تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۲  ، 
کد خبر : ۳۰۹۵۱۱
بررسي نظريات سه‌گانه پيرامون اصالت فرد و جامعه

اسلام برای «فرد» و «جامعه» اصالت قائل است

پایگاه بصیرت / محسن مطلق

(روزنامه جوان ـ 1396/11/04 ـ شماره 5294 ـ صفحه 10)

يكي از مسائل مهمي كه متفكران علوم اجتماعي در طول تاريخ پيرامون آن بحث‌هاي فراوان داشته‌اند و به جدل‌هاي لفظي ميان فلاسفه منجر شده است، مسئله اصالت فرد يا جامعه است. اينكه در يك جماعت انساني، افراد آن جامعه، موضوع و سوژه اصلي محسوب مي‌شوند و ساخت جامعه از اثر جمع افراد حاصل مي‌شود يا سوژه اصلي، «جامعه» بوده و روح تاريخي جامعه است كه وضعيت افراد درون خود و رفتارهاي آنان را معين مي‌كند. در نوشتار زير ضمن تشريح نظريه دو گروه از متفكران غربي و اسلامي كه برخي قائل به اصالت فرديت و گروهي معتقد به اصالت جامعه هستند، ديدگاه سومي كه توسط متفكران متأخر اسلامي نيز مطرح شده است، مورد بررسي قرار گرفته است.

اصالت فرد

ريشه بحث پيرامون «اصالت فرد» را مي‌توان در انديشه دكارت جست‌وجو كرد. دكارت قائل به اين مسئله بود كه «افرادي هستند كه در يك جامعه مي‌انديشند، تفكر مي‌كنند و فلسفه زندگي را شكل مي‌دهند، جامعه به خودي خود هويتي ندارد و در واقع تشكيل شده از مجموع افراد و مناسبات، ارتباطات، حقوق و تكاليف آنها نسبت به يكديگر ». در اين ديدگاه حتي زماني كه از «تأثير جامعه بر فرد» سخن مي‌گوييم، در واقع منظور تأثيرگذاري افراد جامعه بر ديگر افراد است. جان استوارت ميل، از ديگر معتقدان به انديشه اصالت فرد،اعتقادش بر اين است كه «انسان‌ها هنگامي كه (در جامعه) گرد هم مي‌آيند، به ماده تازه‌اي مبدل نمي‌شوند. در واقع انسان‌ها درجامعه هيچ صفت و خاصيتي ندارند جز آنهايي كه از قوانين طبيعت آدمي ناشي مي‌شوند.» حتي از منظر معتقدان به اصالت جامعه، علم جامعه‌شناسي در واقع، برگرفته شده از علم روانشناسي است كه به بررسي رفتارهاي فردي اعضاي يك جامعه و تأثير آن بر ساير اعضا مي‌پردازد. ماكس وبر از جمله جامعه‌شناساني است كه چنين ديدگاهي دارد و معتقد است:«جامعه، خود پديده‌اي قائم به نفس نيست و در واقع پديده‌هاي اجتماعي، از رفتارهاي معنادار افرادي شكل مي‌گيرد كه در آن جامعه زندگي مي‌كنند.»

اصالت جامعه

اين در حالي است كه برخي ديگر از متفكران، نقطه مقابل اين اعتقاد را دارند و اصالت را به جامعه مي‌دهند. در اين نگاه، در مواجهه با پديده‌هاي اجتماعي، جامعه به مثابه حقيقتي عيني در نظر گرفته مي‌شود كه واقعيتي اصيل دارد و افراد حاضر در جامعه، شخصيتشان متأثر از محيط اجتماعي است. هگل، از جمله طرفداران نظريه اصالت جامعه، ديدگاه خود را چنين توصيف مي‌كند:«صرفاً يك مقوله حقيقي و يك واقعيت وجود دارد و آن «روابط» است، لذا جوهرها به وسيله روابطشان تعين مي‌يابند. آنان به اعتبار اين روابط است كه آنچه اكنون هستند، هستند. فرد انساني امري فردي تداعي مي‌شود، چيزي كه كمتر از واقعيت اجتماعي است.» اميل دوركيم از ديگر جامعه‌شناساني است كه مروج ديدگاه اصالت جامعه مي‌باشد و تشبيه سلول را براي يك جامعه به كار مي‌برد. از نظر او همان طور كه سلول زنده، از مجموعه مولكول‌هاي مرده تشكيل شده است؛ اين تركيب شدن ماهيتي جديد به اين مولكول‌ها داده است كه «حيات» را به وجود آورده است. اين حيات را نمي‌توان در هر يك از اين عناصر به صورت مجزا مشاهده كرد.

مروجان اصالت فرد بين متفكران اسلامي

شايد نخستين فرد از متفكران و فلاسفه ايراني كه در خصوص اصالت فرد، سخن به ميان آورده است، معلم دوم يا همان حكيم «ابونصر فارابي» باشد. از نگاه فارابي، جامعه وجودي مستقل ندارد و ماهيت آن متشكل از افرادي است كه يك‌جا جمع شده و با همكاري يكديگر اهدافي را پيش مي‌برند. جامعه را نمي‌توان بسان اعضا و جوارح بدن دانست كه در مجموع مي‌توانند منجر به حيات شوند، چراكه اعضاي بدن هريك فاقد شعور و آگاهي هستند، اما در مقابل افراد يك جامعه، تك‌تك داراي آگاهي هستند و مي‌توانند به اهداف مدنظر نيل كنند، گرچه اين اهداف در تعامل و همكاري با ديگر اعضاي جامعه سهل الوصول مي‌گردد. فارابي از همين رو، تمايل انسان به اجتماع را «وسيله» مي‌داند، نه هدف: «انسان براي نيل به سعادت خود، محتاج معاونت با همنوع است و براي تأمين هدف، در جايي مسكن مي‌گزيند كه مجاور آن باشد و لذا انسان را حيوان مدني مي‌گويند.»

اخوان الصفا نيز گروهي از انديشمندان قرن چهارم هجري بودند كه پيرو نظريات فارابي، جامعه را نيازي براي نيل افراد به سعادت و كمال دنيا و آخرت دانسته‌اند، اما ماهيتي مستقل براي آن قائل نشده‌اند. امام محمدغزالي نيز در تأييد همين تفكر، معتقد است افراد در جامعه به سبب اضطرار و نياز مادي، دور هم جمع مي‌شوند، اما اين بدان معني نيست كه جامعه ماهيتي غير از افراد داشته باشد.

در ميان متفكران متأخر نيز آيت‌الله شهيد محمدباقر صدر ضمن انتقاد از انديشمندان مسلمان معتقد به اصالت جامعه مي‌نويسد:« براي ما شايسته نيست مانند برخي از انديشمندان و فلاسفه اروپا فكر كنيم كه جامعه داراي يك وجود مستقل و ريشه‏دار است و حدود و اعضايي جداي از افراد دارد. اين طرز تفكر هگل و گروهي از فلاسفه اروپاست كه فكر كرده‏اند عمل اجتماعي مجزا و مستقل از عمل فرد است. اينان مي‏خواهند ميان كار اجتماعي و فردي فرق گذاشته، بگويند ما يك موجود اصيل و ريشه‏داري به نام «جامعه» داريم كه داراي اعضايي است و در حقيقت، همه افراد در بطن جامعه و در كيان او فشرده‏اند؛ هر فرد در جامعه، سلولي را در اين واحد اصيل تشكيل مي‏دهد و براي خود، روزنه‏اي از داخل جامعه به خارج جامعه باز مي‏كند. ما نيازي به غرق شدن در اين خيال‏پردازي‏ها نداريم. ما براي جامعه وراي افراد مثل تقي ، حسن و رضا هيچ مفهومي قائل نيستيم. ما هيچ اصالتي وراي اين افراد براي جامعه نمي‏شناسيم، زيرا اين تفسير هگل نسبت به جامعه، به بررسي كامل فلسفه نظري او بستگي دارد.»

مروجان اصالت جامعه بين متفكران اسلامي

در ميان متفكران مسلمان، در طول تاريخ برخي نيز كاملاً به اصالت اجتماع اعتقاد داشته‌اند و «اجتماع» را به عنوان يك پديده حقيقي قابل تحليل برشمرده‌اند. خواجه نصيرالدين طوسي از نخستين فلاسفه ايراني است كه بر اصالت جامعه و حقيقي بودن آن تصريح نموده است. وي جامعه را «مركب حقيقي» مي‌داند كه از تركيب اجزا به صورت اندام‌وار شكل يافته است. اين اندام خود داراي حركات و آثار خاصي است كه با بررسي اثر رفتار افراد آن به صورت مجزا، تأويل‌پذير نيست. خواجه، هر مركبي را داراي قانون و احكام خاصه خود مي‌داند كه اجزاي آن با آن در مشاركت نباشد.

ابن خلدون، از ديگر متفكران اسلامي كه به «پدر علم جامعه‌شناسي» نيز شهره است، در موضوع جامعه و صفات آن بسيار سخن گفته است. وي مي‌نويسد: «خداوند بر من منّت نهاده و مرا به درك حقايقي در فن جامعه‏شناسي، الهامي به كمال بخشيده و با عنايت الهي، بسياري از مسائل را روشن ساخته‏ام.» ابن خلدون در بيان انديشه خود، از ارسطو بهره زيادي گرفته است. وي جامعه را با تأثير از كلام ارسطو به «باغ» تشبيه مي‌كند كه دولت ديوار و برج‌هاي آن است و رعيت را تحت لواي خود حفظ و با وضع قوانين و سنن اجتماعي، به حفظ و اتحاد آنان كمك مي‌كند.

در ميان متفكران متأخر، اقبال لاهوري، اعتقاد به اصالت جامعه دارد و «هويت شخصي» افراد را امري مي‌داند كه لابه‌لاي «فرهنگ جامعه» محو مي‌شود: «خودي فقط در جمع خودي‏هاي ديگر و اجتماع رشد مي‏كند، نه دور از جمع خودي‏ها،زيرا افراد به تنهايي قادر نيستند حاجات خود را برآورده سازند. انسان به صورت جمعي شناخته مي‏شود. در اين نگرش، جامعه پديده‏اي عيني تلقي مي‏شود. هر فرد بايد به جامعه بپيوندد تا هويت خود را در نظام اجتماعي محو سازد و همه عظمت گذشته و آينده امت را در خود جمع كند. از اين‏رو، رشد و تكامل فردي ممكن نيست، مگر از طريق‏ فرهنگ ‏اجتماعي ‏كه او بدان تعلق دارد.»

اصالت فرد و جامعه

در كشاكش نظريات اصالت فرد و اصالت جامعه، دسته ديگري از نظريات نيز مطرح است كه در واقع مي‌كوشد تا با جمع ميان ديدگاه اصالت فرد و ديدگاه اصالت جامعه، كشمكش و تناقض ظاهري بين اين دو را به حداقل برساند. مهم‌ترين متفكران معاصر كه به ترويج اين ديدگاه پرداخته‌اند، علامه طباطبايي (ره) و شهيد مطهري (ره) هستند.

مؤلف تفسير الميزان، در اهميت اجتماع و گره‌خوردگي سرنوشت افراد يك جامعه به يكديگر، قرآن را شاهد مثال گرفته و مي‌نويسد:«قرآن كريم براي امم و جوامع، سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور و طاعت و عصيان قائل است. در صورتي كه جامعه وجود واقعي و حقيقي نداشته باشد، استعمال چنين‏ تعابيري‏ براي ‏آن ‏لغو و عبث خواهد بود.»

از نگاه علامه طباطبايي، خداوند به حيات جوامع قائل بوده و نه صرفاً از روي مثال نسبت مرگ و حيات به آن داده است، بلكه عبارات قرآني بيانگر حقيقتي است كه موجوديت اجتماع را تأييد مي‌كند. ايشان آياتي نظير «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ»(اعراف: 34)؛ براي هر ملتي، اجل و دوره‏اي است كه نه لحظه‏اي به تأخير افتد و نه لحظه‏اي پيشي گيرد. همانگونه كه افراد جامعه داراي كتاب و نامه اعمال شخصي هستند، امت و جامعه نيز چنين است: «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا» (جاثيه: 28)؛ هر امتي به سوي كتاب خود خوانده مي‏شود؛ را نمونه‌هايي از اهميت و حيات جامعه از نگاه قرآن بر مي‌شمرد.

علامه، علاوه بر بيان ادله نقلي، كوشيده است با بررسي براهين عقلي، اين گزاره را ثابت كند كه «هم فرد و هم جامعه، خاصيت‌ها و ويژگي‌هاي خاص خود را دارا هستند» و زماني كه خواسته جامعه و فرد در تعارض قرار گيرد، فرد مقهور جامعه خواهد شد. اراده فرد نمي‌تواند حاكم بر اراده جامعه شود و فرهنگ و رسوم اجتماعي بسيار قدرتمندتر از افكار و رفتار تك تك افراد هستند و از همين رو، دين اسلام به مسائل اجتماع و جامعه اهميت بيشتري داده است، لذا ايشان معتقدند علاوه بر اصالت فرد، جامعه نيز داراي وجودي مستقل است.

شهيد مطهري(ره) كه از جمله تربيت‌يافتگان مكتب علامه طباطبايي(ره) است نيز به تفصيل و شرح انديشه استاد خود پرداخته و نظر وي را پيرامون جمع اصالت فرد و اجتماع مورد تأييد قرار داده است. شهيد مطهري اعتقاد دارد قرآن براي جوامع نامه عمل مشترك در نظر گرفته و صفاتي چون فهم و شعور، طاعت يا عصيان به آنها نسبت داده است. وي علاوه بر آياتي كه علامه طباطبايي برشمرده و نسبت حيات به قوم و امت مي‌دهند، ايشان به آياتي اشاره مي‌نمايد كه اعمال گذشته قوم بني اسرائيل را به مردم زمان پيامبر نسبت مي‌دهد و مي‌گويد اين قوم به خاطر اينكه پيامبران را در گذشته مي‌كشته‌اند، مستحق عذابند. اين مسئله نشان مي‌دهد، روح جمعي «ستم‌پيشگي» هنوز در آنها وجود دارد و به دليل همين روح اجتماعي - ولو اينكه رأساً افراد حاضر جامعه فعلي منجر به قتل پيامبري نشده باشند- مستحق عذاب الهي هستند.

بنابراين در صورت پذيرفتن ديدگاه «اصالت جامعه و فرد» مي‌توان گفت اولاً جامعه از نوعي حيات مستقل از حيات فردي برخوردار است. گرچه اين حيات، در بين افراد جامعه پراكنده شده و در آنان حلول مي‌نمايد، اما قواعد و سنت‌هاي مستقلي براي خود دارد كه صفاتي را در بر مي‌گيرند. از سوي ديگر گرچه اعضاي يك جامعه همچون اعضاي اندام، همه ذيل يك حيات واحد قابل تعريف هستند، اما نمي‌توان اينگونه استنباط كرد كه افراد حيات و اصالت مستقلي از روح واحد (جامعه) ندارند بلكه افراد نيز مي‌توانند استقلال عمل داشته باشند و منشأ اثر واقع شوند.

شهيد مطهري مسئله را اينگونه توضيح مي‌دهد: «انسان داراي دو روح و انديشه است: يكي روح فردي كه مولود حركت جوهري است و ديگري انديشه جمعي كه از زندگي اجتماعي او برمي‏خيزد. در اين صورت، بر انسان هم قوانين روانشناسي حاكم است و هم قوانين جامعه‏شناسي كه قرآن مؤيد هر دو قانون براي اوست. چون قرآن كريم تصريح دارد كه امت‏ها و جامعه‌ها از اين نظر كه امت و جامعه‏اند ـ نه صرفاً افراد جامعه ـ سنت‏ها، قانون‏ها، اعتلاها و انحطاط‏هايي طبق آن سنت‏ها و قانون‏ها دارند. «سرنوشت مشترك داشتن» به معناي سنت داشتن جامعه است.»

http://www.Javann.ir/892210

ش.د9604686

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات