(روزنامه آفتاب يزد – 1394/12/19 – شماره 4570 – صفحه 8)
** من معتقدم این انتخابات را میتوانیم در چند بستر جداگانه اما به گونهای مرتبط با هم ارزیابی کنیم؛ بستر ملی، منطقهای و جهانی.
خوشبختانه یا شاید هم شوربختانه انتخابات ایران به ویژه انتخابات اخیر فقط یک جنبه ملی ندارد؛ بلکه جنبههای منطقهای و جهانی آن در برخی مواقع حتی به بُعد ملی هم میچربد.
منطقه ما امروز در وضعیتی قرار گرفته است که بهترین توصیف آن، استفاده از کلام مالکوم ایکس، نظریهپرداز آمریکایی است؛ به این بیان که منطقهای که ایران در آن قرار دارد، امروز در شرایط انتخاب بین گلوله یا رای (Bulleor Ballot) است.
اگر نگاهی به سوریه، عراق، عربستان، بحرین، یمن و... بیندازید به نظر میرسد قدرتی سعی دارد منطقه را به این سمت و سو سوق بدهد که ملل مختلف منطقه برای حل و فصل مشکلات خود به جای آنکه با گفتگو و استفاده از صندوق رای نظر خود را ابلاغ کنند با گلوله همدیگر را انتخاب یا حذف میکنند. نگاهی به عراق و سوریه کاملا گویای این نظریه مالکوم ایکس است که افراد در راس قدرت به جای آنکه به اراده ملت تن بدهند و تکثر آرا و زورآزمایی خود را در صندوقهای رای جستجو کنند، دست به اسلحه و بمب بردهاند.
انتخابات هفتم اسفند در ایران وقتی از این جنبه آن هم در منطقهای پرآشوب نگریسته شود، نشان میدهد اتفاقی در ایران درحال رخ دادن است. البته ما در سالهای متمادی بعد از انقلاب همواره انتخابات پرشور داشتهایم که به لحاظ ظاهری همه شبیه هم هستند اما محتوای آنها در زمانها و برهههای مختلف حامل پیامهای مختلفی بوده است؛ هم در داخل، هم در منطقه و هم در بعد جهانی.
یکی از پیامهای مهم انتخابات اخیر در بعد بینالمللی است؛ با توجه به اتفاقاتی که در منطقه درحال رخ دادن است انتخابات هفتم اسفند باعث شده همه نگاهها به نوعی به ایران معطوف شود آن هم از این لحاظ که ایران از جمله معدود کشورهای منطقه است که علیرغم تمامی تحریمها و محدودیتهای اعمال شده علیه این کشور، اما ملت ایران به دنبال جنگ و خونریزی نیستند بلکه ملتی متعادل و دنبال رویهای اعتدالی در سطح جهانی و تعامل هستند که این موضوع را در آرایش سلایق سیاسی خود – علیرغم محدودیتهایی که برخی نیروهای تندرو در داخل ایران به آن دامن میزنند- نشان میدهند. انتخابات هفتم اسفند هم نشان داد که ایرانیها در مجامع بینالمللی دنبال جنگ و نزاع نیستند بلکه به دنبال پیاده کردن یک برجام نه فقط سیاسی بلکه برجام فرهنگی در سطح جهانی هستند.
در داخل خود ایران هم انتخابات هفتم اسفند چند نکته بسیار کلیدی داشت که مردم آن را بیشتر زمزمه میکردند، اما با این انتخابات آن را بلند و رسا و در سطح ملی و فضایی نهادی و رسمی فریاد زدند.
* چه پیامی؟
** اینکه اراده ملی ایرانیان بر این قرار گرفته که گام به گام افراط، تندروی و بسیاری از حرکات رادیکالی و ماجراجویانه چه در داخل ایران، چه در منطقه و چه در سطح بین المللی را کنار بزنند و به دنبال سیاستمداران و از آن مهمتر سیاستگذاریهایی هستند که این سیاستها منافع ملی ایران در سطح ملی، منطقه و جهان را در یک فضای تعاملی تعریف کند، این به معنای این نیست که نقش ایران در سوریه، لبنان و منطقه به نفع آمریکا یا عربستان کمرنگ شود بلکه به این معناست که اگر ایران قرار است تاثیرگذاریای در منطقه و فضای بینالمللی داشته باشد نباید تاثیر نرمافزاری را کنار بگذارد. به عبارت بهتر، سیاستمداران و سیاستگذاران ایرانی نباید با گفتارهای سیاسی یا سیاستگذاریهای غلط در سطح ملی تصویر ایران را منفی نشان دهند یا به آن دامن بزنند. بلکه باید به دنبال سیاستهایی باشیم که وجهه ملی ایران را ترمیم میکند.
متاسفانه طی 8 سال دولت آقای احمدینژاد، تصویری که از ایران به جهان نشان داده شد، تصویر آنچنان مثبتی نبود. درست است که بعد از انقلاب آمریکاییها و بسیاری از اروپاییها به انحای مختلف سعی در محدود کردن قدرت و مخدوشکردن تصویر ایران داشتند ولی اینکه ما خودمان به مخدوش شدن تصویر کشورمان دامن بزنیم بزرگترین ضربهای است که به منافع ملیمان وارد میشود.
از این مهمتر در انتخاباتی که پشت سر گذاشتیم مخصوصا در شهرهای بزرگ، برآیند انتخابات نشان میدهد اگر مردم به اصلاحطلبان یا سیاستهای اصلاحطلبی اقبال نشان دادند به این معنا نیست که آنها به دنبال افراد بودهاند. این انتخابات بهگونهای مهندسی شده بود که اصلاحطلبان شاخص-جز آقای عارف- حضور نداشته باشند و تا حدودی هم موفق شدند؛ ولی اساسا حرکت مردم که نشان دهنده بلوغ است نشان داد که آنها فقط به دنبال یک فرد خاص نیستند بلکه سیاستگذاریهای اصلاحطلبان است که برای مردم اهمیت دارد.حال اگر چهرههای شاخص اصلاحطلب حضور نداشته باشند باز هم این ایده اصلاحطلبی است که اهمیت دارد.
حال از زبان هر کسی میخواهد بیرون بیاید مثل علی مطهری که تا دیروز خود را در کمپ اصولگرایی تعریف میکرد و حال امروز به این بلوغ رسیده که برای حل و فصل مشکلات باید به دنبال بسط و توسعه سیاسی و اقتصادی باشیم؛ یعنی همان حرفی که جنبش اصلاحطلبی ایرانیان لااقل طی صدسال اخیر به دنبال آن بوده و با موانعی هم روبهرو بوده است؛ این یک گام به جلو است که مردم به دنبال سیاستهای اصلاحطلبانه هستند.
نکته مهم دیگری که انتخابات هفتم اسفند نشان داد این است که اراده ملی تاثیرگذار و تعیینکننده است و این تصور که چرا اصلا رای بدهیم، چه فرقی میکند رای بدهیم یا نه، چه کسی گفته رایها تعیینکننده است و ... را کاملا باطل اعلام کرد. رای دادن یک داد و ستد بین شهروندان و سیاستمداران است و مسئولان را مجاب میکند که فقط به دنبال فضاهای ایدهآلیستی نباشند. مشروعیت مسئولان و یک نظام دقیقا و دائما در اراده ملی تعریف میشود. اگر اراده ملی در یک داد و ستد هوشمندانه و بلوغ محور به منصه ظهور برسد مسئولان را مجاب میکند که به دنبال تمایزهای تصنعی نروند.
هم مشروعیت و هم مقبولیت یک نظام از مردم گرفته میشود. مردم هم وقتی به معنای واقعی یک شهروند باشند و از رای خود استفاده کنند، آن را به منصهظهور میرسانند که در 37 سال عمر جمهوری اسلامی ایران این موضوع وجودداشته است.
* در صحبتهایتان اشاره کردید که در این انتخابات مردم نشان دادند به دنبال تعامل و گفتگو هستند؛ آیا این موضوع نتیجه دولت اعتدال و اشخاصی همچون دکتر ظریف است که با گفتگو توانست مناقشهای بزرگ و همهجانبه را به توافق تبدیل کند یا پیشتر این بلوغ در مردم وجود داشت اما به منصهظهور نرسیده بود؟
** بعضی مواقع در فضاهای گفتمانی در جامعه، بسیاری از مفاهیم به کار برده میشود مثلا اینکه فرهنگ گفتگو خوب است، گفتگو بهترین راهحل مشکلات است و ... اما همه در حد حرف است و تا زمانی که با یک مانع واقعی برنخوریم و به صورت وجودی این مسئله را وجدان نکنیم که عدم گفتگو راهی به جلو نمیبرد، نمیتوانیم ادعا کنیم جامعهمان تعامل محور و گفتگو محور است. در انتخابات پیشین مجلس (سال 90) مردم به گونهای با صندوق رای قهر کردند. نتیجه اینکه برخی افراد با تعداد اندک رای مثلا صدهزار رای نماینده میلیونها نفر شدند و اگر نگاهی به مصوبات مجلس نهم طی 4 سال بیندازید برخی از مصوبات علنا ریشخند زدن به اراده ملی بود اما در نهایت به نام اراده ملی تمام شد. مردم این اتفاق را دیدند و وجدان کردند که حقیقتا حضورشان با عدم حضورشان برابر نیست و به این نتیجه رسیدند که باید ورود کرد و از حق خود که در حاکمیت براساس اراده و میثاق ملی تعریف شده، استفاده کنند. میثاق ملی و عهد و پیمانی که بین حکومت و ملت بسته شده، عهدی است که اگر اعمال نشود مانند «عهد الست» به فراموشی سپرده میشود و آرام آرام حاکمان هم اراده ملت را به فراموشی خواهند سپرد.
اینکه مردم در مدیریت نظام سهیم باشند و در تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... به صورت یک عنصر عامل و فاعل ظاهر شوند یا نه، عنصری باشند که اموراتشان را دیگران تدبیر میکنند، مسلما سرنوشت این دو عنصر تفاوت بسیاری با هم دارد.
شهروندی هم حقی نیست که فقط یک بار عطا شود بلکه حقی است که باید ممارست شود. مسلما انتخابات هفتم اسفند پیامی را علاوه بر حاکمیت برای خود مردم هم دارد؛ اینکه خاموشی مردم به این معنا نیست که آنها چیزی را انتخاب کرده یا نکرده باشند بلکه به این معناست که آنها حق انتخاب خود را به دیگران واگذار کردهاند و دیگران برایشان تصمیم گرفتهاند و چه بسا تصمیم دیگران در کلان اراده ملی به نفع مردم خاموش نباشد.
در مورد آقای ظریف و حرکت تعاملی وی در فضای جهانی هم که اشاره کردید باید بگویم مردم با این حرکت به این باور رسیدند که در عرصه بینالمللی، کنوانسیونهای بینالمللی به هیچ وجه صوری و کاغذپاره نیستند بلکه هر کدام معنا و پیامدی دارد که برای فهم آن افرادی باید تصدی امور را برعهده بگیرند که فضای جهانی را به خوبی میشناسند، سواد جهانی دارند و فقط تعهد صوری ندارند. مردم هم خوشبختانه به خوبی این موضوع را فهمیدند اما اگر بر این مهم و باور ممارست نشود دوباره از کف میرود.
* خب اگر باوری در فرد شکل بگیرد به نوعی در او درونی میشود در چه شرایطی ممکن است این باور کمرنگ یا فراموش شود؟
** ببینید مردم نمایندگان را به مجلس فرستادند؛ اما این به معنای اتمام کار نیست بلکه شروع بازی است. مردم باید مطالبهگر باشند؛ اینکه نمایندگان چه قولی دادند و چه میکنند، آیا برنامههای خود را پیاده کردند، آیا اهدافشان را عملی کردند و ...
اولین قدم، انتخاب افراد اصلح است که تا حدودی به خوبی انجام شد، اما کار اصلی بعد از این انتخاب است. حال جامعه مدنی باید آرام آرام به معنای واقعی شکل بگیرد، زیرا تمام مردم و شهروندان نمیتوانند دائما مطالبهگر و مطالبهکننده تکنفری باشند بلکه باید نهادها و انجمنهای مدنی وجود داشته باشد که آرام آرام خواستهها و اراده ملت را پیگیری و این موضوع را دائم در جامعه تزریق کنند تا شعور و خودآگاهی سیاسی جامعه بالا برود تا در انتخاباتهای بعدی مردم دوباره خاموش نشوند یا به کف مطالباتشان قانع نباشند. آنچه امروز مردم ایران در انتخابات هفتم اسفند به آن رسیدند سقف مطالبات مردم نبود بلکه کفِ کف مطالبات سیاسی جامعه است. اینکه ما نمایندگانی را نمیخواهیم که کنوانسیونهای بینالمللی را کاغذپاره ببینند یا در صحن مجلس مرگ بر ... و... راه بیندازند. بلکه افرادی را میخواهیم که به بلوغ سیاسی رسیده باشند و در برابر حاکمیت و جهان در فضای متشنج کنونی از ادبیات سیاسی برخوردار باشند.
برای رسیدن به سقف مطالبات چه باید کرد؟
** باید برنامهریزی کرد؛ برای مثال نمایندگان باید طی 4 سال به سمت و سویی بروند که نهادهای مدنی را تقویت کنند نه اینکه پول بیتالمال و مطالبات اساسی مردم صرف صرفا مسائل سطحی شود.
اگر نمایندگان به راستی میخواهند در زمینه دین قدم بردارند اولین پایه دین خودآگاهی و تفقه است. حال خودآگاهی و تفقه چگونه حاصل میشود؛ باید بنیان آموزش و پرورش و آموزش عالی قوی شود و حتی در مهدکودکها هم از همان کودکی خودآگاهی را آموزش دهند تا شعور بالا برود. حال شعور چگونه حاصل میشود؛ با استفاده از نظریات اندیشمندان و حرکت جامعه به سوی فضای فرهنگی. یک جامعه شعار زده نمیتواند به سمت حیات معقول سوق داده شود.
* شما پیشتر در گفتگوی دیگری گفته بودید که اصلیترین انتظار از نمایندگان کمترین انتظار است. حال رساندن مردم به خودآگاهی توسط نمایندگان انتظار بسیار بالایی نیست؛ به ویژه با توجه به اینکه بیشتر نمایندگان تاکنون نشان دادهاند منفعل و غیرفعالاند؟
** قرار نیست نمایندگان برای افزایش خودآگاهی در جامعه کار شاقی انجام دهند. همین که مصوباتی تصویب کنند که در این راستا باشد و همین که فضای مجلس را به سمت شعارزدگی نبرند کافی است. از سوی دیگر، قرار نیست نمایندگان همه بار این مسئله را بر دوش بکشند بلکه نهادهای مدنی اگر مطالبات مردم را آرامآرام به سمت جلو ببرند نه اینکه دو قدم جلو برویم بعد از چهارسال سه قدم به عقب بازگردیم، خودآگاهی ایجاد میشود. بارها شاهد بودهایم که در یک دوره مجلس مصوبهای تصویب میشود و در دوره بعدی همان مصوبه باطل میشود.
* خب چرا این اتفاق میافتد؟
** چون نمایندگانی که ما تاکنون داشتهایم به نظر میرسد خود را مسئول در برابر جامعه نمیبینند. جامعه هم به طور کلی یا تک تک افراد هم که نمیتوانند مطالبهگری کنند بلکه این وظیفه نهادهای مدنی است که وارد میدان شوند. از این رو، مهمترین انتظار از نمایندگان مجلس دهم این است که فضایی به وجود آورند که نهادهای مدنی در آن رشد کنند نه اینکه جلو آن را بگیرند. از سوی دیگر، این تصور غلط که جامعه فقط به مکانهای خاصی نیاز دارد از بین برود، زیرا جامعه در کنار مسجد، تکیه و ... به انجمنها هم نیاز دارد.
* یکی از حواشی پررنگتر از متن انتخابات هفتم اسفند افتراق میان آرای تهران و برخی شهرها با سایر شهرها و کلانشهرهاست. نظر شما در این باره چیست؟
** یک واقعیتی هست که باید آن را بپذیریم اینکه در شهرستانها بستگی و فشاری که روی نهادهای مدنی وجود دارد در مقایسه با تهران بسیار زیاد است. یعنی در کلانشهرها آزادیهای سیاسی بیشتری وجود دارد.
نکته بعدی درباره این ادعاست که گفته میشود آگاهی سیاسی تهرانیها بیشتر از شهرهای دیگر است که این موضوع باید مورد مطالعه قرار گیرد و کار راحتی نیست که با قطعیت بگوییم اینگونه است یا نیست اما آنچه مسلم است اینکه بین حاشیه با مرکز همواره تفاوتهایی در رویکرد وجود دارد یعنی هر چه از مرکز به حاشیه میرویم مطالبات منطقهایتر میشود و بیشتر رنگ و بوی قومی و زبانی دارد. حال هر چه به سمت مرکز در حرکت باشیم، رویکردها و مطالبات جهان مشمولتر میشود.مثلا داشتن دغدغه نابرابری یا بیعدالتی اجتماعی، اقتصادی و... به عبارتی مردم کلانشهرها مطالبات کلی دارند.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که تحلیلگران اصولگرا رای نیاوردن اصولگرایان در تهران را به حساب شکست تمدنی اصولگراها گذاشتهاند، درحالی که این نه یک شکست تمدنی که شکست یک رویکرد فسیل شده است؛ رویکردی که معتقدان و دنبالهروان آن به جای درک واقعیات اجتماعی و تعریف و تنظیم استراتژی بر این اساس، در برج عاج نشسته بوده و فقط نظرات خود را به جامعه تزریق میکردند و چون این افراد رانت اطلاعاتی، مالی، رسانهای داشتند چنین میاندیشیدند که نبض جامعه در دستان آنهاست. این در حالی است که نگاه جامعهشناختی میگوید جامعه ایران درحال تغییر و تحول است.
نسلهای چهارم و پنجم ایران بعد از انقلاب، امروز در جهانی در حال زندگی هستند که تغییرات بنیادینی در عرصه هویت رخ داده و فرد را با این چالش روبهرو کرده که اساساً خانواده هویت را شکل میدهد یا فضای مجازی، ماهواره و ... در چنین فضایی وقتی قرار باشد برنامهریزی شود یا استراتژی شکل بگیرد باید رویکرد واقعبینانه وجود داشته باشد. حال میخواهد فرد اصولگرا باشد یا اصلاحطلب. اساسا صحبت از این است که قبل از اینکه هر کدام از «گرا»ها باشیم باید ببینیم در چه جامعهای زندگی میکنیم؛ آیا همان تصور دینی که در دهه 40 منجر به تولد انقلاب اسلامی شد در دهه 90 هم وجود دارد که اگر ندارد باید مردم را متهم به دینگریزی یا اهل کوفه بودن کنیم؟! رویکرد واقعبینانه این نیست که هر تصوری از دین جز آنکه در ذهن من نوعی وجود دارد کفر است بلکه رویکرد واقعبینانه یعنی باور به تحول.
حال کسی میتواند این ظرایف را درک کند که نگاه صرف ایدئولوژیک نداشته باشد، نه اینکه ایدئولوژی نداشته باشد بلکه وقتی میخواهد واقعیات را درک کند باید نگاه و بینش جامعه شناختی داشته باشد تا مسائل شخصی و مشکلات اجتماعی را در یک بستر تاریخی درک کند. کسانی که بعد از انتخابات هفتم اسفند صحبت از بیدیانتی، بیمهری، اهل کوفه بودن مردم تهران میکنند و ... اساسا نمیتوانند بین دغدغههای شخصی خود و مسائل اجتماعی تمییز قائل شوند و تصور میکنند دغدغههای شخصیشان دقیقا همان مسائل و مشکلات اجتماعی است. تا وقتی که دغدغههای من نوعی حتی اگر بسیار عمیق باشد با مسائل اجتماعی گره نخورده باشد هیچ تغییر و تحولی در جامعه صورت نمیگیرد. زمانی تغییر و تحولات آغاز میشود که بفهمیم مسائل اجتماعی از جمله دغدغه و مشکل زنان، جوانان، تحصیلکردگان، دانش آموزان و ... چیست.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که با وجود حضور پررنگ زنان در جامعه اما هنوز از تفکیک جنسیتی سخن میگویند، در چنین جامعهای نمیتوان با این پرچم جلو برویم که باید این تفکیک تشدید شود بعد انتظار هم داشته باشیم 50 درصد شهروندان به من نوعی رای بدهند؛ مسلما رای نمیدهند. به طور کلی این انتخابات و شعور سیاسی مردم و مشخصا زنان نشان داد که میخواهند از رایشان برای اثبات باطل بودن نگاههای جنسیتی و تفکیکی در حوزههای اجتماعی استفاده کنند.
* فارغ از اصولگرایان و کسانی که پیرو این حزب سیاسی هستند در لابهلای مطالب، عدهای هم بودند که سعی داشتند از رای مردم تهران به نوعی برای القای این موضوع قدیمی استفاده کنند؛ اینکه تهرانیها بدند و شهرستانیها خوب که ورای مسائل سیاسی بود، برای مثال در تحلیلی نوشته شده بود تهرانیها همان شهرستانیهای مهاجر هستند که پُز روشنفکری میدهند یا عدهای دستهبندی کرده بود تهرانیهای روشنفکر در مقابل شهرستانیهای مستضعف! چرا عدهای تهرانی بودن را صفت منفی قلمداد میکنند؟
** این را که در شهرستانها نگاهی منفی نسبت به تهران وجود دارد،باید اینگونه تحلیل کنیم؛ عدم توزیع عادلانه ثروت، قدرت و ظرفیتها در ایران و متمرکز بودن همه امکانات در تهران نگاهی منفی را نسبت به تهراننشینان ایجاد کرده است. عزیزان شهرستانی که این نگاه را دارند باید این موضوع را درک کنند که این مسائل ربطی به تهرانی بودن یا شهرستانی بودن ندارد. این تمرکز امکانات و قدرت و ثروت و ... به این دلیل است که اصولا در کشورهایی مثل ما که روند دموکراسی و دولت رفاه محور در آن قوی نیست، تمرکزگرایی از جمله آفتهای بزرگ آن کشور محسوب میشود، زیرا دولت نمیتواند یا نمیخواهد به سیاستهای دموکراتیک و رفاه محوری تن بدهد از این رو تمام امکانات را در مرکز قرار میدهد. برای دوری از این آفت هم باید آرام آرام به سمت تقویت مراکز استانها برویم.
نکته قابل توجه این است که تمرکز و تکاثر قدرت و ثروت در تهران، نه تنها ثروت و رفاه تهرانیها را افزایش نداده که اتفاقا کیفیت زندگی در تهران به مراتب بدتر از بسیاری از شهرستانهاست؛ از آب و هوا و تغذیه گرفته تا تشنج بالای اجتماعی و ... به عبارت بهتر، تمرکز قدرت و ثروت در تهران، رفاه را برای تهرانیها به همراه نیاورده است و تنها سیستم تمرکزگرایی را ایجاد کرده که اطرافش را به شدت نحیف کرده است. انسانی را در نظر بگیرید که به جای آنکه تمام اندامهایش رشد کند تنها یک اندام مثلا دست او رشد کند، درست است که آن دست بزرگ شده اما هم از حالت دست بودن خارج شده، هم کارآیی یک دست را ندارد، هم فرد را دچار دردسر میکند. توازن یعنی همه اندامها به صورت متوازن رشد کند. واقعیت تهران هم حکایت همان دست است که حاشیهنشینان و ساکنان دور از مرکز این واقعیت را به صورت مرکزنشینی و تمرکز رفاه در مرکز میبینند.
* شما تفاوت آراء میان تهران و شهرهای دیگر را قبول دارید یا نبود رقابت در شهرهای دیگر را دلیل تفاوت آرا میدانید؟
** وقتی در برخی شهرستانها فقط دو نماینده اصولگرا کاندیدا شدند چگونه میتوان توقع داشت آرای مردم آن شهر با آرای مردم تهران که 30 کاندیدای اصلاحطلب داشت، یکی یا نزدیک به هم باشد!
نکته مهم دراین میان این است که به صورت بسیار شدید مهندسی انتخابات هم صورت گرفته بود و سعی شد دلسردی در جامعه ایجاد شود اما روند ورود مردم و باور آنها به تاثیرگذاری رایشان مهندسیها را برهم زد و به حاشیه برد.
نکته دیگر اینکه رای تهران از اهمیت خاصی برخوردار است اما نه به این دلیل که تهران مهمتر از شهرهای دیگر است. بلکه به این دلیل که تهران آینه تمام نمای ایران است. ببینید در تهران از کرد و لر و ترک و بلوچ گرفته تا مسلمان و مسیحی و آشوری و ... همه حضور دارند. از این رو، رای تهران در انتخابات هفتم اسفند نشان داد که اگر سرلیست اصولگرایان میشود نفر 31، این معنایی دارد و پیامی را میرساند؛ اینکه اگر انتخابات به استانداردهای جهانی انتخابات آزاد نزدیکتر شود ما شاهد تغییرات و تحولات مهمتری در آرایش سیاسی جامعه خواهیم بود. من حتی پیش بینی میکنم با این تغییر و تحولاتی که رخ داده در آینده نه چندان دور مثلا 1402، آرایش سیاسی ایران به طور کلی تغییر کند.
رای نیاوردن سرلیست اصولگرایان فقط به این معنا نیست که اصولگرایان از لیست منتخبان خارج شدند بلکه این علامت میدهد که ما با تغییر نسل مواجهیم که این مسئله در آینده نه چندان دور حتی آرایش سیاسی را هم تغییر میدهد. اگر ملت و اراده ملی پیگیر و مستدام باشد مطمئنا کف مطالبات امروز جامعه به سقف آن نزدیکتر خواهد شد؛ این نه فقط یک پیام مثبت به سمت توسعه و رفاه است بلکه در منطقه هم این باور را به مردم خواهد داد که اسلحه و کشتار و حذف فیزیکی جواب نمیدهد حتی برای رسیدن به اهداف مهم، بلکه باید تن به بازیهای سیاسی داد. درست است که شاید دموکراسی یکی از بدترین سیستمهای سیاسی در جهان باشد ولی بشر تا این لحظه بهتر از این روش را نتوانسته ابداع کند. شاید در آینده به سمت سیستمی برویم که به آنچه علامه جعفری تحت عنوان نظام یا حیات معقول اجتماعی از آن یاد میکند، نزدیک شویم.
این را هم مطمئن باشید که پیام انتخابات هفتم اسفند و آرای مردم به زودی زود در حجاز و ریاض، تونس، الجزایر و ... شنیده خواهد شد و مردمانشان خواهند دانست که برای تغییر و تحولات، دست به کارهای افراطی زدن و کودتا جوابگو نیست، بلکه آنچه تعیین کننده است رایهایی است که در صندوقها انداخته میشود.
نکته دیگر اینکه یکی از اصول بنیادین بازیهای سیاسی این است که تکثر را عامل وحدت بدانیم نه نفاق و افتراق. بازیگران سیاسی هم باید به این بلوغ برسند که اگر دیگری با من متفاوت است این به معنای حذف من نیست. بازی سیاسی باید به گونهای تعریف شود که تمام سلایق بتوانند در نظام سیاسی حضور داشته باشند.
برای مثال، در انگلستان حزب کارگر، لیبرال و محافظهکار وجود دارد که دید هر کدام نسبت به مسائل مختلف به طور مبنایی متفاوت است ولی طی صدسال اخیر به این نتیجه رسیدهاند که حذف هیچ کدام امکانپذیر نیست. روسا را میتوان حذف کرد اما مطالباتی که در بطن جامعه وجود دارد حذف شدنی نیست. حذف کردن یک حزب یعنی از بین بردن یک ظرفیت در جامعه و آن ظرفیت بعد از مدتی به عنوان عنصر معارض یا عنصر خاموش و بیتفاوت به حاشیه رانده میشود که بیتفاوتی یک سم مهلک برای جامعه است. در نظام ما هم باید سلایق مختلف را زیر یک چتر واحد به نام نظام جمهوری اسلامی ایران بپذیریم و تعریف کنیم.
* یکی از نکات دیگری که بعد از انتخابات در اظهارات و توهینها به تهرانیها مشاهده شد که پیشتر هم دیده یا شنیده شده، استفاده از لفظ روشنفکری برای توهین به دیگران است و به عبارت دیگر نوعی فحش و ناسزای با ادب محسوب میشود حال این سوال پیش میآید که چرا در جامعه ما روشنفکری مذموم است؟
** قصه روشنفکری در ایران قصهای پرفراز و نشیب است. وقتی تاریخ معاصر ایران را نگاه کنیم بسیاری از تغییر و تحولات مثبت و ایجابی که در مملکت ما افتاده اساساً روشنفکران طلیعهدار آن بودهاند. ولی به نظر میرسد از یک سو بعضی نگاهها به این طبقه حاکی از این است که عدهای آنها را به دیده یک معضل مینگریستند. عدهای هم برای اینکه عوام را در برابر روشنفکران تهییج کنند آنان را مجسمه خیانت، خودفروشی و بیگانه پرستی معرفی میکردند. در میان روحانیت هم نگاه به روشنفکران یکدست نبوده است. مثلا برخی روحانیون پیشرو بوده و روشنگری و روشنفکری را قبول داشتند و اساسا آن را در کنار مبارزات ضداستبدادی قرار میدادند. اما در فضای فرهنگی ایران به دلایلی نگاه منفی به نگاههای مثبت در مورد روشنفکران غلبه داشته است. یکی از دلایل این موضوع سیطره گفتمان چپ کمونیستی در ایران است.
بعد از انقلاب هم سیاستهای رسانهها به ویژه رسانه ملی به جای آنکه به سمت این برود که روشنفکران را افرادی پیشرو معرفی کند در مسیر تقبیح آنان گام برداشته است. این درحالی است که روشنفکران چیزی جدای از مردم عادی نبودند تنها ویژگی متمایزکننده آنها «نقد» است. مفهوم روشنفکر یعنی کسی که در عرصه عمومی قدرت و روابط قدرت را نقد میکند و اساسا به هیچ کس جز آنچه آن را حقیقت میداند سرسپردگی ندارد. اینکه عدهای قدرت در همه ابعادش را نقد کنند، رانت را نقد کنند و ... اصلا چیز بدی نیست اتفاقا جلو زور و زر و تزویر را میگیرد. اما چون در جوامع همواره عدهای نسبت به وجدانهای بیدار ترس دارند، آن را مذموم تلقی کرده و سعی دارند نگاه خود را به جامعه القا کنند.
در سوی دیگر، در دانشگاهها هم به دلایل مختلفی این فرهنگ رسوخ کرده که وقتی میخواهند فردی را بکوبند میگویند فلان استاد، کار تحقیقی و پژوهشی نمیکند بلکه فقط روشنفکر است. گویی روشنفکری و دغدغه عرصه عمومی داشتن با کار علمی کردن منافات دارد! درحالی که یکی از اقدامات مهم محققان اجتماعی، توانایی نقد کردن است. پرداختن به نقدهای مستدل میتواند جامعه را به سمت بلوغ ببرد. این درحالی است که متاسفانه در جامعه ما تحمل نقد کردن و نقد شدن پایین است و چون تحمل آن کم و روشنفکر هم کسی است که نقد میکند و به دنبال این است روابطی را به تکاثر قدرت ختم میشود، نقد کند تا مسئولیتپذیری در حاکمان افزایش یابد تا افرادی که قدرت را به دست میگیرند مسئولیت پیامدهای پذیرش آن را هم بپذیرند.
http://aftabeyazd.ir/?newsid=29558
ش.د9406092