رابطه بین دانشگاه الازهر بهعنوان یکی از بزرگترین نهادهای دینی در جهان اسلام و حکومتهای متوالی در مصر رابطهای بحثبرانگیز در طول زمان بوده است. گاه این رابطه به رویارویی و برخورد میکشیده و گاه به نزدیکی و حتی همپیمانی منجر میشده است.
الازهر هرگز یک دانشگاه صرف نبوده و نقش آن منحصر به تدریس علوم دینی یا دنیایی نشده است. علاوه بر نقش دینی، الازهر همواره نقشی میهنی و سیاسی داشته است که در طول زمان در نوسان بود. این نقش گاه بهصورتی ضعیف و گاه بهصورتی درخشان در مناسبتهای مختلف آشکار شده است. الازهر همیشه در برابر اشغالگران یا قدرتهای مستبد خارجی از جنبشهای ملی حمایت کرده است.
در گذر تاریخ
الازهر (منسوب به حضرت زهرا - س -) ابتدا فقط یک مسجد بود که در دوران خلفای فاطمی ساخته شد. زمان ساخت آن دوسال طول کشید. میگویند نخستین نمازجمعه در مسجد جامع الازهر در روز هفتم رمضان 361 مطابق 972 میلادی برگزار شد. بعدها این مسجد در دوران خلیفه العزیز بالله فاطمی به یک دانشگاه بزرگ مبدل شد که در آن دانشجویان علوم و معارف مختلف را میآموختند. با وجودی که این دانشگاه برای نشر اندیشههای مذهبی شیعه تاسیس شده بود اما بعد از سقوط دولت فاطمیان توسط دولت ایوبیان (سال 1172م)، الازهر به مهمترین موسسه اسلامی سنی نهتنها در مصر بلکه در تمام جهان اسلامی تبدیل شد. از اینرو تمام اشخاصی که بعد از ایوبیان در مصر به حکومت رسیدند تلاش میکردند تا از این موسسه به شکلهای مختلف استفاده کنند.
در دوران ایوبیان، زمامداران مصر درصدد تقویت مذهب سنی برآمده و مدارس جدیدی را تاسیس کردند. در آن دوران، الازهر مذاهب چهارگانه فقهی اهل سنت (مالکی، حنفی، شافعی و حنبلی) را آموزش میداد. وقتی صلاحالدین ایوبی حاکم مصر شد برپاکردن نمازجمعه را ممنوع و مسجد الازهر را هم تعطیل کرد. او همچنین اوقاف الازهر را برداشت و این مرکز تنها به یک دانشگاه اسلامی سنی مبدل شد.
در دوران ممالیک، الازهر جایگاه بلند خود را بازیافت و ساختمان و لوازم آن تکمیل شد. بعد از یک انقطاع تقریبا 98ساله نخستین نمازجمعه در روز 18ربیعالاول سال 665 ه/ 1267م در دوران سلطان بیبرس برگزار شد که روزی معروف بود. الازهر از قرن هشتم هجری تاکنون محل مراجعه علما و طلاب از همه سوی جهان بوده و نوعی رهبری فکری و فرهنگی جوامع آن را برعهده داشته است.
در دوران امپراتوری عثمانی نیز الازهر جایگاه برجستهای داشت. عثمانیها ضمن ایجاد اصلاحات و تعمیراتی در این بنا ساختمانهای جدیدی به آن افزودند و کتاب و ابزارهای لازم را برای تحصیل طلاب در این مرکز فراهم کردند. در این دوران بود که برای نخستینبار مقام شیخالازهر تعیین و منصوب شد. میگویند اولین کسی که به این مقام رسید شیخ محمد بن عبدالله الخراشی بود.
الازهر و استعمار
هنگامی که ناپلئون بناپارت (سال 1789م / 1213ه) به مصر حمله کرد و تبلیغاتی را برای فریب مردم این کشور بهراه انداخته بود (ناپلئون خود را علی پاشا و مسلمان و قرآنخوان معرفی کرده بود) علمای الازهر فریب این تبلیغات را نخوردند و آتش قیامی را روشن کردند که به انقلاب اول قاهره موسوم شد. در جریان این قیام بود که نیروهای فرانسوی مجبور به استفاده از توپ شده و با اسبهایشان حریم الازهر را هتک کردند. پیامد این قیام برای الازهر سنگین بود زیرا در جریان آن تعدادی از مشایخ این نهاد دینی بازداشت و برخی از آنها نیز به جوخهدار فرستاده شدند.
در دوران جنگ فرانسه که سال 1798شروع شد، طلاب الازهر و شیوخ این موسسه دینی به رهبری شیخ عبدالله الشرقاوی مقاومت سختی کردند و ناپلئون دستور داد که نیروهای نظامی به الازهر حمله کرده و این مقاومت را بشکنند. در قیام دوم مصر علیه استعمارگران نیز که روز 16شوال سال 1214ه / 1800م بهراه افتاد و حدود 33روز به طول انجامید، الازهر نقشی جدی داشت. محمد السادات و عمر مکرم از شیوخ الازهر در این قیام نقش مهمی ایفا کردند حتی گفته میشود که سلیمان الحلبی، یکی از طلبههای الازهر اقدام به ترور فرمانده جدید فرانسویها یعنی کلیبر کرد و این مساله بازتاب گستردهای را بههمراه داشت. هنگامی هم که نوبت به مبارزه با انگلیسیها رسید و در سال 1807 آنها به مصر حمله کردند، شیوخ الازهر علیه این اقدام موضع گرفته و فتوای واجبشدن جهاد را دادند.
در سال 1952 با وقوع انقلاب (کودتای) 23جولای به رهبری جمال عبدالناصر، دولت بر اوقاف الازهر دست گذاشت و استقلال آن را از بین برد. به این ترتیب الازهر به نهادی دولتی تبدیل شد. روز 21سپتامبر 1953 دولت ناصر قانونی را مبنی بر لغو دادگاههای شرعی صادر کرد. در سال 1961 نیز قانونی دیگر صادر شد که صلاحیت تعیین شیخالازهر و جانشین او را به ریاستجمهوری واگذار میکرد. این رویه تقریبا در دوران سادات و مبارک نیز ادامه پیدا کرد و الازهر را با وجود همه احترامی که در بین مسلمانان داشت به یک نهاد رسمی دولتی تبدیل کرد. محمدسید طنطاوی، شیخالازهر در دوران مبارک این نهاد دینی را بسیار به قدرت نزدیک کرد تا آنجا که بدون اجازه دولت به قولی آب نمیخورد. با مرگ او همین شیوه از سوی احمد الطیب، جانشین او و شیخ کنونی الازهر تبعیت شد. او چنان موضعی منفی نسبت به انقلاب 25ژانویه مصر علیه حسنی مبارک داشت که بارها از مردم خواست در خانهها بمانند و تظاهرات نکنند.
شیوخ معروف الازهر
از زمان تعیین مقام شیخی در الازهر در اواخر قرن 17میلادی، جایگاه این نهاد دینی به تناسب شخصیتی که بر راس آن گذاشته شده و رابطهای که با دولت داشته در حال تغییر بوده است. الازهر در دوران محمد الحفنی (1767-1757) جایگاهی بلند پیدا کرد. برای همین درباره او گفته شد: «شیخالازهر قطب کشور مصر است و هیچ کاری از دولت یا دیگران بدون اجازه و اطلاع او انجام نمیشود.»
شیخ احمد العروسی، رهبری الازهر را در اواخر قرن 18میلادی برعهده داشت. به دلیل توهین احمدآغا، والی عثمانی به اهالی الحسینیه، او اعتراضی را سامان داد که درنهایت به صدور فرمان سلطانی مبنی بر عزل والی منجر شد. از آن پس هرکس والی مصر میشد مجبور بود به خدمت الازهر مشرف شده یا دل روحانیون آنجا را بهدست آورد.
شیخ ابراهیم الباجوری (1860-1847) یکی دیگر از شیوخ الازهر بود که جایگاه بلندی داشت و حتی عباس پاشا خدیو مصر نیز در جلسات درس او حضور پیدا میکرد. امام شمسالدین الانبانی (1896-1882) یکی دیگر از شیوخ الازهر بود که درمورد عدم صلاحیت خدیو مصر فتوا داد زیرا به گفته انقلابیونی امثال احمد عرابی و دوستانش او مصر را به بیگانگان فروخته بود. وی یکبار دیگر نیز به خدیو مصر اعتراض کرد که بیشتر بهدلیل دخالت دولت در امور الازهر بود. شیخ حسونه النواوی (1900-1891) نیز بهدلیل تعدیل قانون دادگاههای شرعی با دولت مخالفت کرد و درنهایت از کار برکنار شد. گرچه برخی دیگر از روحانیون نیز با او اعلام همبستگی کردند اما درنهایت دولت شیخ دیگری را تعیین کرد که از نزدیکان او یعنی شیخ عبدالرحمان النواوی بود.
محمد مصطفی المراغی یکی دیگر از شیوخ مشهور الازهر است که با ملک فاروق، پادشاه مصر به چالش برخاست و این چالش در نهایت به برکناری او منجر شد زیرا درخواست پادشاه را برای صدور فتوایی مبنی بر تحریم ازدواج ملکه فریده بعد از جدایی از ملک فاروق رد کرده بود. المراغی گفته بود یا طلاق که مورد رضایت من نیست یا تحریم ازدواج که در اختیار من نیست. المراغی به گفته خودش نمیتوانست چیزی را که خداوند حلال کرده بود، حرام کند.
شیخ عبدالمجید سلیم البشری نیز جزو کسانی بود که رفتارهای پادشاه و اسراف او و تمایلاتش را نمیپسندید زیرا مردم در فقروگرسنگی بودند. او یکبار در مجلس نمایندگان بهصراحت به پادشاه گفت: «اینجا تنگدستی است و آنجا اسرافکاری!» و به این ترتیب از مقام شیخوخیت الازهر برکنار شده و به شیخ سابق تغییر سمت داد.
بهدنبال کودتای ناصر (جولای سال 1952) نقش سیاسی الازهر بهعنوان یک مرجعیت ملی کاهش پیدا کرد و چنانکه اشاره شد از آن پس شیوخ الازهر در اکثر موارد ناچار به تایید رویکردهای دولت بودند. امام محمد الخضر حسین (1954-1952) انقلاب ناصر را «بزرگترین انقلاب اجتماعی مصر در طول قرون» توصیف کرد اما چندی نگذشت که بهدلیل اختلاف با او پیرامون لغو دادگاههای شرعی مجبور به استعفا شد. بعد از او عبدالرحمان تاج (1958-1954) جانشین او شد که با عبدالناصر در اختلافی که با نجیب داشت با ناصر همراهی کرد و حتی فتوا داد هرکس علیه کشور توطئه کند -منظورش نجیب بود- باید از شرافت ملی خلع شود. وی در آن زمان به تبع سیاست روز به اخوانالمسلمین نیز حمله کرد.
شیخ عبدالحلیم محمود نیز در زمان انور سادات از مواضع او در برابر گروههای چپ حمایت و کمونیستها را «ملحد» معرفی کرد که هیچ ارتباطی با مسلمانان نمیتوانند داشته باشند. وی درعین حال با تبعیت الازهر از وزارت امور الازهر مخالفت میکرد و سادات نیز به او پاسخ مثبت داد. از اینرو قانونی تصویب شد که مطابق آن شیخالازهر تا سطح نخستوزیری ارتقا مقام مییافت. شیخ عبدالرحمان بیصار (1982-1979) یکی دیگر از شیوخ الازهر بود که فقط در برخی امور کلی با حاکم مخالفت میکرد و در مجموع تلاش داشت تا الازهریها را از هرگونه اصطکاک با دولت دور کند.
شیخ جاد الحق نیز یکی از مشایخی بود که در دوران سادات بهدلیل تبعیت از سیاستهای دولت مجبور شد از معاهده صلح مصر با اسراییل پشتیبانی کند. جالب اینکه وی وقتی از مقام افتاء برکنار شد از در مخالفت با دولت درآمد و با هرگونه سازش با اسراییل مخالفت کرد. او حتی پا را از این هم فراتر گذاشت و از انتفاضه فلسطینیها، حتی عملیات شهادتطلبانه حمایت کرد. او بارها درخواست هیاتهای اسراییلی برای بازدید از الازهر را رد کرد و همچنین فتوا داد که تا بیتالمقدس آزاد نشده باشد نمیتوان به دیدار آن رفت کمااینکه وی با فتاوای خود با حلالبودن درآمدهای بانکی و توصیههای کنفرانس بینالمللی برای اسکان در سال 1996 نیز مخالفت کرد.
محمد سید الطنطاوی که سال 1996 شیخوخیت الازهر را برعهده گرفت در تمام دورانش مواضعی کاملا همسو با دولت داشت. او مادام که زنده بود تنها نظری را اعلام میکرد که از نظر دولت پذیرفتنی بود. وی تلاش میکرد به نوعی بین دینداری و سیاستمداری آمیزشی ایجاد کند. طنطاوی کسی بود که حتی با دولت در جهت مقابله با گروههای اسلامگرا همکاری میکرد و در اینباره فتاوایی دارد که همه قابل بحث است. او حتی کار را به آنجا رساند که به خاخامهای یهودی اجازه ورود به الازهر را داد کمااینکه طنطاوی با شیمون پرز، رییسجمهور اسراییل دست داد و همین مساله جنجالی را علیه او برانگیخت. اینگونه حرکتها از اهمیت و جایگاه الازهر بهویژه در بین تودههای مذهبی میکاست و راه را بیشتر برای گروههای تندرو هموار میکرد زیرا بهشدت از این رفتار شیخالازهر انتقاد میکردند.
یکبار نیز شیخالازهر در دیدار با نیکلا سارکوزی، رییسجمهور فرانسه گفته بود ممنوعیت حجاب حق مقامات فرانسوی است. این یک مساله داخلی بوده و به الازهر هیچ ارتباطی ندارد. اگر جادالله کسی بود که تقریبا رابطه سردی با دولت داشت و حتی میخواست کنارهگیری کند طنطاوی همان گمشده حکومت بود. دکتراحمد عمرهاشم نیز کسی در همین ردیف بود که در مجلس عوام مصر گریست و برای وجوب آزادسازی کویت از چنگ عراق فتوا صادر کرد.
بعد از وفات طنطاوی، احمد الطیب به شیخی الازهر رسید که خود استاد فلسفه و اندیشه اسلامی و در فرانسه تحصیل کرده بود. الطیب چهرهای فرهنگی داشت و حتی کتابهایی را از زبان فرانسه به عربی ترجمه کرد. او درعین حال گرایشاتی صوفیانه داشت و از رویکردی باز و مدرن برخوردار بود. جالب اینکه الطیب در دوران مبارک عضو کمیته سیاسی حزب دموکراتیک حاکم (حزب مبارک) بود.
الازهر و اخوان
الازهر و جماعت اخوانالمسلمین دو هیات اسلامی جداگانه است که یکی کار آموزشی و معرفتی میکند و دیگری کاری مذهبی و مبارزاتی. الازهر در باور خودش نهادی است که به حکم تاریخ و نقشی که داشته و نیز جایگاهش بر میراثی کهن از شریعت تکیه زده بنابراین یک نهاد روحانی و اصولی و مردمی است. اما جماعت اخوانالمسلمین خود را بخشی از مجموعه احیاگران میداند (ادامه سیدجمالالدین اسدآبادی) که در یک جهت سیاسی، اجتماعی حرکت میکند و هدفش بازتولید الگوی خلافت و حکومت دینی و شرعی است؛ هدفی که میخواهد آن را از طریق تربیت و ایجاد شور دینی یا به قول خودشان «فتوت دینی» ایجاد کند.
حسن البنا، بنیانگذار این جماعت در اینباره گفته است: «الازهر یک پرچم برافراشته و بلند است که دلالت بر دین حنیف ما دارد. طلاب و روحانیون و فارغالتحصیلان این مرکز یک ارتش نظامی رسمی هستند که کارشان دعوت به اسلام است. اخوان اما گردانهای داوطلبی هستند که در صفوف این ارتش جای دارند و به آن کمک کرده و تقویتش میکنند. همچنین مانع آن میشوند که دشمن به آنها آسیبی برساند.»
باوجود همه تلاشهای دیپلماتیک از سوی البنا، نمیتوان گفت رقابتی بین الازهر و اخوانالمسلمین وجود نداشته است. اما غالب جریانهای دینی همواره تلاش داشتهاند که از مقابله بیپروا با این نهاد دینی پرهیز کنند زیرا درصورت وقوع چنین مواجههای پیروزی با الازهر خواهد بود.
در فاصله دهه 50 قرن بیستم، بیشتر کسانی که به دلیل برخورد جمال عبدالناصر، رییسجمهور وقت با اخوان از جماعت اخوان کناره گرفتند کسانی مثل محمد الغزالی و سید سابق والبهی الخولی و عبدالمعز عبدالستار همه جزو ازهریها بودند. خروج شیخ باقوری که نامزد مقام مرشدی بعد از فوت البنا بود از همه بیشتر برای این جماعت گران تمام شد. بههرحال او بعد از جدایی از اخوان به وزارت اوقاف مصر در دوران ناصر رسید.
جالبتر اینکه اکثر اینها در دهه 70 دوباره به فعالیتهای دعوتگرایانه اخوانی بازگشتند. برخی از اینها با الازهریهای مستقل شروع به همکاری کرده و برعمق تاثیر و نفوذ اخوان افزودند. برخی نیز با تندی به انتقاد از الازهر پرداختند که شیخ غزالی و یوسف القرضاوی از جمله اینها بودند.
اختلاف بین الازهر و جماعت اخوانالمسلمین در دوران مبارک، بیشتر برمبنای موضع سیاسی آنها و نه نگرشهای اساسیشان نسبت به دین شکل میگرفت زیرا الازهر به جهت دیدگاه و دانش و دعوتبه نفع دین عمل میکرد و در جبهه محافظهکاران قرار میگرفت یعنی همان جایگاهی که یکی از ویژگیهای اصولی اخوان بود. در این دوران مخالفت شدیدی با گروههای اسلامگرا میشد. مبارک به همان سبک دولتهای پیشین در مدیریت الازهر ادامه داد و از این نهاد در خدمت ثبات کشور و ایجاد امنیت استفاده میکرد.
در یک حرکت موازی با الازهر گروهی از روحانیون ازهری مستقل پا به عرصه گذاشتند که به برخی از گروههای اسلامی نزدیکتر بودند تا دانشگاه الازهر. مثل شیخ عبدالحمید کشک و احمد المحلاوی و صلاح ابواسماعیل و محمد الغزالی و یوسف القرضاوی و محمود فاید. برخی از این افراد مینوشتند و برخی دیگر سخنرانی میکردند و در مجموع نقدی گزنده را نثار برخی از روحانیون رسمی میکردند. از سوی دیگر گروههای مذهبی فعال نیز از این روحانیون مستقل و به اصطلاح مبارز حمایت میکردند. سال 2004شیخ یوسف قرضاوی در برابر الازهر توانست موسسه «اتحادیه روحانیون مسلمان» را پایهگذاری کند.
بعد از انقلاب اخیر مصر تظاهراتی برگزار شد که در آن خواستار استقلال الازهر میشدند و جوانان وابسته به جنبشهای اسلامی مشارکت گستردهای داشتند. در سال 2011 محمد بدیع مرشد اخوانالمسلمین با شیخالازهر دیدار و تصریح کرد: «این الازهر است که حقیقت اسلام را بهشکلی درستتر بیان میکند.» اینطور بهنظر میرسید که طرفین قصد دارند گذشتهها را فراموش کنند و صفحه تازهای را در روابط بگشایند. در دوران یکساله ریاستجمهوری مرسی به شکلی اساسی مرجعیت اسلامی به این نهاد دینی واگذار شد. این امر به صورت همزمان تا حدودی از سوی سکولارها و اسلامگرایان مورد تایید قرار میگرفت. اما در هنگام تدوین قانونی اساسی بهویژه در مرحله دوم بهشکلی دیگر در آمد و بر ماده 219 توافق شد که الازهر را بهعنوان یک طرف معین در تفسیر شریعت اسلامی معرفی میکرد. این ماده بهشدت از سوی سکولارها و بهخصوص مسیحیان قبطی که همه از مخالفان سرسخت مرسی بودند، مورد انتقاد قرار گرفت. بعد از آن حادثه مسمومشدن طلاب دانشگاه الازهر پیش آمد و کسانی جماعت اخوان را به این کار متهم کردند. همزمان شیخالازهر اقدام به دید و بازدید از دولتهایی میکرد که با نظام مرسی مشکل داشتند و اینها به نوبه خود مقابله آشکار با سیاستهای دولت مرسی بود. درنهایت چنان که همگان دیدند شیخالازهر در کنار کسانی قرار گرفت که رییسجمهور مصر را که از اعضای برجسته اخوانالمسلمین بود، از قدرت برکنار کرد.
الازهر قبل و بعد از انقلاب
با شروع انقلاب 25ژانویه در مصر موضعی را که الازهر اتخاذ کرده بود کاملا بهنفع رییسجمهور مبارک بود. شیخ احمد الطیب هرچند از آزادی بیان و لزوم مسالمتآمیزبودن تظاهرات میگفت اما پیوسته بر تکیهکردن به «رهبری خردمندانه و حکیمانه رییسجمهور مبارک و فرماندهان امنیتی» تاکید داشت.
الازهر در برابر تظاهرات مردم حتی نمونهای چون «جمعه خشم» موضعی منفی گرفت و روزنامه «صوت الازهر» اقدام به انتشار پیام تبریکی به مناسبت روز پلیس به حبیب العادلی وزیر کشور وقت کرد.
با تشدید درگیریها و ارتقای سقف مطالبات معترضان بهخصوص بعد از حوادث «روز شتر» که به برکناری مبارک و حتی محاکمه او رسید، الازهر تصمیم گرفت با بخشی از جوانان مذاکره کرده و تلاش کند تا دیدگاهشان را به حکومت نزدیک کند. احمد الطیب در بیانیهای که سوم فوریه منتشر کرد، جوانان را به «تعقل» فراخواند و گفت «هدف این آشوبها تجزیه مصر و تسویهحسابها و اجرای برنامههایی است که منشا خارجی دارد.» وی بهعنوان یک «پدر» از جوانان خواست به خانههایشان بازگردند و اوضاع را آرام نگه دارند. اما در همان روزها بود که محمد رفاعه طهطاوی یکی از مقامات برجسته الازهر برخلاف موضع رسمی این نهاد دینی از مقام خود کناره گرفت و به تحصنکنندگان در میدان تحریر پیوست.
با ارتقای خواست معترضان در میدان تحریر، الطیب فتوا به تحریم انقلاب داد و آن را «خروج برحاکم» توصیف کرد. این موضعگیری الطیب موجب بگومگوهایی بین او و شیخ یوسف القرضاوی رییس اتحادیه علمای مسلمان شد که مردم را به ایستادگی در میدان تحریر دعوت میکرد. قرضاوی شیخالازهر را به خیانت به انقلاب و همراهی با ستمگران متهم کرد و از مجمع مطالعات اسلامی خواست در نشست خود صلاحیت او را لغو کند. هنگامی که مبارک، عمر سلیمان را مسوول امور کرد و خود کناره گرفت، الطیب در تلویزیون رسمی دولت آمد و گفت از فردا دیگر انقلاب حرام است. او از همه تظاهراتکنندگان خواست به خانههایشان بازگشته و به تحصن خود پایان دهند.
بعد از کنارهگیری مبارک، مصر وارد یک دوره انتقالی شد که حدود یکسالونیم طول کشید و شورای نظامی قدرت را بهصورت موقت در اختیار داشت. در آن دوران الازهر و شیخش تلاش کرد بهعنوان یک بازیگر سیاسی وارد میدان شود. ازجمله اقدامات الازهر در این دوره تاسیس «بیت العائله» و جلسات گفتوگوی الازهر بود که سرانجام به صدور «سند الازهر» ختم شد تا بتواند بهعنوان اساس ارتباط بین دین و دولت عمل کند. در همین دوران بود که الازهر تلاش کرد مجموعهای از حقوق اساسی از جمله حق آزادی بیان را مورد توجه قرار داده یا برای زنان اصولی مشخص تدوین کند.
با وقوع کودتای نظامیان علیه مرسی، دیدن شیخالازهر در کنار ارتشبد عبدالفتاح السیسی برای برخی هیچ تعجبی نداشت. شیخالازهر در سخنانی که بعد از فرمانده نظامی مصر بیان کرد، گفت: «مصر در برابر یک دوراهی قرار گرفته که یکی از دیگری تلختر است.» بعد توضیح داد با توجه به اختلافی که بین طرفداران مرسی و مخالفان او وجود دارد، الازهر تصمیم گرفته است هنگام برگزاری انتخابات جدید از برنامه ارتش دفاع کند.
زمانی که در تظاهرات طرفداران مرسی در برابر گارد ریاستجمهوری دههانفر کشته شدند، شیخالازهر به نشانه اعتراض در خانه خود بست نشست. اما شگفت اینکه چند روز بعد ارتش به تحصنکنندگان در میدان رابعهالعدویه حملهور شد و دههانفر را به خاکوخون کشید اما این بار هیچ صدایی از شیخالازهر بلند نشد و همچنان به حمایت خود از نظامیان ادامه داد.
با این همه باید گفت همه روحانیون و طلاب الازهر موضعی شبیه به شیخ احمد الطیب نداشتند. برخی از آنها از جمله شیخ حسن الشافعی مشاور شیخالازهر بهشدت با سرکوب تظاهراتکنندگان مخالفت کرد. وی خطاب به نظامیان حاکم گفت: «شما فرصتطلب هستید و روزی خواهد رسید که تمام جنایتکاران باید پاسخگو باشند.» از این گذشته شورایعالی امور اسلامی که یکی از نهادهای وابسته به الازهر است، از وقوع کودتای نظامی در مصر انتقاد کرد. بخشی از روحانیون الازهر تشکلی به نام «انجمن روحانیون ضدکودتا» بهوجود آوردند که بهشدت از مواضع شیخالازهر انتقاد و از او خواست یا استعفا دهد یا در مواضع خود تجدیدنظر کند. اتحادیه علمای مسلمان به ریاست شیخ قرضاوی نیز بارها کودتای نظامیان را محکوم کرده است. انتقاداتی که در این رابطه از شیخالازهر شد تنها محدود به روحانیون یا مردم مصر نبود بلکه بهعنوان مثال رجب طیب اردوغان نخستوزیرترکیه نیز در اظهاراتی گفت: «از اینکه شیخالازهر از کودتای نظامیان حمایت کرد، مایوس شدم. تاریخ چنین روحانیونی را نفرین خواهد کرد همانطور که در گذشته ترکیه شاهد آن بودیم.»