(روزنامه آسمان آبي - 1396/09/05 - شماره 120 - صفحه 11)
وقتی که از یک پدیده یا جریان سیاسی متشکل و سازماندهیشده به نام حزب یا پارتی نام میبریم، خواهناخواه، ذهن به سوی ساختارهای گروه و دموکراتیک مبتنی بر دموکراسی کلاسیک و مدرن میرود که صورت اولیه آن در همان سالیان آغازین سده بیستم در کشورهای شرقی و اسلامی نیز جان گرفت و بعضا توانستند نقش کاتالیزورهای سیاسی و اجتماعی مهمی را نیز ایفا کنند. البته در بسیاری از کشورهای منطقه از جمله ترکیه و ایران بهعنوان خاستگاه و زادگاه امپراتوریهای بزرگ منطقه، احزاب در سده بیستم، در نهایت توانستند در حد یک جمعیت یا نهاد مدنی نقش داشته باشند و نهتنها در جنبش مشروطه ایران و همچنین در تاریخ مشروطه ترکیه، بلکه در دیگر رویدادهای بزرگ نیز، حزب نتوانست به یک کانون مهم تحولآفرین تبدیل شود و در عوض، افراد و چهرههای کاریزماتیک، بیش از احزاب توانستند نقش و قدرت اثرگذاری داشته باشند.
در کشورهای عربی، وضعیت از این نیز بدتر بود و گرچه احزاب قدرتمندی همچون حزب بعث در مصر، سوریه و عراق، شکل و ساختار جدی گرفتند، اما ساختار حزبی در عمل بر مبنای قدرت فرد، چارچوبهای کپیشده سوسیالیستی و رانتهای کوچک و بزرگ استوار بود و احزاب آزادیخواه راستین و حقیقی، یا توسط جریان حاکمه تارومار شدند یا اینکه ناچار شدند با برگزیدن راه وابستگی به دنیای شرق و غرب قدم در راه دیگری بگذارند. حال باید پرسید: شرایط در حال حاضر و در مقطع کنونی چگونه است؟ آیا هنوز هم در کشورهای منطقه، «حزب» یک پدیده کارتونی و پوک و فرمالیته است یا اینکه تبدیل به سازمان و نهادی شده که با صورت حقیقی و دموکراتیک مطلوب، مسافت چندانی ندارد؟
در پاسخ به این سوال باید گفت: «رویدادهای سیاسی، تحولات اجتماعی و از آنها مهمتر، تحولات مرتبط با نفوذ یافتن علم ارتباطات و ابزارها و شبکههای رسانهای و دنیای مجازی، حتی عقبماندهترین و فقیرترین کشورها را نیز متحول کرده و احزاب، در شرایط کنونی، حتی با بیست سال قبل نیز قابل مقایسه نیستند. گرچه هنوز هم مسیری طولانی برای پیمودن وجود دارد و شمار احزاب تقلبی، نمایشی، کارتونی، وابسته و خلقالساعه، کم نیست؛ اما در همان حال، برخی احزاب نیز توانستهاند حتی در حد یک نهضت و جنبش اجتماعی و ارزشی بزرگ، بر جوامع خاورمیانه، تأثیر بگذارند.
حزب، جامعه و حاکمیت
بدون شک، بررسی میزان اصالت، مشروعیت و اثرگذاری احزاب، ارتباط عمیقی با چارچوبهای حقوقی و ساختار حاکمیت، حق مشارکت سیاسی و مرزهای آزادی و دموکراسی دارد، اما تمام این مفاهیم مهم، با بحث پیچیده و همیشگی حقوق فرد و جامعه و تعریف جوامع از موضوع حساس «فردیت» ارتباط عمیقی دارد. تا زمانیکه در یک جامعه، حقوق فرد به رسمیت شناخته نشود و آزادی او در چارچوبهای حقوقی و اخلاقی، مشهود و مسجل نباشد، شکلگیری حزبی که بتواند برای آزادی و رفاه فرد و جامعه تلاش کند، بسیار دشوار خواهد بود؛ زیرا افراد، چه در مقام هوادار و عضو عمومی و دونپایه، چه بهعنوان کادر و مسئول و نخبه سطح بالا و اعضای شورای رهبری و دفتر سیاسی حزب، همه ویژگیهای فردی خود را نیز به حزب خود منتقل میکنند و بسیار طبیعی است اگر مشکلات، نارساییها و ویژگیهای فردی آنان نیز، منجر به مشکلات و آسیبهایی شود که با روند رشد و تربیت افراد و جامعه، ارتباط دارد.
از این منظر، در کشورهای منطقه ما با در نظر گرفتن ساختارهای فکری، تربیتی و چارچوبهای ارزشی و اخلاقی و همچنین تضادها و تناقضهایی که بین دین و لاییسم، سنّت و مدرنیسم، شرق و غرب و فرد و جامعه وجود دارد و همچنین با توجه به ویژگیها و بنمایههای تاریخی و فرهنگی دستگاه حاکمیت، احزاب برای جلب اعتماد و حمایت مردمی، کسب قدرت و تأثیرگذاری بر معادلات اجتماعی و سیاسی کشورها، مسیر دشواری پیش رو دارند.
احزاب و تحولات منطقه در سالیان اخیر
یکی از نعل وارونهها و تناقضات سیاسی، حقوقی و اجتماعی مهم در بسیاری از کشورهای خاورمیانه و همچنین آسیای میانه، تظاهر به تحزب و فعالیت حزبی و همچنین تظاهر به آزادی فعالیت احزاب است. از آن بدتر اینکه در داخل خود احزاب نیز، روند مدیریت و کنترل حزب و تقسیم قدرت، در بسیاری از موارد، بهگونهای است که همان قواعد دنیای تفکر مبتنی بر قدرت تکصدایی، بر حزب نیز تحمیل میشود و ابزارها و اهرمهایی نظیر انتخابات، کنگره، کمیتههای دیسیپلین، تفکیک قوا و تقسیم قوا، همگی قربانی بقای فرد و رأس کاریزماتیک و خودمحوری میشود که میخواهد برای همیشه، همه چیز را در دست خود نگه دارد.
در این احزاب، پدیده انتقال قدرت، جایگزینی افراد، شایستهگزینی و مفاهیمی از این دست، فقط در اساسنامه حزب جای دارد و در میدان عمل، آزادی عمل مشهود و ملموسی وجود ندارد. در نمونههای تاریخی این ماجرا در ایران، ترکیه، مصر، عراق، سوریه، نمونهها و مصادیق فراوانی وجود دارند که یک رهبر، از آغاز تأسیس حزب تا زمان مرگ، قدرت را در دست داشته و این گوی درخشان را به هیچ عبد دیگری نسپرده است! در ترکیه، مصطفی کمال آتاتورک در سال 1923 میلادی حزب جمهوری خلق(CHP) را تأسیس کرد و دقیقا تا زمان مرگ یعنی تا سال 1938 رهبر این حزب بود و خلف او عصمت اینونو نیز به مدت 34 سال تمام یعنی از 1938 تا 1972 عهدهدار این پست بود! از دیگر سو، حکومتهایی نیز که قدرت خود را از حزب حاکم و جریان تکصدا گرفته بودند، به همین شکل عمل کردند.
بهعنوان مثال حافظ اسد از سال ۱۹۷۱ میلادی تا ۲۰۰۰ و به مدت 29 سال رئیس جمهوری سوریه بود! همچنین در اغلب کشورهای منطقه، پدیده عجیب دیگری به نام انتقال قدرت خاندانی و خانوادگی، در بسیاری از احزاب در جریان است. ملا مصطفی بارزانی از رهبران کردهای عراق در سال 1946 میلادی حزب دموکرات کردستان را تأسیس کرد. او تا زمان مرگ خود یعنی تا سال 1979 رهبر حزب بود و پس از او، فرزند ارشدش، ادریس رهبر شد و بعد از مرگ ادریس نیز این پست به مسعود بارزانی رسیده و به احتمال قوی پس از مسعود نیز این پست به یکی دیگر از اعضای خاندان بارزانی خواهد رسید! همچنین است وضعیت حزب اتحادیه میهنی که در سال 1975 توسط جلال طالبانی تأسیس شد و حتی اکنون که چند ماه از مرگ او گذشته است، عملا این پست به نام اوست و همسر و پسران و برادرزادههایش، تمام قدرت حزب را در دست دارند!
وضعیت پیشرو
گرچه مثالها و مصادیق مورد اشاره تا حد زیادی، نمونههایی از ضعیف بودن جایگاه احزاب در دولتها و جوامع منطقه را نشان میدهند، اما در عین حال نباید از بیان این واقعیت چشمپوشی کرد که نهتنها احزاب و جریانهای سیاسی، دینی و اجتماعی، بلکه نهادهای مدنی نیز با وجود تمام مشکلات و آسیبها، از شانس و فرصت بالایی برای اثرگذاری بر معادلات کشورها برخوردارند، زیرا این ساختارها بهطور مداوم در حال تکامل هستند و در جوامع کنونی که جامعه مجازی رفته رفته جای جامعه حقیقی را میگیرد، دولتهای حاکم نمیتوانند بیش از این در برابر رشد تفکر حزبی، مقاومت کنند. بهویژه در دورانی که هزاران جوان تحصیلکرده، تکنوکرات و بوروکرات به میدان آمدهاند که با ارزشها و مفاهیمی نظیر آزادی، بنیادهای حقوقی، حاکمیت قانون، ضرورت انتقاد و نقدپذیری و ویژگیهای مدیریت مطلوب جوامع و کشورها، آشنایی کامل دارند.
https://asemandaily.ir/post/8202
ش.د9603623