جدل مشهوري كه دهها سال است در كشور ما و چندين قرن است كه در جهان مطرح و محل بحثهاي فكري و فلسفي بوده، دوگانه «مدرنيته و سنت» است. هر چند مدرنيته به عنوان پديده نوظهور به شقهاي مختلف مورد تعريف و تفسير قرار گرفته است و زواياي مختلف اين پديده متأخر بررسي شده است، اما كمتر به اين موضوع پرداخته شده كه آيا فهم عمومي از نقطه مقابل مدرنيته يعني «سنت» در بين افراد مختلف، واحد است يا اين مفهوم خود قرائتپذير است. آيا معناي «سنت» در جامعه و فرهنگ ايراني، همان است كه غرب از مفهوم «تراديشن» برداشت ميكند؟ آيا فرد يا جامعه ميتواند در عين نوانديش بودن، «سنتي» نيز باشد يا اين يك گزاره خودمتناقض است؟ با شناخت بيشتر ابعاد كاربردي مفهوم «سنت» ميتوان به اين سؤالات پاسخ داد.
«سنت» در لغت به معني راه، روش، سيره و عادت به كار رفته است. معادل انگليسي آن (Trade) در فرهنگهاي لغت به معناي ورزيدگي و شيوه و كردار نيز به كار رفته است و در انگليسي قديم از «trader» در معناي انتقال دادن و واسپاري كردن نيز استفاده ميشده است. در عربي واژه سنت برگرفته شده از «سن» به معني صيقل دادن و نيز راه بردن چيزي است. به قرينه الفاظ و نيز محتواي فرامتني، ميتوان در يك معني گسترده، معناي «انتقال دادن» (از چيزي به چيزي ديگر يا از نسلي به نسل ديگر و...) را براي واژه سنت، مترتب شد.
اما اولين قدم براي شناخت مفهوم كاربردي سنت، تعريف بسترهايي است كه اين واژه در آنها به كار ميرود. معمولاً در جامعهشناسي، سنت عبارت است از نمونههاي اخلاق جامعه كه در فرهنگ آن جامعه داراي ثبات و نهادينه شده باشد. به همين صورت در جامعهشناسي دين، سنت عبارت از مجموعه دستورات ديني و اخلاقياتي است كه در جماعتهاي مذهبي به ثبات رسيده باشد.
در اصطلاح علوم اسلامي، كلمه سنت يك لفظ خاص است و مجموعهاي از مفاهيم را در بر دارد. سنت در فقه اسلامي جزو يكي از چهار دليل معتبر و از ادله حقوقي است. شيعه با توجه به عصمت معصومين، سنت امامان را نيز در امتداد سنت پيامبر ميداند. لذا در ميان شيعه ميتوان «سنت» را عبارت دانست از «سخن، عمل و تقرير معصوم». اين در حالي است كه در فقه عامه سنت، صرفاً گفتار، كردار و تقرير پيامبر (ص) را در برميگيرد. البته برخي منابع فقهي عامه، حجيت «سنت صحابه» را نيز پذيرفتهاند. مجموعاً اهميت سنت در فرق اسلامي بسيار بالاست به گونهاي كه اسلام بدون «سنت» نميتواند معني داشته باشد و حجيت سنت نزد اسلام آنچنان واضح است كه ما را از آوردن برهان و اقامه دليل براي اثبات آن بينياز مينمايد.
در علم حقوق، سنت اجتماعي را ركن مادي عرف قلمداد كردهاند. پايه حقوق در بسياري از كشورها مراجعه به عرف است و آن چه بين مردم مشهور بوده و همه براي يك رويداد خاص آن را به كار ميبردهاند به عنوان «عرف» شناخته ميشود. چنين سنتي كه شاخص رفتارهاي عرفي است، ميتواند حسب ملاحظات ملي، مذهبي يا قومي باشد. همچنين زمان در اين تعريف بسيار حائز اهميت است، چراكه سنتها در مقاطع مختلف تاريخي قابل تبديل هستند، هرچند غالباً سنت حاكم بر يك جامعه داراي پايداري نسبي است. معمولاً وقتي موضوعي به سنت تبديل ميشود كه لااقل از يكي دو نسل به عنوان مسئله جامعه منتقل شده باشد.
از موارد فوق ميتوان دريافت كه تعاريف بسيار بسيطي از اين واژه نميتوان ارائه داد. در اين تعارف كه منظر حقوقي و علم ديني مطرح گرديد، نميتوان ردپاي واضحي از مدرنيته و تقابل آن مشاهده كرد. شايد بهتر باشد به علوم سياسي مراجعه كنيم و به دنبال پاسخ پرسش خود بگرديم. تعاريف مختلفي براي «سنت» در علوم سياسي بيان شده است. در يكي از اين تعاريف كه اسپنسر بيان ميكند «ايستايي پيكربندي در طول زمان و سلسلهاي از تعهدات است كه از قبل به عنوان توجيهي براي مشروعيت استفاده شده است». سيدجواد طباطبايي سنت را مجموعهاي از مفاهيم و نظامهاي فكري دانسته كه ما از اين طريق با دنيا ارتباط برقرار ميكنيم. علاوه بر اين از نظر او سنت نوعي انديشگي است كه ما از آن طريق دنيا را فهم ميكنيم.
همانگونه كه مشاهده ميشود از مجموع تعاريف فوق همچنان صرفاً ميتوان به كليتي از مفهوم سنت در هر حوزه پي برد. مفهومي كه لااقل ويژگيهايي همچون «استواري و قوام»، «مشروعيتبخشي»، «داراي قداست»، «استيلاي ارزشهاي جمعگرايانه»، «موروثي بودن، گذشتهگرايي و قابليت انتقال از نسلي به نسل ديگر» از آن قابل استفاده است. اما اين ويژگيها صرفاً براي تبيين وجوه مختلف واژه سنت و تقابل آن با مدرنيته كفاف نميكند، لذا بايد در ابعاد موضوعي مختلف «سنت» را تحليل نمود.
«سنت» در تعامل با چند مفهوم
باقر خرمشاد معتقد است براي اينكه تعريف سنت را به جايگاه آن در دوگانه ذكر شده (سنت- مدرنيته) نزديك كنيم، ميتوانيم اين واژه را با چند مفهوم بنيادين علوم انساني و اجتماعي يعني «فرهنگ»، «دين»، «محافظهكاري»، «مشروعيت» و «عقلانيت» تطبيق نماييم. احتمالاً بررسي ويژگيهاي سنت در تعامل با اين مفاهيم ميتواند ما را به شناخت بيشتري از مفهوم سنت و ابعاد مفهومي آن نزديك كند.
سنت و فرهنگ
فرهنگ خود از واژگاني است با تعريفي سهل و ممتنع. هرچند تعاريف گستردهاي براي فرهنگ ارائه شده است اما نهايتاً همگي به مجموعهاي از هنجارها اشاره دارد. گيدنز در تعريف فرهنگ، آن را ارزشهايي ميداند كه يك گروه دنبال ميكنند، هنجارهايي كه آن را پذيرفته و از آن پيروي ميكنند. ارزشها از نظر گيدنز آرمانهاي انتزاعي هستند و هنجارها، قواعد و اصول معيني هستند كه توسط جامعه پذيرفته شدهاند و بايد و نبايدهاي زندگي اجتماعي را مشخص ميكنند. با توجه به اين تعريف، سنت را ميتوان از مؤلفههاي اساسي فرهنگ تلقي كرد.
سنت از عناصر اصلي شكلدهي به فرهنگ است و حتي به نحوي آن را ميتوان منبع اصلي زايش ارزشها، هنجارها و باورها و تفكرات مشترك بين اعضاي يك جامعه به حساب آورد. با اين نگاه به نسبت فرهنگ و سنت، اساساً تعارضي بين مدرنيته و سنت نيست، چراكه سنت چونان بستر رودخانهاي است كه هر جرياني ميتواند در ظرف آن جاري شود. به عنوان مثال شايد در عصري فرهنگ هلني در بستر سنت به عنوان وجه غالب جامعه اروپايي، حكمفرما شود؛ يا در دورهاي ديگر ظهور و گسترش عقايد مدرسي و فرهنگ كليسا به سنت رايج در اروپا تبديل شود و پس از آن مدرنيته خود را تبديل به سنت حاكم بر فرهنگ غرب نمايد.
نسبت سنت و دين
همانطور كه اشاره شد، در تعاريف سنت، يكي از وجوه متعارف، اشاره به جوهرهاي است كه رابطه ميان انسان و خدا را توضيح ميدهد. برداشت از سنت كه قرين با مفهوم دين باشد با مدرنيته در تعارض است. چراكه به اعتقاد اتفاق فلاسفه، مدرنيته محوريت اين رابطه را در زندگي بشري قطع نمود. در نگاه سنتگرايان دينمدار، سنت در پيوندي نزديك با وحي قرار دارد. سيدحسين نصر در مفهوم سنت ميگويد:«سنت مشتمل بر درك حقيقي است كه هم منشأ الهي دارد و هم در سراسر يك دور اصلي تاريخ بشر از طريق انتقال پيام به واسطه وحي تداوم يافته است. همينطور مشتمل بر حقيقتي باطني است كه به اشكال و صور مختلف درآمده است و البته منحصر به فرد است، چراكه طريقه رسيدن به حقيقت واحد است.»
نسبت سنت و محافظهكاري
سنت در يكي از تعاريف رايج در بين مردم، انتقال به گذشته را تداعي ميكند. مفهومي كه از قضا در غرب نيز بيشتر بر اين وجه مفهوم سنت مانور داده ميشود. در اين وجه سنت، به حقيقتي منحصر اشاره ميشود كه در گذشته وجود داشته است و تلاش ميشود مجدداً احيا شود يا جامعه به شرايط پيشيني عودت داده شود. در چنين فضاي مفهومي از تناسب ميان مفهوم «محافظه كاري و سنت» سخن به ميان ميآيد. بنا بر تعبير گيدنز سنت يكي از اساسيترين مفاهيم محافظهكاري است. بهگونهاي كه محافظهكاران عموماً بر سنت و ضرورت حفظ آن تأكيد ميكنند. از نظر محافظهكاران، حكمتهاي موجود در گذشته طلايي سراسر حكمتند و انسان نميتواند و نبايد خود را از بند اين سنتها رها نمايد. در چنين بستري بهترين تدبير براي سياست جامعه رجعت به سنتها و تلاش براي تبعيت نهادهاي اجتماعي از آنهاست.
اگر مدرنيته را به دو بخش ظاهري و باطني تقسيم كنيم ميتوان گفت ظاهر مدرنيته با اين برداشت از سنت قاعدتاً سنتگريز است. چراكه اعتقاد به لزوم بازنگري در انديشههاي پيشيني بشري دارد و حتي دكارت كه به عنوان نخستين فيلسوف برجسته شارح مدرنيسم مطرح است اصل اساسي نگرش خود را بر دور ريختن همه انگارههاي بشري تا پيش از عصر مدرن و لزوم بازتعريف يك يك آنها بنا نمود. اما جالب آنجاست كه باطن مدرنيته خود در مرحلهاي شامل احياگري بوده است. بسياري از اصول فلاسفه مدرن و روشهاي حكمراني سياسي از فلسفه يونان به عاريت گرفته شده است. اين در حالي است كه رجوع ملل و تمدنهاي سابقهدار به اصل و گذشته شكوهمند خود را الزاماً مساوي با واپسگرايي وانمود ميكند.
اينكه آيا رجوع به گذشته بدون محافظهكاري ممكن است و ميتوان نگاه به سنت را با تحولخواهي ممزوج كرد، مبحثي مفصل است كه اجمالاً ميتوان گفت انقلاب اسلامي به عنوان يك نمونه بينظير دقيقاً با تفكرات امام خميني(ره) كوشيده است مسيري پيش پاي سنتگرايي بگشايد كه ضمن پرهيز از محافظهكاري اساساً رفتاري اصلاحگرانه و انقلابي كه در تعارض با محافظهكاري است را به نمايش بگذارد.
نسبت سنت و مشروعيت
با نگاهي به وضعيت جوامع سنتي و به عبارت بهتر همه سيستمهاي اجتماعي و حكومتي كه سنتهايي بر آنها مترتب است، سنت جايگاهي مشروعيتبخش نسبت به سيستم دارد. سنت ميتواند نظامهاي حكومتي را توجيه نمايد و اين به دليل مؤلفههاي موجود در سنت است كه توانايي مشروعيت بخشي دارد. مهمترين نظريهپردازي كه نسبت سنت و مشروعيت را مورد بررسي قرار داد، ماركس وبر بود. او در شرح انواع مشروعيت به طور خاص به سهگونه مشروعيت مدير يا رهبران اشاره دارد كه عبارتند از: مشروعيت سنتي، كاريزماتيك و قانوني. اقتدار سنتي گونهاي از اقتدار است كه ناشي از سيادت گذشته است. يعني اقتداري است كه از گذشته مورد تصديق مردمان بوده و ادامه يافته است. اين اقتدار در واقع ناشي از سنت پيشين است. مدرنيته در تعريف سيستمهاي حكومتي تمركز ويژه بر مشروعيت قانوني و سپس كاريزماتيك دارد و مشروعيت مبتني بر سنت را ناپايدار توصيف ميكند. از همين رو با اين مفهوم ميتوان دوقطبي سنت و مدرنيته را تعريف كرد.
نسبت سنت و عقلانيت
اگر عقلانيت را به معني نظامي از ادله و مفروضات و مدعيات بدانيم، مك اينتاير فيلسوف معاصر اعتقاد دارد هر «سنت» خود شيوهاي منحصر به فرد در «عقلانيت» دارد كه نميتوان آنها را با يكديگر مقايسه كرد. تلاش غرب بر اين است كه سنت را با احساسات و گزارههاي غيرعقلايي يا ضدعقلاني توضيح دهد. سنت در بسياري از جوامع داراي نظامي از استدلالات است كه حتي وجوه دلالتي آن از ابعاد عاطفي پيشي ميگيرد. مدرنيته عقلانيت و خردورزي خود بنياد را محور اساسي خود دانست و از آنجا كه براي ظهور نيازمند تقابل با سنتهاي ماقبل خود بود، خود را نماينده خردورزي و راسيوناليسم تصور نمود و هر آنچه به سنت مرتبط بود را معارض با عقلانيت برشمرد.
البته همانطور كه اشاره شد، سنتهاي حاكم بر برخي جوامع، طبعاً از مدل عقلانيت خودبنياد مدرنيته پيروي نميكنند، اما خود داراي نظامات فكري و ادلهاي هستند كه بايد در زمينه و پارادايم خود مورد تحليل قرار گيرند. نكته آخر اينكه گرچه «مدرنيته- سنت» دوگانهاي القايي براي سيطره مدرنيته بر فرهنگ پيشين خود است، اما از نظر واژهشناسي اين دوگانه لزوماً حقيقي نيست و بنا بر مفاهيم متعددي كه ميتوان از سنت برداشت كرد، ميتواند در تعارض، تنافر يا حتي گاهي در تلازم با مدرنيته قرار گيرد. بايد در ترمينولوژي و شناخت واژگان بيشتر تأمل كرد تا فريب واژگان و تزئين عبارتها را با سادگي و پارادايمسازي غرب مدرن نخورد.
ش.د9601387