادي خسروشاهي

خناسان نتوانستند رابطه او با رهبري را برهم بزنند

مقدمه: محقق ارجمند آيت‌الله سيد‌هادي خسروشاهي، از دوستان و ياران ديرين زنده‌ياد آيت‌الله اكبر هاشمي رفسنجاني بوده و با وي تعاملات فرهنگي و سياسي فراواني داشته است. وي درآستانه اربعين درگذشت اين شخصيت نامدار انقلاب و نظام، درگفت‌و‌شنودي كه پيش‌روي داريد، به بازگويي پاره‌اي خاطرات خويش از آن مرحوم پرداخته است. اميد آنكه تاريخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را به كار آيد.
پایگاه بصیرت / محمدرضا كائيني

(روزنامه جوان ـ 1395/11/27 ـ شماره 5030 ـ صفحه 9)

* جنابعالي براي نخستين بار از چه مقطعي و چگونه با مرحوم آيت‌الله هاشمي رفسنجاني آشنا شديد؟ در رفتار ايشان چه خصايل و ويژگي‌هايي برجسته مي‌نمود؟

** بسم الله الرحمن الرحيم. آشنايي بنده با مرحوم آيت‌الله هاشمي رفسنجاني از مدرسه حجتيه كه هر دو در آن حجره‌اي داشتيم، آغاز شد و سپس در درس تفسير علامه طباطبايي در مسجد حجتيه ادامه يافت. ايشان بسيار پرشور و جست‌وجوگر بود و انسان بي‌اختيار متوجه حضور پرنشاط ايشان مي‌شد.

در سال 1338 در كنار انتشار ماهنامه «مكتب اسلام» كه اساتيدي چون آيات: ناصر مكارم شيرازي، جعفر سبحاني تبريزي، حسين نوري همداني و ايشان مطلب مي‌نوشتند، سالنامه‌اي به نام «مكتب تشيع» هم به مديريت آقاي هاشمي رفسنجاني، شهيد باهنر و مرحوم شيخ محمدرضا صالحي كرماني منتشر ‌شد كه بنده با آن نشريه هم همكاري مي‌كردم و به شكل تقريباً منظمي براي اين دو نشريه و برخي ديگر مطلب مي‌نوشتم.

* نقش ايشان در آغاز و تداوم نهضت امام خميني را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

** مرحوم آقاي هاشمي از ابتداي نهضت امام جزو فعال‌ترين مبارزان و مخصوصاً در تكثير و توزيع اعلاميه‌هاي روشنگرانه و ضد استبدادي امام و ساير مراجع بسيار كوشا بود. بعد از سركوب نخستين نهضت امام توسط رژيم شاه، ايشان پيشنهاد انتشار يك نشريه مخفي و ماهانه حوزه علميه را با نام «بعثت» داد و با كمك مبارزاني چون حضرات آقايان مرحوم رباني شيرازي، مرحوم علي حجتي كرماني، محمدتقي مصباح يزدي، سيد محمود دعايي و اينجانب انتشار يافت و البته گاهي هم ديگر دوستان مانند شهيد باهنر، آقاي محمدجواد حجتي مقالاتي مي‌نوشتند و به وسيله طلاب شهرها، تقريباً در سراسر كشور توزيع مي‌گرديد.

* اولين دستگيري شما به اتفاق ايشان در چه مقطعي اتفاق افتاد؟ از اين رويداد چه خاطراتي داريد؟

** اولين بار پس از ترور حسنعلي منصور توسط اعضاي جمعيت مؤتلفه اسلامي، آقايان رباني شيرازي، صادق خلخالي، شيخ رضا گلسرخي كاشاني، انصاري شيرازي، هاشمي رفسنجاني و بنده، دستگير و زنداني شديم؛ يعني ما را شبانه همراه با چند مأمور مسلح به تهران فرستادند. ابتدا ما را به خانه‌اي بردند و در اتاقي حبس كردند كه نه فرش داشت و نه بخاري و هوا هم بسيار سرد بود! آخر شب آدم قلدر و گردن كلفتي آمد و اسامي تك‌تك افراد را پرسيد و وقتي نوبت به من رسيد به مأموران گفت:‌«اين يكي را تحويل ساقي بدهيد تا حسابي از او پذيرايي كند!» من از راديوي «پيك ايران» وابسته به توده‌اي‌ها شنيده بودم كه ساقي مأمور شكنجه توده‌‌اي‌ها بوده و از شنيدن اسمش ترسي در دل احساس كردم، ولي خود را به خدا سپردم و سعي كردم بر اعصاب خود مسلط باشم.

فردا صبح ما را به زندان قزل‌قلعه بردند و تحويل ساقي دادند. همين كه او چهار كلمه حرف زد، فهميدم همشهري است! ما آذري زبان‌ها‌ كافي است كه يك همشهري پيدا كنيم، زود «اُخت» مي‌شويم و در نتيجه كارها رو به راه مي‌شود! با همان لهجه آذري پرسيد: «چه خار كردي؟» من كه همشهري پيدا كرده بودم، دل و جرئت پيدا كردم و گفتم: «دوستان شما در قم كار و كاسبي ندارند و هر روز يك عده از ماها را دستگير مي‌كنند و مي‌فرستند تهران. ديشب هم سرهنگ مولوي آمده بود سراغ ما و مي‌گفت: بايد مرا تحويل شما بدهند كه از من پذيرايي شود!» خنديد و گفت: «ايلَدَ! غلط كردي كه گفتي! او كه رئيس اينجا نيست!» البته منظورش اين بود كه سرهنگ مولوي غلط كرده كه اين حرف را زده! او كه رئيس اينجا نيست.

غير از بنده، آقاي جهانتاب و نبوي را هم به زندان قزل‌قلعه تهران آورده بودند. در آنجا در بند يك، شادروان داريوش فروهرِ هميشه در زندان را ديدم. در بند دو هم همه دستگيرشدگان حوزه علميه قم و افرادي چون مرحوم حاج مرتضي تجريشي و چند معلم يا عضو حزب توده كه حدود 20 نفر مي‌شدند، زنداني بودند. در بند دو آقاي صادق خلخالي را ديدم. به تقليد از ساقي پرسيد: «چه خار كردي؟» معلوم ‌شد كه ساقي اين سؤال را از همه پرسيده است!

آقاي هاشمي و آقاي گلسرخي را از بند دو بيرون بردند. وقتي پرسيدم، گفتند كه آنها را به انفرادي برده‌اند. آيت‌الله انواري و ساير اعضاي دستگيرشده مؤتلفه هم در بندهاي انفرادي بودند. چند روز بعد، از سرباز ترك زباني كه غذاي بخش عمومي را مي‌آورد و براي انفرادي‌ها هم غذا مي‌برد، از حال آقاي هاشمي و آقاي گلسرخي پرسيدم. اول نمي‌خواست حرف بزند، ولي وقتي با او به زبان تركي حرف زدم و فهميد همشهري هستيم، نطقش باز شد و قول داد كه از آنها خبر بگيرد و برايم بياورد. چند ساعت بعد در فاصله هواخوري در حياط زندان، پيش من آمد و گفت آن دوستت را كه ريش ندارد، خيلي اذيت كرده‌ و پايش را با اتو سوزانده‌اند و حالا هم پايش عفونت كرده و او را به بهداري ارتش برده‌اند! اما آن يكي حالش خوب است.

* به چه جرمي ايشان را شكنجه دادند؟ چه اعترافي مي‌خواستند بگيرند؟

** پرويز ثابتي مقام ارشد امنيتي رژيم شاه و مهم‌ترين مسئول كميته مشترك، در كتاب خاطراتش با عنوان «دامگه حادثه» كه چند وقت پيش منتشر شد، ادعا كرده اسلحه‌‌اي را كه محمد بخارايي با آن منصور را كشت، توسط آقاي هاشمي تهيه شده و در اختيار او قرار گرفته بود. براي اينكه ايشان را در اين امر وادار به اعتراف كنند، به‌شدت شكنجه‌شان دادند و بعد هم به چند سال زندان محكوم كردند. البته بعضي از اعضاي محترم حزب مؤتلفه اسلامي هم اخيراً در مصاحبه‌هاي خود روي اين نكته تكيه و آن را تأييد كرده‌اند.

* پس از آزادي چه مسئوليت‌هايي به عهده ايشان قرار گرفت؟

** ايشان پس از آزادي از زندان، همچنان در همه عرصه‌هاي مبارزه پيشگام و پيشتاز بود و پس از پيروزي انقلاب هم هميشه فعال بود و مسئوليت‌هاي خطيري چون نمايندگي حضرت امام در مسئله دفاع مقدس، رياست مجلس، رياست جمهوري، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام و رياست مجلس خبرگان رهبري به عهده ايشان بود.

* جنابعالي در عرصه‌هاي گوناگون با آقاي هاشمي ارتباط و تعامل داشتيد. از منش فردي و سلوك شخصيتي ايشان چه خاطراتي داريد؟

** خاطرات بنده از ايشان كه فراوان است اما در اين ميان به يك مورد كه نمايانگر نحوه رفتار و منش اخلاقي ايشان است، اشاره مي‌كنم. مرحوم آقاي هاشمي داشت در يك زمين 280 متري موقوفه آستانه حضرت معصومه(س) در قم خانه‌اي مي‌ساخت كه پاركينگ آن بسيار كوچك بود. به ايشان گفتم در اين پاركينگ كه ماشيني جا نمي‌گيرد. ايشان گفت ماشين من فولكس است و جا مي‌گيرد! بالاخره يك وقتي، ايشان تصميم گرفت به تهران بيايد و من هم قصد داشتم ازدواج كنم و لذا خانه خود را در يخچال قاضي به مبلغ 15 هزار تومان فروختم و خانه آقاي هاشمي را به 28 هزار تومان خريدم. ايشان 7 هزار تومان به بانك رهني بدهكار بود كه قرار شد اقساط آن را من بپردازم و تتمه بدهي را هم به‌تدريج پرداخت كنم.

يكي از مراجع فعلي كه استاد بنده هم بودند، حاضر شده بودند خانه آقاي هاشمي را به 30 هزار تومان بخرند، ولي آقاي هاشمي نپذيرفته بود. ايشان گفته بودند:«شما كه با فلاني هنوز حتي قولنامه‌ هم ننوشته‌ايد و معامله‌اي صورت نگرفته است، بنابراين چرا اين منزل را به من نمي‌فروشيد؟» بعدها آن استاد محترم خود به من گفتند كه آقاي هاشمي گفته بود:«درست است كه قولنامه ننوشته‌ايم و هنوز پولي هم نگرفته‌ام و معامله‌اي انجام نشده است، اما قول كه داده‌ام!» البته آقاي هاشمي خودش هيچ ‌وقت اين نكته را به من نگفت. بعد از معامله هم دستگير شد و تا زماني كه ايشان در زندان بود، به‌تدريج به پرداخت بقيه بدهي اقدام كردم! اين قضايا گذشت تا دوره‌اي كه پس از پيروزي انقلاب، ايشان رئيس مجلس شد و ديداري دست داد. از من پرسيد: «با آن منزل قم چه كرديد؟» جواب دادم: «هنوز هست!» گفت: «چرا سند نمي‌زنيد؟» گفتم: «قولنامه داريم كه از نظر من كافي است» گفت: «از نظر من كافي نيست، چون اولاً موقعي كه فهرست دارايي و املاك مسئولان نظام را بخواهند، اين خانه جزو دارايي من محسوب مي‌شود، در حالي كه نيست. ثانياً در صورتي كه برايم اتفاقي بيفتد، شما با وراث دچار مشكل مي‌شويد.» حرف حساب جواب نداشت، لذا به دفتر آستانه قم رفتم و سند خانه را به نام خودم زدم. سرانجام هم دو سال پيش براي تكميل كتابخانه مركز بررسي‌هاي اسلامي كه در شهرك پرديسان قم احداث شد، آن منزل را به مبلغ 400 ميليون تومان فروختم كه در توسعه و پيشرفت پروژه كتابخانه مؤثر بود.

* ظاهراً در ماجراي انتصاب شما به سفارت واتيكان از آقاي هاشمي قدري دلگيري پيدا كرديد. ماجرا از چه قرار بود؟

** پس از پيروزي انقلاب، با توجه به شناخت و لطفي كه حضرت امام به بنده داشتند، طي حكمي مرا به عنوان نماينده خود در وزارت ارشاد منصوب كردند. بنده هم حقيقتاً طي دو سال مسئوليت مطبوعات و تبليغات خارج از كشور به گونه‌اي خستگي ناپذير كاركردم، اما وزير وقت و سه معاون او ـ كه بعدها معلوم شد به كجا وابسته هستند و ظاهراً طرفدار تز «اسلام منهاي روحانيت»بودند ـ با وجود سابقه دوستي با بنده، حضور نماينده امام را دركنار خود برنمي‌تابيدند. ما هم مجبور بوديم به خاطر بقاي انقلاب، رفتارهاي آنها را تحمل كنيم. بالاخره اين اوضاع عوض شد و آن وزير رفت و وزير بعدي كه آمد، اساساً كل وزارت را منحل كرد و در نتيجه اغلب كارمندان به من رجوع مي‌كردند كه چه كنند و متأسفانه من هم كاري نمي‌توانستم انجام دهم، لذا به جماران رفتم و به حاج احمد آقا گفتم كه ديگر اين وضعيت برايم قابل تحمل نيست و مي‌خواهم استعفا كنم. حاج احمد آقا گفت: «استعفا از نمايندگي امام نه سابقه دارد و نه به صلاح است. شما به‌جاي استعفا بهتر است از وزارت ارشاد دور شويد و به عنوان سفير به خارج از كشور برويد!» از آنجا كه بنده از قبل، با مجاهدان الجزاير آشنايي و در زمينه مبارزه با امپرياليسم، از طريق نشر مقالات آنها در ايران همكاري داشتم، آن كشور را انتخاب كردم، ولي بعد از يكي دو هفته شهيد رجايي گفت:‌«به توصيه برخي از دوستان، صلاح ديده شد كه به واتيكان برويد، چون شما با مسيحيت آشنايي داريد و براي شناخت بيشتر از اين تشكيلات، سفرتان به واتيكان به مصلحت نزديك‌تر است.» بعد هم افزود:‌«منظور از برخي دوستان آقاي هاشمي است.»

تازه متوجه شدم ماجرا، ربطي به شناخت بيشتر از مسيحيت توسط بنده ندارد و بنده آنقدر كه ضرورت داشت، مسيحيت را مي‌شناختم. قضيه اين بود كه بعضي از دوستان تمايل نداشتند سفارت مهم و تأثيرگذاري چون الجزاير، در اختيار خودشان نباشد و مرا هم خوب مي‌شناختند كه در چارچوب قانون و اختيارات سفير، قطعاً به تشخيص خود عمل خواهم ‌كرد و چندان تابع دستورات خارج از وزارت نخواهم بود و شايد اين موضوع براي آنها قابل تحمل نبود.

من با توجه به شناختي كه از كشور الجزاير و با توجه به ارتباط وثيق و ديرينه‌اي كه با رهبري مجاهدين آنجا در خارج از الجزاير داشتم، مطمئن بودم كه بسيار بيشتر از كساني كه قرار بود به آنجا اعزام شوند، مفيد خواهم بود و بسيار بهتر از آنها مي‌توانم پيام انقلاب اسلامي را به مردم الجزاير برسانم، اما براي اينكه صدمه‌اي به انقلاب نوپاي اسلامي نخورد و بهانه به دست مخالفان انقلاب نيفتد، سكوت كردم و حرفي هم به كسي نزدم. البته اين توصيه هم هيچ ‌وقت باعث نشد عقيده‌ام نسبت به آقاي هاشمي تغيير كند يا از ارادتم به ايشان كاسته شود. هرگز هم اين موضوع را به ايشان نگفتم و گلايه هم نكردم.

* در مقطع كنوني و پس از واقعه ارتحال ايشان، اين دوست ديرين را بيشتر با چه خاطراتي به ياد مي‌آوريد؟

** همانطور كه عرض كردم، آقاي هاشمي رفسنجاني در دوران طلبگي فوق‌العاده فعال، پرتلاش و كوشا بود. در كنار فعاليت‌هاي سياسي، يك شخصيت برجسته علمي هم داشت. آثاري كه از ايشان به‌ جا مانده‌اند، از جمله كتاب‌هايي كه در زمينه تفسير قرآن كريم نوشته‌اند، به‌خوبي جايگاه پژوهشي ايشان را نشان مي‌دهد، منتها چون ايشان همواره در زمينه سياست فعال بود و مسئوليت‌هاي خطيري را به عهده داشت، وجهه علمي ايشان چندان جلوه نكرد. به علاوه مدير بسيار زيرك و هوشمندي بود و به همين دليل هم چه در دوران مبارزه كه از پرچمداران نهضت امام بود و چه پس از انقلاب، مسئوليت‌هاي مهمي چون فرماندهي جنگ را با شايستگي انجام داد. با اين همه انسان بسيار متواضعي بود و در طول مدتي كه با ايشان دوستي داشتم و به بيش از نيم قرن مي‌رسد، هر بار كه در دفتر كارش به ديدارش مي‌رفتم، حتي يك بار هم پشت ميز خود ننشست و هميشه روي صندلي در كنارم يا روبه‌رويم مي‌نشست كه نشانه ادب، اخلاق انساني و تواضع او بود. ايشان با صبر، تحمل و درايت فوق‌العاده، خدمات شاياني به انقلاب اسلامي كرد.

آخرين بار كه با ايشان ملاقات كردم، در باره كساني كه به ايشان تهمت مي‌زدند و سعي مي‌كردند ايشان را ترور شخصيت و تخريب كنند، در پاسخ به سؤال من گفت: «من همه را حلال كرده‌ام، مگر كساني كه به‌عمد دروغ گفتند و مغرضانه تهمت زدند كه آنها را به خدا واگذار مي‌كنم.» البته برخي بي‌مهري‌هايي كه عليه ايشان صورت گرفت، در تاريخ معاصر ما بي‌سابقه نيست. شهيد بهشتي هم از سوي دشمنان و مزدوران مورد هجمه‌هاي سنگين بودند. همين ‌طور آيت‌الله كاشاني، شهيد نواب صفوي و ديگران، اما نكته تأسف‌برانگيز در باره مرحوم آيت‌الله هاشمي اين است كه ايشان از سوي برخي خودي‌ها مورد تهاجم بود، آن هم از سوي كساني كه ادعاهاي بزرگ داشتند. در اين زمينه، برخي از خناسان و دشمنان انقلاب سعي كردند در ارتباط ايشان با رهبري خلل ايجاد كنند كه خوشبختانه به دليل تجربه و درايت ايشان موفق نشدند. در هر حال جاي تأسف بسيار است كه نظام يكي از چهره‌هاي تأثيرگذار و ارزشمندش را از دست داد. بي‌ترديد جاي خالي ايشان به اين آساني‌ها پر نمي‌شود، همچنان كه جاي خالي بسياري پر نشد.

* با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

http://javanonline.ir/fa/news/838669

ش.د9504134

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات