(روزنامه شرق ـ 1395/12/26 ـ شماره 2828 ـ صفحه 12)
** برای تأیید نکتههای مهم سؤال شما، به این مثال میپردازم؛ در دوره «باراک اوباما» قراردادی برای استقرار همین سامانه موشکی تاد که به تازگی در کرهجنوبی و تایوان اسقرار یافته بسته شد. این سامانه توان پدافند ضدموشکی سئول را در برابر تهدیدات کرهشمالی بهشدت بالا میبرد؛ اما در واقع این ظاهر قضیه است زیرا باطن این مسئله برای اهداف بزرگتری است که از همان ابتدا پکن به آن پی برده و بهشدت هم مخالف آن بوده است. نکته جالب اینجاست که اتفاقا ترامپ قول عملیکردن این پیمان اوباما را داده است؛ همان ترامپی که منتقد شدید اوباما بود؛ اما باید پرسید چرا چنین اتفاقی روی میدهد؟ جواب در استراتژی کلی قرن بیستویکم آمریکا نهفته است؛ چراکه با آغاز هزاره سوم، استراتژی ایالات متحده کنترل چین بوده است و بههمینسبب هم تمام توان خود را برای رسیدن به اهداف این استراتژی به کار برده و در راستای آن، بعد از «جورج بوش»، اوباما سعی داشت مسائل اروپا و خاورمیانه را به نحوی سامان دهد تا دیگر نیاز چندانی به نیروهای نظامی در این مناطق نباشد و خروج ارتش آمریکا از عراق و افغانستان و عدم لشکرکشی دوباره در قبال مسئله داعش، سوریه، عراق و یمن در همین راستا است تا بتواند انرژی خود را صرف پکن کند. بر همین اساس، اگر امروز هم ترامپ در مسیر اوباما، البته فقط در مسئله آسیای جنوب شرقی و چین، قدم برمیدارد و با او هم نظر است، این نکته نشان از اهمیت چین ندارد؛ چراکه قدرت حاکم در آمریکا به خوبی واقف است بعد از جنگ جهانی دوم، چین در راستای سیاست کاهش تنش در حال تکمیل عناصر قدرت جهانی خود است. یکی از این عناصر جمعیت است؛ همه به خوبی میدانیم چین پرجمعیتترین کشور جهان است و این به معنای بیشترین نیروی کار و ارتشی با بیشترین سرباز است.
عنصر بعدی اقتصاد است. امروز چین دومین قدرت اقتصادی جهان را پیدا کرده و همواره هم چشم طمع به جایگاه اول داشته است. شما میبینید محصولات این کشور تمام جهان را در بر گرفته است. هرچند محصولاتشان راهبردی نیست؛ اما درآمد بسیار کلانی برایشان داشته است. همین پتانسیل اقتصادی سبب میشود تا چین تدافعی، نگرشی به سیاست تهاجمی را داشته باشد. همین قدرت اقتصادی امروز پکن سبب شده تا توان نظامی خود را چه در زمین، چه در دریا و چه در هوا، بهویژه صنایع فضایی بهشدت بالاببرد که این رویکرد افزایش توان، به قول شما بعد از رویکارآمدن شی جین پینگ، شتاب بیشتری یافته است.
از سوی دیگر هم باید گفت برخی از این نقاط قوت میتواند عامل تهدید باشد؛ برای مثال همین عامل جمعیت، ضد خود چین میتواند عمل کند؛ چراکه اگر به آن رسیدگی نشود، این تهدید با آن جمعیت بسیار زیاد میتواند چین را از هم بپاشاند. همچنین باید گفت چین امروز از نظر اقتصادی، اقتصادی لیبرال و آزاد را پی گرفته؛ اما از نظر سیاسی هنوز حکومت کمونیستی تکحزبی است و به همین واسطه این کشور اکنون در خفقان سیاسی است و ما هرازگاهی خبری از یک شورش و اعتراض در چین میشنویم که با آن برخوردی تند و قهری میشود.
مسئله دیگر جداییطلبی برخی از مناطق بهویژه تبت و سینکیانگ است. روي همین حساب چین نمیتواند این سیاست یکبامودوهوا را ادامه دهد؛ یعنی از نظر اقتصاد لیبرال و از نظر سیاسی مردمش را در تنگنا قرار دهد.
مضافا نباید فراموش کرد که این نوع حکومت سیاسی عامل وجودی فسادهای فراوانی است و امروز این فسادها در چین به حدی رسیده که شی جین پینگ در زمان رویکارآمدنش، یکی از شعارهای اصلیاش را مبارزه با فساد قرار داد، چراکه از قبل همین اقتصاد آزاد و لیبرال برخی از ردههای حزبی امروز به ثروتهای بسیار کلان میلیارددلاری دست یافتهاند که فاصله آنها با عموم مردم بسیار زیاد است. این موضوع بهشدت مغایر با سیاست حزب کمونیست مائو و حتی دنگ ژیائوپینگ بوده است. بنابراین این فساد میتواند در حکم نابودی حکومت و سیستم و ساختار چین باشد.
آقای پینگ از زمان آغاز به کارش، شعار مبارزه با فساد را بهشدت پیگیری کرد، هرچند تاکنون این اقدامات کافی به نظر نمیرسد و روی همین حساب زمینههای چالش داخلی برای پکن وجود دارد و بدونشک هم واشنگتن از آن آگاه است و میتواند به آن هم دامن بزند.
از سوی دیگر باید این را هم گفت که چین بسیار متفاوتتر از گذشته شده است؛ شاید زمانی بزرگترین آرزوی چینیها داشتن یک دوچرخه بود، اما اکنون انواع ماشینها، لباسها، غذاها و... را مصرف میکنند و این سبب شده که پکن با آن جمعیت، خود به مصرفکننده برخی از کالاهایش بدل شود درحالیکه چین با وجود این مسئله، حجم بسیار بالایی از صادرات را هم در تمام کشورها دارد و بهخوبی توانسته میان مصرف داخلی و صادرات هماهنگی ایجاد کند.
اما اگر سیاستهای تنش امروز در منطقه آسیای جنوبشرقی و بهخصوص چین رنگ شدیدتری به خود بگیرد، قطعا میتواند بر حجم صادرات و برهمزدن این توازن اثر منفی خود را داشته باشد و در نتیجه با توجه به نکاتی که مطرح كردم یک وضعیت شکننده خطرناک اجتماعی را در داخل چین شاهد باشیم، اما نباید فراموش کنیم در طول حیات جمهوری خلق چین کسانی سیاست این کشور را در دست گرفتهاند که بسیار عاقلانه رفتار كردهاند بهخصوص در چند دوره اخیر که اقتصاد آزاد را در پیش و در نتیجه رویکرد کاسبکارانه و تاجرمآبانهای به خود گرفتهاند.
ازهمینروست که پکن از هیچ کشوری حمایت سیاسی قطعی نکرده و نمیکند و هرجا منافعش اقتضا كند، روابط خود را با کشورها کاهش یا گسترش میدهد. پس یک نوع سیالیت زیرکانه سیاسی را در پیش گرفتهاند.
فارغ از اندیشههای کمونیستی، شما به نشست اخیر داووس بنگرید، شی جین پینگ بیشتر از تمام کشورهای لیبرال از اقتصاد آزاد دفاع کرد. پس میبینید چین امروز بسیار متفاوت عمل میکند، در دورانی چین زیر سایه تز «سه جهان»، خود را رهبر کشورهای محروم میدانست، اما این منش خیرانه دیگر وجود ندارد. امروز حمایت و عدم حمایت پکن از هر کشوری با متر سود انجام میشود؛ بنابراین من معتقدم پکن سعی دارد این موج تند و شدید ضدچینی ترامپ در منطقه آسیای جنوبشرقی را با کمترین عوارض و تلفات از سر بگذراند. پس میبینید سیاستمداران پکن در بسیاری از مواقع از شعاردادن پرهیز کرده و عاقلانه اظهارنظر میکنند و درنهایت باید گفت چین هم کشوری نیست که با اقدامات تحریککننده کرهجنوبی، ژاپن و تایوان و مسائلی از این دست در تله واشنگتن بیفتد.
* در کلام شما بهخوبی روشن شد حکومت توتالیتر و تکحزبی چین چگونه در یک رویکرد پارادوکسیکال با اقتصاد آزادش قرار دارد. از سوی دیگر از دیدگاه مارکس اقتصاد زیربنای یک جامعه بوده و اجتماع، فرهنگ و سیاست روبنا و متأثر از زیربناست؛ در نتیجه شما انتخابات «پولیتبرو»ی نوزدهمین کنگره ملی چین برای دفتر سیاسی حزب کمونیست در اکتبر و نوامبر سال جاری میلادی را چگونه تعریف میکنید؟ آیا این نوع از حکومت چپ کلاسیک در تعامل با اقتصاد آزاد دچار چالش نمیشود؟ چالشی مانند اعتراضات میدان تیانآنمن یا انقلاب چتر ٢٠١٤ هنگکنگ؟
** دقیقا من این نکته شما را یکی از مهمترین تهدیدات پکن میدانم. من گفتم چین نمیتواند تا مدتهای مدید سیاست یکبامودوهوا را داشته باشد، بالاخره چین به کشور مرفهی تبدیل شده و مردم هم تا حدودی به مصرفگرایی روی آوردهاند. پس با ادامه این رویکرد رفاه نسبی، قطعا در آینده مردم چین بهدنبال آزادی سیاسی - اجتماعی خواهند رفت و این سبب میشود چین از این سیستم تکحزبی خارج شود. شما به انتخابات ٢٠١٧ اشاره کردید. درحالحاضر انتخابات چین ازسوي کمیتههای حزبی اداره ميشود و صورت میگیرد؛ این کمیتهها برای هر پستی نهایتا دو نفر را کاندیدا میکنند که هر دو هم متعلق به حزب حاکم هستند. پس میبینید خیلی تفاوتی نمیکند مردم به چه کسی رأی بدهند و این معنای درست دموکراسی و انتخابات نیست، اما گفتم تحولات اقتصادی دیر یا زود تأثیر خود را خواهد گذاشت، مخصوصا حضور و گسترش فساد در این نوع حکومتهای خودکامه باعث سرعت بیشتری در تغییرات و خواستههای جدید مردم چین در زمینههای سیاسی خواهد شد.
* اما با تمام تفاسیری که شما مطرح كرديد و باوجود اینکه چین مهمترین رقیب واشنگتن است، چرا ترامپ در اولین دستور خود در ٢٣ ژانویه اقدام به خروج از ترانسپاسیفیک كرد؟ آیا این نوعی میداندادن به پکن نبود؟ آیا حضور آمریکا به بهانه عضویت در ترانسپاسیفیک، فرصت بیشتری برای واشنگتن در منطقه آسیای جنوب شرقی به وجود نمیآورد؟
** سیاست ترامپ عجولانه بود؛ او اندیشههای درست و متوازن سیاسی ندارد چراکه سیاستمدار نیست بلکه یک تاجر است و مانند پکن اندیشههای سوداگرانه دارد. ازهمینرو خروج از ترانسپاسیفیک یکی از اشتباهاتش بود، هرچند آمریکا از همان ابتدا منتقد شدید این نوع از پیمانهای دو یا چند جانبه بود اما کنارگذاشتن کامل آن اشتباهی مرگبار است. حال در سایه پوپولیسم، ترامپ قولهایی برای رشد اقتصاد داخلی داده است و در راستای عمل به این شعارها امروز اینگونه اشتباه عمل میکند و مضافا باید گفت همین سیاست کاسبکارانه باعث شده ترامپ امروز به این ثروت دست یابد. پس شاید امروز به بهانه شعارهای پوپولیستی و رشد اقتصاد داخلی اقدام به کشیدن دیوار در مرز مکزیک کند یا از پیمان ترانسپاسیفیک خارج شود اما ذات آمریکا با اقتصاد لیبرال و آزاد گره خورده است. از سوی دیگر هم باید گفت تصمیمهای کلان اینچنینی در والاستریت گرفته میشود، امروز در نیورک بزرگترین شرکتها، بیمهها و بانکها در قالب آسمانخراشهای بزرگ حکومت آمریکا را در دست گرفتهاند و اینها هستند که تصمیم میگیرند؛ برای مثال کودتای گواتمالا برای محصولات کشاورزی مانند موز، کودتای شیلی بر سر مس، کودتای ایران بر سر نفت، ناشی از تصمیمگیرهای بزرگ چندملیتی اقتصادی آمریکایی بود. پس وقتی جهانیشدن و اقتصاد لیبرال از آن آمریکاست، قطعا با خارجشدن از یک یا چند پیمان، بهطور کلی نقش خود را به رقیبش واگذار نمیکند.
از سوی دیگر هم باید گفت جهان مثل سابق نیست، امروز اگر واشنگتن درهای اقتصاد را روی خود ببندد، کشورهای دنیا منتظر نمیمانند تا ببینند واشنگتن کی به عرصه بازمیگردد. در چنین شرایطی کشورهای اروپایی، آسیای جنوب شرقی و حتی برزیل هم بر سر کسب جایگاه آمریکا با هم رقابت میکنند. پس میبینید آمریکا قطعا این سیاستهای ترامپ را تا مدت طولانی نمیتواند پیگیری کند و با یک نفر هم این استراتژی ذاتی آمریکا عوض نمیشود و حتما مراکز قدرت به او میفهمانند که سیاست درست و استراتژی آمریکایی چگونه است. همچنین تصمیمات و فرامین غلطی از این دست باعث فعالیت و تحریک شدید موج مردمی در آمریکا شده و این نوع حرکتها در این کشور را نباید بیارزش تلقی کرد؛ چراکه گاهی بسیار مؤثر عمل کردند. آنچه باعث پایان جنگ ویتنام بود، همین اعتراضات بود یا برکناری نیکسون. پس شاید ترامپ روزی با این سیل اعتراضات به بازنگری در تصمیماتش برسد، چنانچه در برخی از آنها این بازنگریها را داشته است. این نکته را هم نباید نادیده گرفت دستور خارجشدن از یک معاهده مانند ترانسپاسیفیک یک چیز است و خروج کامل از آن چیز دیگری است، مانند «برگزیت» در انگلستان. آنها در رفراندوم کی تصمیم به خروج گرفتهاند اما آیا اکنون کاملا از اتحادیه اروپا خارج شدهاند؛ نه.
* شما به شرکتهای بزرگ چندملیتی و نقش آنها در شکلگیری برخی از کودتاها اشاره کردید، پس در واقع در راستای همان سیاستهای کاسبکارانه، تقابل واشنگتن و پکن چگونه خواهد بود؟ جهان در سایه تقابل دو ابرقدرت به چه سمتی پیش میرود؟
** جهان شاید در کوتاهمدت دچار تنش و کشمکش شود اما قطعا به سمت جنگی فیزیکی پیش نمیرود و پیگیری سیاستهای تحریکآمیز ترامپ در آسیای جنوب شرقی میتواند هرازگاهی تنشهایی در حد جدالهای لفظی و نمایشهای تسلیحاتی و رزمایشها و آزمایشات موشکی داشته باشد اما هیچکدام آتش جنگ را شعلهور نمیکنند. من گفتم ترامپ در راستای شعارهایش وعده رشد داخلی داده و قطعا جنگ به سود او نیست؛ چین هم به سوی درگیری پیش نمیرود زیرا تجارت ٨٠٠میلیارددلاری در آمریکا چیزی نیست که پکن به سادگی از آن بگذرد. فراموش نکنیم پکن بعد از جنگ جهانی دوم همیشه با سیاست کاهش تنش، قدرت خود را افزایش داده پس میبینید او هم با وجود توان لازمه نظامی به سمت تنش پیش نمیرود چراکه جنگ برای هر دو طرف که امروز سیاست کاسبکارانه رادارند، سم است. حتی چین در اقدامی رو به جلو درحالیکه از حامیان جدی پیونگیانگ بوده، اخیرا برخی از آزمایشات کرهشمالی را در راستای کاهش تنش و همراهی با واشنگتن محکوم کرده است. این هوش سیاسی پکن را میرساند، اما عامل دیگر مانع از بروز جنگ کشورها و نهادهای بینالمللی است.
* اما افزایش بودجه نظامی آمریکا تا ٥٤ میلیارد دلار که در تاریخ آمریکا بیسابقه است و در مقابل آن افزایش هفتدرصدی بودجه نظامی ١٤٦ملیارددلاری پکن در سال ٢٠١٦، خرید موشکهای S–٤٠٠، بهکارگیری جنگندههای رادارگریز چینی J-٢٠ در مقابل F-٢٢ وF-٣٥ آمریکایی و همچنین سخنان فلین بر سر جنگ اتمی میان واشنگتن و پیونگیانگ در نقطه مقابل تحلیل شما قرار نمیگیرد؟
** ببینید آزمایشات اخیر کرهشمالی نه برای تهدید، بلکه برای دیدهشدن است. یعنی پیونگیانگ با این شرایط سخت تحریمی هرازگاهی با اینگونه اقدامات سعی دارد در عرصه بینالمللی خود را نشان دهد تا به این واسطه در اوضاع اسفبار داخلی خود تغییری مثبت، ولو اندک را با امتیازگیری ایجاد کند. رزمایش مشترک کرهجنوبی، ژاپن و آمریکا و بقیه مسائل تحریک برای این آزمایشات بود؛ اما بیشتر بهانهای است برای همین مسئله که پیونگیانگ با یک مرگ تدریجی بمیرد یا با این آزمایشات به حیات نباتی ادامه دهد و با موشکپراکنی و آزمایشات اتمی خود را زنده نشان دهد.
اما در هشت سال صدارت اوباما، او تصمیم گرفت کرهشمالی مرگی تدریجی داشته باشد و به نظر بسیار بعید است ترامپ هم غیر از این اقدام کند و شعار جنگ اتمی، بیشتر در راستای اندیشههای پوپولیستی است. به نظر من تنها راه کرهشمالی همان تز «خورشید تابان» مطرحشده از سوی «کیم دای جونگ» که به ماندلای آسیای جنوب شرقی معروف است تا به این مناقشه طولانیمدت شبهجزیره کره پایان دهد.
* سیاست تلافیجویانه پکن در مقابل واشنگتن چیست؟ و آینده روابط پکن -واشنگتن را چگونه میبینید؟
** چین میتواند دست به ماشه ببرد و اقدامات تلافیجویانه داشته باشد اما سلاح او نظامی نیست بلکه همانطور که گفتم اقتصادی است؛ یعنی فقط کافی است که واشنگتن را به خروج ثروتش از آمریکا تهدید کند، آن وقت است که اقتصاد ایالات متحده، یعنی موضوعی که برای ترامپ بسیار مهم است، تحتتأثیر قرار میگیرد. شما در قضیه منع روادید به هفت کشور نگاه کنید؛ ریاض هم فقط به خاطر ثروت ٧٠٠میلیارددلاریاش در این فهرست قرار نگرفت. پس میبینید این نوع از اقدامات میتواند ترمزی برای تحریکات ترامپ باشد و سیاستهای او را در منطقه آسیای جنوب شرقی علیه چین تعدیل کند؛ چینی که با طلب ١,٣تریلیوندلاری، واشنگتن را به بزرگترین بدهکار خود بدل کرده است. البته باید بپذیریم آمریکا هم مانند گذشته یگانه قدرت جهان نیست و هماکنون با نقاط ضعفی روبهروست که ترامپ آن را امروز داد میزند. این برای چین که بزرگترین رقیب اوست، میتواند یک فرصت باشد. بنابراین من آینده این دو کشور را در حد جنگ نمیبینم و معتقدم سیاستهای تحریکی و شعارهای چین و واشنگتن علیه هم به سیاستهای عقلانی و شعوری خواهد رسید، فقط مدتش میتواند کمی متغیر باشد.
http://www.sharghdaily.ir/News/117632
ش.د9504410