(روزنامه جوان ـ 1395/11/06 ـ شماره 5012 ـ صفحه 10)
امروز آزادي تفكر چه معنايي دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش مهم، نخست بايد اين نكته را برجسته ساخت كه، در سخنگفتن از آزادي تفكر، تفاوت چنداني ميان فلاسفه، الهيدانان، دانشمندان و هنرمندان وجود ندارد. آموزشها، سنتها و منازعات هرچه باشند آنهايي آزادند كه بدانند چارچوب رشتههايشان چگونه شكل گرفته است. بهطور مثال، دانشمندي فرانسوي بهنام لوران سِگالات در كتاب خود تحت عنوان نفسهاي آخر علم از اين مسئله انتقاد ميكند كه امروزه مديريت منابع مالي پژوهشها بسيار مهمتر از جستوجوي حقيقت در حوزه علمي او شده است. او با اين انتقادش، ضمن اشاره به آنچه رشته علمي او را چارچوب ميبخشد، از حق آزادي تفكرش بهره گرفت. براساس اين الگو، امروزه صرفاً كساني كه سردمدار «عدماضطرار» هستند، بهلحاظ تفكر، آزاد محسوب ميشوند.
مارتين هايدگر كه در دهه 40 گفته بود «صرفاً يك اضطرار وجود دارد، آن هم عدماضطرار است»، به ايده محوري «چارچوب» (گشتل) اشاره داشت كه، در مقام نيرويي تكنولوژيك، از كنترل ما خارج شده است. امروزه، «جهانيسازي» مصداق اين قدرت چارچوببخش است كه، مطابق تعريف هايدگر، منشأ اضطرارْ زماني نيست كه چيزي بهدرستي عمل نكند، بلكه زماني است كه «همهچيز بهخوبي عمل ميكند... و همه چيز را بهسوي عملكرد بهتر و بهتر سوق ميدهد». درست به همين دليل است كه هايدگر تا اين اندازه درباره تخصصيسازي و تقسيمبندي «معرفت» حساس است كه، به باور او، لاجرم تفكرِ مستقل و انتقادي را محدود و چارچوببندي ميكند. لذا امروزه «آزادي تفكر» يعني نشان دهيم چقدر پايبندي به ايده «عدماضطرار» براي ما اضطراري است تا آن دسته از اجبارهاي سياسي، تكنولوژيك و فرهنگي را بشناسيم كه زندگيمان را «چارچوب» ميبخشند.
درگذشت اومبرتو اكوي فيلسوف، پرينسِ آهنگساز و اتوره اسكولاي فيلمساز، در اوايل سال ۲۰۱۶ به ما يادآور ميشود كه آزادي تفكر تا چه حد اهميت دارد. آثار اين افراد جملگي در برابر تفاسير ارتدوكس از خلاقيت هنري، كليشههاي اجتماعي و تبعيض فاشيستي مقاومت ميكردند. بهطور مثال، اكو در يكي از مهمترين كتابهايش با عنوان اثرِ گشوده بر اين قابليت هنرمند تأكيد ميكند كه باب تفسير برخي از مؤلفههاي اثرش را، براي عموم مردم، گشوده بگذارد. پرينس، چنانكه استيون ترشر، نويسنده امريكايي، اخيراً در گاردين نوشت، «درعين اينكه ايده جنسيت را بهتمامي ساختشكني كرد، فهم ما از معناي مرد بودن را بسط داد». اسكولا نيز در آثاري چون «زندگي ساده» (۱۹۶۲) يا «يك روز بخصوص» (۱۹۷۷) زندگي مردمان «دلخور» و «ناپخته از لحاظ اجتماعي» را تصوير كرده است.
اين نكته نيز شايانتوجه است كه اومبرتو اكو تنها «متفكر» اين گروه نيست. متفكران صرفاً كساني نيستند كه به تدريس در دانشگاه مشغولند و به نگارش متون آكادميك ميپردازند. درواقع حقيقت خلاف اين است. بهواقع، استادان دانشگاه اغلب توان پژوهش آزادانه را ندارند، چنانكه در كتاب جديد چه كسي از آزادي آكادميك ميترسد؟ با نقلقول از پژوهشگران سرشناسي همچون اكيل بيلگرمي، جوديت باتلر و نوام چامسكي نشان داده شده است متفكر كسي است كه ميتواند بهنحو معناداري ايدههايش را براي گروههاي متنوعِ مردم آشكار سازد. اينكه اين آشكارسازي از طريق فلسفه يا هنر صورت ميپذيرد، صرفاً، مسئلهاي ثانويه است. آنچه اهميت دارد تأثيرات ناشي از فعاليت اوست. چنانكه هانس گئورگ گادامر اشاره كرده است، اگر «اثري اساساً تا ابد توان ارتباطگيري مستقيم [با مردم] را داشته باشد»، اين امر بهسبب «گوينده يا خاستگاه آن اثر» نيست، بلكه بهخاطر «تأثيرات و نتايجي» است كه عليالدوام دارد. پرينس و اسكولا ايدههاي خود را از طريق موسيقي و فيلم بيان كردهاند، اما آنها هم ناچار بودند از آزادي تفكر و استقلال انديشه و خلاقيتِ خود در برابر «چارچوبهاي زمانه» محافظت كنند.
چنانكه احتمالاً تاكنون دريافتهايد، نگاه من اين است كه ما بهاندازه اكو، پرينس و اسكولا، در تفكرِ خود، آزاد نيستيم. البته مراد اين نيست كه ديگر خبري از متفكران و هنرمندانِ برجسته نيست، بلكه منظور اين است كه امروزه محدوديتهاي فكري بيشتري وجود دارند كه قوه خيال را «چارچوب ميبخشند»، يعني همان نظامهاي اقتصادي و فرهنگياي كه، بهعنوان بخشي از طرح «جهانيسازي»، براي چارچوبدهي به زندگي معاصر، توسعه يافتهاند. پس از جنگ جهاني دوم، تئودور آدورنو نگران بود كه موسيقي ناچار بايد كوتاهترشود تا با محدويتهاي زماني در توليد صنعتي صفحههاي گرامافون تطابق پيدا كند. بهباور او، اين موضوعْ خلاقيت آهنگسازان را محدود و مشروط ميكرد. بااينحساب بايد از شنيدن اين خبر هراسان شويم كه امروز از فيلسوفان خواسته ميشود كتابهايشان را در قالب مقالات كوتاهتر عرضه كنند تا با الزامات صنعت انتشارِ ژورنالهاي رتبهبنديشده تطابق داشته باشد. آهنگسازان و فيلمسازان نيز در توزيع مستقل آثاري با طول بيش از دو ساعت با دشواري مواجهاند.
درست است كه اكو، پرينس و اسكولا تا همين اواخر به كار خود ادامه دادهاند، اما آثار متأخر آنها، مانند بسياري ديگر، همچون ژوليا كريستوا، تام وِيتس و لارنس فون تريه، اغلب به رويدادهايي فوراني ميمانند، يعني اتفاقهايي اضطراري كه در قالبهاي موجود در صنايع نشر، موسيقي و فيلم ظهور يافتهاند. البته اين بهمعناي بهتربودنِ اين آثار نسبتبه آفرينشهاي پيشين آنها نيست، بلكه، بهعنوان آثاري متمايز، از «عدماضطرار» پديد آمدهاند و به همين جهت شايسته توجه هستند. درحقيقت، امروز مسئله اين است كه همين توجه نيز «چارچوببندي» شده است. بنا بر توصيف هايدگر، «فقدان احساس اضطرار در وضعيتي بيشتر است كه در اعلادرجه يقين به خود باشيم، يعني وضعيتي كه در آن همهچيز محاسبهپذير است و بهويژه، جايي كه بيهيچ چونوچرايي براي كيستيمان و اينكه بايد چه كنيم حكم صادر شده است.»
عادت كردهايم كه از فيلسوفان، موسيقيدانان و فيلمسازان ايدهها و احساساتي را انتظار داشته باشيم كه در وضع موجود خللي وارد نكرده و بديلي براي آن عرضه نكنند. اين خواسته، در جهاني كه آزادي تفكر در كار باشد، ضرورتي ندارد؛ چون دليل ندارد كه آزادي تفكر در چنان دنيايي بر هم بخورد. اما با توجه به وضعيت فعليمان براي آينده ضروري است كه تقاضاي برهمزدن وضع موجود را داشته باشيم.
http://javanonline.ir/fa/news/834801
ش.د9503560