(فصلنامه كتاب نقد - بهار 1382 - شماره 26 - صفحه 11)
چيستي سنت و تحجر
سنت در لغت به معني طريقت، شيوه و روش ميباشد.2
در قرآن كريم و روايات نيز اين واژه به همين معني، فراوان به كار رفته است.3 شيخالرييس
در الهيات شفا، از پيامبران و رهبران جوامع بشري به عنوان «سان» ياد كرده است،4
سان به كساني گفته ميشود كه روشها، شيوهها و قوانيني را در جامعه پايهگذاري ميكنند.
در ادبيات اجتماعي معاصر، «سنت» در برابر «تجدد» مطرح شده است، گرچه در تبيين دقيق
اين واژه، اختلافنظرهاي عميقي به چشم ميخورد، ولي غالبا از سنت، كليه مباني،
ارزشها، روشها، هنجارها و باورهاي متعلق به گذشته اراده ميشود كه در دوران تجدد
مورد مناقشه و طرد قرار گرفته و اعتبار خود را از دست دادهاند.
به نظر ميرسد تبيين رابطهي اين دو معني از
سنت، و اين كه در كاربرد آن، كدام يك را اراده ميكنيم، نكتهي مهمي است.5 از آن
جا كه معني ريشهداري از سنت در فرهنگ و منابع اصيل دينيمان سراغ داشته و جايگاه
والا و مهمي براي آن – هم در تكوين و هم در تشريع – قايل هستيم، قاعدتا بايد چنين
معني بومي از «سنت» اراده شود، ولي كاربرد فراوان اين واژه به معني دوم و خلط آن
با معني اول، كه گاه بدون توجه به لوازم و اقتضائات هر يك از آن دو رخ ميدهد،
موجب بدفهمي و منشا نزاعهاي لفظي ميگردد كه غالبا به اختلافات عميق فكري و
اجتماعي نيز تاويل و تحويل ميشود! البته برخي از ويژگيهاي سنت – در برابر تجدد –
در سنت به معني بومي و اصيل آن هم وجود دارد، ولي نميتوان اين دو اصطلاح را يكي
دانست.
سنت به معني نخست، مقولهاي است كه بسياري از
عناصر و مصاديق آن، با تحولات تاريخي و دورانهاي مختلف زندگي اجتماعي انسان، هيچ
تعارضي نداشته و اساسا فراتاريخي تلقي ميشود. به عنوان مثال اگر از پيروزي نهايي
حق در برابر باطل، به عنوان يك «سنت الهي» ياد ميشود، اين حقيقتي است كه در شكلگيري
حركت تاريخ نقش دارد. در حقيقت سنتها به اين معني، عامل شكلگيري دورانهاي مختلف
تاريخ بشرند نه معلول آن، لذا گذار جامعه بشري از دوران سنت – به معني دوم – به
دوران تجدد يا فراتجدد، هرگز اين سنتها را بياعتبار و از رده خارج نميسازد.
«تحجر» سنگ شدن، سخت شدن و به صورت سنگ درآمدن
است،6 ولي در اصطلاح به معني ايستايي، جمود، سختي نشان دادن و مقاومت در برابر هر
نوع تحول و هر امر تازهاي است. تحجر يك ويژگي فرهنگي – اجتماعي است كه كم و بيش
در اَشكال و قالبهاي گوناگون شكل ميگيرد. تعصبهاي جاهلانه، تعلقات قبيلهاي و
ملي، عدم درك حقايق و سنتهاي حاكم بر حركت جوامع، از عوامل شكلگيري و پايداري
تحجرند، ولي مهمترين عامل تحجر، عدم تفكيك بين اصول و پايههاي ثابت و ضرور زندگي
بشر با جنبههاي متغير و متحول آن است.
اغلب از نسبت بين سنت و تجدد بحث ميشود و
كمتر از نسبت بين سنت و تحجر، سخت به ميان ميآيد، حال آن كه تامل در اين نسبت، ميتواند
برخي از جنبههاي نسبت بين سنت و تجدد را هم آشكار كند و اين نكتهي مهم را روشن
سازد كه آن چه به ظاهر، تعارضي آشتيناپذير با تجدد دارد، تحجر است نه سنت؛ بلكه
ميتوان گفت سنت – به معنايي كه در دين و فرهنگ خودمان به كار ميرود – شاخصها و
معيارهاي تحجر و تجدد را تبيين ميكند، تحجري كه موجب بازدارندگي و ايستايي است و
تجددي كه موجب بيهويتي و گسست فرهنگي خواهد شد.
سنت ميتواند به بازشناسي جنبههاي ثابت و
متغير كمك كند و ما را براي دستيابي به وضعيتي برخوردار از هويتي مستقل و ريشهدار
و در عين حال بهرهمند از نوآوريها و تجربههاي كارساز بشري، ياري رساند.
اگرچه ويژگي ثبات و پايايي، ظاهرا بين دو
مقوله سنت و تحجر، مشترك به نظر ميرسد، ولي عنصر ثبات در سنتها، ناشي از ريشهداري
حقيقي آنها در حيات انسان و نقشآفرينيشان به عنوان «اصول ثابت» است و در تحجر،
ناشي از سكون، ايستايي و عدم تحرك. ثبات سنتها، ناظر به اصول، مباني، چارچوبها و
ارزشهاي كلان است و ثبات در تحجر، برخاسته از عادات، آداب، راهكارها، روشها و
قالبها است. گاه ممكن است در دريافت و درك سنتهاي تشريعي و چگونگي بهرهبرداري
از آنها، تحجر حاكم شود و حتي برخي سنتها را از كاركرد حقيقي خود در تعالي و رشد
انسانها بازدارد. متاسفانه گاه، سنتهاي پويا و تحولآفرين ديني، تحتتاثير تحجر،
به ابزارهاي ضدديني تبديل شده و دينگريزي را زمينهسازي ميكنند.
شالودهشكني انقلاب اسلامي و مهمترين عرصههاي
آن
انقلاب اسلامي در مراحل تكوين و شكلگيري خود
با موانع اساسي و بزرگي مواجه بود كه يكي از مهمترين آنها را ميتوان «تحجر»
دانست. شالودهشكني انقلاب اسلامي، قبل از آن كه نظام سياسي حاكم بر جامعه را هدف
قرار دهد، بايد «تحجر» ديرپا و مزمن حاكم بر عرصههاي سياسي و ديني جامعه را به
چالش ميطلبيد و پوستههاي سخت و منجمدي را كه مانع تحرك و پويايي بود، ميشكست.
اين پوستهها كه در دوران غربت و مظلوميت اسلام و با همكاري نانوشته بين دستگاههاي
استبدادي و نهادهاي ديني نماي جامعه، به تدريج شكل گرفته بود، با ورود تجدد به
عنوان يك كالاي وارداتي توسط دلالان به ظاهر متجدد، افزايش و ضخامت يافت.
امام خميني(ره)، غربت اسلام را در دهه 1340
اينگونه تصوير ميكند: «استعمارگران براي رسيدن به مطامع استعماري خود لازم ديدند
كه زمينههايي فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند... به وسايل مختلف بر ضداسلام تبليغ
و دسيسه كردند.
مبلغيني كه در حوزههاي روحانيت درست كردند و عمالي
كه در دانشگاهها و موسسات تبليغات دولتي يا بنگاههاي انتشاراتي داشتند و
مستشرقيني كه در خدمت دولتهاي استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده، در تحريف
حقايق اسلام كار كردند، به طوري كه بسياري از مردم و افراد تحصيل كرده نسبت به
اسلام، گمراه و دچار اشتباه شدهاند.»7 پيامآوران تجدد و منورالفكران مقلد، نه
تنها كمكي به تحجرزدايي و بازشناسي و احياي سنتها نكردند، كه با متحجرانه خواندن
همهي دستاوردهاي عميق و متعالي فرهنگ ملي، موانع طبيعي و ريشهدار نفوذ فرهنگي و
فكري بيگانه را تضعيف ساخته، غربگرايي متحجرانه و مقلدانه را ترويج و تبليغ كردند
و صراحتا جامعه تحولگرا و اصلاحطلب را به مسيري انحرافي سوق دادند و علاوه بر
اين، به بقا و استمرار انديشهها و آموزههاي متحجرانهي پيشين، كمك كردند.8
بنابراين انقلاب اسلامي براي تثبيت انديشههاي
خود – كه مبناي اصلي شكلگيري، گسترش و پيروزي انقلاب بود – بايد در دو جبهه به
مبارزه فرهنگي دشوار و ظاهرا ديربازده ميپرداخت و شالودهشكني ميكرد: يكي جبههي
تحجر ديرين و تنيده به جان سنت، و ديگري تحجر تازه وارد متكي به تجدد و دستاوردهاي
جذاب و جديد غرب، تحجر سنتنما و تحجر متجددمآب. مروري بر پارادايمها و آموزههاي
مبنايي متحجرانهاي كه در زمان شكلگيري انقلاب اسلامي، ذهنيت غالب جامعه را تحت
تاثير قرار داده بود و بايد شكسته ميشد، دشواري راه طي شده را نشان ميدهد:
- دين، افيون تودهها: در دوران تجدد، دين
محكوم به تحجر و انزوا شد. اين محكوميت همزمان از سوي دو انديشه ليبراليسم و
ماركسيسم، با دو تبيين مختلف، مطرح گرديد. انديشههاي ليبراليسم، دين را به عنوان
مقولهاي كه تنها در عرصههاي حيات فردي و معنوي انسانها ميتواند نقشي داشته
باشد، از صحنه جامعه و سياست راند و ماركسيسم هم دين را افيون تودهها دانست كه به
عنوان ابزاري در اختيار طبقه حاكم، به توجيه تبعيض و فقر حاكم بر طبقات محروم
جامعه ميپردازد و پابرهنگان را از شورش و اعتراض عليه حاكمان، باز ميدارد.
محكوميت و انزواي دين، در كشورهاي زير سلطه هم به شكل ديگري توسط روشنفكران تجددگرا
تاييد و تثبيت ميشد: دين مقولهاي مربوط به گذشته است و هر آنچه متعلق به گذشته
باشد، سنتي، متحجر و محكوم است.
اما حقيقتا اين نگاه به دين، خود يك نگاه
متحجرانه و بدون منطق بود، زيرا صدور حكمي واحد و عام براي دين بدون ارايهي تعريف
درستي از آن و مشخص كردن مصاديقش، خود يك نگاه متعصبانه و بدون منطق نسبت به دين
است. تعميم نقش ديني كه در جوامع قرون وسطي در غرب، مانع تفكر عقلاني و آزادانديشي
و تحرك اجتماعي بوده است، به همهي اديان در جوامع گوناگون، چه دليل منطقي ميتوانست
داشته باشد؟ تعميم حكم مسيحيت ممسوخ و منسوخ به اسلام ناب محمدي(ص)، چگونه قابل
دفاع است؟ پس ميتوان گفت طرد دين به طور مطلق و عام، آموزهاي متحجرانه و
متعصبانه است كه در بسياري از جوامع ديني، ابزار قدرتمندان و جاده صافكُن نفوذ
استعمارگران شده و راه مقاومت و مبارزه تودههاي متدين در برابر قدرتهاي بيگانه
را ميبست.
انقلاب اسلامي ايران، اين آموزهي متحجرانهي
متجددمآب را به چالش كشيد و با مواجهه و رويارويي صريح، قاطعانه و همهجانبه با
استبداد خشن و فاسد پهلوي و با نفوذ استعماري غرب و به ويژه آمريكا در ايران، كه
با تكيه بر نيروي ايمان ديني و اعتقاد مذهبي مردم و توسط توده محروم و دستخالي
اين مرزوبوم به پيروزي رسيد، شكست عميقي را بر اين باور متحجرانه و مشهور زمانه
وارد ساخت و دين حقيقي را از اتهام همكاري با حاكمان ظالم و استثمارگر عليه
محرومان مبرا كرد و ثابت نمود كه اگر چهرهي حقيقي دين حق، براي توده مردم تبيين
شود، جاذبهي طبيعي و فطري آن ميتواند تودهي مردم را عليه ستمگران بشوراند و با
رهبري معنوي و سياسي يك رهبر الهي، هيمنه و اركان استبداد و استعمار را فرو ريزد.9
شالودهشكني انقلاب اسلامي در اين عرصه، نگاه
جهان را به مقوله دين تحتتاثير قرار داد و حتي در مطالعات جامعهشناختي و سياسي،
دين را به عنصري جدي تبديل ساخت. علاوه بر اين پس از فروپاشي بلوك شرق، تفكر ديني،
اسلام سياسي و جهان اسلام را به مهمترين مانع سلطهي يكپارچه غرب، تبديل كرده به
طوري كه براي رفع اين مانع و درهم كوبيدن مقاومت اسلامي در سراسر جهان، ضرورت راه
انداختن جنگهاي صليبي را براي آنان تداعي كرده است!
- تغييرناپذيري نظام شاهنشاهي: يكي از نمادها
و شاخصهاي تحجر كه انقلاب اسلامي توانست آن را به شكست و اضمحلال بكشاند، جمود بر
نظام سياسي شاهنشاهي بود كه همواره به عنوان يك قالب غيرقابل تغيير – حتي در ميان
نخبگان فرهنگي و سياسي – پذيرفته شده بود. در طول قرون متمادي، حاكميت بلامنازع
سلطنت در ايران از طريق اسطورهسازيها و رواج فرهنگ دستوري و رسمي در ذهن و فرهنگ
سياسي جامعه، به مثابهي يك ايدئولوژي سياسيالقا شده و نظام پادشاهي به عنوان وارث
تاريخ تحولات ايران باستان و تضمينكننده وحدت و امنيت كشور تلقي ميشد.10
حتي در ميان اكثر فعالان سياسي و احزاب و گروههاي
مبارز هم، اين به عنوان امري غيرقابل خدشه تلقي ميشد كه در مبارزات سياسي نبايد
متعرض سلطنت شد، و لذا شعار «شاه بايد سلطنت كند نه حكومت» تا آستانه اوجگيري و
گسترش انقلاب، در اوايل سال 57 همچنان در بيانيهها و موضعگيريهاي برخي گروهها
و احزاب شناخته شده و سابقهدار، مطرح ميشد. پيش از اين نيز در جريان آغاز نهضت
روحانيت – در سالهاي 41 و 42 – اين امام(ره) بود كه با اعتراض صريح و مستقيم به
شاه، اين قالب را شكست و ريشهي استبداد و فساد را متوجه شاه دانست.
اين شالودهشكني امام(ره) در مواجهه با نظام
استبدادي سلطنت، در آغاز نه تنها مورد قبول و تاييد نخبگان رسمي و روشنفكران
تجددزده قرار گرفت، كه به تعبير زندهياد جلال آل احمد، روشنفكران در برابر آن،
دستهاي خود را به بياعتنايي شستند،11 و حتي به سرزنش و انتقاد از آن پرداختند.
در برابر اين نگاه متحجرانه و جمودآميز نسبت
به سلطنت و نظام شاهنشاهي، امام خميني(ره) اين انديشه را باطل و شوم تلقي ميكند:
«اين مواد قانون اساسي [مشروطه] و متمم آن كه مرتبط به سلطنت و ولايتعهدي و امثال
آن است، كجا از اسلام است؟ اينها همه ضداسلامي است، ناقض طرز حكومت و احكام اسلام
است. سلطنت و ولايتعهدي همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده... سلطنت و
ولايتعهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهدا(ع) براي جلوگيري از
برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد...»12
همين شالودهشكني انقلاب اسلامي است كه در ربع
قرن اخير، نظامهاي فاسد، استبدادي و وابسته را به چالش كشيده و راه روشني را براي
مبارزه با آنان در پيش پاي ملتهاي مسلمان قرار داده است.
- جدايي دين و سياست: اگر دين را به عنوان
مجموعهاي به هم تنيده و منسجم از باورها، ارزشها و احكام عملي بدانيم كه از جانب
خداوند متعال براي تامين سعادت حقيقي بشر ارايه شده است، به راحتي درخواهيم يافت
كه سياست به معني حسن تدبير در اداره امور اجتماعي انسان، بخشي تفكيكناپذير از
دين است، زيرا نقش سياست در تامين سعادت انسانها، انكارناپذير بوده و دين نميتواند
نسبت به اين عاملي اساسي و موثر در سعادت انسان، بيتفاوت باشد.
برخلاف اين امر بديهي و آشكار، كه به خصوص در
مورد دين اسلام و مكتب تشيع به استناد دهها آيه از قرآن كريم و صدها روايت و –
فراتر از آن – سلوك و سيرهي پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) به هيچوجه
ترديدپذير نيست، اصل متحجرانه جدايي دين و سياست، در فرهنگ جامعه ما و همه جوامع
اسلامي، اصل غالب تلقي ميشد و اين اصل متحجرانه حتي در مراكز حوزوي و در ميان
روحانيان هم نفوذ كرده، مانع هر تلاش جدي و گسترده سياسي ميگرديد، حال آن كه
«مساله ولايت و اين كه جهات اجتماعي زندگي انسان، ادارهكننده و سرپرستي ميخواهد،
از بديهيات فطرت است و آيات قرآني كه بناي دين را بر روي فطرت ميگذارد، در اثبات
اين كه ولايت يك مساله ثابت و غيرمتغير ديني و به اصطلاح از مواد شريعت است، كافي
است»13
«مساله ولايت، يكي از مواد شريعت است كه مانند
ساير مواد مشروعه ديني براي هميشه در جامعه اسلامي بايد زنده باشد.»14 «اعتقاد به
ضرورت تشكيل حكومت و برقراري دستگاه اجرا و اداره، جزيي از ولايت است.»15
اما آن چه در اين باب در ذهنيت عمومي جامعه ما
– پيش از شكلگيري انقلاب اسلامي – جايگزين شده و فرهنگ سياسي غالب را تشكيل ميداد،
اين بوده كه «اسلام كاري به سياست ندارد و بايد ديانت از سياست جدا باشد.»16
منشا اين نگاه متحجرانه، عمدتا مراكز قدرت
جهاني بودند كه اين نگاه را به نفع خود و در راستاي تامين نفوذ و سلطه نامشروع خود
در كشورهاي اسلامي ميدانستند: «اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي
اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كردهاند.
اين را بيدينها ميگويند. مگر زمان پيامبراكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر
در آن دوره عدهاي روحاني بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟... اين حرفها
را استعمارگران و عمال سياسي آنها درست كردهاند تا دين را از تصرف امور دنيا و
از تنظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماي اسلام را از مردم و مبارزان
راه آزادي و استقلال جدا كنند. در اين صورت ميتوانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاي
ما را غارت كنند. منظور آنها همين است»17 البته – از ديدگاه امام(ره) – علاوه بر
خارجيها، روحانيان غافل از جنبههاي اجتماعي سياسي اسلام هم در پيدايش اين نگاه
متحجرانه شريك بوده و زمينه را براي چنين تحريفهاي آشكاري، فراهم ميساختهاند.18
حتي عقيده به انتظار ظهور حضرت مهدي(عج)، گاه
زمينهي اين برداشت انحرافي ميشده است. بدفهمي در باب انتظار فرج، بهانهاي براي
انفعال و سازش تلقي ميشده و تن دادن به هر نظام فاسد و ستمگري را توجيه ميكرده
است.
انقلاب اسلامي در عمل، انگارهي جدايي دين و
سياست را نسخ كرد و شالودهي اين نگاه متحجرانه را فرو ريخت. نه تنها در جريان
انقلاب، كه در نظام سياسي برآمده از انقلاب اسلامي، سياست و حكومت، مباني فلسفي و
چارچوب ارزشي و اخلاقي خود را بر اسلام بنا نهاد و اهداف و روشهاي حكومت را مبتني
بر آرمانها و احكام اسلامي تعريف و تحديد كرد و بر پيوند دين و سياست تاكيد
ورزيد. تجربه 25 ساله، استقرار جمهوري اسلامي، بركات و ثمرات اين پيوند را در عرصههاي
مختلف سياسي، امنيتي، فرهنگي، اجتماعي، تربيتي و... نشان داد و تاثير ديني بودن
حكومت را در كنترل و نظارت بر قدرت، مردمي بودن نظام سياسي، حفظ استقلال كشور،
پايبندي حكومت به ارزشها و چارچوبهاي اخلاقي، جلب مشاركت و حضور عيني مردم در
دفاع از مرزها و طرد بيگانگان، تعميق روح وحدت و انسجام ملي، فراهم آوردن بستر
توسعه و پيشرفت، تقويت روحيه خودباوري و خودجوشي در عرصههاي گوناگون پژوهشي، علمي
و فني، تامين عزت و افتخار جامعه در برابر ديگران، دفاع از آزاديهاي قانوني و
تضمين حقوق مردم، تلاش براي استقرار عدالت و مبارزه با تبعيض و فساد و اشرافيگري،
رشد فرهنگي و تعالي معنوي و اخلاقي جامعه، و...، آشكار ساخت.
همين تجربه است كه موجب گسترش بيداري اسلامي
شد و فرهيختگان جهان اسلام را در برابر لجام گسيختگي حكومتهاي استبدادي و وابسته –
در كشورهاي اسلامي – به تحرك و مبارزه برانگيخت و خواب مستكبران جهاني را آشفته
ساخت.
- جمود و تحجر فقهي: انقلاب اسلامي به عنوان
راهكاري ديني براي مقابله با ظلم، فساد، استبداد و سلطهي بيگانه و تشكيل جمهوري
اسلامي ايران، حاصل اجتهاد فقيهي سترگ و روشنضمير بود كه خود نوعي شالودهشكني در
عرصهي تحجر و جمود فقهي بايد تلقي شود. اما فراتر از اين، انديشهسازان و پايهگذاران
فكري انقلاب اسلامي، پيش از اين چارهانديشي و مبارزه با جمود فقهي را مطرح كرده و
بر ضرورت بازخواني و بازكاوي احكام فقهي، متناسب با نيازهاي نو، در چارچوب منابع
اصيل و با رعايت سازوكارها و روشهاي اجتهادي، تاكيد ورزيده بودند.19
در جريان اوجگيري انقلاب اسلامي، برخي شبههها
در باب حضور زنان در صحنهي مبارزات مطرح ميشد كه امام راحل با قدرداني از زنان
متدين و مبارزي كه پيشتاز صفوف تظاهرات ضدرژيم پهلوي قرار داشتند، اين شبههها را
پاسخ ميداد. پس از پيروزي انقلاب هم درباره تصدي نمايندگي مجلس شوراي اسلامي توسط
زنان، شبهاتي مطرح و حتي مستند به استدلالهاي فقهي در قالب كتاب منتشر شد، كه
امام(ره) و ساير عالمان مجتهد و زمانشناس، بياعتناي به اين نغمهها، بر ايفاي
نقش اجتماعي – سياسي زنان، با حفظ همه اصول اخلاقي و رعايت موازين شرعي، تاكيد
كردند.
شالودهشكني انقلاب اسلامي در عرصهي تحجر و
جمود فقهي، پس از پيروزي انقلاب اسلامي و براي ارايهي الگوي جامعهاي ديني در عصر
حاضر، ضرورت بيشتري يافت و در زمينهي احكام اقتصادي، سياسي، فرهنگي، هنري، قضايي
و...، مصاديق متعددي پيدا كرد، اما هنوز هم عرصهها و زمينههاي فراواني وجود دارد
كه – به تعبير استاد شهيد مطهري(ره) – در برابر تلاش دستهايي كه ميخواهد ما را
به مسير غرب بكشاند، وظيفهي سنگين و خطير مواجهه با مسايل زمان را بر دوش مجتهدان
و عالمان دين قرار ميدهد تا با شجاعت علمي لازم – همچون شجاعت شيخ طوسي(ره) در
زمان خود – بتوانند با جمود فقهي مبارزه كنند و احكام حياتبخش اسلام را براي
تامين نيازهاي نوين جامعه اسلامي استنباط و ارايه نمايند.20
- مدرنيته، تنها راه نجات: گرچه مدرنيته يك
حقيقت بسط و غيرقابل تفكيك نيست و ويژگيهاي آن حاكي از عناصر مختلفي است كه در
عرصههاي گوناگون حيات اجتماعي و فردي جوامع غربي، به تدريج شكل گرفت و تحت عنوان
واحد «مدرنيته» يا تجدد، دوران جديد غرب را از دورانهاي پيشين آن، متمايز ساخت،
ولي در يك نگاه جانبدارانه و مطلقانگارانه، تجدد به عنوان تنها راه پيشرفت و رشد
جوامع بشري القا شد و پيشقراولان منورالفكري در جوامع شرقي – و از جمله در جامعهي
ما – تعريفي از مدرنيته را مطرح كردند كه گويا نميتوان ميان لايهها و عناصر
مختلف آن تفكيك قايل شد و بنابراين تعريف، نسخهي «غربي شدن از فرق سر تا ناخن پا»
را براي جامعهي ما تجويز كردند.21
به همين دليل يك نوع نگاه متعصبانه و متحجرانه
در باب مدرنيته شكل گرفت و آموزههاي فني، علمي، فرهنگي، فكري و سياسي مدرنيته، يك
جا به عنوان تنها راه نجات، در ميان عالم و عامي، تبليغ و غالبا پذيرفته شد. رژيم
پهلوي سعي ميكرد با شعار مدرنسازي، به باز كردن راه نفوذ بيگانگان مشروعيت بخشد
و با همين رويكرد توانست بخشهايي از روشنفكران را به همكاري و همراهي با خود، جلب
كند.
انقلاب اسلامي ايران، اين انگاره را به چالش
كشيد و عليه آن به پا خاست. ميشل فوكو، به درستي اين نكته را دريافته است كه:
«انقلاب اسلامي ايران، امتناع كل يك فرهنگ و كل يك ملت بود از رفتن زير بار يك جور
نوسازي كه در نفس خود كهنهگرايي است.»22 حقيقتا جمود بر روي همه آموزهها و عناصر
مدرنيته، خود نوعي تحجر و كهنهگرايي است كه رويكرد فراتجدد در غرب، دليلي بر اين
امر است.
البته انقلاب اسلامي همهي وجوه عصر جديد را
منتفي تلقي نميكرد. تاكيد امام خميني(ره) بر اين كه ما با تمدن مخالف نيستيم بلكه
با فساد مخالفيم، پاسخي بود به برداشتها يا اتهامات ناروا در حق انقلاب اسلامي،
كه ناشي از همان ديدگاه متعصبانه و متحجرانه در باب تجدد بود، و گمان ميكرد خصيصهي
مذهبي بودن انقلاب، به معني مردود شمردن فكر پيشرفت است.23
نگاهي به ويژگيهاي دوران مدرنيته،24 نشان ميدهد
كه انقلاب اسلامي به حق، تفكيكناپذيري و واحدانگاري اين ويژگيها را زير سوال برد
و با تفكيك وجوه مختلف فني – علمي، فكري – فرهنگي، اقتصادي – سياسي آن براي هر
كدام، نوعي از مواجهه و تعامل را تعريف نمود. اين نگاه، تفاوت آشكار مباني فكري
انقلاب اسلامي را با انديشههاي سلفيگري در بخشهايي از جهان اسلام نشان ميدهد،
تفاوتي كه هنوز هم براي برخي تحليلگران، به درستي فهميده نشده است.
علاوه بر آن چه مطرح شد، ميتوان به آموزهها
و انگارههاي ديگري نيز اشاره كرد كه به عنوان فرهنگي متحجرانه، در ذهنيت عمومي
جامعه رسوخ كرده و راه را براي تحولي بنيادين و اصيل در جامعه تنگ ميكرد. انقلاب
اسلامي در اين عرصهها درصدد شالودهشكني و تغيير گفتمان غالب برآمد و توانست اين
عناصر را كاملا يا به طور نسبي متحول سازد. برخي از اين انگارهها عبارت است از:
- انفعال در برابر قدرتهاي استعماري و تن
دادن به قضا و قدر (به معني عاميانه و منفي آن)
- وازدگي، ياس و خودكمبيني براي ورود در
عرصهي مبارزات اجتماعي و سياسي و تلاشهاي علمي و فني.
- اعتقاد به تعارض دين با علم، انديشهورزي،
خردورزي،....
- لزوم احتراز روحانيان از ورود به عرصهي
عمل اجتماعي و سياسي و تصدي مناصب عمومي.
در مورد بند اخير، اظهارات يكي از چهرههاي
سرشناس روشنفكري معهود كشورمان پس از پيروزي انقلاب در جمع روحانيان قم، خواندني و
قابل توجه است.25 نگاه متحجرانهاي كه روشنفكران متجددمآب در باب روحانيت، دين،
حوزههاي علميه و نمادهاي ديني از قبيل شهر مقدس قم داشتند، و تحول عميقي كه در
اين نگاهها ايجاد شد، توفيق انقلاب اسلامي در شالودهشكني و مبارزه با عناصر جامد
و رسوب كرده در فرهنگ غالب را ميرساند.
انقلاب اسلامي، ضدتحجر و انحراف، نه ضد تجدد و
سنت
شالودهشكني انقلاب اسلامي كه با پشتوانه بينش
الهي و توحيدي امام خميني(ره) و عزم راسخ، تدبير قاطع و رهبري ايشان تحقق يافت، در
حقيقت به آزادسازي دو نيروي عظيم در جامعه ما و سپس در سطح جهان اسلام انجاميد.
يكي نيروي عظيم و انرژي نهفته در اسلام و ديگري نيروي عظيم مردم. امام خميني(ره)
با مقابلهي مدبرانه و ريشهاي با پارادايمهاي متحجرانهي حاكم بر جامعه، اولا،
توانمندي و تحولزايي اسلام ناب محمدي(ص) را به فعليت رساند و با بيان حقايق دين و
تاكيد بر رويكردهاي اجتماعي – سياسي اسلام و بدون فروكاهي ابعاد عبادي و معنوي آن
و با لحاظ انسجام ساختاري و ارتباط عميق و ارگانيك جنبهها و عرصههاي مادي و
معنوي اسلام، به بازخواني اسلام اصيل و دعوت به سنت و سيره نبوي و علوي پرداخت و
انرژي عظيم اسلام را آزاد ساخت.
ثانيا، اقشار و اصناف گوناگون را با احياي
روحيه ديني و انگيزهي عميق الهي در آنان و عليرغم فضاي مسموم فرهنگي و فكري حاكم
بر دستگاههاي رسمي، آموزشي و فرهنگي، به صحنهي تاثيرگذاري در عرصهي سرنوشت
اجتماعي كشانيد و با آزادسازي اين نيروي عظيم، مردميترين انقلاب تاريخ معاصر را
خلق كرد.
همين دو نيروي بزرگ، با پيوند منسجم و در هم
تنيدهاي كه با رهبري الهي امام(ره) برقرار ميكرد، به عنوان سه عامل برجسته و
اساسي شكلگيري انقلاب اسلامي شناخته شد26 و تحولي را ايجاد كرد كه پس از گذشت ربع
قرن از سرآغاز پيروزي آن، نه تنها پويايي خود را حفظ كرده، كه نقشآفريني آن در
عرصهي جهاني و به چالش كشيدن نظام استبداد بينالمللي، برجستهتر و جديتر شده
است.
البته اين، نتيجهي جريان فرهنگياي بود كه
عمدتا از دهه 1320 با تلاش عدهاي از عالمان و متفكران متعهد حوزه و دانشگاه آغاز
شده و بستر مناسبي را براي اقدامات امام(ره) فراهم كرده بود.27
اين شالودهشكني در برخي عرصهها، بطور كامل
تحقق يافت، ولي در برخي از عرصهها كه ريشههاي تحجر در آن عميقتر بود و به راحتي
و در كوتاهمدت، نميتوانست زدوده شود، با ضربه كاري امام(ره)، شكاف عميقي برداشت
كه با استمرار، تعميق و گسترش انديشهي ناب انقلاب اسلامي ميتواند به توفيق كامل
نزديك شود. اين تحجرزدايي و شالودهشكني، در حقيقت، احياء سنت و بازگشت با شاخصها
و ارزشهايي بود كه در بوتهي فراموشي يا در چنبرهي تحريف و انحراف گرفتار شده
بود و انقلاب اسلامي، تحقق همان را هدف آرماني خود قرار داد. «سنتگرايي جديد
ايراني كه در دهههاي 40 و 50 شمسي توسط رهبر انقلاب و شخصيتهاي ديگري چون استاد
مرتضي مطهري و دكتر علي شريعتي تبليغ ميشد، در جامعهي ايران و بالاخص در بين
طلاب جوان و طبقه متوسط، ريشه دواند.»28
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، غالبا سنت و
تجدد در برابر هم نهاده و متعارض تلقي ميشوند، حال آن كه به نظر ميرسد با توجه
به معني صحيح و ريشهدار سنت در دين و فرهنگ خودمان، اين تقابل بايد به نقد نهاده
شود و لااقل ما نبايد آن را به عنوان يك اصل مسلم و غيرقابل ترديد، مورد پذيرش
قرار دهيم. سنت به معناي مشهور آن – يعني هر چيزي كه متعلق به گذشته است – تلويحا
با ارتجاع، كهنهگرايي، تحجر، جمود و ايستايي، مترادف تلقي ميشود، حال آن كه به
نظر ما تحجر و جمود، تقابلي آشكار با سنت به معني اصيل آن دارد.
سنت، ناظر به اصول، روشها و قواعد ثابت و
غيرمتغير نظام هستي است كه در تكوين و تشريع نهاده شده و در درون خود با مكانيزم
«اجتهاد» قابليت هماهنگي و پاسخگويي به نيازهاي متحول انسان را در عرصههاي
اجتماعي و فردي دارا ميباشد. اگر سنت به طور جامع لحاظ شود، با برخي جنبههاي
تجدد نه تنها تعارضي پيدا نميكند، كه متلازم با آن نيز خواهد بود. اگر خردورزي و
استدلالگرايي يكي از ويژگيهاي تجدد تلقي ميشود، اين خردورزي لازمهي سنت ديني
ما و از اصول لايتغير رشد و پيشرفت فرد و جامعه تلقي ميشود.
اگر فناوري و علوم عملي از ويژگيهاي تجدد
است، اين ويژگي از نتايج حتمي التزام به سنتهاي الهي و ديني ما است؛ حتي انسانگرايي
– به معني صحيح و واقعبينانه آن – نه تنها تعارضي با سنت ندارد، كه كاملا هماهنگ
و لازمه آن است، همانگونه كه مردمسالاري و دمكراسي به عنوان يك روش براي ادارهي
حكومت، در سنت اسلامي ما ريشه داشته و هيچ تعارضي با آن ندارد.29
مگر نه اين كه شكوفايي و رشد فلسفه و دانش
تجربي در قرون اوليهي تمدن اسلامي، مبتني بر نگرش ديني و متكي به سمتها و ارزشها
و باورهايي بود كه اسلام ارايه كرده بود؟ مگر نه اين كه برترين جلوههاي انسانگرايي
و كرامت و حرمت انسان را در سنت و سيرهي نبوي و علوي ميتوان سراغ گرفت؟ مگر نه
اينكه «آن روز كه در غرب، هيچ خبري نبود و ساكنانش در توحش به سر ميبردند و
آمريكا سرزمين سرخپوستان نيمهوحشي بود و دو مملكت پهناور ايران و روم، محكوم استبداد،
اشرافيت، تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثري از حكومت مردم و قانون در آنها
نبود، خداي تبارك و تعالي به وسيلهي رسول اكرم(ص) قوانيني فرستاد كه انسان از
عظمت آنها به شگفت ميآيد؟»30
بله، برخي از ويژگيهاي تجدد با سنت، قابل جمع
نيست و هيچ راهي براي هماهنگي و همنوايي بين آنها نميتوان پيدا كرد، طرفداري از
رفتار سرمايهداري و حاكميت سرمايه، سكولار زندگي كردن و دينپيرايي از زندگي
اجتماعي، قرباني كردن مصالح جامعه به پاي منافع فرد در قالب فردگرايي افراطي،
سكولار بودن و غيراخلاقي بودن قدرت و حاكميت و...،31 از ويژگيهايي است كه سنت
ديني ما آن را با تكيه بر استدلال و منطق، نقد و رد ميكند و هرگز به اين دليل كه
اين ويژگيها، ويژگيهاي تجدد است، زير بار آن نميرود، چرا كه سنت ديني و اسلامي
ما، با هرگونه جمود و تحجري تعارض دارد، و پذيرفتن همهي ويژگيهاي تجدد، بدون قيد
و شرط و عاري از تامل و استدلال، خود نوعي تحجر و جمود است.
بنابراين، سنت بدين معني، نه تنها هيچ تلازمي
با تحجر ندارد، كه ضد تحجر و جمود است. همانگونه كه اشاره شد اجتهاد، عنصري از
همين سنت است و سنت اجتهاد اگر به درستي عمل شود، ضمن حفظ اصول و مباني و چارچوبهاي
اصيل، هرگز اجازه نميدهد كه تحجر و جمود بر جامعهي ديني عارض شود.
خلط معني تحجر و سنت و يكي دانستن آن، البته
محصول مشترك رفتارها و تفكرات متحجرانهي مسلمانان و مغالطهي دوران تجدد است كه
به خصوص براي خلع سلاح جوامع ديني و اصيل، در ذهن بسياري از نخبگان و متفكران اين
جوامع القاء شد تا جرات دفاع از سنت گرفته شود و زمينهي تسليم شدن بيقيد و شرط و
بدون تامل و استدلال در برابر تجدد – آن هم به عنوان يك امر بسيط و غيرقابل تبعيض
و تفكيك – فراهم گردد.
به نظر ما آن چه در برابر تجدد است، سنت نيست،
بلكه تحجر است. البته با اين توضيح و تبصره كه برخي از آموزههاي تجدد هم متحجرانه
و متعصبانه است!
سنت به معني جامع و اصيل آن، تحجر را برنميتابد،
ولي در جامعه ما و ساير جوامع اسلامي، به دليل تاثيرگذاري فرهنگ مسلمانان و آداب و
عادات آنان در رفتار و قواعد زندگي و آميزش آن با سنتها و قواعد ديني، متاسفانه
تحجر، دامن سنت را گرفت و به علت عدم نقد و پالايش، به تدريج در برخي عرصهها –
بلكه در بسياري از عرصهها – مسلمانان را از سنت به تحجر سوق داد.
برخلاف تصور رايجي كه تحجر و سنت را مترادف با
هم و آن را در تعارض با تجدد ارزيابي ميكند، به نظر ما سنت و تحجر با هم تعارض
دارند، ولي تجدد، هم آموزههاي هماهنگ با سنت دارد و هم آموزههايي كه رنگ تعصب و
تحجر به خود گرفته است.
انقلاب اسلامي، كه حقيقتا يك انقلاب معنوي و
سنتي بود، در هر دو جبهه به شالودهشكني و مبارزه پرداخت. از سويي انگارههاي
متحجرانهي عارض بر سنت را به چالش كشيد و از سوي ديگر انگارههاي متحجرانهي تجدد
را كه به عنوان اصول ترديدناپذير دنياي جديد، به ذهن نخبگان جوامع اسلامي القاء
شده بود.
بنابراين جبههي اصلي شالودهشكني انقلاب
اسلامي، انحراف و تحجر بود، نه سنت و نه تجدد، اين گمان كه انقلاب اسلامي، همهي
ويژگيهاي تجدد را نفي و طرد ميكند، گمان صحيحي نيست. امام خميني(ره) بارها بر
اين حقيقت تاكيد كرده است كه: «ما با سينما مخالف نيستيم، ما با مركز فحشا
مخالفيم. ما با راديو مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم. ما با تلويزيون مخالف
نيستيم، ما با آن چيزي كه در خدمت اجانب براي عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست
دادن نيروي انساني ما [است] ما با آن مخالف هستيم. ما كي مخالفت كرديم با تجدد؟ با
مراتب تجدد؟ ... مظاهر تجدد وقتي كه از اروپا پايش را در شرق گذاشت – خصوصا در
ايران - ... ما را به توحش كشانده است...»32
بيان دقيق استاد شهيد مرتضي مطهري، گوياي اين
حقيقت است كه انديشهپردازان انقلاب هيچگاه تجدد را عرصهي شالودهشكني انقلاب نميديدند،
بلكه «تجددگرايي افراطي» به معني افراط در نوگرايي و توجه به سليقهي روز را به
عنوان آفت بزرگ انقلاب تلقي ميكردند.33 كساني چون مرحوم دكتر شريعتي هم هيچگاه از
تقابل با سنت سخن نگفته، بلكه بحث بازشناسي و تصفيه منابع فرهنگي و بازگشت به قرآن
و سنت را همواره مطرح ميكردهاند و هم او از تجددگرايي مقلدانه و متعصبانه پرهيز
ميداده است. در جاي ديگري استاد مطهري(ره) خطر تحجر و انحراف را به تعبير ديگري
بيان ميكند. ايشان از جمود و جهالت نام ميبرد و اين دو را به عنوان افراط و
تفريط مورد نقد قرار داده ميگويد: «خطر جمود از خطر جهالت كمتر نيست.»34
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز «سنت» را
به همين معني ريشهدار و اصيل موردنظر ما بكار برده و «اجتهاد مستمر فقهاي جامعالشرايط
براساس كتاب و سنت معصومان سلامالله عليهم اجمعين» را به عنوان يكي از راههاي
تحقق آرمانهاي انقلاب، مورد تاكيد قرار داده است.35
رهبر فرزانه انقلاب در بيان اصولي كه امام(ره)
بر آن اصرار ميورزيد، «شكستن حصار تحجر و التقاط در فهم و عمل اسلامي و التزام به
اسلام ناب» را مطرح ميكنند و ميگويند: «از نظر امام(ره) در بيان و عمل ايشان، هم
تحجر مردود بود و هم التقاط، كه به معني رها كردن قيود صحيح براي فهم دين و اسلام
است.»36
همچنين ايشان در اصرار و تاكيد بر ضرورت
استمرار اصلاحات حقيقي در جامعه، از تحجر و انحراف به عنوان دو نگرش و تفكر
ضداصلاحي نام ميبرند.
وضعيت كنوني انقلاب در مواجهه با تحجر
اين كه گمان كنيم انقلاب اسلامي در رويارويي
با همهي ريشهها، انگارهها و نمودهاي تحجر، توانسته است به توفيق كامل برسد،
گمان صحيحي نيست. اگرچه در برخي عرصهها، شالودهي انگارههاي متحجرانهي كهنه و
نو را شكسته و در برخي ديگر، ضربهها و شكافهاي اساسي بر آن وارد كرده، ولي:
اولا، امكان بازتوليد و سربرآوردن دوبارهي انگارههاي متحجرانهي كهنه بعيد نيست
ثانيا، احتمال توليد انگارههاي متحجرانهي نوين و جديد نيز منتفي نميباشد.
بازخواني و مروري دوباره بر راه دشواري كه
انقلاب اسلامي و پيشاپيش آن امام(ره) براي شالودهشكني انگارهها و ساختارهاي
متحجرانه پيمود، و توجه به ابعاد و ريشههاي اين انگارهها از سويي، و تلاشهاي
سياسي و فرهنگي گسترده و سازمان يافته تحجر مدرن براي تثبيت اصول خود و پيشگيري از
اضمحلال و سقوط آن از سوي ديگر، اين احتمال را كه هم انگارههاي كهنهي تحجر از
قبيل جدايي دين و سياست، عدم كارآمدي اجتماعي – سياسي دين، و...، با تبيينهاي
جديد براي نسلهاي آينده، مقبوليت يابد و هم انگارههاي نوين و قالبها و نمادهاي
جديد تحجر، توليد و ارايه شود، كاملا تاييد ميكند و ضرورت تلاش مستمر و عميق
فكري، فرهنگي و تربيتي را براي احياء، توسعه و تبيين سنتهاي خالص، اصيل و
تغييرناپذير متناسب با نيازهاي جديد و تعيين جنبههاي قابل قبول تجدد، آشكار و
قطعي ميسازد. همچنين تلاشهاي امام(ره) و ساير انديشهورزان و نظريهپردازان
انقلاب اسلامي در جهت بازشناسي و بازيابي لايهها و نمادهاي تحجر، جمود و انحراف و
مقابله با آن بايد استمرار يافته از نسلي به نسل ديگر منتقل شود.37
آنچه اكنون در عرصهي مقابله با تحجر و
انگارههاي جديد و شايع آن به ويژه در بين نخبگان، بايد مورد توجه قرار گيرد،
عبارت است از:
- جمود در تكثرگرايي و انديشههاي هرمنوتيكي
با رويكرد خاصي كه نتيجهي آن ترديد در مباني عميق فكري و ديني انقلاب اسلامي است
و «حق» بودن يا «امكان درك صحيح و معني مورد نظر متون ديني» را به چالش كشيده،
فضاي فرهنگي جامعه را دچار شبهه، ترديد و تزلزل ميسازد.
تكرار القايي و تبليغي – نه علمي و تحقيقي –
انديشههاي هرمنوتيكي و اصرار بر اثبات ضرورت و تحقق تكثرگرايي فلسفي و ديني و طرح
پرسشهاي ترديدبرانگيز در حقانيت انديشهها و ارزشهاي اسلام ناب محمدي(ص) و ايجاد
شبهه در مرجعيت فكري منابع ديني و امكان فهم و درك صحيح آن، ناشي از تعصب و جمودي
است كه باور مطلق و پذيرش بيقيد و شرط برخي نخبگان در باب انديشههاي غربي، در
فضاي فكري آنان ايجاد كرده است. گويا آن چه نظريهپردازان غربي گفتهاند، وحي
مُنزل است و نميتوان آن را نقد يا رد كرد. حتي با صراحت ميگويند كه: «مگر ميتوان
در زماني كه نظريههاي هرمنوتيكي مطرح است، سخن از فهم صحيح به ميان آورد.»!! آيا
زماني كه انديشههاي ماركسيسم رواج داشت، نبايد سخن از دين و معنويت و آزادي و...
به ميان ميآورديم؟!
جمود بر نظريات غربيان و تعصب روي آن، حقيقتا
تحجر زمان ما است كه انقلاب اسلامي به شالودهشكني آن بايد بپردازد.
- جمود بر جهاني شدن و اين تلقي كه «كار
جهاني شدن پايان يافته است و ما تنها به اين بايد بيانديشيم كه چگونه با اين جريان
هماهنگ و همراه باشيم!»
- انفعال در برابر نظم نوين و تحميلي بينالمللي
و قبول سلطهي سياسي آمريكا بر جهان و تعصب بر اين امر كه نميتوان در برابر زيادهخواهيهاي
آمريكا، مقاومت كرد و تلاش براي ترويج و القاء اين انگارهي متحجرانه.
فراموش نكنيم كه در اوج حاكميت و انحصار سلطه
دو ابرقدرت شرق و غرب، امام خميني(ره) با شعار «نه شرقي – نه غربي» انقلاب اسلامي
را به پيروزي رساند و بطلان اين انگارهي مطلقانگارانه را ثبوت و ظهور رساند، ولي
امروز شاهد باز توليد آن هستيم.
- تحجر در فضاي فكري حوزههاي علميه، كه
امام(ره) در يكي از آخرين پيامهاي دردمندانه و هشداردهندهي خود، آن را مطرح
كردند38 و در وصيتنامه بلند و عميق و ماندگارشان نيز يادآور شدند. حوزههاي علميه
مراكز فكري، فرهنگي، پژوهشي، تربيتي و اعتقادي است كه رسالت اصلي آنها، حفظ و
حراست مستمر از انديشه، سيره و سنت اصيل و جاودان نبوي و علوي است كه در زمانهاي
متوالي و براي نسلهاي پياپي، عهدهدار بازخواني و بازتوليد فكر ديني و ترويج ارزشهاي
الهي ميباشند. اگر اين مراكز نتوانند با اجتهاد پويا و سنتي و در چارچوب منابع
اصيل ديني و البته با توجه به شرايط زمان، پاسخگوي مسايل و نيازهاي عصر باشند،
قطعا جايگاه دين در جامعه دچار آسيب خواهد شد و دشمنان و رقباي فكري اسلام، خلاها
را پر خواهند كرد.
مجاهدت و تلاش امام(ره) و ديگر برجستگان روشنانديش
و دردشناس حوزه توانست زمينههاي حاكميت «دين» را بر عرصههاي مختلف فراهم سازد، و
اگر از اين زمينهها به خوبي بهرهبرداري نشود، حتي اگر عنوان «جمهوري اسلامي» هم
برقرار بماند، ولي به تدريج تنها پوستهاي از حاكميت دين باقي خواهد ماند.
بنابراين مبرا بودن اين مراكز از تحجر و انحراف، اهميت اساسي خود را مينماياند.
اينها برخي از انگارههاي متحجرانهي روزگار
ما است كه دغدغهبرانگيز است و انقلاب اسلامي و پايههاي فكري و اعتقادي آن را به
چالش ميكشد. علاوه بر اينها، نمادها و روشهاي متحجرانهاي هم در بخشهاي مختلف
جامعه به چشم ميخورد كه ضرورت توجه به خطر بازسازي يا بازتوليد تحجر را آشكار ميسازد.
در همهي مواردي كه انقلاب اسلامي، شالودههاي آن را از بين برد يا سست كرد، به
ويژه تحجري كه دامنگير برخي سنتهاي اصيل و صحيح جامعه ما ميشود و تهديدها و آسيبهاي
قابل توجهي را به دنبال ميآورد، اين نگراني وجود دارد.
مراكز مطالعاتي با پژوهشهاي موردي در تكتك
انگارهها و روشهاي متحجرانه ميتوانند به بررسيهاي عميق بپردازند و راهكارهاي
عملي و جامعه را در اين باب ارايه دهند، اما اصل مساله به عنوان يك چالش عميق و
بنيادين، همچنان به تذكار و تبيين نياز دارد. البته بررسي و شناخت عرصههاي طي
نشدهاي كه هنوز انقلاب اسلامي به مواجهه با آن نپرداخته است و معرفي و تبيين آن،
نيز نبايد فراموش شود.
پينوشتها:
1. تدا اسكاچ پل، حكومت تحصيلدار و سهم شيعه
در انقلاب ايران، محسن امينزاده، در «رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي»، قم،
معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، صص 185 – 186.
و نيز: ناصر هاديان، نظريه تدا اسكاچ پل و
انقلاب اسلامي در ايران، در «پيشين»، ص 176.
و نيز: ميشل فوكو، ايرانيها چه رويايي در سر
دارند؟ حسين معصومي همداني، تهران، هرمس، 1377، ص 65.
2. فرهنگ فارسي عميد، تهران، اميركبير، 1377،
ص 806.
3. قرآن كريم از سنتهاي ثابت و تغيير ناپذير
الهي در آيات گوناگون ياد كرده است. از جمله: احزاب / 62، فاطر / 43، فتح / 23 و
اسراء / 77. همچنين در آيات ديگري از «سنه پ الاولين» و «سنن الذين من قبلكم»
و.... سخن به ميان آمده است.
4. بوعليسينا، الهيات شفا، قم، دفتر تبليغات
اسلامي، 1378، ص 488.
5. ر.ك: حميد پارسانيا، سنت ايدئولوژي، علم،
تهران، مركز كفا، 1380، صص 22 – 24.
و نيز: محمدرضا كاشفي، فرهنگ و مسيحيت در غرب،
تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380، صص 179 – 187.
6. فرهنگ فارسي عميد، پيشين، ص 415.
7. امام خميني، ولايت فقيه، (نامهاي از امام
موسوي كاشف الغطاء)، بيجا، بينا، 1356، ص 7.
8. ر.ك: جلال آل احمد، در خدمت و خيانت
روشنفكران، تهران، فردوسي، 1376، ص 48 به بعد.
9. ر.ك: محمدرضا تاجيك، انقلاب فرامدرن:
انقلاب اسلامي در نگاهي ديگر، در «جرعه جاري»، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه
اسلامي، 1377، صص 87 – 99.
10. ر.ك: عليرضا ازغندي، جامعهشناسي سياسي
ايران، در «حديث انقلاب»، تهران، الهدي، 1377، صص 93 – 98.
11. جلال آل احمد، پيشين، ص 15.
12. امام خميني، پيشين، صص 12 و 13.
13. علامه بر سيدمحمدحسين طباطبايي، ولايت و
زعامت، در «بحثي درباره مرجعيت و روحانيت»، تهران، شركت سهامي انتشار، 1341، ص 94.
شايان ذكر است كه واژه «متغير» در متن كتاب به غلط «معتبر» چاپ شده است!
14. پيشين، ص 95.
15. امام خميني، پيشين، ص 22.
16. پيشين، ص 23.
17. پيشين.
18. ر.ك: پيشين، ص11.
19. ر.ك: مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان،
قم، صدرا، 1365، صص 184 – 189.
20. ر.ك: پيشين.
21. ر.ك: شمس آل احمد، حديث انقلاب، تهران،
حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1372، ص 160.
22. محمدرضا تاجيك، پيشين، ص 90.
23. ر.ك: عباسعلي عميدزنجاني، سياست مدرنسازي
شاه و حقوق بشر كارت، نمايش يا واقعيت؟ در «جرعه جاري»، پيشين، ص 146.
24. ر.ك: محمدرضا كاشفي، پيشين، صص 149 – 152.
25. شمس آل احمد، پيشين، صص 149 – 150.
26. منوچهر محمدي، تحليلي بر انقلاب اسلامي،
تهران، اميركبير، 1376، ص 100.
27. مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، قم،
صدرا، 1375، ص 44.
28. عليرضا ازغندي، پيشين، ص 112.
29. محمدرضا كاشفي، پيشين، صص 149 به بعد. اين
ويژگيهاي مدرنيته از آقاي مصطفي ملكيان نقل شده است.
30. امام خميني، پيشين، ص 10.
31. محمدرضا كاشفي، پيشين.
32. امام خميني، سخنراني 12 بهمن 57 در بهشت
زهرا.
33. مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله
اخير، قم، صدرا، 1375، صص 90 – 92.
34. مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، قم،
صدرا، 1376، ص 80.
35. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل
دوم.
36. آسماني (ويژهنامه فصلنامه حضور)، خرداد
1382، ص 61.
37. نويسنده در مقاله ديگري به راهكارهاي
اساسي مقابله با تحجر اشاره كرده است. ر.ك: علي ذوعلم، ضداصطلاحات و تحجر در
ديدگاه استاد مطهري، در «كتاب نقد»، شماره شانزدهم، پاييز 79، صص 308 – 303.
38. امام خميني، منشور روحانيت، تهران، موسسه
تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1376، پيام 1367/12/3 امام خميني(ره)، امام در اين
پيام تصريح ميكنند: «خطر تحجرگرايان و مقدسنمايان در حوزههاي علميه كم نيست.»
ش.د820339ف