وضعیت کردستان پس از قبول قطعنامه 598 از جمله تصاویر مغفولی است که بررسی آن، میتواند به شناخت مخاطبان تاریخ جنگ تحمیلی از فضای کل کشور در آن روزها کمک کند. با همین انگیزه، از لابهلای خاطرات سردار حسن رستگارپناه، سطرهایی را برای شما برگزیدیم که میتواند به این شناخت کمک کند.
سردار رستگارپناه، سالهای زیادی را در منطقه کردستان حضور داشت و ارتباطات گستردهای را با یگانها و سازمانهای منطقه برقرار کرده بود. او سه ماه بعد از پذیرش قطعنامه در سال 1367 به عنوان فرمانده سپاه کردستان منصوب شد. در آن مقطع، بخشی از خطوط مرزی در اختیار ارتش و قسمتی از آن در اختیار سپاه بود. کمبود نیرو نیز به شدت احساس میشد. از نظر نیروهای بسیجی، جنگ تمام شده بود؛ ولی اعزام نیروهای ضدانقلاب با فشار رژیم عراق هنوز ادامه داشت. آنها در صدد بودند همچنان شهرهای اصلی استان کردستان را ناامن کنند.
در عملیات والفجر10 با ضربهای کاری که به یکی از گردانهای کومله وارد شد، این گروه مجبور به تغییر سازمان شد و با تغییر سازمان، مشی مبارزهاش را هم تغییر داد. عناصر کومله با گروههای کوچکتر میآمدند در بخشهایی در عمق مناطق نفوذ میکردند و با اجرای عملیاتهای ایذایی و پارتیزانی، ترور در داخل شهرها و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم سعی میکردند حضورشان در منطقه را به رخ بکشند. در مناطقی هم که نفوذی داشتند، میکوشیدند از یگانهای ما اطلاعاتی کسب کنند. سردار سرتیپ حسن رستگارپناه میگوید: «دو سه ماه بعد از پذیرش قطعنامه، ریزش نیروها شروع شد و دیگر تقویت و پشتیبانی غرب کشور روند خاصی نداشت. در حالت نه جنگ و نه صلح، تحرکات گروههای ضدانقلاب در داخل بیشتر شد. رژیم عراق به گروهها فشار وارد میکرد تا وارد خاک ما شوند. این تحرکات و مجموعه عملیاتهای ایذایی ضدانقلاب، با هدف افزایش آسیبپذیری ما در مناطق عمقی انجام میشد.
در آخر جنگ و هنگام پذیرش قطعنامه هم یگانهایی از سپاه کردستان آسیب دیدند. بعد از دستور عقبنشینی از درون خاک عراق و برگشتن ما به نقطه صفر مرزی، خیلی از یگانهای ما آسیب دیدند. عراق بعضی جاها مثل منطقه شیلر در حاشیه مرز را تصرف کرده بود و ما مجبور بودیم آنها را پس بگیریم. نیروهای ما به شدت در این مناطق درگیر بودند. ضدانقلاب هم این را میدانست و تلاش میکرد از این فرصت استفاده کند و ضرباتی به ما وارد کند. در آن وضعیت، اولین موضوعی که در دستور کار ما قرار گرفت، بازسازی یگانهای ضربت و یگانهای آفندی بود. دوم، کنترل مبادی نفوذی ضد انقلاب به داخل بود؛ یعنی توجه خاص به مرز به طور کلی، چه در زمان ورود و چه در زمان خروج. نکته سوم جلوگیری از آسیبپذیری نیروهایمان بود که در سطح منطقه آرایش پدافندی داشتند. این اقدام، انرژی خیلی زیادی از ما میگرفت. موضوع بعدی هم حفظ استعدادهای موجود اعم از سپاه یا جهاد سازندگی بود. در مقطعی از جنگ جهاد قدس و جهادهای دیگر، اقدامات توسعهای انجام دادند، ولی بعد از جنگ، ما باید توان بیشتری به کار میگرفتیم که به مردم ثابت کنیم ما فقط به دلیل وضعیت جنگی خودمان فلان جاده را نزدیم، بلکه به مردم هم توجه داریم.»
فرمانده وقت سپاه کردستان اضافه میکند: «یکی دیگر از موضوعات مهمی که دنبال کردیم، بحث آموزش نیروها در مقطع تعقیب ضدانقلاب بود. ما باید نیروهایی را سازمان و آموزش میدادیم که میتوانستند پا به پای عناصر ضدانقلاب که پیشرفت کرده و حرکتهای جدیدی انجام میدادند، حرکت کنند و نگذارند آنها به ما آسیبی برسانند. تقویت بسیج و راه افتادن پایگاههای بسیج در مناطق سفید، زرد و قرمز هم از اقداماتی بود که باید انجام میدادیم. ما حتی تلاش میکردیم امنیت را به خود مردم بسپاریم.
مجموعه این اقدامات، به تعاملات و پیگیریهای مداوم با مرکزیت سپاه نیاز داشت، ولی در آن زمان، سپاه داشت تحولات جدیدی را تجربه میکرد؛ بحث درجات در سپاه و تغییر سازمان نیروی زمینی سپاه و نیروی مقاومت پیش آمده بود و در مرکزیت سپاه تغییرات ساختاری و تشکیلاتی در حال شکلگیری بود و خیلی به حوادث غرب و ناامنیها و تحرکات ضدانقلاب توجهی نمیشد. این وضعیت بر ما تحمیل شده بود، ولی ما باید خودمان را آماده نگه میداشتیم.
از موضوعات دیگری که در آن مقطع به آن معتقد بودیم، واگذاری مسئولیتها و مأموریتهای مرزی به ژاندارمری بود، چون براساس مصوبهها، ژاندارمریهای شهرها باید پاسگاههای مرزی و روستاییشان را دایر میکردند. علاوه بر این، تأمین محورهای اصلی و فرعی که در آنها تردد میشد، به عهده آنها بود.
ما در اواخر جنگ هم بحث شبانهروزی کردن تردد در جادههایمان را دنبال میکردیم. نمیتوانستیم اعلام کنیم که از یک جاده در شب نمیتوانیم تردد کنیم. همه اینها توان و امکانات میخواست. مرکزیت سپاه هم به این جمعبندی رسیده بود که به هیچ وجه افزایش یگان به صلاح نیست. یگانهای رزمی سپاه باید با همان توانی که در استانهای کردستان و آذربایجان غربی وجود داشت، کار را دنبال میکردند، ولی ما ریزش نیرو داشتیم و نیرویی هم جایگزین آن نمیشد.
این وضعیت فقط بر سپاه حاکم نبود و ژاندارمری و ارتش هم همین وضعیت را داشتند. حدود سه چهار ماه که از جنگ گذشت، قانون اضافه خدمت سربازها لغو شد. طول دوره آموزشی هم که قبلا کمتر بود، افزایش پیدا کرد. این امر، اعزام نیروهای سرباز را شش ماه به عقب میانداخت. آن زمان، نیروهایمان سربازها بودند و نیروهای بسیجی اعزامی کمتر داشتیم. در اواخر کار، بیشتر نیروهایمان بسیجیهای بومی، کادرهای اعزامی و سربازها بودند. در آن وضعیت، ما سعی میکردیم به شکلی روند کار را دنبال کنیم که آسیبپذیریمان به حداقل برسد و حضور دشمن را در مناطقی که مردم حضور داشتند، محدودتر کنیم.
به همین منظور، با جدیت تلاش کردیم که شورای تأمین ویژه غرب را که نهادی اجرایی بود، فعال و درگیر اقدامات توسعهای و زیرساختی منطقه مانند ساختن سدها و رفع مشکلات بیکاری و اقتصادی کنیم. در این خصوص تلاش زیادی کردیم، ولی نهاد سیاسی آن طور که باید و شاید نمیتوانست نیاز منطقه را تأمین کند.
یکی دیگر از کارهایی که دنبال میکردیم، تغییر شیوههای کسب اطلاعاتمان برای برخورد با ضدانقلاب بود. ما معتقد بودیم بیشتر توان اطلاعاتیمان را باید آن سوی مرز بگذاریم، چون در حاشیه مرز استعداد خوبی داشتیم. در این خصوص فشار زیادی به تشکیلات قرارگاه رمضان آوردیم تا از نیروهای سپاه کردستان چند مخبر اطلاعاتی را در داخل خاک عراق، کنار آنها بگذاریم که تحرکات ضدانقلاب را از طریق یک سایت کنترل کنند، ولی نپذیرفتند و این کار انجام نشد!
موضوع دیگری که به شخصه به آن اعتقاد داشتم و به شدت هم آن را دنبال کردم، ولی خیلی محدود به آن جواب داده شد، حمله هوایی بود. من توصیه میکردم با استفاده از هلیکوپتر در مناطقی که احتمال میدادیم ضد انقلاب در آنجا هست، نیرو هلیبرن کنیم. جابهجایی نیروهایمان با این روش، راحتتر انجام میشد.»