گروه معارف/ عن الإمام الهادي(ع) في اوصاف المعصومين(ع) إنه يقول: مَن أحَبَّكُم فَقَد آَحَبَّ الله. و عن الصدوق(رض) في كتاب صفات الشيعه عن الرضا(ع) إنه يقول: مَن يَزعَمُ أنَّه هو مِن شيعَتِنا و هو يَتَمَسَّكّ بِعُروَةِ غَيرِنا
صحبتم دربارة توحيد حبّي است؛ يعني مؤمنين والا به جايي برسند كه دلشان، قلبشان، سرّ جانشان مالامال از محبت خدا شود. اين موضوع در آية 165 سورة بقره آمده است: «والَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لله» همان طور كه بارها به عرض شريفتان رسيده است، اين مسئله عشق به خدا جهاتي از بحث را ميطلبد كه به ياري خداوند دنبال كرده و به إذن الهي دنبال ميكنيم. يكي اين است كه اگر كسي بخواهد به اين وادي مقدس پا بگذارد، بايد به تعبير قرآن مجيد در سورة «طه» آيات 11 تا 14، نَعلَين را از پا درآورد؛ چون اين وادي، وادي مقدس «طوي» است. اين چهار، پنج آيه سورة طه گوشهاي از ماجراي بسيار آموزندة عشق موسوي را به حضرت تبارك و تعالي و آن جذبة الهي بيان ميكند. حضرت موسي(ع) آن مدت هشت ساله را كه بايد از جان خدمتگزار شعيب باشد، به پايان رساند.
شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد
كه هشت سال به جان خدمت از شعيب كند
حضرت موسي(ع) كانديداتوري پيامبري اولوالعزمي بود و هر چند از حضرت شعيب مقامش بالاتر بود؛ اما چون ميخواهند مجذوب خودشان قرار دهند، در شأن حضرت موسي مجذوب عشق خودشان قرار دهند، در شأن كليمي! ميگويند: برو و چوپاني شعيب را پيش گير. ايشان هم ميگويد، «چشم». اين روايت را مرحوم فيض كاشاني(ره) در كتاب حقايقشان نقل ميكردند؛ شايد در كتابهاي ديگرشان هم باشد كه حضرت شعيب(ع) گريه كرد در محبت خدا، اشك ريخت در محبت خدا، تا آنجا كه نابينا شد و چشمانش را از دست داد. تعجب نكنيد يعقوب هم چشمانش را از دست داد.
آدم به اين زودي نميتواند به حالات اينها پي ببرد. حضرت شعيب آنقدر در راستاي محبت خدا گريه كرد تا نابينا شد. خدا چشمانش را به او بازگرداند. تا بار سوم چشمها كه نابينا شد خدا به ايشان فرمود: چه ميخواهي؟ اگر از جهنمم ميترسي؛ شما انبياء را به جهنم نميبرم. اگر به شوق بهشتم گريه ميكني؟ شما انبياء صدرنشين بهشت من هستيد. چرا اينقدر گريه ميكنيد؟ عرض كرد: خدا.... من نه به عشق بهشتت و نه از خوف جهنمت [گريه ميكنم]؛ بلكه اين اشكها اشك عشق است(به تعبير من) اشك محبت به توست... دوستت دارم... تو را دوست دارم...! و برايت گريه ميكنم. خطاب آمد از حضرت حق تبارك و تعالي كه چون چنين چشمهايي داري، چون چنين چشمهاي عاشقي داري،(به تعبير بنده) من كليمم موسيبنعمران را به خدمت تو ميفرستم كه هشت سال برايت پادويي كند. الله اكبر... خب كارش را تمام كرد، در تفسير آمده، گوسفندها و زن و بچه را برداشت و به طرف مصر روانه شد. شب طوفاني شد.
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
خدايا حالا گوسفندها را چه كنم؟ زن و بچه را چه كنم؟ از يك مكان مقدسي كه اسمش «طوي» بود، به حسب ظاهر آتشي بلند شد كه بعضي مفسرين اهل دل ميفرمايند: به حسب باطن، باطن اين آتش، نور جذبة اله بود. سوزن وجودش را برده نزديك كوه آهنربا، حالا اين كوه آهنربا ميخواهد اين سوزن را از جا بِكَّند و ببرد بچسباند به خودش به تعبير بنده. رفت آتش بياورد ديد ندا بلند شد: موسي!!! كجاي كاري؟! «إني أنا الله» من خدايم! من معشوقت هستم، من محبوبت هستم. ببينيد آيه را. از آيه 11 تا 14 سورة «طه»: «فَلَمَّا أَتاها» وقتي آمد به طرف آتش «نوديَ»، ندا آمد: «يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ» با تأكيدات فراوان. همانا من خدايت هستم بيا... بيا عزيزم... منتهي آمدنت يك شرط هم دارد، «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» كفشهايت را دربياور و بيا، همين يك كلمه... اهل دل ميگويند: اين كندن كفش يعني پايت را از وادي تعلقات دنيوي دربياور! كفش تعلق را از پا دربياور و بيا به وادي مقدس «طوي».
عزيزانم! اگر به هر مكان مقدسي كه جذبه دارد ميخواهيد پا بگذاريد، اول نعلين را درآوريد. يعني تعلق را به عالم ماده، به عالم طبع، به عالم ناسوت از پاي حقيقتجويتان بيرون بياوريد و اين كار سنگيني است. تازه آنجا هم كه مشرف ميشويد هنوز اين كفشها پايتان هست، بنا كنيد پيش حضرات معصومين(ع) زاري كردن... ناله كردن... كه آقا جان يا ثامنالحجج اگرچه من بيادبم؛ اما دست مباركت را بياور اين كفشهاي من را از پايم درآور، سنگيني ميكند، نميگذارد بدوم. من ميخواهم راه بيايم. بله.... يك مشهد اين طوري! آقا جان اگر دانشجويم، اگر طلبهام، ميخواهم خوب درس بخوانم. تا آنجا كه عقل نظريام به بار بنشيند. ميخواهم خوب عمل كنم، واقعاً تقوي داشته باشم تا آنجا كه عقل عمليام به بار بنشيند. اگر كاسبم، همين طور! اگر فرهنگيام، اگر زنم، اگر مردَم، اگر جوانم، اگر پيرم.
استادم علامه حسنزادهآملي گاهي به ما مي فرمودند: به او تبارك و تعالي بگوييد، يك كلمه، خدا... آمدم...! اما كمرتان را ببنديد؛ اما كفشهايتان را از پا دربياوريد كه بتوانيد بدويد. اين علايق دنيوي سنگيني ميكند و نميگذارد آدم عاشقانه بدود. اگر اينطوري دويدي، من تو را انتخاب ميكنم، من تو را بر ميگزينم. «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى» ببين چه چيزي به تو ميگويم: «إِنَّني أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا» من خداي تو هستم. خداي ديگري براي خودت نتراشيها، بت، نه! اغيار، نه! بيگانگان، نه! فقط خدا... فقط خدا... با چند تا تأكيد: «إِنَّني أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني» بندة من باش «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري». نماز را براي يادم برپا بدار. اگر توانستيد، دست كم در اين مشاهد مشرفه كه شرفياب ميشويد، چهار تا نماز درست و درمان أقلّ كم، تمريني [بخوانيد]. خدا شاهد است ما كه مرد اين كارها نيستيم كه دائمي باشد؛ ولي هنرمان اين باشد كه چهار تا نماز تمريني با كيفيت كه فقط در اين نماز ياد خدا باشد و هيچ چيز ديگر نه! اين را بخوانيم و بلد شويم، سوغاتمان براي برگشتنمان همين باشد كه ما با دست پر از ياد خدا آمدهايم. وقتي ميخواهيد وارد شويد بگوييد، همان درِ صحن را ببوسيد و بگوييد، خيلي نزديك نرويد. خودتان را اهل ندانيد. يك خورده خودتان را دور بگيريد و دور بگيرم، فرقي نميكند. هر كه ميخواهد در وادي عشق خدا پا بگذارد و جذبة الهي او را بگيرد با نعلين نميشود نعلين را هم كه برايتان معنا كردم.