
سیدرضا علوی
اخیرا کتابى به نام "گفتگو با یورگن هابرماس و ژاک دریدا" در آمریکا منتشر شده است که در آن سوالاتى مشترک پیرامون پیامدهاى حمله تروریستى یازده سپتامبر مطرح شده و هابرماس و دریدا به صورت مستقل به ارائه نظر پرداختهاند.
این سوالها عمدتا از این قرار بودند: معنای یازده سپتامبر چیست؟ غرب در برابر این حادثه باید چگونه واکنش نشان دهد؟ معناى حملههاى تروریستى از نظر حاکمیت دولتها و حقوق بینالملل چیست؟ اساسا معناى تروریسم چیست؟ آیا تروریسم داراى محتوایى سیاسى است؟
یازده سپتامبر چه ربطى به جهانى شدن دارد؟ آیا با برخورد تمدنها مواجه شدهایم؟ شگفتى که در این گفتگو وجود دارد این است که علىرغم اختلاف در تفکر و فلسفه و اندیشه هابرماس و دریدا هر دو به نتایجى بسیار مشابه مىرسند. البته هر دو بحق از اینکه معنایى قطعى براى یازده سپتامبر قائل شوند خوددارى مىکنند؛ نخست به این دلیل که نمىخواهند به تروریسم مشروعیت دهند و دوم به جهت اینکه معنا همیشه در گذشتهنگرى به چیزى نسبت داده مىشود. با این حال هابرماس در تحول به این فرض که یازده سپتامبر مزدورانى جدید را تعیین خواهد کرد، صراحت بیشترى به خرج مىدهد. دوران پس از جنگ سرد که آمریکا بعداز عقیم گذاردن هر نظم سیاسى مانع فرمانروایى بلامعارض بازار، یگانه تصمیمگیرنده در عرصه قدرت یا به قول دریدا "بستانکار همگان در نظم جهانی" مىشود. از سوى دیگر مىبینیم که ثبات و لذا آینده آن نظم جهانى آشکارا شکننده و تاریک است. آنچه به یازده سپتامبر ابعاد واقعهاى کلان مىدهد صرفا شمار تلفات نیست، زیرا هر روز هزاران تن در جنگهاى اعلان نشده کشته مىشوند و کسى اهمیت نمىدهد، مهم این واقعیت است که بر مراکز حقیقى و نمادین قدرت جهان حمله شد، رسانهها به آن رویداد پوشش دادند، خبر پخش شد که "شاه هم فانى است" و بنابراین احساسى دست داد که وضع از این نیز ممکن است بدتر شود. ممکن نیست پیشبینى کرد که آیا و چه وقت تفوق آمریکا و عموما چیرگى فرهنگى غرب باز هدف حمله قرار خواهد گرفت و این خود اطمینان به دوام شیوه زندگى ما را سست و متزلزل مىکند.
هابرماس و دریدا هم عقیدهاند که تروریستهاى طرح حملههاى یازده سپتامبر ادعاى سیاسى خاصى نداشتند که در راه آن بجنگند. پیداست که غیر از هراس افکندن و متزلزل ساختن اعتماد و برانگیختن واکنشهاى مبالغهآمیزى که به ظاهر براى مقابله با تروریسم نشان داده شده، پیام دیگرى در آن حملهها نبوده است. هابرماس و دریدا هشدار مىدهند که استفاده همگانى دولتها و رسانهها از واژه "تروریسم"در مقام اشاره به خطرى ناشناخته و تهدیدى که وجود دارد اما قابل فرونشاندن به زور اسلحه نیست، متاسفانه به آسانى به توجیه اعمال خارج از قانون از ناحیه دولتها مىانجامد. به تعبیر دیگر آنچه اهمیت دارد فهم این جریان شوم و ایستادگى در برابر آن است که سیاستزدایى ازتروریسم یعنى حذف حلقه رابط بین سرزمین و ترور که عادت پارتیزانهایى بود که اغلب بعدها سیاستمدار شدند و به قانونزدایى از سیاست منجر مىشود. هابرماس و دریدا همچنین اتفاق نظر دارند که تنها واکنش مسئولانه در برابر حملههاى موردبحث استحکام بخشیدن و نهادینه کردن و به اجرا گذاشتن حقوق بینالمللى است. پاسخ صحیح موکدا بازگشت خشن و خشمآلود دولت بوش به سیاستبازىهاى داخلى و تظاهر به افزایش احترام به قانون نیست. مسیر درست خویشتندارى داوطلبانه در کاربرد خرد کننده قدرت سیاسى و اقتصادى و نظامی و تکنولوژیک، بازشناختن سازمانهاى فوق ملى موجود وایجاد چنین سازمانهاى جدید در آینده، قبول همگانى قضاوتها و تصمیمات آن سازمانها و البته تبدیلشان از رهیافتهاى مشورتى به تشکیلاتى قادر به عمل سیاسى و نظامی است براى ایجاد نظم جهانى نوینى که لااقل بخشى از نابرابرىهاى مادى را از طریق تامین حقوق برابر ملى خنثى کند. هابرماس و دریدا هر دو به موانع استقرار قوانین بینالمللى در راستاى تروریسمزدایى مىپردازند و استدلال مىکنند که جهانى شدن که در عین افزودن به سرجمع ثروت، فاصله میان توانگر و تنگدست را نیز افزایش داده است، باید مکملى پیدا کند به صورت نوعى سیاست اجتماعى جهانى یعنى برنامههاى جهانى رفاه گسترى که تودههاى فقیر و دچار محرومیت فرهنگى را ارتقا دهد.
خانم جیووانى بورادورى استاد فلسفه در کالج و سر در آمریکا در بخشى از مصاحبه خود از ژاک دریدا مىخواهد که درباره رویداد عظیمی همچون یازده سپتامبر بر پایه فلسفه به ارائه تحلیل بپردازد. او از دریدا مىپرسد که شما در این باره چه نقشى براى فلسفه قائل هستید و آیا فلسفه مىتواند ما را در فهم این واقعه کمک کند؟
دریدا پاسخ مىدهد: بدون شک چنین واقعهاى نیازمند پاسخى فلسفى است؛ یا بهتر بگویم جوابى لازم است تا افراطىترین پیش فرضهایى که در گفتمانهاى فلسفى بیش از بقیه بینشها ریشه دواندهاند، را زیر سوال ببرد. این بینشها که اغلب اوقات در آنها "واقعه" توصیف، ذکر و گروهبندى است از "خوابى جزمی" ناشى مىشوند که بدون اندیشه جدید فلسفى نمىتوان از آن بیدار شد؛ بدون تاملى بر فلسفه بویژه بر فلسفه سیاسى و ارثیه آن گفتمان رایج وسایل ارتباط جمعى و لفاظىهاى رسمی خیلى راحت به برداشتهایى مثل "جنگ" یا "تروریسم" (ملى یا بینالمللی) تکیه مىکند. مثلا قرائتى انتقادى از کارل اشمیت بسیار مفید به نظر مىرسد، از طرفى باید تا حد ممکن بین جنگها تفاوت قائل شد: بین "جنگ کلاسیک" (که در سنت حقوق اروپایى به درگیرى مستقیم واعلام شده بین دو دولت متخاصم گفته مىشود) و "جنگ داخلی" و یا "جنگ پارتیزانی": (که از همان اوائل قرن نوزده در اشکال جدیدى ظاهر و مورد قبول اشمیت است) ولى از طرف دیگر مىبایست در مخالفت با اشمیت اذعان کنیم: خشونتى که امروز طغیان کرده است ناشى از جنگ نیست، این اصطلاح "جنگ علیهتروریسم" بسیار مبهم است، باید این ابهام و منافعى که با سوءاستفاده زبانى ادعاى خدمت به آن مىشود را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بوش از "جنگ" حرف مىزند، ولى از تعیین هویت دشمنى که به او اعلام جنگ داده ناتوان است. این حرف بارها گفته شده که مردم وارتش افغانستان دشمن آمریکایىها نیستند. حالا به فرض اینکه بن لادن در آنجا تصمیمگیرنده بلامنازع باشد، ولى همه مىدانند که او افغانى نیست و از کشورش رانده شده است (همانطور که تقریبا و بدون استثنا از طرف همه کشورها و تمامی دولتها طرد شده است) و اینکه تا چه حد خود شکلگیرى سازمانش مدیون آمریکاست.
بویژه اینکه او تنها نیست و دولتهایى که غیرمستقیم به او کمک مىرسانند، به عنوان دولت اقدام نمىکنند؛ هیچ دولتى به طور علنى از او حمایت نمىکند و مشکل بتوان دولتهاى پناهدهنده به شبکههاى تروریستى را شناسایى کرد. ایالاتمتحده آمریکا و اروپا، همچنین لندن و برلن، پناهگاه و محلهاى آموزش و کسب اطلاعات براى همه "تروریستهای" جهان هستند. مدتهاست که دیگر براى شناسایى پایگاه عملیاتى این تکنولوژیهاى جدید ارتباطات و تهاجم، نسبت دادن آن به جغرافیا و یا "سرزمین" معینى جایزنیست (براى تعمق و تدقیق آنچه در بالا در مورد تهدید تمام عیار از محلى ناشناس و غیردولتى ذکر شد، این را هم سریع و گذرا بگویم که تهاجمات از نوع تروریستى دیگر نیازى به هواپیما، بمب و داوطلب عملیات انفجارى نخواهد داشت، کافى است، ویروسى در برنامههاى کامپیوترى که داراى اهمیت استراتـژیک هستند وارد کرد، و یا به منظور فلج کردن منابع اقتصادی، نظامی و سیاسى در یک کشور و یا در یک قاره، اغتشاشات خطرناکى به وجود آورد. اینگونه عملیاتها مىتوانند در هر کجاى دنیا و با هزینه و ابزارى محدود عملى شوند.)
دیگر رابطه بین زمین، سرزمین و ترور تغییر کرده است. باید دانست که علت آن دانش است، یعنى تکنولوژی ـ علم ـ این تکنولوژى است که تشخیص جنگ ازتروریسم را مغشوش مىکند.
از این منظر در مقایسه با امکانات ویرانگر و آشوبهاى قیامتى که براى آینده، در مخزن شبکههاى کامپیوترى جهان ذخیره شدهاند، واقعه یازده سپتامبر، از نوع نمایشهاى باستانى خشونت است که هدفش تشویش اذهان عمومی است.
فردا مىتوان به سر و صدا و به طور نامریى، آنهم سریع و بدون خونریزی، با حمله به "نتورک"هاى کامپیوترى که همه حیات (اجتماعی، اقتصادی، نظامی و غیره) یک "کشور بزرگ" یا بزرگترین قدرت جهان به آن وابسته است، ضربه بدترى وارد کرد. روزى خواهند گفت: یازده سپتامبر مربوط به دوران "خوش" آخرین جنگ بود، دورهاى که همه چیز عظیم، قابل رویت و سترگ بود! به چه ابعادی! به چه ارتفاعی! ولى وضع بدتر شد. از این پس تکنولوژىهاى مینیاتوری، از هر نوع و به مراتب قوىتر، نامریى و تسخیر ناپذیرتر، در همه جا، رخنه کردهاند. در زمینه علم ذرهشناسی، با میکروبها و باکترىها برابرى مىکنند. اما، دیگر ناخودآگاه ما احساس شده و از آن اطلاع دارد؛ و همین است که تولید ترس مىکند.
اگر خشونت یازده سپتامبر "جنگ" بین دول نیست، از نوع جنگهاى داخلى و یا جنگهاى پارتیزانی، به معناى اشمیتى آن هم نیست، زیرا، اغلب جنگهاى پارتیزانی، یا قیامی ملى هستند یا حتى جنبشى آزادیخواهانه که هدفشان به دست آوردن قدرت در سرزمین و کشور مشخص مىباشد (ولو اینکه یکى از اهداف جانبى و یا اصلى شبکههاى بن لادن متزلزل کردن حکومت عربستان سعودی، این متحد ناروشن ایالات متحده آمریکا، و برقرار کردن قدرت جدیدى در آنجا باشد.) حتى اگر اصرار داشته باشیم از "تروریسم" حرف بزنیم، این اصطلاح، مفهومی تازه و وجوه تمایز جدیدترى را در بر مىگیرد.
بورادورى میپرسد که آیا مىتوان این تمایزات را مشخص کرد؟ دریدا در پاسخ مىگوید: از همیشه مشکلتر است، اگر نخواهیم کورکورانه از زبان رایج پیروى کنیم؛ زبانى که اغلب پیرو سخنورىهاى وسایل ارتباط جمعى و یا نمایشات کلامی قدرت سیاسى مسلط است، مىبایستى وقتى عبارت تروریسم، بویژه "تروریسم جهانی" را به کار مىبریم، محتاط باشیم. ابتدا، باید دید ترور چیست؟ و چه چیزى ترور را از ترس، نگرانى و هراس متمایز مىکند؟ لحظهاى پیش، وقتى گفتم: رویداد یازده سپتامبر «واقعه» عظیمی است؛ زیرا آسیب روحى عمیقى بر آگاه و ناخودآگاه وارد کرده، و گفتم که این نه به خاطر آن چیزى است که اتفاق افتاده، بلکه به سبب تهدید نامشخص آیندهاى است خطرناکتر از جنگ سرد، در آنجا، از کدامیک حرف مىزدم: از ترور، ترس، هراس یا اضطراب؟
وجه تمایز بین ترورى که طراحی، تولید و تنظیم شده با این "ترسی" که نزد بخش بزرگى از سنت فکری، از هابز گرفته تا اشمیت و یا حتى والتر بنیامین، به عنوان شرط اقتدار قانون و شرط اعمال خودمختار قدرت و حتى شرط سیاست و دولت قلمداد مىشود، چیست؟ در "لویاتان"هابز تنها از «Fear» (ترس) حرف نمىزند، از "terror" (ترور) هم میگوید. بنیامین در مورد دولت مىگوید: گرایش دولت بر این است که با تهدید، به طور مشخص، خشونت را به انحصار خود در آورد. البته خواهند گفت که هر تجربهاى در ترور، حتى اگر ویـژگى خود را داشته باشد، لزوما نتیجه تروریسم نیست. در این شکى نیست، ولى تاریخ سیاسى کلمه "تروریسم" از مراجعه به "تروریسم انقلابی" فرانسوى ناشى شده است، ترورى که به نام دولت اعمال شد و دقیقا با این فرض که انحصار مشروع خشونت از آن او است. ـ ژاک دریدا سپس در پاسخ به این سوال که اگر به تعاریف رایج و صریح قانونى از تروریسم مراجعه کنیم، چه مىیابیم؟ مىگوید: در این تعاریف، تروریسم ناظر به جنایتى است که علیه حیات انسانى و با تجاوز از قوانین ملى و بینالمللى رخ مىدهد. براساس این تعریف، هم نظامیان از مردم متمایز مىشوند (قربانیان تروریسم عمدتا یا غیرنظامی تصور مىشوند) و هم اینکه، هدفى سیاسى مدنظر قرار مىگیرد (ترساندن و مرعوب کردن مردمان غیرنظامی به منظور تاثیر گذاشتن و یا تغییر سیاست یک کشور) در نتیجه، تعاریف موجود، "تروریسم دولتی" را حذف نمىکنند. همه تروریستهاى دنیا مدعىاند که عملشان پاسخى است براى دفاع از خود، علیه تروریسم دولتى که به این عنوان عمل نمىکند و با استدلالهاى کم و بیش معتبر اعمال خود را توجیه مىکند. مثلا و بویژه، از اتهاماتى که علیه آمریکا وجود دارد اطلاع دارید. این کشور متهم به اعمال و تشویق تروریسم دولتى است. از طرف دیگر، حتى در دوران جنگهاى "اعلام شده" دولت با دولت، در اشکال قدیمی حقوق اروپا، تجاوزات تروریستى رایج بود. از قرنها پیش از بمبارانهاى کم و بیش شدیدى که در طى دو جنگ جهانى اخیر انجام شد، ارعاب مردم غیرنظامی حربهاى معمولى بود. در اینجا باید کلمهاى هم در مورد اصطلاح تروریسم بینالمللى بگوییم که آبشخور گفتمانهاى سیاسى رسمی در همه جهان است. این اصطلاح را در بسیارى از قطعنامههاى رسمی سازمان ملل هم مىبینیم. بعد از یازده سپتامبر، اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان (درست به خاطر ندارم، شاید هم اکثریت مطلق، باید دید) چیزى را کهتروریسم بینالمللى مىنامند محکوم کردهاند، همانطور که این امر، طى سالهاى گذشته، چندین بار اتفاق افتاده است. تا جایى که کوفىعنان در جریان جلسهاى که از تلویزیون پخش مىشد به بحثهاى فراوانى که پیش از راىگیرى انجام شده بود اشاره کرد و گفت: حتى در لحظهاى که نمایندگان آماده مىشدند تا به محکومیت آن راى دهند، بعضى از دولتها، در مورد روشنى این برداشت ازتروریسم بینالمللى و ملاکهایى که موجب شناسایى آن مىشوند، اظهار تردید کردند. چیزى که در این برداشتها، گنگ، جزمی یا غیرنقادانه است. مثل بسیارى از مفاهیم حقوقى که پیامدهاى سنگینى دارند، مانع از این نمىشود تا قدرتهاى موجود و به اصطلاح مشروع، آنگاه که به نظرشان مناسب برسد، از آنها استفاده نکنند، برعکس، هرچه بینشى مبهمتر باشد، بیشتر به درد تصاحب فرصتطلبانه مىخورد. وانگهى به دنبال همین تصمیمات عجولانه و بدون کمترین بحث فلسفى در موردتروریسم بینالمللى و اعلان محکومیت آن بود که سازمان ملل به دولت آمریکا اجازه داد تا براى حفاظت از خود، از هر وسیلهاى که مناسب دید، در برابر به اصطلاح«تروریسم بینالمللی» استفاده کند. حالا اگر به عقب برنگردیم و یا حتی، چیزى را که به درستى این روزها تکرار مىشود متذکر نشویم کهتروریستها مىتوانند در مقطعى به مثابه مبارزان آزادى مورد ستایش قرار گیرند (مثلا در مبارزه علیه اشغالگران شوروى در افغانستان) و در مقطعى دیگر به عنوان تروریست مورد تقبیح واقع شوند (که اغلب همان مبارزان و با همان اسلحه هستند.) معهذا، نباید فراموش کنیم که در مورد تشخیص ملى یا بینالمللى بودن تروریسم که تاریخ الجزایر، ایرلند شمالی، کرس و یا اسرائیل و فلسطین را تحتالشعاع قرار داده با مشکلات فراوانى رو برو خواهیم بود. به اعتقاد دریدا هیچکس نمىتواند منکر شود که نوعىتروریسم دولتى در سرکوب الجزایر توسط دولت فرانسه از 1945 تا 1962 وجود داشته است. وانگهی، تروریسم مبارزان الجزایرى تا مدتهاى مدیدى به عنوان پدیدهاى محلى تلقى مىشد، زیرا الجزایر، در آن زمان، بخشى از سرزمین ملى فرانسه به حساب مىآمد، همانطور کهتروریسم دولت فرانسه نیز به عنوان عملیات پلیسى و امنیت داخلى معرفى مىشد. تازه پس از گذشت دهها سال، در سالهاى مجلس فرانسه به این مخاصمه،"جنگ" داد (یعنى مقابله بینالمللی)، آن هم با این هدف که بتواند به مطالبه حقوق بازنشستگى پارتیزانهاى فرانسوى پاسخ مثبت دهد. این قانون چه چیزى را آشکار مىکرد؟ اینکه مىبایست و مىشد، براى توصیف چیزى که پیش از آن در الجزایر محجوبانه و به حق وقایع نامیده شده بود، عناوین استفاده شده تا آن روز را تغییر داد.
(یک بار دیگر اذهان عمومی از نامی مناسب براى آنچیز محروم شد.) از طرفی، اختناق مسلحانه به عنوان عملیات پلیس داخلى و تروریسم دولتى یک مرتبه به جنگ تبدیل شد و از طرف دیگر، از این پس در بخش عظیمی از دنیا، تروریستها به عنوان مبارزان راه آزادى و قهرمانان استقلال ملى شناخته شده و مىشوند. و اما، تروریسم گروههاى مسلحى که تاسیس دولت اسرائیل و به رسمیت شناختن آن را تحمیل کردند، آیا ملى بود، یا بینالمللی؟ یا ایرلندیها؟ یا افغانیها که علیه شورویها مىجنگیدند؟ و یا چچنها؟
از چه زمانى تروریسمی مىتواند به این عنوان دیگر تقبیح نشود و به مثابه تنها منبع و امکان مبارزه مشروع مورد ستایش قرار گیرد؟ و یا برعکس! در کجا مىتوان مرز بین ملى و بینالمللى قرار داد؟ مرز بین پلیس و ارتش، مرز دخالت براى حفظ صلح و جنگ، فرق تروریسم و جنگ، مرز بین نظامیان و مردم غیر مسلح در سرزمینى و در ساختارهایى که امکانات دفاعى یا حملهاى یک جامعه را تامین مىکنند، کجاست؟ دریدا در بخش پایانى خود به این سوال بورادورى مىگوید: من کلمه "جامعه" را همینطورى و به کلى به کار مىبرم، زیرا، در مواردی، مجموعههاى سیاسى کم و بیش سازمانیافته و فعالى وجود دارند که نه دولتاند و نه غیر از آن، بلکه دولت بالقوهاند، مثل آنچه، امروز، فلسطین یا دولت خودگردان فلسطین مینامیم.