تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۳۸۹ - ۱۰:۳۷  ، 
کد خبر : ۱۹۵۸۷۴

باستانگرایی؛ ذبح تاریخ ایران در پای امپریالیسم غرب


دکتر‌علیرضا ذاکراصفهانی
در جریان حاکمیت گفتمان تجدد، بویژه در بین بخش وسیعی از منور‌الفکران عصر قاجاری، به آثار ناسیونالیستی به‌عنوان جزیی از اجزای این گفتمان بر‌می‌خوریم، بصورتی‌که این آثار هم بر انقلاب مشروطیت تاثیر گذاشته و هم از آن تاثیر پذیرفت. به عبارتی: ناسیونالیسم از جمله پیامهای آن انقلاب بود. ناسیونالیسم مذکور در طول تاریخ اندیشه سیاسی ایران در چهره‌های مختلفی از جمله ناسیونالیسم باستان‌گرا، ناسیونالیسم لیبرال و ناسیونالیسم مذهبی خود را نشان داده است. بارزترین چهره ناسیونالیسم در این دوره ناسیونالیسم باستان‌گراست. این گرایش که عمدتاً از سوی روشنفکرانی همچون شاهزاده جلال‌الدین‌ میرزا و میرزا آقاخان کرمانی مطرح شد، رویکرد به مسائل سیاسی، اجتماعی ایران بر پایه بازگشت به دورۀ قدیم ایران و پی‌جویی گذشته‌های افتخارآمیز دوردست برای حل احساس تحقیر و زبونی ایرانی است. به‌گونه‌ای که در آن مقطع زمانی بدلیل فقدان کارآمدی ابزارهای سیاسی، نظامی توسط دولت و ضعف حاصله در عرصه‌های مختلف، سیاسی، نظامی و اقتصادی ایرانیان در مواجهه با قدرت جدید که با هیمنه‌ای از ابزارهای تکنولوژیک همراه بوده، زمینه رعب در ایرانی فراهم آمده بود. روشنفکران در‌صدد بودند با توسل به گذشته‌های تاریخی خود و شکوه و جلال آن دوره گرچه بصورت ساختگی و افسانه‌وار در مقابل این احساس خود پاسخی بیابند و هویتی را هر‌چند مصنوعی برای خود دست و پا کنند. چنین رویکردی، گرچه احساسی و نه از سر عقلانیت صورت می‌پذیرد در واقع نوعی نوستالوژی است که به عنوان پاسخ مشخص طرح می‌گردد.
نقش پارسیان هند
عمده‌ترین جریان در شکل‌گیری این روند، پارسیان(زرتشتیان) ساکن هند می‌باشند. که فعالیت‌های فرهنگی آنان بر راستای مطالعات ایران باستان در هند و تاثیر عمیق آن بر روشنفکران عهد قاجاریه مورد توجه می‌باشد. اولین تحقیقات جدی در مورد زرتشت توسط پارسیان هند صورت گرفت سپس در سده های 18 و 19 میلادی که مطالعه ایران توسط شرق‌شناسان به عنوان یک موضوع علمی مدنظر قرار گرفت، به این تحقیقات دامن زده شد و الگوی روشنفکران مرعوب ایرانی دورۀ قاجار قرار گرفت. آرای ملی‌گرایانه قبل از انقلاب مشروطه عمدتاً‌ با الهام از آموزه‌های پارسیان هند و همچنین خاورشناسان غرب صورت پذیرفت. متون ایران‌شناسی همچون دساتیر، دبستان مذاهب و شارستان چهار چمن از جمله فعالیت‌ها در همین راستا تلقی می‌گردد.
در دساتیر زمان‌بندی خاصی از دوره‌های ایران باستان ارائه شده که بر پایه آن به آبادیان، جیان، شائیان یا سائیان و گلشائیان تقسیم می‌شد و هر‌کدام نیز به نوبۀ خود به چند دوره تاریخی تقسیم می‌گردید. این رسائل توسط آذریان یا آذر کیوانیان با هدایت و رهبری آذر کیوان در قرن 17 میلادی (10 هجری) تدوین شده است.
گروه آذریان مشتمل بر زرتشتیان ایرانی بود که در قرن شانزدهم میلادی به هند مهاجرت کرده بودند و در فضای اندیشه زرتشتی به فعالیت‌های مذهبی، فرهنگی روی آوردند و در ابتدای قرن نوزدهم میلادی به‌دلیل شرائط حاصله دست به انتشار وسیع آثار آنان زدند.
تاریخ‌نگاری مدرن ایران در تکمیل این پروژه و با الهام از آثار آذر کیوانیان صورت می‌پذیرد. از جمله در اثر معروف جلال‌الدین‌ میرزا با عنوان نامه خسروان که به شدت هواخواه ناسیونالیسم ایرانی است، این الهامات موج می‌زند. او با فردی هندی زرتشتی مسلک مکاتبه داشته و از وی که همچون خودش از سرآمدان ماسونی است برای نظم دادن به امور زرتشتیان ایران دعوت می‌کند. نامه خسروان، به همان سبک پارسیان و با الگوگیری از متن دساتیر نوشته شده است. میرزا آقاخان کرمانی، یکی دیگر از سرآمدان این جریان، نیز تصوری رمانتیک از ایران دارد و به عنوان عناصر سازنده ملیت ایرانی، از زبان فارسی، نژاد آریایی، دین زرتشت و فرهنگ و تاریخ ایران باستان نام می‌برد. در واقع او نیز متاثر از عناصر ملی غرب است. وی در «آئینه سکندری»، تاریخی درخشان از ایران پیش از اسلام ارائه می‌دهد. رویکرد آرکائیستی – باستان‌ستایانه – میرزا فتحعلی آخوندزاده، رضا قلی‌خان هدایت، میرزا محمدحسین‌خان ذکاءالملک فروغی و... نیز ادامه همان مسیر آذر کیوانیان است.
نقش ایدئولوژی‌سازی انگلیس
باستان‌ستایی ایرانی در این دوره از کانون مهم دیگری نیز تغذیه می‌شد که بی‌ارتباط با کانون اول نبود: ایدئولوژی، آریایی‌گرایی به‌عنوان تمهید و بستری مناسب برای توسعه امپراتوری انگلیس در شرق عمل می‌کرد. بر‌اساس این ایدئولوژی وارداتی که از سوی محافل آکادمیک استعمار انگلستان تدوین شد، هندی، ایرانی و انگلیسی از یک منشا نژادی واحد یعنی آریائی بودند. در واقع، هر سه، شاخه‌هایی از یک قوم آریایی بودند که در مناطق سه گانه عالم سکنی گزیدند و در آن مقطع خاص نیمه دوم قرن 19 این خویشاوندی، با درخشش امپراتوری انگلیس و احیای تمدن‌های باستان هند و ایران تحقق می‌یافت.
بر‌اساس تفسیری که این ایدئولوژی به دست می‌داد دورۀ تمدن‌های هند و ایرانی به سر رسیده بود و اینک نوبت امپراتوری انگلستان بود. این ایدئولوژی وحدت لازم را برای حفظ آن امپراتوری فراهم می‌آورد، به‌گونه‌ای که هندی و ایرانی با وفاداری به آرمان مشترک و توجه به نژاد یکسان، حاکمیت انگلستان را تضمین می‌کردند. لذا این ایدئولوژی جلوه ضد‌ سامی و ضد تورانی داشت. تقابل و ضدیت باستان‌گرایان این دوره ایران با اسلام و قومیت عرب ملهم از چنین اندیشه‌هایی نیز بود.
نقش شرق‌‌شناسی
مطالعات مختلف از سوی غربی‌ها در سال‌های پایانی قرن 18 و در طول قرن 19 میلادی تحت عناوین ایران‌شناسی، هندشناسی، اسلام‌شناسی و... معلول پاسخگویی به نیازهای حیاتی و اجتماعی خود آنها است. غربی‌ها از دوران زایش امپریالیسم، تمام هم و غمشان را مصروف اهداف توسعه‌طلبانه کردند. در چنین وضعیتی معرفت نیز معطوف به قدرت بود و علم و دانش پاسخگوی نیازهای حیاتی و اقتصادی بشر غربی جهت تسلط بر طبیعت و انسان شمرده می‌شد. لذا هر فعالیت اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی با جهت‌گیری امپریالیستی و پاسخگویی به تمنیات اقتصادی و سیاسی و در پیوند با آن بود.
بخش وسیعی از فعالیت‌های شرق‌شناسی را فرانسوی‌ها انجام دادند تا زمان برای حفظ مستعمرات فرانسه تاریخ‌نگاری و فی‌الواقع تاریخ‌سازی شود. در حقیقت تلاش‌هایی از این دست نه از باب ضرورت‌های علمی و انسانی، بلکه تکمیل حلقه مفقوده استعمار بود. بازیگران سیاسی مستعمرات باید بومی باشند، ولی بومی فکر نکنند. باید در همان فضای فکری فرهنگ استعمار بیندیشند و عمل کنند. ایجاد مراکز تربیتی استعماری و کالج‌های علمی، منابع فکری و نشریات مناسب زمینه‌های لازم را فراهم می‌آورد. شرقی باید به گونه‌ای بیندیشد که غرب آرزو می‌کند. بنابراین باید برای او در همین راستا هویت‌سازی و تاریخ‌سازی شود، نه آن هویت واقعی و نه آن تاریخی که داراست.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات