حجتالاسلام دکتر داود مهدویزادگان، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، حدود یک دهه پیش کتابی با عنوان احکومت اسلامی و حکم حجابب به رشته تحریر در آورد و در آن مطرح کرد که آیا حاکمیت قانون، مجاز به الزام افراد جامعه به رعایت پوشش است یا خیر؟ پاسخ نهایی وی به این پرسش آن است که پوشش از منظر فلسفی امری معقول است؛ از این رو حاکمیت قانون میتواند اتباع خود را به آن ملزم کند و در مقابل نبود پوشش به دلیل ماهیت غیر عقلایی بودنش، پشتوانه فلسفی برای الزام سیاسی ندارد و حاکمیت قانون مجاز به الزام آن نیست. در این باره موضوع گفتوگوی زیر که گزیدهای از مناظرهای مطول و چالشی است تقدیم حضور خوانندگان میشود.
* اگر شما در سال 1314 بودید و به سیاست کشف حجاب اپهلوی اولب اعتراض میکردید و به شما گفته میشد کشف حجاب قانون است و الزام آن هم قانونی است، آیا میپذیرفتید؟ آیا به صرف قانونی بودن چیزی نمیتوان به آن معترض شد؟
قياسمعالفارق است؛ زيرا رضاخان با كودتا به قدرت رسيد و پشتوانه مردمي نداشت. نمايندگان هم منتخب مردم نبودند و گوش به فرمان حاكم مستبد بودند و قانون كشف حجاب را به فرمان رضاخان تصويب و اجرا كردند. مردم هم هيچگاه با اين قانون فرمايشي موافق نبودند و در برابر آن ايستادگي كردند. رژيم مستبد واقعه دردناك و خونبار مسجد گوهرشاد و مانند آن را پديد آورد و چه هتك حرمتها كه نكردند. اما حاكميت پس از انقلاب به پشتوانه مردم است. نمايندگان هم منتخب مردم بودند و همانها قانون حجاب را تصويب كردند كه بعد به تأييد شوراي نگهبان درآمد. مردم نيز به استقبال آن قانون رفتند و مخالفت جدي پيش نيامد، حتي در همين چند ماه اخير كه از طرف عدهاي به كمك رسانههاي غربي موضوع حجاب مطرح شد، ديديم كه مردم استقبالي از آن نكردند و اين نشاندهنده خواست مردم است. در همين راستا خوب است همين را از جماعت روشنفكر بپرسيد كه چرا در سال 1314 با اجباري شدن كشف حجاب مخالفت نكردند. بايد به اين نكات توجه داشت كه
1ـ حجاب منبعث از فهم اجتماعي است؛ برخلاف بيحجابي كه خواست شخصي است.
2ـ حجاب مقتضاي فهم عرفي از اخلاق و دستور شرع انور هم است. هيچ فهم عرفي از اخلاق، مردم را به عريانگري دعوت نميكند.
3ـ حجاب حق اجتماعي و از اين رو سازگار با حقوق اجتماعي است.
4ـ حجاب نه فقط قابل اجرا كه تسهيلكننده حيات اجتماعي است. برخلاف عريانگري كه مخل حيات جمعي است.
5ـ ترديدي در مفيد بودن حجاب نيست. فرض مفيد بودن عريانگري بوالهوسانه است و هيچ دردي جز درد هواي نفس را تشفي نميكند؛ بنابراين بيحجابي امري بيهوده است.
6ـ حجاب سازگار با قرائت رسمي و غير رسمي از دين است؛ البته قرائتهاي برون ديني در اينجا مدنظر نيست.
بر اساس اين موارد حكومت هر قدر هم كه قانوني باشد، مجاز نيست كشف حجاب را قانوني كند؛ چون حجاب با اين شش شرط سازگار است. قانون الزام به حجاب مشروعيت دارد و چون بيحجابي با آن شرايط سازگار نيست، قانون الزام به كشف حجاب نيز مشروعيت ندارد.
* شما حجاب را از حجاب اجباری تفکیک نمیکنید؛ از این رو حکمی را که برای حجاب میآورید برای حجاب اجباری هم معتبر میدانید؛ مثلاً میفرمایید حجاب با همان شش شرط سازگار است و سپس نتیجه میگیرید که قانون الزام به حجاب هم مشروعیت دارد.
معلوم است كه حجاب و الزام حجاب متفاوت است؛ يكي موضوع است و ديگري حكم. حجاب و پوشش امري اخلاقي و اجتماعي است و بر پايه فهم و درك اجتماعي از عدالت، الزامآور به شمار ميآيد. حكومت فضيلتمدار نيز مكلف به اجراي اين الزام است؛ بنابراين اجباري در كار نيست، بلكه اجراي «الزام معقول» است. بحث من هيچ ارتباطي با مفهوم ساختگي حجاب اجباري ندارد، بلكه بحث در اجراي الزام امر اخلاقي است و نه اجبار.
* شما بیحجابی را با عریانگری مساوی میدانید. به نظر میرسد لازم است موضوع حجاب را از آنچه عریانی است تفکیک کنیم.
عريانگري تعبير ديگر بيحجابي است و ترديدي در اين نيست. اين را از واقعيات موجود ميتوان فهميد. اگر معتقديد ميان اين دو تمايزي وجود دارد، وجوه اين تمايز را ذكر كنيد. آيا حدي براي بيحجابي وجود دارد كه از آن به بعد عريانگري محسوب شود. عرياني و بيحجابي از جهت مفهومي دو چيز نيستند و تنها تمايز مصداقي دارند؛ چون رجوع به عرف براي تعيين مصداق است و نه مفهوم. اينكه نميتوانيد حد تمايز آن را پيشاپيش معلوم كنيد، دليل بر تمايز نداشتن است. به هر حال، بيحجابي از حد عريانگري معتدل ولي نامشروع تا شكل افراطي آن گسترده است و در هر صورت، عريانگري است. علاوه بر اين براي تبيين بهتر موضوع خوب است به طور ريشهاي به پرسشهاي زير پاسخ دهيد:
1ـ كدام يك از دو عنوان پوشش و نبود پوشش يا حجاب و بيحجابي فضيلت شمرده ميشود؟
2ـ آيا اين دو مفهوم، امري اخلاقيـ اجتماعي هستند؟
3ـ آيا امر اخلاقيـ اجتماعي الزامآور است؟
4ـ آيا حكومت فضيلتمدار مكلف به تضمين الزامات اخلاقيـ اجتماعي است؟
گمان ميكنم پاسخ به اين چهار پرسش، روشنگر خواهد بود.
* چرا میفرمایید: امفهوم ساختگی حجاب اجباریب؟ مگر حجاب، اجباری نیست؟ آیا در متن و محتوای قانون اجبار نهفته نیست؟ الزام و اجبار چه تفاوتی دارند؟
بين الزام و اجبار تفاوت مفهومي و شناختي جدي و دقيقي وجود دارد. حتماً ميدانيد كه هر امري با خود لوازمي دارد كه قابل انفكاك نيست. به الزام به اين لوازم اجبار گفته نميشود. اجبار وادار كردن شخص به امري غير ملازم است. در اينجا، حجاب لازمه عفاف و پاكدامني است؛ بنابراين الزام به حجاب معقول است؛ اما كشف حجاب ملازم با پاكدامني و عفاف نيست و وادار كردن مردم به آن اجبار است؛ بنابراين، ميان اين دو مفهوم فرقي اساسي است و توجه به تمايز اين دو، روشنگرانه است و خيلي از مسائل را حل ميكند.
* عفت و پاکدامنی مفهومی است که تقوا و پرهیزگاری جنسی از آن فهمیده میشود. حجاب چه ارتباطی با پاکدامنی به همین معنا دارد؟
عفاف امري فطري است و آدمي با رجوع به خويشتن، معناي آن را در مييابد. عفاف آن حالت نفساني است كه آدمي را از ارتكاب به گناه باز ميدارد؛ به طوري كه اگر مرتكب گناه شود، احساس شرم ميكند. حس شرم، ملامت و سرزنش كردن خود است به خاطر گناهي كه مرتكب شده است.
انسان عفيف قلمروي از حرمتها را در خويشتن پاس ميدارد كه حرمتهاي روحي و جسماني را در بر ميگيرد. حرمت تن از جمله محارم آدمي است. صيانت تن مطلق است و با حفظ سلامت تن تفاوت دارد. تن به اندازه روح شريف است و خود و فرد و ديگري حق تعرض به شرافت تن و روان را ندارند. تعرض ديگري به شرافت تن در اشكال مختلف تجاوز است. تعرض خود به شرافت تن، بيعفتي است. پوشش و حجاب يكي از وجوه صيانت از شرافت تن است. تنپوشي مانع تعرض و تجاوز ديگري است؛ برخلاف عريانگري و بيحجابي كه سلب مسئوليت خود از وظيفه صيانت از شرافت تن است؛ بنابراين بيعفتي مقدمه تجاوز ديگري به شرافت تن است. در جايي كه عفت نباشد، تجاوز معنا ندارد؛ چون شخص پيشتر حريم خود را كنار گذاشته است؛ مانند طلافروشي كه سيستم حفاظتي خود را خاموش كرده است. به همين دليل در آيات 30 و 31 سوره نور صيانت تن (غَضِّ بصر و حفظ فروج) به طور يكسان از مرد و زن خواسته
شده است.با توجه به آنچه بيان شد درمييابيم كه چرا پوشش ملازم با عفت و پاكدامني است. حجاب از شرافت تن صيانت ميكند و به همين دليل استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) فرمودند «حجاب مصونيت است و نه محدوديت.»
عفاف و پاكدامني براي انساني كه درك و حسي از گناه داشته باشد، شكل ميگيرد. انساني كه حس گناه در او نباشد، حس شرم هم ندارد؛ بنابراين انسان و جامعه به شدت سكولار كه فهمي از حس گناه ندارند، دركي از عفاف و پاكدامني هم نخواهند داشت. از نظر اين دو صيانت تن تعبير ديگري از سلامت تن است؛ بنابراين تجاوز جنسي را بيشرافتي نميدانند بلكه آزار جسمي ميخوانند.
با وجودي كه پوشش و حجاب ملازم با عفاف و پاكدامني دانسته شد، هر زن بيحجابي را بيعفت و ناپاكدامن نميدانيم؛ زيرا بسياري از آنان دركي از صيانت شرافت تن ندارند. معقول نيست كسي به چنين دركي برسد و حجاب را برنگزيند. بايد توجه داشت كه يكي از ثمرات دينداري التفات به اين درك و فهم شرافت تن است.
* از نظر شما نبود حجاب، شرافت تن را از میان میبرد و تجاوز به حدود بدن است؛ اما زنان بیحجاب و آنان که حجاب را قبول ندارند، چنین برداشتی ندارند؛ یعنی آیا تمام زنان بیحجاب ساکن کره زمین بیحجابی را تعرض و تجاوز به تن خود قلمداد میکنند؟
صيانت از شرافت تن دستورالعملي دارد و اين دستور چيزي غير از حجاب نيست. هيچ عقل سليم و فهم عرفي براي صيانت از شرافت تن بيحجابي را پيشنهاد نميكند. سرچشمه چنين فهمي را فطرت و وجدان دانستم؛ اما شما عفاف را به برساخت فرهنگ و جامعه نسبت داديد، نه فطرت. پرسش اين است كه آيا شما در تنهايي خودتان هيچ حس صيانتي از شرافت تن نداريد؟ فرض كنيد كه اين حس برساخت فرهنگ و جامعه است، اين برساخت را چگونه دريافتيد؟ آيا خود جامعه به شما گفت يا اينكه از طريق حس مشترك جمعي درك كرديد. من نام اين حس مشترك جمعي را «فطرت اجتماعي» ميگذارم. ساخت اجتماعي بر پايه همين نوع فطرت است؛ مثلاً احترام به ديگري، قانونگرايي، مسئوليت، حس همكاري و... از ضروريات فطرت اجتماعي است و هر قدر كه تجربه زيست جمعي متكثر و متفاوت باشد، در گزارههاي فطرت اجتماعي هيچ اختلافي نيست. بر اين اساس گمان نميكنم جوامع مختلف با عفاف و پاكدامني به مثابه امري موافق با فطرت اجتماعي مخالف باشند. حتي اگر پذيرش جهاني عفاف را هم نپذيريد، نميتوان مقتضي فطرت اجتماعي ايرانيان بودن عفاف را انكار كرد.صيانت از شرافت تن به مثابه قانون اجتماعي و عرفي را عفاف و پاكدامني مينامم. اگر اين معنا را ميپذيريد، كه چگونه اين صيانت انجام ميشود؟ آن وقت ميگوييم اسلام و عرف ايراني، صيانت از شرافت تن را در تنپوشي ميداند. هيچ عقل سليمي نميپذيرد كه صيانت تن با بيحجابي و نبود پوشش ميسر است. دست شستن از صيانت تن تجاوز نيست، بلكه بيعفتي و ناپاكدامني است. اگرچه ميتواند مقدمه فساد تن هم شود. فرض كنيد درك من از عفاف و پاكدامني محصول فرايند تعليم و تربيتي است كه در آن زيست ميكنم و اين درك، حقيقت محض هم نيست؛ اما به هر حال اين درك جامعه ايراني است.بار ديگر عرض ميكنم كه حجاب لازمه پاكدامني است، نه خود پاكدامني. اگر پاكدامني را از حجاب بگيريم، حجاب از معنا تهي ميشود و دقيقاً حجاب به خاطر همين تلازم اخلاقي است كه در جامعه ايراني فرهنگ شده است؛ وگرنه وجهي براي فرهنگ شدن پوشش باقي نميماند.
* هنگام سخن گفتن از فطرت نمیتوانید از فطرت اجتماعی ما ایرانیان سخن برانید؛ زیرا فطرت اجتماعی امر عام انسانی است. اگر این سخن را بپذیرید، آنگاه باید به این پرسش پاسخ دهید که چرا جز اندکی در جهان، بقیه حجاب ندارند؟
فطرت اجتماعي مانند فطرت فردي تشخص بردار نيست و ايراني و غير ايراني ندارد؛ اما نبايد بر فطرت انسان كه بايد بر انسانها خرده گرفت كه چرا نداي فطرت را سركوب ميكنند. فطرت، پاكترين و محكمترين نداي معقول است و انسان فطرت گريز هيچ توان عقلاني در محاجه با فطرت ندارد. فلسفه دين وحياني و حكومت ديني در همين دفاع و احياي نداي فطرت است؛ البته اين خردهگيري به فطرت حجاب اختصاص ندارد. مگر نه اين كه عدالتورزي، نفي ظلم، دوستي، دستگيري مستمندان، محبتورزي و غيره از امور فطري است؛ اما مردم چقدر به اين امور ملتزم هستند؟ آيا بايد در اينجا فطرت را سرزنش كرد يا مردم را؟ قرآن كريم روز حشر را يوم الحسرت (مريم/ 39) خوانده است. يك وجه حسرت آخرت در همين كوتاهي به نداي فطرت است. انسانهاي خطاكار به ياد ميآورند كه چگونه نداي فطرت را به سخره گرفتند و به آن عمل نكردند: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِين.»
(سوره الزمر/ 56)
شرافت تن مفروض هر دو طرف و از جمله اصول عام است كه تفاوتهاي فرهنگي نميتواند آن را به حاشيه براند. همه بايد خود را بر پايه آن نظم دهند؛ اما صيانت از شرافت تن چه ميتواند باشد. پاسخ دين به اين پرسش حجاب است. استدلال به حجاب و قلمرو آنـ كه به طور قطع شامل موي سر ميشودـ آيات شريفه قرآن كريم است كه در كتب مربوط به تفصيل بيان شده است. قطع نظر از حكم دين، ترديدي در فريبندگي و تحريك تن در جنس مخالف نيست. اين امر تحريككننده شهوت جنسي است كه مقدمه تجاوز جنسيـ از نگاه ناپاك تا رفتارهاي خشن عفتسوزـ ميشود و اينجاست كه عقلانيت لزوم صيانت از تن خود را آشكار ميكند و وظيفه حكومت تضمين همين الزام است.
حال شما بفرماييد كه اولاً اگر حجاب را راهحل صيانت از شرافت تن نميدانيد، حجاب چه معنايي دارد؟ و اگر حجاب را بيمعنا و عبث ميدانيد، بفرماييد راه حل معقول و ديني چيست؟